
(شخصيت داستاني) براي منتقد يک دوست به شمار ميرود. يک دوست ممکن است داراي ويژگيهاي باشد که برخي از آنها ويژگي هاي اخلاقي است. همانطور که ارزيابي يک دوست، شامل ارزيابي اخلاقي او نيز ميشود (همچون ارزيابي او به عنوان فرد احساساتي، مهربان، قابل اعتماد و مانند آن)، شخصيت بيان شده از دوست ضمني در اثر هنري را نيز ميتوان اينگونه ارزيابي کرد. اين همان نقد اخلاقي اثر است.374 اين استدلال شايستگيهايي دارد و با اصل “تا آنجا که” هم همخواني دارد، اما نميتواند ارزيابي اخلاقي تمام آثار هنري از جمله برخي از فيلمهاي هاليوودي را توجيه کند. فيلمهايي که فاقد شخصيت375 هستند يا توليد سبک صنعتي376 دارند، ممکن است مؤلف ضمني به مخاطبان ارايه ندهند و شخصيتي براي اعتراض اخلاقي ـ زيباشناختي در آنها وجود نداشته باشد. همچنين اين استدلال ممکن است گرفتار يک اعتراض ديگر هم شود و اشکال کنند که اين مؤلف ضمني خيالي و ساختگي است و چنين چيزي نميتواند متعلق همدلي و رفتار متقابل مخاطب شود.
4- استدلال ديگر را الدريج377 و نوسباوم378 بيان کردهاند. الدريج بيان ميکند که درک اخلاقي نميتواند به واسطهي قواعد کلي به طور کامل براي فرد حاصل شود، بلکه اين امر از طريق گسترش و تداوم آگاهي از ارتباط قواعد اخلاقي با موقعيتهاي واقعي به دست ميآيد. همهي ما ميتوانيم با مبادرت ورزيدن به يافتن خودمان در روايتهايي از گسترش اشخاص به اين فهم برسيم. اين استدلال به صورت شناختگرايانه به اين صورت ميشود که اين يک ويژگي زيباشناختي در اثر هنري است که به مخاطب بصيرت براي موقعيتها بدهد و ادبيات ميتواند باعث عمق و صراحت فهم اخلاقي در موقعيتهاي واقعي شود که هيچ امر ديگري نميتواند از اين عهده به اين شکل برآيد. از اين رو بصيرت اخلاقي باعث افزايش ارزش زيباشناختي اثر ميشود.379 پاسخ اين استدلال دقتهاي بيشتري نياز دارد و بر نوعي جانبداري افراطي از اخلاق در هنر بنا شده است که وجود هر گونه اصول کلي و مفيد را انکار ميکند و به گونهاي مطلقانگار در اخلاق است. اين ديدگاه ادبيات را قلهي فلسفهي اخلاقي ميداند. گات ميگويد اين استدلال تنها با ديدگاه پلوراليستي قابل نقد است.380 حتي اگر ديدگاه در جايگاه ادبيات ميانهروتر بود، باز هم جاي اين توضيح خالي است که چرا بصيرت اخلاقي به امر زيباشناختي مربوط است. ميتوان بسياري چيزها از مستندهاي اجتماعي جذاب و مفيد آموخت، اما نميتوان گفت همزمان اين آموزندگي باعث بهتر شدن آنها ميشود. از اينرو بايد استدلال شناختي به امور ديگري ضميمه شود تا بتواند ارتباط با جنبهي زيباشناختي را نيز توجيه کند.
در اينجا بايد اضافه کرد که ديدگاه گات با مشکل روبرو است، زيرا در ديدگاه اتخاذ شدهي اخلاقي ما قايل به تکثرگرايي نيستيم و همچنين آنچه الدريج و نوسباوم استدلال کردهاند، دقيقاً مطابق با ديدگاهي است که ميتوان با آن استدلالهاي ضد شناختگرايي را پاسخ داد.381
5ـ استدلال ديگر، استدلال شناختي است که توسط افراد مختلفي پيشنهاد شده است و گات آن را ميپذيرد. استدلالهاي مربوط به آموزنده بودن هنر از جنبهي اخلاقي، عموماً بر اساس توانايي هنر در فراهم آوردن انگيزش تجربي و عاطفي شکل گرفتهاند. اين انگيزش از آن جهت براي کنشگران اخلاقي مهم است که بايد قادر به درک عناصر اخلاقي تجربه باشند، پاسخهاي اخلاقي منطقي و پاسخهاي عاطفي مناسب نشان دهند و ذهنشان را درگير مسايل بحثبرانگيز اخلاقي کنند. از آنجايي که پيشتر در بارهي شناختگرايي در هنر بحث شد، از تکرار دوبارهي آن در اين بخش پرهيز ميکنيم و تنها مهمترين استدلالهاي شناختي اشاره ميشود:382
الف. هنر ميتواند الگوها و سرمشقهايي به ما معرفي کند که در کنشهاي اخلاقي مشابه از آنها بهره بگيريم. هنر و به ويژه آثار داستاني، به ما ياد ميدهند که کارهايي انجام دهيم که اهميتي اساسي در زندگي اخلاقي و مسئولانه ي ما دارند. علاوه بر اين، محتوا و سبک اثر هنري ميتواند نشانگر ارزشهاي مناسب و صحيح ادراک، احساس و تخيل باشد، به اين ترتيب اگر اثر را نمونه يا الگوي والاي اخلاق بدانيم ميتوانيم از آن درس بگيريم. ما با انجام دادن کاري يا عمل کردن به الگويي چيزهايي ياد ميگيريم و به اين ترتيب صاحب دانش اخلاقي ميشويم، به اين معنا که مهارتهاي لازم را در مقام کنشگر اخلاقي و مسئول پرورش ميدهيم. ما با انديشيدن با اين مفاهيم در واقع مقولاتي همچون تواناييهاي اکتسابي يا مهارت و همچنين دانش گزارهاي را در زمرهي دانش تلقي ميکنيم.
ب. هنر ميتواند دانش اخلاقي خاص و بنياديني در اختيار ما بگذارد و با به کار انداختن قوهي تخيل اين امکان را برايمان فراهم کند که با تجاربي که به قضاوت و دانش اخلاقي مربوط هستند آشنا شويم. همين که ما ميتوانيم در موقعيتهاي فرضي خاص پاسخهاي عاطفي خاصي نشان دهيم خود کمک ميکند که به اهميت اين موقعيتها پي ببريم. براي نمونه، وقتي ديالوگ يک شخصيت در فيلم را زننده ميدانيم، دليلش اين است که حس ميکنيم دلمان ميخواست آن شخصيت در آن لحظه اين حرف را نميزد. از اين رو، تجربهاي که ما از اثر هنري به دست ميآوريم ميتواند نشانگر اهميت و ارزش اخلاقي وقايع مشابه (واقعي يا خيالي) باشد.
ج. آخرين استدلال به نقش تفسير در شناخت مربوط است. ممکن است تجربهي ما از چنين آثاري کاملاً ناقص باشد و ما را از مقصودمان که کسب تجربهي اخلاقي است دور کند، مگر اينکه با گوش سپردن به بحثها و نظرياتي که ديگران در بارهي آثار هنري مطرح ميکنند تجربه کسب کنيم. اين امر عامل مقايسهي تجربه با تجربهي ديگران است و باعث ميشود با دقت بيشتري به اثر توجه داشته باشيم.
6ـ استدلال ديگر با عنوان مناسبترين383 ديدگاه مطرح شده است که بيان ميکند ما در بررسي ديدگاههاي مربوط به تحليل نسب هنر با اخلاق و شيوههاي برگرفته از آنها در تحليل آثار هنري، به اين نتيجه ميرسيم که مناسبترين شيوه اخلاقگرايي است، زيرا ديگر ديدگاهها همچون خودآيينيگرايي يا نااخلاقگرايي با اشکالات بيپاسخي روبرو هستند.384 اشکال اين استدلال اين است که اصلاً استدلال به شمار نميرود، زيرا بر فرض که ديدگاههاي ديگر با مشکلات جدي روبرو باشند و نتوانند استدلالي براي مدعاي خود اقامه کنند، اما آيا اين امر باعث ميشود اخلاقگرايي بر حق باشد و مدعاي آن يعني نسبت ميان جنبهي اخلاقي و زيباشناختي را ثابت کند؟ گات که خود اين استدلال را در مقالهاش بيان کرده است، در ويرايش دوم دانشنامهي راتلج، به کلي اين استدلال را حذف کرده است.385
گات پس از بررسي اين استدلالها به سراغ استدلال اصلي خود، يعني “استدلال پاسخ درخور” ميرود.386 اين استدلال را نخستين بار هيوم مطرح کرده بود387 و کرول نيز اين استدلال را مطرح کرده است که در بخش پيشين بيان شد. يک بار ديگر استدلال کرول را مرور ميکنيم. کرول توضيح ميدهد که آثار روايي به عنوان يک هدف زيباشناختي، پاسخهاي خاصي را براي مخاطبانشان طراحي ميکنند. به طور کلي هدف اصلي اثر، جذب مخاطبان و فراخواندن آنها به توجه و علاقه به اثر است. البته ممکن است ژانرهاي خاص آثار روايي هدف ويژهاي داشته باشند، مانند اينکه تراژدي ميخواهد مخاطبانش نسبت به شخصيت اصلي احساس ترحم داشته باشند. نقصهاي اخلاقي در اثر باعث ميشود مخاطبان اخلاقاً حساس قادر نباشند پاسخ توصيه شده را تجربه کنند. نتيجه اينکه نقصهاي اخلاقي در اثر هنري، زماني که باعث عدم توانايي ابراز پاسخ مشخص شده از سوي مخاطب شود، نقص زيباشناختي به شمار ميروند. گات نسبت به اين استدلال اشکالاتي مطرح ميکند:
1ـ توسل به مخاطب اخلاقاً حساس صحيح نيست، زيرا اين مخاطب چه نقشي در درک ارزش زيباشناختي دارد و چه تفاوتي نسبت به مخاطبان ديگر دارد.
2ـ اينکه نقص اخلاقي مانع پاسخ مناسب از سوي مخاطب شود، عدم توانايي رواني است که ربطي به جنبهي زيباشناختي ندارد.
3ـ کرول بزرگترين هدف اثر هنري را جذب مخاطب ميداند و اين صحيح نيست. اين امر برخلاف ديدگاه برشت388 در “اثر بيگانهسازي”389 است و آثار طبق اين ديدگاه براي اجتناب از جلب معمولي مخاطب طراحي ميشوند (نمايش حماسي).390 همچنين جذب شدن الزاماً با جنبهي زيباشناختي اثر ارتباط ندارد و ممکن است جذب اثري به خاطر بد بودنش بشيم يا به اين خاطر که ميخواهيم بدانيم چرا اين اثر اينقدر افتضاح است.
صورتبندي گات از “استدلال پاسخ درخور” به اين شرح است. آثار هنري علاوه بر آنکه تخيل وقايع خاص را پيشنهاد (توصيه، تجويز) 391 ميکنند، همچنين پاسخهايي نيز براي اين وقايع تخيلي پيشنهاد ميکنند. براي نمونه يک فيلم ترسناک، علاوه بر اينکه تخيل حمله يک هيولا به يکسري نوجوان را توصيه ميکند، با موسيقي ناموزون و گوشخراشش واکنش همراه با ترس به اين صحنهها را نيز توصيه ميکند. حال اگر يک اثر همراه با پاسخي اخلاقاً معيوب باشد، مخاطب به اين اثر پاسخ درخور نخواهد داد. يک فيلم را در نظر بگيريد که سرگرم شدن به واسطهي رنج کشيدن ناحق شخصيت داستان را توصيه ميکند. اما يک واکنش ديگري نيز ميتواند اينجا وجود داشته باشد و آن عدم رضايت از اين است که اثر ما را به راحتي فريب دهد و به سرگرمي نسبت به رنج کشيدن ناحق شخصيت داستان وا دارد.
واکنش نخست از سوي اثر توصيه ميشود، اما واکنش دوم با آنکه از سوي اثر توصيه نميشود، اثر بيانگر آن است. اين اعتراض (واکنش دوم) آشکارکنندهي يک توصيهي ديگر است، اين توصيه از مرتبهي بالاتري392 صادر ميشود که ميگويد با واکنش اول (سرگرم شدن به واسطهي رنج کشيدن ناحق) مخالفت کند، به اين دليل که اين نوعي سنگدلي و بياحساسي است و از اينرو شايسته نيست. بنابر اين بايد مجموع توصيههايي که يک اثر ارايه ميدهد آزموده شود. اين بررسي شامل تفسير وقايع و جزييات داستاني براي کشف نگرش اخلاقي آن ميشود.
اين پاسخها (واکنشها) صرفاً تخيلي نيستند. يک اثر صرفاً وقايعي را بازنمايي نميکند، بلکه يک ديدگاه را نسبت به آن موقعيت بيان ميکند، ديدگاهي که از احساسات واقعي، عواطف و خواستها تشکيل شده است و مخاطب به سوي آن توصيه ميشود. برخي از فيلسوفان اين امر را نفي کردهاند که ما در مقابل موقعيتهاي خيالي، عواطف واقعي احساس ميکنيم، اما دلايل قابل قبولي براي اين امر وجود دارد.393 ممکن است يک اثر هنري پاسخي را توصيه کند، اما اين بدين معنا نيست که در ساختن پاسخ درخور هم موفق هست. براي نمونه، ممکن است يک فيلم ترسناک، ترسناک نباشد يا يک کمدي، سرگرمکننده نباشد. اين نکته به اين معنا نيست که فيلم ترسناکِ غيرترسناک، نتوانسته ترس ايجاد کند، بلکه ممکن است برخي افراد بترسند، اما اين ترس به واسطهي شيوهاي درخور نباشد. مهم است که واکنش و پاسخ مناسب، درخور طرحي باشد که از سوي اثر توصيه ميشود. اگر من از فيلمي بترسم به خاطر وجود يک قرباني بدون دفاع در آن که شباهت به يکي از خويشاوندان من دارد، اين ترس درخور نيست.
از آنجايي که ممکن است ارزيابي من از اثر متهم به بد فهمي رخداد در آن اثر باشد، واکنش توصيه شده از سوي اثر بايد به واسطهي يک معيار ارزيابي شود. برخي از معيارهايي که بتواند واکنشهاي توصيه شده در اثر را مورد ارزيابي قرار دهد، معيارهاي اخلاقي هستند. واکنشهاي بيرون از هنر ميتوانند سوژهي ارزيابي اخلاقي شود. فرض بگيريد شيوهي کسب درآمد فردي در ذهنش اين باشد که افراد ديگري را فريب ميدهد و به قتل ميرساند تا پول به دست آورد و از اين تخيل ذهني لذت ميبرد. اين اتفاق ربطي به واقعيت ندارد، اما آيا اين درست است که نميتوان اين نوع تخيل او را ارزيابي اخلاقي کرد؟ به روشني، آنچه فرد تخيل ميکند و آنگونه واکنشي که به آن تخيل ابراز ميکند، نقش مهمي در ويژگي اخلاقي شخصيت او دارد. اين به آن معنا نيست که ميگوييم اين تخيلات بد است چون او در آينده اينگونه رفتار خواهد کرد، اما باز هم همين تخيلات را ارزيابي اخلاقي ميکنيم. اما بايد اين امر را در نظر داشت که اين امر تخيلي نيز
