
بعد از مرگ مرده از ديگر موضوعاتي است كه نويسنده به آن توجه داشته است “در ذهن مردم آبادي اينكه مردي بدون مراسم به خاك سپرده شود نميگنجيد به زودي علمهاي سياه را درآورند و خانه زاير احمد حكيم فاتحه گذاشتند و نوحه خواندند” (روانيپور،1369ب: 133-132).
علاوه بر اين بر سر مزار رفتن در شبهاي جمعه از ديگر موارد مورد نظر نويسنده است “شبها مردان آبادي در اتاق پنج دري مينشستند و از مرداني ميگفتند كه معلوم نبود كي دوباره به جفره باز ميگردند…. شبهاي جمعه بر مزار آن مرده غريب، زنان آبادي مينشستند، فاتحه ميخواندند و تا دلگير نشود بر سر خاكش فانوس روشن ميكردند” (همان،1369ب:138). روانيپور در داستان كوليكنارآتش، كشتي شكستگان، سنگهايشيطان، طاووسهاي زرد نيز به اين مسأله اشاره كرده است.
در”طاووسهاي زرد” روانيپور به مرگ و تلاش براي ماندن اشاره ميكند. به اعتقاد او تنها خاك ميتواند مرده را مجاب كند كه ديگر نيست “بايد خاكش ميكرديم خالو، خاك مرده را مجاب ميكند، قانع ميكند كه ديگر نيست كه ديگر رفته است” (روانيپور،1369الف:72)
3-2-14-انسان شناسي
انسان انديشه روانيپور، كسي است که دايماً در تلاش براي زندگي و آينده است. انساني كه در هيچ برهة زماني متوقف نميشود و سختترين مشكلات نميتواند او را از پاي درآورد. درد، رنج و حسرت بزرگترين ويژگي اوست. درد و رنجي كه او تحمل ميكند حتي كوه هم طاقت حمل آن را ندارد. بزرگترين رنج او رنج ترديد است”واي اگر آدميزادهاي دچار ترديد شود. مانند کشتي بيلنگري هر لحظه به پهلو ميغلتد و سرانجام تسليم موجهاي بلند و سايهدار ميشود و در قعر آبهاي گلآلود فرو ميرود.” (روانيپور،1369ب:136). حسرت و زيان و خسران همزاد آدمي است. “آدمي در گريز خود از جايي به جاي ديگر تنها ثانيهاي آرامش مييابد و پس از آن دوباره رنج و درد، اين دو همزاد قديمي رهايت نميکنند” (همان،1369ب:30). اما او تسليم درد و رنج نميشود. الفباي وجود او جنب و جوش و تكاپو است. آدمي با تلاش زنده است پس ميتواند با نيروي اميد، درد و رنج خود را فراموش كند. اميد كه خاص انسان است. “صداي اين انسان فناناپذير است. زنگي که در نهاد آدميان هر لحظه اخطار ميکند، آغاز تلاش و اميد را ميرساند و بدين سان است که جهان هرگز تمام نميشود. گاهي همه چيز را بر باد رفته ميبيني، اما با قوسي که مرغ دريايي اميد بر گردن خود ميزند، دوباره همه چيز از سر ميگيرد” (همان،1369ب:321).
گذشت زمان در كنار اميد و تلاش، انسان را از غصه و درد رهايي ميدهد “زمان و فراموشي! آدمي چه آسان رنج و اندوه خود را فراموش ميکند و باندة خيالش چه راحت از روي خاطرات تلخ ميپرد و برجايي آشيان ميکند که در هنگام کارزار و رنج آن را نديده است” (همان،1369ب:235). انسان با فراموش كردن سختيهاي زندگي ميتواند زندگي دوباره را از سر گيرد زيرا جهان به واسطه حضور آدمي زيباست “آدمي در هنگامة درد و رنج با حذف تصاوير و لحظههاي کوچک، از غم خود ميکاهد و آن زمان که آرامش روي آورد تصاوير و لحظهها بزرگ ميشوند و حجت را بر آدمي تمام ميکنند” (همان،1369ب:235) حتي اگر سختيهاي زندگي لحظهاي آدمي را رها نكنند نبايد نااميد گردد. او به عقل خود زنده است “آدميزاد به عقل خود زنده است. شيطان حتي در مقابل عقل آدمي نيست ميشود، عقل و تلاش بالهاي سفيد مرغ حيات…” (همان،1369ب:47).
بزرگترين ويژگي انسان نياز و كامجويي اوست. نياز باعث ميشود دل انسان تاريك شود”نياز راه بر خلق و خوي آدمي ميبندد. نان او را در چنبر? خود اسير ميکند” (همان،1369ب:23). اما انسان نميتواند از آن روي بگرداند. زيادخواهي ويژگي انسان است. در واقع تلاش انسان در زندگي در جهت برآورده كردن نيازهاست. روانيپور معتقد است آنچه كه باعث درد و رنج انسان ميشود همين نياز است. اگر انسان خود را از تعلقات زندگي دور كند زندگي آرامي خواهد داشت. به همين دليل او بارها از زندگيهاي اشرافي به بدي ياد ميكند.
از ديگر ويژگيهاي كه او براي انسان عنوان ميكند،مهرجويي است “مهرجويي پيشة آدمي است، هرکس که باشد، حتي اگر همزاد مردگان آبهاي خاکستري باشي….مهرطلبي….” (همان،1369ب:368).كنجكاوي از ديگر ويژگيهاي انسان است. كنجكاوي ميراث آدميان است. انسان ذهن پيچيده دارد. مهر ورزيدن از ويژگيهاي اوست. دلش صاف و ساده است. نياز به همدردي و عشق ورزيدن دارد.
3-3-انديشه سياسي:
يكي از مباني مهم انديشه روانيپور گرايش به سياست است با اينكه جهان داستاني روانيپور، جهاني زنانه است اما از همان ابتدا نگاه سياسي او نيز مشهود است.
روانيپور زنانه مينويسد اما زنان داستانهاي او گرايش سياسي دارند و اين نوع نگاه هم در “اهلغرق” كه مربوط به فضايي روستايي و بومي است قابل ملاحظه است و هم در داستانهايي كه در حوزه شهر نوشته شده است. در “دلفولاد” صريحاً به جوان قصه نويس توصيه ميكند كه به شخصيتهايش انديشه سياسي بدهد”من اگر بودم به هر كدام از اين دختران پنجگانه اعتقاد سياسي ميدادم” (روانيپور،69:1383). همانگونه كه ملاحظه شد همين كار را هم انجام ميدهد.
در تمام داستانهاي روانيپور ردپاي سياست وجود دارد. دركوليكنارآتش، آينه را از قبيله صفاري جدا ميكند به شيراز ميكشد و با مريم آشنا ميكند و كمكم او را راهي تهران ميكند و در تهران به بيان آشوبهاي سال 59 ميپردازد و تمام شخصيتها را به نوعي با سياست درگير ميكند در “زن فرودگاه فرانكفورت” كه از داستانهاي دهه 80- 70 نويسنده است به بيان مسايل سياسي جديدتر ميپردازد و به اين ترتيب اكثر داستانهاي او رنگ سياسي ميگيرد.
در حقيقت حركت سياسي قهرمانان جلوهگر انديشههاي سياسي خود روانيپور است و اين مسيرها را نه قهرمان كه خود روانيپور پيموده است. روانيپور در رمان كولي كنار آتش تقريباً به مسايل سياسي ميپردازد و جز دو فصل ابتداي كتاب كه زندگي آينه و قانون غلط قافله است بقيه كتاب بيان مسايل سياسي است.
اين گرايش به سياست ريشه در اقليم جنوب دارد.
“كثرت نويسندگان و گرايش به سياست، تنوع ديدگاهها و تجربيات، بديهيترين امتيازي است كه ادبيات جنوب از آن برخوردار است. طبيعي است كه سياستگرايي آنها، طيفهاي پرتنوعي را به نمايش بگذارد. سياست در داستان جنوب، يك سياست كاملاً جنوبي است، با رنگ مايه غليظ اقليمي و در آميخته با دريا، نفت، قاچاق، تبعيد و مهاجرت” (شيري،56:1384).
بارزترين مسائل سياسي داستانهاي او حوادث سياسي سالهاي 1332 به بعد و مسائل سياسي حوزه جنوب است.
3-2-1-ياغي (مبارزان با استعمارگران):
از مهمترين مسائل سياسي داستانهاي اقليمي روانيپور،مسأله ياغيان جنوب و مبارزات آنها با استعمارگران و نيروهاي دولتي در دهه 30 و 40 است. عشق به ياغيان جنوب با خون هر جنوبي عجين است و اين امتياز را نميتوان از روانيپور سلب كرد. او نيز همچون ديگر جنوبيها به ياغيان عشق ميورزد و شبهاي كودكيش را با قصة دليريهاي رئيس علي دلواري و محمد تنگستاني گذرانده است. اين ياغيان در حقيقت منجي مردم جنوب از دست خانهاي زورگو و حاكمان جبار ولايات بودهاند. ياغي بودن و در جبهه ياغيان قرار گرفتن، رشادت و دليري هر جنوبي را يادآور ميشود و اين عشق به ياغي نه تنها در وجود مردان جنوب يافت ميشود كه زنان جنوب نيز مستثني نيستند.
روانيپور عاشق ياغيان خطة جنوب و سرزمين مادريش است. در اهلغرق با وارد كردن زني نترس چون “خيجو” به داستان، اين عشق را به خوبي نشان ميدهد”غائله را خيجو تمام كرد كه مانند ياغيان و گردنكشان جهان دستهايش را به سوي آقاي اشك تكان داد” (روانيپور،1369ب:108). خيجو دختر زاير احمد حكيم عاشق برنو و جنگ است، زني عاشق و سركش و طغيانگر است. مهجمال را در صورتي شايسته ازدواج با خود ميداند كه ياغي باشد و سينه نااهلي را با برنو شكافته باشد. “اسير مردي شدن، آنهم مردي چون مهجمال كه نه ياغي بود و نه گردنكش و نه سينه نااهلي را با برنو سرخ كرده بود، در شأن او نبود.” (همان،1369ب:92). او زني نيست كه در بند اين باشد كه رختخوابش گرم بماند. در نظر او روي زمين اگر با شرف قدم نزني، دريا و فرشتههاي آسمان ترا نفرين ميكنند. در واقع او دوست دارد مهجمال چون نيرو باشد”خيجو در روياهاي خود مهجمال را ميديد كه همچون نيرو دهان به دهان در قصه شبانه مردان تنگسير تكرار ميشود” (همان،1369ب:294).
نه تنها خيجو بلكه دخترش مريم كه بعدها يكي از شخصيتهاي رمان “كوليكنارآتش” روانيپور است نيز داراي انديشه سياسي است و روانيپور در اهل غرق مريم را دختر مهجمال و خيجو قرار ميدهد تا بعدها بتواند عقايد سياسي به او دهد و او را از فعالان حزب توده معرفي نمايد.”مريم نيز از همان بچگي علاقه عجيبي به جعبه جادو دارد و حتي مهجمال ديده بود كه با انگشتان كوچك و ناتوانش پيچ جعبه جادو را باز ميكند” (همان،1369ب:198).
روانيپور او را عاشق جعبه جادو بيان ميكند، چون جعبه جادو منبع خبرهاي راست و دروغ است و نشاني از پيشرفت و تمدن و انتقال اخبار است. جعبه جادو نمادي از گرايش سياسي مريم است كه بعدها روانيپور او را به صحنههاي سياسي وارد ميكند.
روانيپور همچون ديگر نويسندگان جنوب، نتوانسته نسبت به تحولاتي كه در جنوب آييني او ميگذرد بيتفاوت باشد و در جهان داستاني او هر آنچه كه به سياست جنوب مربوط ميشود انعكاس پيدا كرده است. مهمترين مسألهاي كه در داستانهاي جنوبي به چشم ميخورد، مسأله نفت و حضور خارجيان در اين مناطق و درگيري ياغيان با استعمارگران است. روانيپور در اهل غرق مشروحاً به اين مسايل و مسايلي كه به تبع اين جريان اتفاق افتاده است اشاره ميكند. كشف و پيدايش نفت در جنوب و حفاري چاههاي نفت و رفت و آمد خارجيان به بهانه استخراج نفت در حقيقت چپاول اين ثروت ملّي، چيزي نيست كه، از ديد هر انسان بينايي پنهان مانده باشد. روانيپور كه خود در جنوب زندگي كرده است و از نزديك با اين مسايل روبه رو شده است ، در اهل غرق به حضور اين خارجيان به عنوان دزداني كه در پي چپاول هستند اشاره ميكند.
“و دزدان اين زمانه با چه ترفندي آدمي را خام ميكنند؟ با قايقي كه بزرگترين جادوگر جهان آن را چنان ساخته بود كه به آساني مثل باد از دريا به خشكي ميآمد، به سراغت ميآيند، به تو لبخند ميزنند تا بار ديگر شبانه كارت را بسازند و دار و ندارت را به تاراج ببرند(روانيپور،1369ب:130).روانيپور از زبان نوزادي كه در شكم خيجو است مردان موبور را دزد خطاب ميكند و با اين اشاره مردم آبادي را آگاه ميكند كه حضور مردان موبور فقط براي دزدي است.
“ذهن مهجمال آشفته بود، مردان موبور را ميشناخت، اما كلمات و تصاوير از ذهنش ميگريختند و نميدانست چگونه حرف دلش را به زاير بگويد، بگويد كه آنها را جايي دور، دور از آبادي ديده است…. خيجو، شب هنگام، وقتي كنار زاير در اتاق پنج دري نشسته بود و مدينه غذا ظرف ميكرد، صدايي شنيد، صداي لرزان و كودكانه كه فرياد ميكشيد: “دزد، دزد! ” (همان،1369ب:129).
روانيپور در اهلغرق تحوّلات و اوضاع سياسي دهه سي و چهل را بيان ميكند. در اين سالها فعاليت گروههاي سياسي مخالف رژيم فراوان است و اين گروهها به شدت با استعمار مخالف هستند، همچنين در اين سالها جريان ملي شدن صنعت نفت ذهن تمام مردم را پر كرده است و همه گروهها براي ملّي كردن صنعت نفت تلاش ميكنند.
“جهان مثل هميشه بود، آسمان آبي بود و زمين خاكي و صداي جعبه جادو در آسمان آبادي فرياد ميكشيد كه اجنبي پرستان ميخواهند همه چيز را به بيگانگان بفروشند….” (همان،1369ب:197).
اما نگراني مردم زماني زيادتر ميشود كه در روستاهاي اطراف نفت پيدا ميشود و مردم آواره ميشوند. مجبور ميشوند كه به شهرها مهاجرت كنند و يا در روستاهاي اطراف سكني گزينند به اميد آنكه روزي نفت به پايان برسد و به خانههاي خود بازگردند، صداي كشتيها نفتكش در دريا زياد ميشود و زاير احمد نگران از اينكه در آبادي او نفت پيدا شود بارها خاك را امتحان
