
ق است. هم به حق میکشاند و هم وصال پر دوام که جای دیدارها و لذّتهای زودگذر را میگیرد.
در باب عشق افلاطون میگوید2 :
« روح انسان در عالم مجردات ، قبل از ورود به دنیا حقیقت زیبایی و حسن مطلق ، یعنی خیر را بدون پرده و حجاب دیده است. پس در این دنیا چون حسن ظاهری و نسبی و مجازی را می بینداز آن زیبایی مطلق که سابقاً درک نموده است ، یاد میکند. غم هجران به او دست میدهد و هوای عشق او را بر میدارد. فریفتة جمال میشود و مانند مرغی که در قفس است میخواهد به سوی او پرواز کند. عواطف و عوالم محبت ، همه همان شوق لقای حق است. اما عشق جسمانی مانند حسن صوری ، مجازی است و عشق
حقیقی سودایی است که به سر حکیم می زند و همچنان که عشق مجازی ، سبب خروج جسم از عقیمی و مایة بقای نوع است . عشق حقیقی هم روح و عقل را از عقیمی رهایی داده و هم مایة دریافت زندگی جاودان یعنی میل به معرفت جمال حقیقت و خیر مطلق و حیات روحانی است و انسان وقتی به کمال علم میرسد که به حق واصل و به مشاهدة جمال او نائل شود و اتّحاد عالم و معلوم و عاقل و معقول حاصل میگردد.1 »
بدان که عشق نهاییترین درجة محبّت و فزونی حد در آن است و دیگر مقامات محبّت مثل شوق ، وجد ، دل دادگی ، شیفتگی ، حیرت و فنا در آن مندرج است که عشق همة آنها را در بر میگیرد لذا گفتهاند هر عاشقی محب است ولی هر محبی عاشق نیست.
شکّی نیست که معنای عشق ، یکی شدن ذات محبوب با ذات محب به اتّحاد عقلی است که موجب غفلت محب از احساس کل خود میشود. یکی از متقدّمان گفت : عشق جنون الهی است یعنی عشق به عقل تدبیر نمیشود و امور عاشق در آن به چیزی که موجب صلاح بدن او باشد جریان نمییابد ، بلکه سبب خرابی و تباهی آن میگردد.
« مقام عشق ، بالاترین مقام بی خودی از خود و غیبت از حس و رسیدن به عالم روحانی است ، وقتی آدمی به این حد غیبت از خود رسید ، بر اسرار غیب آشنا میشود و به معاینه و مشاهده ، نه از راه حدس و غلبة گمان بلکه از راه کشف و شهود ، بر آن آگاهی مییابد. جانها وقتی صفا و روان یافتند به جهان بالا مانند میشوند و اشکال هستی در آنها نقش میبندد و برغیب اطّلاع مییابند. در این هنگام برای محبوب ، لذّت و سرور و شادمانی و خوشحالی حاصل میشود که او را از نظر به غیر حتی نظر به ذات خود مشغول نمیکند. چون نظر به ذات ، حجابی از کمال مشاهده است که پس از نفس خود فانی شود و بدان فنا به بقای سرمدی که بقا به پروردگار اوست میرسد1 »و کلام الهی را میشنود که : «ای نفس مطمئنّه راضی و خرسند به پروردگارت باز گرد و در میان بندگان و بهشت من درآی2. »
مراحل عشق :
« به نقل از رجایی بخارایی از این قرارند :
1- مرحلةتحقّق عاشق و معشوق
2- مرحلةاتّحاد عاشق و معشوق
3- مرحلة قلب عاشقی و معشوقی
در مرحلة نخست که میتوان آن را مرحلة انقطاع نامید از عاشق ، عشق و نیاز است و از معشوق ، جلوه و ناز. عاشق در پی معشوق میدود و او را بیرون از خود و خود را جزئی از او میپندارد. این مرحله سادهترین و ابتداییترین مراحل عشق و عرفان است.
در مرحلة دوم که میتوان آن را مرحلةاتّحاد و اتّصال نامید عاشق ، معشوق را در خود و خود را فانی در معشوق مییابد.این مرحلة ، مرحلة استغراق تام در معشوق است و عاشق معشوق را همه چیز و همه چیز را ،او میبیند و همین فنای همه چیز، همان عبارت « أنا الحق » بر زبان حسین بن منصور حلّاج جاری شد که همه کس مفهوم آن را درک نمیکند.
آخرین مرحلة عشق که در احوال عارفانی چون حلّاج و بوسعید و بایزید و مولانا و حافظ سابقه دارد ، از کمال عشق عاشق و شدّت احتیاج معشوق به این عشق کامل پدید میآید و این مرحله حدّ کمال مراحل است که بعد از مرحلة اتّحاد به وجود میآید3.»
«عشق مانندسایر اجزای جهان ، حقیقتی است سیّال وموّاج وبی وقفه ودرنگ ناپذیر ، از این روبا جان وحقیقت آدمی شریک وقرین وهماهنگ است وهرمرتبه ای ازظهورعشق ، عاشق را به نسبت درمراحل معرفت و مدارج کمال پیش تر میبرد و درنتیجه ادراک آدمی قویتر ونافذتر میگردد وآن گاه چیزهایی خواهد دید که ازپیش ندیده بود1 .»
عشق در قرآن
واژه « عشق » یا مشتقات آن درقرآن کریم به کار نرفته است .امّا کلمة « حب » و مشتقات آن مانند «یُحِبّونَهُ» و « اشدُ حبّاً 2» به کار رفته است . درسوره یوسف نیز میخوانیم .
«…. قد شَغَفَها حُبّاً ، اِنّا لَنَریها فی ضلالٍ مبین3 »
…. حب یوسف وی را فریفتة خود ساخته و ما اورا درضلالت میبینیم .
خداوند بزرگ میفرماید :
بعضی از مردم معبودهایی غیر از خداوند ، برای خود انتخاب میکنند وآن ها را چون خدا دوست میدارند امّا آنهایی که ایمان دارند عشقشان به خدا (ازمشرکان نسبت به خدا ) شدید تر است4.
« قُل اِن کُنتُم تُحِبّونَ اللهَ فَاتَّبِعُونِی یُحبِبکُمُ اللهَ ویَغفِرلَکُم ذُنُوبَکُم واللهُ غَفُورٌ رَّحیم5»
بگو: اگرخدا را دوست میدارید . پس پیروی ازمن کنید تا خدا نیزشما را دوست بدارد وگناهانتان را ببخشاید وخدا بسیار آمرزنده و مهربان است .
« اِذ قالُوا لَیوسُفُ وَاَخُوهُ اَحَبُّ اِلَی اَبِینَا مِنَّا وَ نَحنُ عُصبَةٌ اِنَّ اَبَانَا لَفِی ضَلَالٍ مُبِینٍ1»
آن گاه که ( به یکدیگر) گفتند : یوسف و برادرش (بنیامین ) نزد پدرما از ما محبوب ترند در حالی که ما گروهی نیرومند هستیم ، به راستی پدرما (از این نظر) درگمراهی آشکاری است .
« وَ مِنءَ ایَاتهِ اَن خَلَقَ لَکُم مِن اَنفُسِکُم اَزوَاجًا لِتَسکُنُوا اِلَیهَا وَ جَعَلَ بَینَکُم مَوَدَّهً وَ رَحمَهً اِنَّ فیِ ذَلِکَ لَاَیَاتٍ لِقَومٍ یَتَفَکَّرونَ2»
واز نشانههای او این است که برای شما از جنس خودتان همسرانی آفرید که در کنار آنها آرامش یابید و میان شما علاقه و دوستی و مهر باطنی نهاد . همانا در این امرنشانه هایی است برای گروهی که میاندیشند .
چرا درآیات قرآن کلمه « عشق » به کار نرفته است
« کلمه ی «عشق» در قرآن به کار نرفته است اما با کلماتی چون محبّت و ودّ ، آن هم به صیغه های مختلف به کار رفته است. خداوند در قرآن محبت مومنین به خدای متعال را به «اشدّ حبّاً» تعبیر کرده است.
اولاً : به این معنی که محبّت ابتدای آن است و عشق ، فوران و اوج محبّت است .
ثانیاً : عشق یک حقیقت بسیار تخصصی وظریفی است که کمتر کسی میتواند به این مقام نائل شود . چنانچه درطول تاریخ ، دیدهایم که ازمیان انبیا و اوصیا عدة معدودی به این مرتبه عالیه توفیق یافتهاند ، که فقط پروردگارمهربان میتواند مراتب عشق وشدت محبّت آنان را ، روشن نماید مانند وجود مقدّس رسول خدا (ص) و حضرت علی (ع) وحضرت زهرا(س) و یازده معصوم (صلوات الله علیهم اجمعین ) که محبّت وعلاقه مندی به خدای را ، اتمام نمودند .
این مقام ویژه ، مخصوص این خاندان پاک ومطهّر است چون درعمل علاقه و عشق و محبّت خودرا ، اثبات نمودند . ودر راه خدا به هر درد وبلایی صبر کردند . ولی محبّت یک مسئلة عمومی است که هرکسی میتواند از آن برخوردارشود امّا اگر همین محبّت به عده ای ازمؤمنین ، اختصاص پیدا میکند . ازآنجایی که عشق یک واقعیت بسیارظریف ولطیف است وغالب انسانها ، تحمّل آن را درخود ندارند چون ازایمان کامل برخوردارنیستند .بنابراین کلمه « عشق » درقرآن کمتر مطرح شده است. به هرحال،اختصاصی بودن مقام عشق به عدة بسیارکمی ، ازعلل کمترمطرح شدن آن در آیات قرآن است .
ثالثاً : در ادبیات عرب ، واژه محبّت همیشه به کار گرفته می شدواگرمی خواستند روابط انسانها را ، درعالی ترین و لطیفترین وضع توصیف کنند ازکلمات (محب،محبوب،حبّ) استفاده میکردند .
رابعاً : درمواردی که قرآن به نهی از شرک اشاره میکند ، یا مشرک نبودن کسی را میپذیرد . عده ای معتقدند که همه آ نها درجهت بیان عشق هستند ، به خاطر این که شرک نورزیدن یعنی ، تمام علاقهها و توجّهها به یک سمت وسو هدایت گردد که هیچ نوع علاقه ای به دیگری نباشد ، خود همین واقعیت ترجمه عشق است به جهت این که در عشق وعاشقی ، محبوب فقط یکی است و اصلاً محال است درآرمان عاشقی ، دو معشوق وجود داشته باشد چون ( لاشریک له ) درمقام تعریف «واحد و یا احد» است و اگرشریکی در کار باشد بدون تردید ، معنایی برای محبوب یکتا نخواهد بود واز همین کانال زمینه ادعای عشق مهیّا میشود 1. »
عشق وانواع آن از دیدگاه فلاسفه
«عشق میل مفرط به هر چیزی را عشق بدان گویند و به معنای فرط حب و دوستی و مشتق از عشقه است و آن گیاهی است که هر گاه به دور درخت بپیچد ، آب آن را بخورد و رنگ آن را زرد کند و برگ آن را بریزد و بعد از مدّتی ، خود درخت نیز خشک شود وخلاصه عشق ، تعلق قلب و حب زیاد است .
مسآله عشق یکی از مسائلی است که در فلسفة افلاطون و افلاطونیان اخیر و فلسفة اشراقی ایران و فلسفة باطنیه مورد توجّه و بحث قرار گرفته است . بعضی عشق را رذیلت و بعضی فضیلت میدانند .
اخوان الصفا و صدرالدّین شیرازی گویند : عشق به معنای عام خودسازی در تمام موجودات و ذرّات عالم بوده و هیچ موجودی در عالم موجود نیست مگر آن که به حکم عشق فطری ، ساری در موجودات در جریان و حرکت است .
عشق را به سه قسمت تقسیم کردهاند ، عشق اصغر ، که عشق ظاهری است و عشق اکبر و عشق اوسط عشق اکبر : اشتیاق به لقای حق تعالی و معرفت ذات الهی و شهود صفات در ذات است . فلاسفه گویند ، اگر عاشق عالی نمیبود موجودات مضمحل میشدند و آنچه حافظ ممکنات و معلومات نازله است ، عشق عالی است که ساری در تمام ممکنات و موجودات جهان هستی میباشد زیرا تمام موجودات عالم طالب و عاشق کمالاند و غایت این مرتبه از عشق تشبه به ذات خدای متعال است . عشق علما و حکما به تفکر و تعمق در صنع خدای متعال و حقایق موجودات را عشق اوسط مینامند و نیز عشق به تقسیم دیگر به عفیف و عقلی و وضیع تقسیم میگردد .
عشق عفیف : عشقی است که سرچشمة آن حس زیبایی مطلق من حیث الذّات و آن اعلی درجة عشق است .
عشق عقلی : عشقی است که مبدأ آن توجّه به ذات حق تعالی باشد و مخصوص مقربان درگاه است .
عشق وضیع : عشق حیوانی است و در مقابل عشق عفیف است . این عشق از انواع عشق پست حیوانی است که غرض عمدة آن اطفای شهوات حیوانی است .
بالاخره فلاسفه در مورد عشقِ به زیبارویان اختلاف کردهاند که آیا این عشق ممدوح است یا مذموم ؟ بعضی آن را رذایل دانند و بعضی گویند مرض نفسانی است و بعضی جنون الهی دانستهاند .
صدرالدّین و اخوان الصفا را عقیده بر آن است که این نوع عشق ، که نتیجة آن التذاذ به صورتهای زیبا است و محبت مفرط به زیبارویان است که درنفوس اکثر ملتها و اهم موجودات است نیز از قرار دادهای الهیه است که تابع مصالح و حکم خاصی است و از این جهت ممدوح است .
عشق به زیبا رویان منشأ نکاح و بقای ذات است .
عشق به صبیان و علما که در میان بزرگان علم و حکمت است جهت تعلیم و تأدیب و آموختن علم و صنعت است و عنایت حق تعالی ایجاب میکند که این نوع عشقها باشد تا معلّم به متعلّم خود توجّه کند و محبت و علاقه میان افراد عامل مهّمی است که آن را به یکدیگر پیوند داده و نظام خاص اجتماعی و تعاونی را مستقر میسازد . هیچ نوع عشقی اعم از عشق اناث به ذکور و ذکور به اناث ، بیهوده نیست و تمام عشقها از امور ممدوحه اند و برای مصالح خاص میباشند .
عشق را به تقسیم دیگربه حقیقی و مجازی تقسیم کردهاند .
عشق حقیقی محبه الله و صفات و افعال اوست و عشق مجازی هم یا نفسانی است و یا حیوانی که قسم اول ، مبدأ و منشأ مشاکلت نفس عاشق است با معشوق خود در جوهر ذات و قسم دوم ، مبدأ شهوت حیوانی است .
معشوقات نیز بر حسب توجّه و نظر اشخاص ، متفاوت است که از این قرار است :
1- محبت روسا برای ریاست و حفظ آن
2- محبت نفوس حیوانیه به نکاح
3- محبت و عشق تاجران
