
لنگر ميروند شيشهاي فانتا ميخرند و روي تل عاشقون به انتظار مينشينند در ذهنشان پدران و مادرانشان را ميكشند يا روانه سفري دور و دراز ميكنند آنگاه شرمگين راه بر آينه ميبندند و او را به خانه دعوت مي كند (ر.ك.همان،58:1388).
روانيپور خود كارنامه يك ازدواج ناموفق را داشته است و تا قبل از ازدواج دومش بسياري از انديشههاي مرد ستيزانه خود را بيان ميكند. گرچه بعدها از شدت مرد ستيزي او كاسته ميشود، بازهم مردان از ديد او موجوداتي ظالم هستند. در داستانهاي (نازلي و زن فرودگاه فرانكفورت) از فساد اخلاقي آنان حرفي به ميان نميآورد اما از ديگر ويژگيهاي منفي مردان نيز سخن ميگويد. در كل در سالهاي پس از ازدواجش ديد ملايمتري نسبت به مرد بيان ميكند. در “كافهچي” مدام از زندگي زير يك سقف مينالد و مردها را به بدترين وضع تصور ميكند، ولي از هوسبازي و شهوت آنان ديگر سخني به ميان نميآورد. لازم است در پايان اين مبحث يادآور شويم كه با تمام ستيزهگري روانيپور با جامعه مردسالار و ديد منفي نسبت به مرد، در داستانهاي او به مرداني با چهره مثبت برخورد ميكنيم. عشق، ازدواج و زندگي در داستانهاي او جاري است در حقيقت او جهان را يكسره سياه نميبيند.
3-2-1-2- زنان روشنفكر
از ديگر مضامين مهم و مورد توجه روانيپور مسايل و مشكلات زنان روشنفكر و تحصيلكرده جامعه است. در “اهل غرق”، “خيجو” با آنكه زني تحصيل كرده نيست و در جامعه بستهاي زندگي ميكند، بسيار روشنفكر و آيندهنگر است. در بوشهر وقتي صداي زنگ مدرسه را ميشنود بلافاصله به سراغ مدير ميرود و يك هفته بعد، فرزندانش را به مدرسه ميفرستد. براي آينده بچههايش فكرهاي بزرگ در سر ميپروراند(ر.ك.حسنآبادي،183:1381).
روانيپور همچنين با وارد كردن “آذر” به عنوان معلم آبادي اولين نظريههاي روشنفكري خود را بيان ميكند. با آنكه زندگي آذر خلاصه در چمداني است كه دائم در فكر بستن آن و خارج شدن از كشور است ولي گهگاه از زبان او به حقوق زنان و مسايلي از اين قبيل اشاره ميكند.
“آذر پلاژ را براي آبادي معني كرد او كه شبانه براي تمام بچههاي آبادي مايو دوخته بود، مايوي دو تكه خود را از چمداني كه سالهاي سال براي سفر به كشورهاي خارجه بسته بود، درآورد آهي كشيد و آن را به زنان آبادي نشان داد و گفت كه پلاژ براي اين است كه آدمهاي درست و حسابي، بعد از شنا در دريا روي ماسههايش دراز بكشند و تنشان را به دست آفتاب بدهند تا برنزه شوند” (روانيپور،1369ب:379).
واكنش زنان آبادي در برابر انديشههاي او تند است و با خراب كردن ديوارها و امكاناتي كه براي تهيه پلاژ آورده شده است به مخالفت با آن ميروند. در حقيقت روانيپور اين مسأله را جالب نميداند ولي اولين جرقهها و حركت به سوي روشنفكري و بيان مسايل جامعه روشنفكران از اينجا آغاز ميشود.
همه زنان روشنفكر و تحصيلكرده داستانهاي روانيپور همچون آذر نيستند كه تمام آرزوهاي خود را در چمداني خلاصه كنند، بلكه آنها اهل عصيان و سركشي هستند و براي رسيدن به خواستههايشان در تلاشاند. گرچه در اين مسير متحمل سختيهاي زيادي ميشوند و زندگي بر آنان به سختي ميگذرد از طغيان و مبارزه برنميگردند. دغدغة اصلي اين زنان، نوشتن، كار و اشتغال، فعاليت سياسي است. حضور بارز زنان روشنفكر از مجموعه كنيزو داستانهاي (پرشنگ، مشنگ و جمعه خاكستري) آغاز ميشود. مشكلات محيط كار و تنهايي و نداشتن سرپناه و طرد شدن از خانواده از درگيريهاي ذهني آنهاست.
3-2-1-2-1-طرد شدن از خانواده:
اولين مشكل زنان روشنفكر مورد نظر روانيپور مسأله طرد شدن آنان از طرف خانواده است. تفاوت اين زنان با همجنسان خود در اين است كه اصولاً به زندگي و كارهاي روزمره خانهداري توجهي ندارند. تمام همّ و غم آنان طرحها و قصهها و كارشان است. “در راهرو و آزمايشگاه، زن فكر كرده بود به كارهاي نيمه تمام، به طرحها و قصهها و آنچه كه بايد او را و زندگي او را از ديگران متمايز ميكرد” (روانيپور،1369الف:108). با اينكه جامعه هنوز آنها را نپذيرفته است و از طرف اطرافيان به شدت مورد آزار و بيمهري قرار ميگيرند اما مصمم هستند و در راه رسيدن به آنچه در ذهن دارند از هيچ كوششي دريغ نميكنند
“وقتي او را در سردخانه به زمين گذاشتند، نفسي به راحتي كشيد. سردخانه آنطورها هم كه ميگفتند سرد نبود؛ خيلي بيشتر از اينها سرما را ديده بود. سرماي جان آدميكه او را طناب پيچ كردند و به بخش اعصاب آوردند. سرماي جان زني كه جز مشتي كاغذ آهي در بساط نداشت و آن كاغذها را هم يكروز خواهرانش به دست آتش سپردند تا از آن پس معقول و سر براه مثل همه زنهاي عالم زندگي كند” (همان،1369الف:124).
اين زنان به خاطر تفاوتشان با زنان خانهدار هميشه مورد نفرت زنان خانهدار هستند و به دليل جوّ مرد سالاري حاكم بر جامعه، نتوانستهاند حضور اين زنان را در جامعه مردسالار بپذيرند.
“بيست سال درس خوانده بود، سرش به هيچ كجا بند نبود، هيچ چيز نداشت جز لبخندي كه همه را ذله كرده بود، يك لبخند بيقابليت كه با هزار توجيه علمي و غيرعلمي آن را به مسائلي كه هيچ ربطي به او نداشتند، متصل ميكردند، اينكه او با آن لبخند لعنتي هيچ كجا بند نميشد، دنبال خانه و زندگي نبود و مثل همه زنهاي عالم به زندگي دل نميبست” (همان،1369الف:128-127).
اين نوع طرد شدن از خانه و خانواده در دلفولاد شكل شديدتري به خود ميگيرد. اگر تا اين قسمت زنان تحصيلكرده فقط مورد نفرت خواهران چندگانه بودند در دلفولاد اين زنان جايي در خانه ندارد و اگر مطلقه باشند، همچون كيسه زبالهاي زير نگاه خانواده خرد ميشوند “ديگر تا شش ماه نميتوانست حرف بزند و گفته بودند: سرطان ، سرطان حنجره و پدروخواهران بافنده خنديده بودند: “به درك” و او رها شده بود مثل يك كيسه زباله، كيسه زبالهاي كه ميتواند كساني را شاد كند كه خانه ندارند…” (روانيپور،68:1383). وضعيت اسفبار اين زنان تا آنجا پيش ميرود كه حتي بر سر سفره غذا نيز موجودي اضافي به حساب ميآيند و راهي به جز ترك خانواده برايشان باقي نميماند:”حركت دست جوان كند بود انگار ميترسد تصميم بگيرد. انگار سرسفره زيادي بود، ميترسيد بيرونش كنند مثل زني كه از خانه خودش رانده شده باشد و بيايد سر سفره پدر بنشيند و بعد با هر لقمه چپ چپ نگاهش كنند و او وابرود، دستش بلرزد، غذا روي سفره بريزد و يكي از خواهران بافنده بگويد: واي… مگه چلاقي؟” (همان،139:1383). اصولاً اين زنان وقتي به اين مرحله از زندگي ميرسند خانه را ترك گفته و دربدري را به جان ميخرند. افسانه سربلند بعدها راهي تهران ميشود و با سختيهاي زياد روبه رو ميشود تا نهايتاً كار نويسندگي را آغاز ميكند. “آينه” در “كوليكنارآتش” نيز به اين سرنوشت گرفتار ميشود. در كوليكنارآتش اين نوع زنان طرد شده زياد هستند.
موضوع داستان (جمعه خاكستري، روايت ديگر، در غربت، مشنگ و دل فولاد) تقريبا شبيه هم است در همه اين داستانها نويسنده به وضع زندگي زنان روشنفكري كه از خانه طرد شدهاند و در عين حال مطلقه هستند اشاره كرده است. در واقع دل فولاد روانيپور صورت كامل شده اين داستانها است.
“روايت ديگر” از مجموعه سنگهاي شيطان نيز روايت اين زنان است با اين تفاوت كه در آنجا زن مورد بحث به محض وارد شدن به دانشگاه قيد خانواده را ميزند”در دانشگاه دو اتفاق ساده برايش رخ ميدهد يكي اينكه بالكل خانوادهاش را فراموش ميكند و بخشي از قشر خاكستري مغز او، آن قسمت كه مربوط به خانواده بخصوص پدر و مادر و خواهرانش ميشد، به نحوي مرموز آسيب ميبيند” (همان،1369ج:72) همان قدر كه خانوادهاي اين زنان از وضعيت زنان روشنفكر و تحصيلكرده جامعه بيزار است آنها نيز از وضعيت خانوادههايشان راضي نيستند.
3-2-1-2-2 نفرت از زندگي اشرافي:
تفاوتي كه زنان روشنفكر با خواهران و زنان نزديك به خود دارند در توجه آنها به زندگي و اشرافزدگي است.
“خواهر اولش را ديد كه روي دست شوهرش غش كرده بود، هماني كه با او حرف نميزد و تمام كاغذ و كتابهايش را سوزانده بود. شوهرش باكت چرمي و عينك دودي بالا بلند و قوي بنيه در كنارش ايستاده بود، علاقهمند به مشاعره و ادبيات. كسي كه دوست ميداشت هميشه “ش” بدهد تا بگويد: شاها تو زمردي و دشمن افعي….(روانيپور،1369الف:128).
نويسنده براي توصيف سرمايهزدگي اين خانوادهها حتي از توصيف سگشان و محيط زندگيشان نيز استفاده ميكند “بلاكي سگشان بود سگ اسكاتلندي وفادار كه بارها بجاي استخوان او را گاز گرفته بود” (همان،1369الف:128).
اشرافگري اين خانوادهها تا آنجاست كه در مراسم تشييع خواهرشان تمام تلاش آنها در جهت نشان دادن نشانههاي فخر و ثروت است و اينها چيزهاي است كه زن روشنفكر جامعه روانيپور از آن بيزار است. انسانهايي كه تمام وجودشان سرشار از رياكاري، تفاخر و تظاهر است.
“وقتي او را به طرف آمبولانس بردند روي نعشكش نيمه خيز شد، آمبولانس را آذين بسته بودند و مانند ماشين عروس گلكاري كرده بودند.
وقتي او را در آمبولانس گذاشتند نفسي به راحتي كشيد. خوشحال بود كه رديف ماشينهاي اعيان و اشراف را كه با خوشحالي پشت آمبولانس بوق ميزدند نميبيند.” (همان،1369الف:129).
همانگونه كه بيان شد وجود اين زن هيچ ارزشي براي خانواده ندارد و در مراسم مرگ او براي ابراز وجود مراسم را با احترامات ويژه برگزار ميكنند. نكته جالب اين است كه اين خواهران در روز مرگ او با آرايش كامل بر جنازه او حاضر ميشوند و با هم يكصدا شيون ميكنند. “بعد از تو ماچه كنيم؟ اين در حالي است كه قبلاً هميشه با اين جمله او را از خود دور ميكردند. الهي از دار دنيا بري و وانگردي. و اين رفتار خواهرانش كه چشمان سرمه كشيدهشان زير تورهاي سياه برق ميزد و درخشش النگوهايشان چشم زني را كه مرده بود خسته ميكرد براي زن مرده غيرقابل تحمل بود” (همان،1369الف:127).
در داستان “روايت ديگر” همين رفتار باز به چشم ميخورد. خواهران ثروتمند كه گوشوارهايشان از زير تور سياه چشم نوزاد را ميزد و باز هم به كتابها و كاغذهاي او پيله كردهاند (ر.ك.روانيپور،1369ج:78). رفتار بد اين خواهران آن زمان اوج ميگيرد كه بالاي قبر خواهرشان قرار ميگيرند در حالي كه به شدت از مرگ او خوشحال هستند تظاهر به ناراحتي ميكنند.
“او را دراز به دراز توي گودالي ميخوابانند و در اينجا نوزاد ضجة خواهران عزادار را ميشنود كه فرياد ميكشيدند: بعد از تو ما چه كنيم! و او غيرتي ميشود براي اولين بار در زندگيش احساس گناه ميكند، قلبش ميگيرد، در قبر تكان ميخورد و خواهرانش ناگهان با وحشت عقب مينشينند و همگي با هم او را با انگشت بهم نشان ميدهند و فرياد ميكشند (جوري فرياد ميكشند كه انگار عقرب ديدهاند) واي بازم ميخواد زنده بمونه!” (همان،1369ج:80).
نويسنده نه تنها به اين نوع خانوادههاي اشرافي اشاره ميكند، بلكه به نمونههايي از اين مرفهان بيدرد كه در بحبوبة جنگ و انقلاب زندگي ميكردند نيز اشاره كرده است. در مقابل اين نوع خانوادهها، زنان بيسرپرست و تنها و طرد شده هستند كه از كمترين امكانات زندگي محروماند. نمونههاي اين نوع زنان را در (دل فولاد، جمعه خاكستري، كوليكنارآتش، سه تصوير) قابل مشاهده است كه در مقابل اين خانوادههاي اشرافي قرار ميگيرند.”كنار ديوار در كوچهها راه ميرفت، از پنجره بسته خانهها صداي خنده و موسيقي ميامد. از كنار در بزرگي گذشت، سگي پارس ميكرد، غريبه بود، محله را نميشناخت، در خيابان فرعي پيچيد، ماشينهاي شخصي بوق ميزدند، چراغشان را روشن ميكردند و با نيش قرمزي او را از جا ميپراندند” (روانيپور،1369الف:134).
“مرد خريدار چاق بود با صورتي سرخ و تپل و لهجه غليظ تركي و با مرد فروشنده چونه ميزد و هر از گاهي برميگشت و به زنهاي توي صف نگاه ميكرد و ميخنديد، دو تا دندان طلايي داشت و سرجايش وول ميخورد و خوشحال بود، خيلي خوشحال” (روانيپور،1369ج:87).
در مجموعه “نازلي”، در اولين داستان اين مجموعه “رعنا” زني ثروتمند و غرب زده است كه
