
و وحشت تمام شهر را فرا ميگيرد و مردم مدام همديگر را زيرنظر دارند.
روانيپور معتقد است اگرچه انقلاب شد و حكومت عوض شد اما به زودي سروكله انسانهاي فرصت طلب نيز پيدا شد. كساني كه منتظر بودند انقلاب شود تا به مال و مقام و جايگاهي برسند و در اين ميان آنچه كه مهم نيست زحمت آناني است كه انقلاب كردند تا راحت زندگي كنند، آزادي داشته باشند و با امنيت خاطر زندگي كنند. به اعتقاد روانيپور انقلاب براي سرمايه داران ترس و ناامني بود و براي فقيران نيز چيزي نداشت. مرفهان ناامني را از چشم انقلاب ميبيند و زنان فقير جامعه روانيپور در راهپيمايي و تظاهرات نصيبي نميبرند “در راهپيمايي و تظاهرات خيرات نميكنن” (همان،224:1388). 14 اسفند 59 در حالي ميرسد كه بنيصدر سخنراني تاريخي خود را در دانشگاه ايراد ميكند و گروههاي سياسي به روي هم اسلحه ميكشند و به جان هم ميافتند خيابانها شلوغ ميشود.
“خيابان انقلاب غلغله بود. بساط، بساط، روي در و ديوار شعار. پارچههاي سفيد با شعارهايي سرخ و مردم دسته دسته وارد دانشگاه ميشدند، بي آنكه آن سرود را بشنوند، سرودي خشدار و محكم كه تقلا ميكرد به گوش همه برسد، توي هوا چرخ ميزد، زيرگوش آدمهاي ايستاده، روبه رويشان بال و پر ميزد و بيجان و بيرمق روي زمين ميافتاد و زير پاها له ميشد…. اي ايران …. اي مرز پرگهر” (همان،227:1388).
روانيپور با اين وصف بيتوجهي تظاهركنندگان را به سرود جمهوري اسلامي نشان ميدهد. بيان ميكند كه در آن روز شعارها به سر و صورت هم كوبيده ميشد و تنها صداي شعارها به گوش ميرسيد شعارهاي مختلف كه از دهان دانشگاه بيرون ميزد.
“صداي از تو دانشگاه در هوا تركيد، سپه سالار پينوشه ايران شيلي نميشه….” جوانان با شتاب خود را به در دانشگاه ميرساندند و در دهان دانشگاه گم ميشدند شعارها اوج ميگرفت و گروههاي مختلف عليه هم شعار ميدادند “سوسولا دست نزنين النگوهاتون ميشكنه…..” (همان،229:1388) روانيپور بيان ميكند ” و 14 اسفند 59 هيچ كس نمرده بود”(همان،227:1388) اما به زودي صداي تير و دود و فرياد تمام خيابانهاي اطراف دانشگاه را پركرد و دانشگاه مملو از جمعيت شد و شعارهاي مختلف “چماقدار بيچاره، كارت كميته داره….” همه گروهها رو در روي هم ايستادهاند. حزب توده حزب اسلامي را چماقدار خطاب ميكند و بنيصدر لقب پينوشه به خود ميگيرد. از تمام خيابانهاي اطراف مردم به سوي دانشگاه تهران حركت ميكنند و با مشتهاي گره كرده فرياد ميزدند، حزب چماق به دستان بايد بره گورستان…. مغازهها بسته ميشود و بوي فلفل همه جا پيچيد جمعيت به جان هم ميافتند و به زودي كاردهاست كه از غلاف بيرون ميآيد و چادر زنها پاره ميشود و كساني كه در خيابان انقلاب بساط پهن كرده بودهاند زير تيغ ريش ريش ميشود، صورتشان جر ميخورد و خون فواره ميزند. ماشينهاي نظامي از راه ميرسد و خيابانها پر از صداي تير ميشود ديگر هيچ كس به ديگري سلام نميكند. فقط بوي خون و فلفل توي هوا بود و ميدان پر از جوان تيغ زده و پيراهنهاي پاره پاره بود (ر.ك.همان،233:1388). به زودي خيابان انقلاب خلوت ميشود، بساطها جمع ميشود و هيچ پوستري روي شيشهها نيست. گروهي فرار ميكنند و آنان كه زنداني شدهاند اعدام ميگردند و حزب توده و مجاهدين به زودي از ميدان به در ميروند (ر.ك.همان،241:1388). و به اين ترتيب 14 اسفند با كشتن و اعتصاب، اعتراض در غروب خفقانآور به پايان ميرسد وخيابانها يكباره از مبازان خالي ميشود.
روانيپور در نازلي گلايههاي خود را اين گونه بيان ميكند، گرچه زماني در بين انقلابيون فعاليت كرده است اما حالا از آن پشيمان است از اينكه وقتهاي طلايياش را به دنبال اهداف حزب گذراند.
“شبهاي زيادي همين طور نشستهام و تا دير وقت شب سيگار كشيدهام. به خاطر همه آن چيزهايي كه در زندگيم از هم پاشيد. تو خيابان راه افتاديم و با خواهش و تمنا كساني را كه در پيادهروها ايستاده بودند به تماشا به خيابانها كشانديم و ناگهان خودمان نه به پيادهروها كه به سوراخ سنبههاي شهر رانده شديم و همه چيز را از دست داديم، موقعيت اجتماعي و زندگي خصوصي” (روانيپور،20:1381).
روانيپور از شرايط بد اقتصادي مبارزاني كه تا ديروز عليه شاه شعار ميدادند حالا بعد از انقلاب آنقدر نيازمند شدهاند كه توسط دوستان خود تحقير ميشوند و برچسب كمونيست برآنان ميزنند گلهمند است. (ر.ك.همان،14:1381) از ديگر مسائل مورد توجه روانيپور نام گذاري خيابانها بعد از انقلاب است “فوراً به خيابان شاهآباد رفتم، خياباني كه دارند نامش را عوض ميكنند و ميگذارند جمهوري” (همان،11:1381) و چرا جمهوري؟ روانيپور گويي از اين تغيير اسم ناراضي است وگرنه ميتوانست بگوييد خيابان جمهوري و نام قبلي آن را ذكر نكند. از ديگر مسايلي كه بعد از انقلاب ذهن نويسنده را به خود مشغول ميدارد، خفقان سالهاي بعد از انقلاب است.
“اين مال آن سال ماست، مال آن سالها كه خيلي چيزها را نميتوانستي باور كني. هنوز خيليها توي خيابان بودند، هنوز هم پاهايشان را محكم توي آسفالت ميكوبيدند و فرياد ميزدند. هنوز زندان و مرگ توي كتابها بودند و آرام آرام زور ميزدند تا از لابلاي كلمات ديگر خودشان را بيرون بكشند و بيايند توي خيابان و پابه پاي آدمها مشت گره كنند و فرياد بزنند” (همان،66:1381).
“خيلي وقت بود كه ديگر كاري به كار كسي نداشت. حتي سراغ روزنامهها هم نميرفت و ياران قديمي هم پيش از اينكه به زندان بيفتند يا آواره سرزمينهاي دور شوند، او را فراموش كرده بودند” (همان،70:1381) آنان كه تا ديروز طرفدار شاه بودند و سقوط شاه را كار زشت اين گروهها ميدانستند، حال تغيير چهره داده بودند و همه يكباره انقلابي شده بودند، زنانشان لچك به سر شده بود و شوهران طرفدار انقلاب (ر.ك.همان،82:1381). حجاب همه گير شده بود و هركس بدون چادر در خيابان ظاهر ميشد با شعار مرگ بر بدحجاب مواجه ميشد(ر.ك.روانيپور،8:1383). شعارهاي ملي و ميهن عوض شده بود و “لاتجسّس”شعار ملّي و مذهبي بود و همين شعار به نويسنده جرأت ميدهد تا از پنجره به زندگي خصوصي آينه سرك بكشد (ر.ك.روانيپور،160:1388) و به خيليها كه دنبال جاسوسي و لو دادان خانههاي تيمي بودند اجازه ميداد تا آنان را كه تا ديروز دوست و هم مسلك خود ميدانستند امروز دشمن نظام بدانند ولو دهند.
موسيقي در كشور تعطيل ميشود و ساز فروشيها تعطيل بودند يا مغازهها نيمه باز بود و هيچ كس هيچ سازي نميفروخته و يا دزدكي سه تار ميفروختند (روانيپور،28:1381).
3-3-4-مسائل سياسي دهه 70
روانيپور تنها به اوضاع جنگ و ياغيها و انقلاب نپرداخته است، آنچه كه در سالهاي اخير ذهن او را به خود مشغول كرده است، مسايل سياسي دهه 70 و حوادث بعد از انتخابات دوم خرداد 76 است. روانيپور معتقد است بعد از انتخابات دوم خرداد فضاي باز سياسي بر جامعه حاكم شد و فرودگاههاي كشور به روي تمام نقاط دنيا گشوده شد و كساني كه سالها نميتوانستند به كشورهاي خارجي سفر كنند راه ورود به اين كشورها برايشان گشوده شد و بسياري از كشورهاي اروپايي با ايران ارتباط برقرار كردند. “فكر كرده بود كه چطور بگويد كه تمام دار و ندارش را فروخته و بعد از دوم خرداد سرانجام پاسپورتش را گرفته و آمده تا به او عكس را نشان بدهد و حرفي را كه اين همه سال كنج دلش پنهان كرده، بگويد” (روانيپور،67:1380). اين فضاي بازسياسي شرايط سفر نويسندگان را به كشورهاي ديگر مهيا ميكند نه تنها نويسندگان بلكه كساني كه مشكلات سياسي داشتهاند به راحتي از كشور خارج ميشوند. در اين زمان از طرف بنياد هانريش وابسته به آلمان عدهاي از نويسندگان و سياستمداران ايراني به برلين دعوت ميشوند تا در كنفرانسي كه در آنجا برگزار ميشود به داستانخواني و سخنراني بپردازند. اما آنچه در اين كنفرانس مطرح ميشود ربطي به داستانخواني ندارد و بيشتر مسائل سياسي مطرح ميشود و آن قسمت از كنفرانس كه از تلويزيون ايران پخش ميشود مراسم رقص زنان و دختران و مردان لخت است كه باعث شعله ور شدن خشم مردم ميشود و با راهپيمايي و تظاهرات در خيابانها خواستار اشد مجازات براي شركت كنندگان در كنفرانس ميشوند. عدهاي از شركت كنندگان ديگر به كشور بازنميگردند و همانجا ميمانند. عدهاي ديگر براي بازگشت به هر ريسمان پوسيدهاي چنگ ميزنند. روانيپور از شركت كنندگان در اين كنفرانس بود اما وقتي به آنجا رسيد همه چيز را خلاف آنچه كه به او گفته بودند ميبيند. روانيپور در برلين براي زني كه سالهاست از ايران دور مانده از آزادي سياسي در ايران حرف ميزند و آزادي رسانهها كه حالا همه جور فيلمي را پخش ميكنند”حالا ديگر همه جور فيلمي هست. فيلم كنفرانس برلين را هم نشون دادن. زني بوده كه ميرقصيده…. و مردهاي لخت….” (همان،40:1380).
او همچون ديگر شركت كنندگان نگران بازگشت است از نظر تظاهركنندگان ايراني، شركتكنندگان كنفرانس متهم به اقدام عليه امنيت ملّي هستند”تظاهركنندگان خواستار اشد مجازات شدند، شركتكنندگان كنفرانس متهم به اقدام عليه امنيت ملّي هستند، تعدادي از شركتكنندگان هنوز بازنگشتهاند…..(همان،49:1380) به اعتقاد روانيپور اين منصفانه نيست كه انسان را بدون گناه محاكمه كنند. در حالي كه همه از كنفرانس و نامههايي كه براي دعوت شدگان فرستاده شد اطلاع داشتند چرا در فرودگاه به آنان چيزي نگفتند. روانيپور مسائل كنفرانس را چون ديواري ميبيند كه شركتكنندگان را از خانه و وطنشان دور كرده است. اما مسأله بدتر از آن، گرفتاريهايي است كه ممكن است براي وابستگان شركتكنندگان كنفرانس كه در ايران زندگي ميكنند اتفاق بيفتد “اگر او را ببرند ديگر هرگز، هرگز او را نبيند؟ مگر مختاري و پوينده چطور گم شدند، رفتند و ديگر نيامدند، زن مختاري دستش ميلرزيد…. سيگار ميكشيد، پشت سيگار و ميگفته، از ديروز نيامده، از ديروز….” (همان،52:1380).
روانيپور در مسيري كه تا فرودگاه ميپيمايد از كمبودهايي كه در كشورش وجود دارد، همچون عقبماندگي و دور بودن از صنعت و تكنولوژي صحبت ميكند. روانيپور در جريان بيان مسائل كنفرانس از ناامني و خفقان كشور بعد از انقلاب ياد ميكند. آن زمان كه طرفداران حزب توده سرگردان در كشورهاي مختلف به سر ميبردند و از ترس اعدام و زندان، آوارگي و در بدري را به جان خريدند. روانيپور با بيان اين مسائل، وضعيت سياسي ايران را آشفته بيان ميكند. او معتقد است كه در كشورش هيچ وقت امنيت و آزادي سياسي وجود نداشته است. خفقان انديشه چيزي است كه در ايران بيداد ميكند اما با همه اينها او دلتنگ وطن است و آسمان ابري فرانكفورت را، آه دل انسانهايي ميداند كه از وطن دور افتادهاند. گرچه بعد از دوم خرداد آزادي انديشه رايج ميشود اما اين فقط در ظاهر ميماند و هنوز هم انديشهها در نطفه خفه ميشوند. قتلهاي زنجيرهاي و ترس و وحشتي كه به جان روشنفكران و سياستمداران و نويسندگان افتاده است، نمونهاي از اين خفقان است.
“بابك حتما پشت در ايستاده بود كه تا دسته كليد را توي كيف برداشتم، در را باز كرد با چهرهاي كه انگار نورافكن زيرپوستش روشن كرده بودند. خنديد، خندهاي قدرتمند و شيرين، همان خندهاي كه بارها بر لبانش ديده بودم در دوران پر از ترس و وحشت قتلهاي زنجيرهاي، نميتوانستم توي خانه آرام بگيرم وقتي مختاري و پوينده را كشته بودند و خانه او، همين بغل بوده و خودش گفته بود كه هشت سال است خانه همسايه خالي است و براي ما شنود گذاشتهاند.” (همان،90:1380).
روانيپور با اينكه از اوضاع ايران ناراضي است اما دخالت كشورهاي غربي را در سياست ايران نيز نميپذيرد. به اعتقاد او هرگاه كه دول غربي در سياست ايران دخالت كردهاند وضعيت بدتر شده است.
“دير ميرسم، اما نه آنقدر كه حرف هاي او را سرميز شام نشنوم، وزير چي گفته بود كه او رفت توي شكمش؟ هر وقت شماها تو اوضاع و احوال اين مملكت دخالت كردين، وضع بدتر شده …. اي واي، نه خوش آمدي، نه سلامي نه عليكي، وزير، جناب آقاي فيشر
