
تعطيل ميشود. طرفداران حزب به گوشه و کنارههاي شهر و پناهگاههاي امن ميروند و خيليها نيز فرار ميكنند، عدهاي به زندان ميافتند و اعدام ميگردند. از حزب ديگر چيزي باقي نميماند جز قطرهاي اشك كه بر تصاوير و نمادهاي حزب ميچكد “و گاهي قطره اشكي بي اعتنا به تصاوير داس و چكش و اعلاميههايي كه هر از گاهي پخش ميشد، از چشماني، با آهي همپاي حس عاشقي كهنسال، فرو ميچكد…. هيچ كس چيزي از جهان بيرون نميگفت، هيچ كس روزنامهاي، اعلاميهاي نميخواند.” (همان،237:1388).
عدهاي از فعالان حزب به صورت مخفي ميمانند تا شايد بتوانند روزي دوباره جمع شوند و عدهاي از كشور خارج ميشوند به اميد بازگشت دوباره و عدهاي به بن بست ميرسند و زندگي خود را نجات ميدهند.
“به مريم بگو جونشو در ببره…. بگو بيفايده است. ما اشتباه كرديم، زندگي بهتر از مرگه، زنده ماندن …. من …. من امشب ميرم، ميرم دبي… ساعت نه پروازه، تو دو ساعت بعد ميتوني بهش بگي، وقتي رسيدم دوبي … زودتر نگو…. ما تو يه بازي گير كرديم، تو يه قصهي بيسرانجام و پر از درد و اشتباه …. بيست و چهار ساعت بعد مريم خنديد، قاه قاه خنديد و گفت بورژوازي فلنگو بست و در رفت، بعضي آدمها به درد انقلاب نميخورن ….” (همان،242:1388).
روانيپور در زن فرودگاه فرانكفورت به كساني كه رفتند تا روزي دوباره بازگردند نيز اشاره ميكند. همانطور كه قبلاً بيان شد بسياري از فعالان سياسي و اعضاي حزب توده درگيرودار انقلاب و سالهاي بعد از انقلاب در جريان جنگ و تحوّلات بعد از جنگ به دليل شرايط نامساعد به خارج از كشور مهاجرت كردند به اميد آنكه روزي به كشور خود بازگردند، اما بعد از خارج شدن از كشور و آن زمان كه به كشورهاي كمونيسم و اتحاد جماهير شوروي پناه بردند تازه فهميدند كه زندان اوين از دربدري در غربت بهتر است. داستان زن فرودگاه فرانكفورت و فروپاشي سرگذشت مردان و زناني است كه به اين اميد وطن را ترك كردند. اكثر كساني كه از فعالان حزب بودند بعدها پشيمان شدند چراكه معتقدند زندگي ارزش بيشتري داشت.
“هفده سال پيش چادر به سر با كودكي دو ساله به سوي شوروي ميگريزد تا جان خود را به در ببرد و در كشور شوراها به مبارزه خود ادامه دهد….به تاشكند ميرسيديم و آنجا فهميديم كه بدترين شكنجه در زندان اوين، نميتونه اين جوري آزارم بده، هيچي….هيچي نبود. كاشكي قبلا ديده بودم، پيش از همه اين ماجراها ، اي كاش باباي كرامت هم ديده بود….ميدوني هيچ وقت نميگفت شوروي، هميشه ميگفت: اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي….” (روانيپور،38:1380)
گروهي از فعالان حزب گرچه سالها از فروپاشي حزب ميگذرد، هنوز منتظر روزي هستند كه به اتحاد برسند بعضي از اين افراد به خاطر عشق، گرفتار فعاليت در حزب توده و يا ديگر گروههاي سياسي شدند اما بعدها اين عشق را فراموش كردند و فقط اهداف حزب براي آنان مهم بود. روانيپور در فروپاشي از مرد عكاسي ميگويد كه در طي آشنايي خود با رهبر حزب گرفتار عشق ميشود و اين راه را ادامه ميدهد در نهايت به شكست عشقي ميرسد و هدفش مبارزه در راه اهداف حزب ميگردد “من از سياست خوشم نمياومد، هيچ وقت، دوست داشتم تئاتر كار كنم، وقتي آندارنيك تو را آورد و گفت كه يه رفيق به تمام معنا هستي و تو را ديدم….مرد ساكت ميشود سيگاري روشن ميكند… بعد هر كاري سختي كه بود كردم، حتي كاري كه بهش اعتقاد هم نداشتم …. چون هميشه ميترسيدم بفهميكه سياسي نيستم…” (همان،78:1380). اين عشق سرآغازي براي عشق به حزب ميشود. كيان هيچ وقت به اهداف حزب اعتقادي نداشت اما به خاطر عشقش ماند و ادامه داد. تا آن زمان كه عشق نيز به سرانجامي نرسيد، نتوانست بماند و شرمساري را با خود حمل كند. شرمساري از عشقي كه به سرانجام نرسيد و هدفي كه نتيجه نداد. پس از كشور خارج ميشود و عشق براي او جور ديگري معني ميشود “ميدوني اين شرمساري كه مانده، شرمي كه آدم از خودش ميكشد. پيش ميآد كيان، تو تاريخ پر از فروپاشيه….نه، اتحاد جماهير شوروي سوسياليستي” (همان،27:1380). آنچه در اين سالها كيان را زنده نگه داشته است و دوري غربت را براي او قابل تحمل كرده است، اميد است. اميد به اينكه دوباره حزب سروسامان بگيرد.
“سخت ميگيري؟ تو انگار يادت رفته؟ نه، فقط قبولش كردم. و تاييدش ميكني؟ به جز اين راهي نبود اون وضعيت به بن بست ميرسيد. چرا آن وقتها نگفتي رفيق “رفيق” را با آهنگي غمانگيز ميگويد. اطلاعات من هم به اندازه شما بود. چي؟ بله. عجب. پوزخندي ميزند و كلامش آرام و خفه است. وقتي شنيدم اومدي خوشحال شدم، فكر كردم طبق يه برنامه اومدي…..اومدي كه بر و بچهها روجمع كني” (همان،73:1380).
اما نه تنها كيان قرباني عشق ميشود و گرفتار سياستي پوچ ميگردد، كه زن داستان رعنا نيز همين وضعيت را دارد او برعكس كيان از اينكه روزگاري به خاطر پرولتاريا و اهداف حزب زندگيش را به نابودي كشيده است احساس نفرت ميكند “به همين همايون كه هر پنج شنبه مثل سگي به درگاه تو ميآيد، چقدر بها دادم، چقدر دنبالش راه افتادم و رفيق رفيق كردم آن روزها ميخواست به خاطر پرولتاريا خودش را جان بر سر كند. رفيقش را جلو انداخت يك موش به تمام معنا كه فقط كارش جويدن زندگي من بود كار ديگري ازش برنميآمد” (روانيپور،20:1381).
3-3-3-درگيرهاي سياسي:
روانيپور خود را داراي بينش خاص سياسي و تمايل به احزاب مختلف نشان نميدهد اما از علاقه او به گروههاي چپ نميتوان صرف نظر كرد. روانيپور در جريان تحولات انقلاب و جنگ در تهران به سر برده است و از نزديك با گروهها و احزاب مختلف سياسي در تماس بوده است. اگرچه هدف او نوشتن و مطرح كردن خود بوده است و دراين راه سختيهاي زيادي كشيده است، اما نميتوان از نگاه خاص او به مسائل سياسي غافل شد. اگر به داستانهاي روانيپور توجه بيندازيم متوجه ميشويم كه او از همان زمان كه شروع به نوشتن اهل غرق ميكند تا زماني كه در دهه 80 زن فرودگاه فرانكفورت را به چاپ ميرساند، در همه اين 8 اثر به نحوي به بيان مسايل سياسي پرداخته است و از كوچكترين تحولات سياسي تا بزرگترين آنها و حتي تحولات تاريخ معاصر ايران يعني دهه 80 غافل نبوده است.
مهمترين تحولات سياسي كه در آثار روانيپور انعكاس يافته است؛ حوادث بعد از كودتاي 28 مرداد 1332 به بعد است. زدوبندهايي سياسي كه در اين سالها در مناطق مختلف بين نيروهاي دولتي و ساواك و انقلابيون به وجود ميآمد بخش مهمي از آثار نويسنده را به خود اختصاص داده است. روانيپور در اهل غرق به راهپيمايي و تظاهرات مردم قم و تبريز و سخنراني امام خميني و دستگيري و تبعيد ايشان اشاره ميكند “زاير غلام در طول شبانه روز ، پاي صحبت مردان جوان نشسته بود و آنها از درگيريهاي خياباني كه آن روزها در قم و تبريز در جريان بود براي او گفته بودند، دولت سيدي را كه روي منبر رفته بود و مردم را واداشته بود كه به خيابانها بريزند، تبعيد كرده بود و حالا آنها ميرفتند تا در سرزمينهاي ديگر به ياري آن سيد غريب بپيوندند….” (روانيپور،1369ب:352).
روانيپور چون مردم ايران از ظلمي و ستميكه خانواده سلطنتي در حق مردم روا ميداشتند و اوضاع نابسامان كشور نگران است. او كه در اين سالها، دوران جواني خود را ميگذراند با شروع آشوبهاي خياباني و تظاهراتها و راهپيماييها به شيراز و تهران رفته و از نزديك شاهد حوادث انقلاب بوده است. رواني پور حتي در فعاليتهاي سياسي اين دوره نيز شركت داشته است و از نگاه خاص او به زنان داستانش كه داراي بينش خاص سياسي هستند ميتوان فهميد كه او چون مريم و افسانه سربلند و ديگران در خيابان انقلاب و خيابانهاي اطراف اعلاميه بخش كرده و يا براي برگزاري ميتنگها و سخنرانيها فعاليت كرده است. روانيپور اوضاع ايران را در سالهاي 56 و 57 به شدت نامساعد ميداند. “از سال 56 خيليها براي بردن اعلاميه و اسلحه، به شهرهاي مختلف راننده شدهاند و بعد از درگيريها، خيليها با گواهينامه و شناسنامه جعلي پشت كاميونها نشستند و به بيابان زدند.” (روانيپور،176:1388).
اعدام، شكنجه و قتلهاي پنهاني، اذيت و آزار ساواك و زندان از جمله مسايلي است كه درگير و دار انقلاب در گوشه و كنار كشور وجود دارد. خيابانها مملو از تظاهركنندگان است حزب توده قدرت گرفته است، سازمان مجاهدين خلق با انقلابيون ديگر هم پيمان شده است و گروههاي مختلف كوچك و بزرگ سياسي در گوشه و كنار به زدوبند مشغول هستند. سال 59 از راه ميرسد اوج زدوبندهاي بعد از انقلاب بين گروههاي مختلف، سالي كه پر از حوادث عجيب و غريب است. اگر تا سال 57 همه گروهها يكپارچه خواهان سرنگوني حكومت شاه بودند. سال 59 سال اختلاف اين گروههاست. حزبهاي اسلامي با گروههاي چپ درگير هستند و به خاطر مسايل اعتقادي و اقتصادي و ايدئولوژيهاي مختلف درگيري و زدوبند شروع ميشود “خانم اين روزها همه توي خيابون زندگي ميكنن، ديگه مملكت به هيچ نياز نداره، نه هتل، نه كارخونه ، نه اداره، فقط خيابون، قرار همه ساختمونا روخراب كنن و خيابون بسازن، يه خيابون براي پيادهروي، يكي براي تظاهرات، يكي براي حرافي، براي پخش اعلاميه و زد و خورد…” (همان،183:1388). سال 59 در شرايطي فرا ميرسد كه مردم در ترس و دلهره زندگي ميكنند. مخصوصاً محلههاي سرمايه دار “سال 59 كساني ميگريختند كه در و پنجرههاي خود را به روي خيابانها و خصوصاً خيابان انقلاب ميبستند تا هيچ صدايي نشوند. آنها اغلب از فرودگاه و مرزهاي رسمي ميرفتند تا دوباره واگردند” (همان،219:1388).
روانيپور بيان ميكند كه در ماههاي اول سال 59 دركشور هنوز آزادي عقيده وجود داشت و مردم به دليل سياسي بودن و اغتشاش فرار نميكردند بلكه چون مردم عادي از مرزها خارج ميشدند تا شرايط مهيا گردد و به وطن بازگردند در اين سال “هنوز رئيس جمهور نگريخته بود و هركسي ميتوانست روي ديوار بخواند “بنيصدر صددرصد” و هنوز اعلامية دهها نشريهي توقيف شده مخفي به انتهاي خط ميرسيد و هنوز بر سر چها راهها بساط بود….” (همان،219:1388). فعالان حزب توده هنوز در بازارها و خيابانهاي اطراف تهران بساط پهن ميكردند و جزوهها و كتابهاي خود را ميفروختند “تيغهاي موكت بري در مغازهها و در بسته بنديهاي خود، خواب رگهاي بريده ميديدند و فلفل پاشها در آشپزخانهها بي طاقت در انتظار دستاني كه آموخته بودند در مقابل جوخهي اعدام چه بگويند، از جاي پريدند….” (همان،219:1388). در اين سال هنوز هيچ كس به فكر كشتن ديگري نبود زندگي تقريباً آرام بود. هركس به كاري مشغول بود و نزاع هاي فرقهاي و مذهبي شروع نشده بود. در ماههاي بعد كم كم درگيري بين حزبها شدت گرفت و مردم روانه خيابانها شدند.
“سال 59 هراجهاي علني شروع ميشود و بسياري از مردم از ترس، خانه و املاك خود را ميفروشند روانه مرزها ميشوند تا فرار كنند اما عدهاي هنوز در خيابانها دنبال چيزي ميگردند، دنبال آنچه براي آن مبارزه كردند آن روزهايي كه هنوز مردم وسايل خود را حراج نميكردند و گاهي كسي مغرور و بي اعتنا حلقه طلايي را از انگشتش بيرون ميكشيد، آن را روي پيشخوان طلافروشي ميگذاشت، پولي را بي آنكه بشمارد ميگرفت و راهي خيابانها ميشد، راهي خيابان انقلاب……” (همان،218:1388).
سال 59 سال فرار از اعدام بود در اين سال بسياري از زندانيان سياسي اعدام ميشدند در اين سال تندروها هرگوشه و كناري را دنبال فراريها ميگشتند تا آنها را بيرون بكشند و اعدام كنند بسياري از سران سياسي كه در زندان بودند و يا نتوانستهاند فرار كنند اعدام ميشدند.
“روي ديوارهاي قيطريه، فرمانيه و سلطنت آباد ميخواندي: حراج، كليه وسايل منزل به حراج ميرسد و در اين زمان تنها منفعت طلبان هستند كه سود ميبردند.آدمهاي زرنگ فرشهاي گرانقيمت، ظروف آنتيك و پيانوها را از خانه به زير زمينها و انباريها ميبردند. تا به زودي آنها را به آدمهاي زرنگتري بفروشند كه طرز استفاده از آنها را نميدانستند و فقط جيبهاي پر از پول داشتند” (همان،219:1388).
ترس
