
مخاطبين، روايتها موفق نيستند و غيرصريح به نظر ميرسند. براي نمونه، در فيلم “کازابلانکا”322 (1942)، صحنهي آخر بدون درک اخلاقي، کاملاً درک نميشود. ريک323 (هامفري بوگارت)324 که ابتدا به پليس فرانسوي سروان رنو325 (کلود رينز)326 قول تحويل ويکتور327 (پل هنريد)328 را ميدهد، اما به خاطر هدف مبارک ويکتور، جلوي پليس ميايستد و خود را به خطر مياندازد تا براي ويکتور و ايلزا329 (اينگريد برگمن)330 که عاشق او نيز هست، گذرنامه و پرواز مهيا کند. در صحنهي فرار ويکتور و ايلزا، ريک سرگرد آلماني را به قتل ميرساند و آنها به امريکا فراري ميدهد. سروان رنو که با نيروهاي آلماني همکاري ميکند، به واسطهي پذيرش خطرهاي زياد و شجاعت ريک، جريان قتل سرگرد آلماني توسط ريک را از ديگر افراد پليس پنهان کرده و با ريک از کازابلانکا به جايي امن حرکت ميکند. کاري که ريک در فراري دادن ويکتور و ايلزا انجام ميدهد ـ در حالي که عاشق ايلزا نيز هست ـ و همچنين کاري که سروان رنو انجام ميدهد ـ در حالي که با آلمانيها همکاري ميکند و با آنها منافع مشترک دارد ـ تنها با درک اخلاقي، به صورت کامل فهم خواهد شد، زيرا بايد مخاطب بخشهاي ناگفتهي روايت (زوايايي از شخصيت ريک و سروان رنو که باعث فداکاري آنها ميشود) را خود به داستان بياورد و اين تنها با درک اخلاقي ممکن است.
ويژگي روايت اين است که ارزيابي اخلاقي ميطلبد و در فهم اخلاقي موثر است331 و همين ويژگي مبناي استدلالي براي اخلاقگرايي ميانهرو را شکل ميدهد. همانقدر که واکنش اخلاقي در فهم روايتها دخيل است، معقول است که در ارزيابي آنها نيز دخيل باشد. از آنجايي که آثار روايي ضرورتاً وابسته به توجه فعال به باورها، مفاهيم و احساسات اخلاقي پيشيني ما است، اين امر طبيعي است که ما راجع به واکنشهاي اخلاقيمان نسبت به شخصيتها يا موقعيتها بحث کنيم، آن را به اشتراک گذاريم يا با واکنشهاي ديگران مقايسه کنيم. بر همين اساس، خودآيينيگرا نميتواند اشکالي در بارهي عدم توجيه نقد اخلاقي داشته باشد، اما همچنان اين امر باقي ميماند که ويژگي آثار روايي ارتباط جنبهي اخلاقي و زيباشناختي را ثابت نميکند.
کرول با استناد به ارسطو و تراژدي پاسخي ديگر براي استدلال زيباشناختي بيان ميکند.332 همانگونه که ارسطو بيان ميکند، شخصيت اصلي تراژدي نميتواند فردي کاملاً شرور يا کاملاً پاکسيرت باشد.333 شخصيت اصلي تراژدي نميتواند فردي کاملاً شرور باشد، زيرا اين اثر با شکست روبرو ميشود زماني که از ما خواسته ميشود ترحم شايسته نسبت به شخصيت او داشته باشيم و به خاطر نقص اخلاقي شخصيت او را نميپذيريم. از اينرو اين تراژدي نميتواند ترس و ترحم را با يکديگر ايجاد کند و فقط باعث ترس ميشود. همچنين ارسطو ميگويد شخصيت اصلي نميتواند بيعيب باشد، زيرا باز هم با رخدادن حادثه براي او ترس اتفاق نميافتد، زيرا او به نظر ما شايستهي هيچگونه رخداد ناگوار نيست و تراژدي با شکست مواجه ميشود اين قاعده در تراژدي در حقيقت اخلاقي است و اگر تراژدي از اين قانون پيروي نکند، اخلاقاً و از منظر زيباشناختي شکست خورده است. اين قانون اخلاقي است زيرا فردي مثل هيتلر اگر شخصيت اصلي باشد، باعث ميشود مؤلف توصيه کند که مخاطب به چنين شخصيتي ترحم ورزد و اگر شخصيتي بيعيب باشد، مؤلف پاسخي را به مخاطب توصيه ميکند که در آن ترس و ترحمي نهفته است که شايستهي آن شخصيت نيست و گويا حق اين شخصيت نيست که در اين موقعيت قرار گيرد. بر اساس اينکه روايت تمام ساختارش کامل نيست، يکي از چيزهايي که آن را کامل ميکند، پاسخ اخلاقي مخاطبان است. اين پاسخ بخشي از طرح اصلي داستان است و اگر اثر در اين امر شکست بخورد، طرح هنرياش داراي نقص بوده است. همانطور که بسياري از آثار هنري در تاثيرگذاريشان نياز به درک مؤلف از روانشناسي مخاطب دارند و اگر هنرمند در پيشبيني درک اخلاقي مخاطب شکست بخورد، در طرحش از منظر زيباشناختي شکست ميخورد. اين در واقع استدلالي براي اخلاقگرايي است که از آن با عنوان “استدلال پاسخ درخور”334 ياد ميشود.335
در ديدگاه کرول، قبح اخلاقي ممکن است نقص زيباشناختي شمرده شود و حسن اخلاقي ممکن است حسن زيباشناختي به شمار آيد، زماني که در آن اثر پاسخهاي عاطفياي که اثر توصيه ميکند تا به مقاصدش دست يابد، به سبب ويژگي اخلاقي، مخاطب به آن پاسخ شايسته و درخور نميدهد. در اين حالت اثر هنرياي که در دست يافتن به مقاصدش (پاسخ درخور مخاطب در مقابل آنچه توصيه ميکند) ناکام بماند از حيث زيباشناختي شکست به شمار ميآيد. در نتيجه قبح اخلاقي، نقص زيباشناختي به شمار ميرود. البته اگر عيب اخلاقي به قدري ظريف و پيچيده باشد که به چشم مخاطب از لحاظ اخلاقي حساس نيايد، اخلاقگرايي ميانهرو به نقد زيباشناختي آنها نميپردازد و التزامي ندارد که هر عيب اخلاقي را عيب زيباشناختي بداند.336
حسن ديدگاه کرول اين است که تأييد ميکند که هنر والا الزاماً نيازي به ويژگي اخلاقي ندارد و همچنين در جايي که اثر هنري داراي ويژگي اخلاقي ناقص باشد، اين امر هميشه به ارزش آن به عنوان هنر ارتباط مناسبي ندارد، بلکه فقط در جايي به آن مربوط ميشود که سدي در برابر قابليت ما به جذب شدن در آن اثر هنري يا واکنش نشان دادن مطلوب در برابر آن ايجاد کند، اما با انتقادهايي نيز روبرو است.
نخست اينکه به نظر ميرسد که ويژگيهاي اخلاقي يک اثر هيچ نقش مستقيمي در ارزش هنري آن ايفا نميکنند. اين که آيا اثري مجذوبکننده است يا در بيرون کشيدن واکنشهاي عاطفي از ما توفيق مييابد، ممکن است موضوعي مربوط به زيباشناسي باشد، اما اينکه آيا اثر هنري چنين کاري را در انطباق با چشمانداز اخلاقي معيوبي انجام ميدهد، موضوعي جداگانه از لحاظ عقلي است. اشيا ميتوانند هدف چندگانه داشته باشد، رايانه ميتواند هم زيبا و هم استفادهي آسان داشته باشد. اينکه رايانه به آساني قابل استفاده است ممکن است به نوع طراحي (زيبايي) آن هم ارتباط داشته باشد، اما لزوماً اين نتيجه به دست نميآيد که زيبايي آن براي ارزيابي شي به عنوان رايانه جنبهي ذاتي و دروني دارد. از اينرو، استدلال کرول در نهايت ثابت ميکند که ما گاهي اوقات، به سبب واکنشمان در برابر ويژگي اخلاقي اثر هنري، در موقعيتي نيستيم که بتوانيم در بارهي چگونگي مطلوب بودن آن اثر داوري کنيم.337 براي نمونه، اگر همجنسگرايي از نظر من غيراخلاقي باشد، شايد نتوانم توجهم را به فيلم “کوهستان بروکبک”338 (2005) معطوف کنم و آنگونه که مقرر شده است در برابرش واکنش ابراز نمايم، اما اين امر فقط نشان ميدهد که من در بهترين موقعيت معرفتشناسانه نيستم تا بتوانم در بارهي چگونگي مطلوب بودن آنها به منزلهي هنر ارزيابي کنم، نه در بارهي نامطلوب بودن آنها.
اما همانطور که کرول هم پاسخ ميدهد،339 اگر ديدگاه اخلاقاً معيوب متفاوت از عامل جذب پاسخ از سوي اثر هنري باشد، اشکال صحيح است و استدلال کرول مخدوش ميشود، اما اگر پاسخ و واکنش مخاطب به ديدگاه اخلاقي اثر با پاسخ مخاطب به توصيه جذب شدن از سوي اثر، يکي باشند و هر دو مؤلفههايي در طرح هنري اثر باشند، نميتوان ديدگاه اخلاقي و پاسخ به آن را بخشي از ارزيابي ندانست. اين امر زماني روشنتر ميشود که توجه داشته باشيم، نوع پاسخ به اثر (درخور بودن يا نبودن) همان ارزيابي اثر است و امري جدا از آن نيست و زماني که به دليل اخلاقي اين پاسخ درخور نباشد، اين عنصر نقص زيباشناختي به شمار ميرود. براي نمونه، در فيلم “کوهستان بروکبک” مخاطب نميتواند توجهش را معطوف اثر کند و آنگونه که مقرر شده است در برابرش واکنش ابراز نمايد و اين امر نه فقط به خاطر اين است که او در بهترين موقعيت معرفتشناسانه نيست تا بتواند در بارهي چگونگي مطلوب بودن آنها به منزلهي هنر ارزيابي کند، بلکه به اين دليل است که او به دليل عيب اخلاقي اثر نميتواند پاسخ درخور به اثر دهد. نکتهي مهم اين است که زماني که مخاطب نتواند پاسخ درخوري که در اثر توصيه شده و جزيي از طرح هنري اثر است، به دليلي اخلاقي، ارايه دهد، اين پروسه چيزي جز ارزيابي اخلاقي اثر نيست، زيرا تجربه زيباشناختي و تجربهي اخلاقي دو امر جدا از يکديگر نيستند.340
اثر هنري پاسخي بايد داشته باشد که در طرح هنري آن لحاظ شده است. يک فيلم طنز، زماني در موفق است که مخاطب به آن پاسخ درخور (تفريح کردن که جزيي از طرح هنري اثر است) دهد و اگر چنين نباشد داراي ضعف زيباشناختي (شکست در طرح هنرياش) است. اگر اثري همچون “کوهستان بروکبک” پاسخ غيراخلاقي (نگرش مثبت به همجنسگرايي) را توصيه کند، مخاطب به دليل عيب اخلاقي، پاسخي درخور (نگرش مثبت به همجنسگرايي) نميدهد و اين اشکالي در طرح و تدبير اثر هنري است، زيرا فيلم چنين پاسخي را طلب ميکند. چگونگي پاسخ به اثر، موفقيت يا عدم موفقيت طرح هنري اثر را تعيين ميکند و از اينرو نميتوان پاسخ مخاطب را از ارزيابي جدا کرد. پس عيب اخلاقي موجود در اثر، به خصوص توصيه به واکنشهاي شناختي ـ عاطفيِ غيراخلاقي، نقصهاي زيباشناختياند.
تضمين برانگيخته شدن واکنشهاي مورد توصيهي اثر هنري در مخاطب يکي از وجوه مهم برنامهي هر اثر هنري است. پس هر ضعف در اين تضمين، ضعف زيباشناختي است. آثار هنري واکنشهاي عاطفياي را توصيه ميکنند که برخي از آنها ملاحظاتي اخلاقي در بردارند (مانند اينکه خشم مستلزم درک بيعدالتي است). برخي از واکنشهاي عاطفي کاملاً وجه اخلاقي دارند (مانند احساس خشم اجتماعي). در اين ميان، يک اثر هنري ميتواند در تضمين واکنشهاي عاطفياي که بدانها حکم ميکند ناموفق باشد، به اين سبب که تصويري که از شخصيتها و وضعها و حالها عرضه ميکند يا معيارهاي موجهکنندهي اخلاقياي که در خور عاطفهي حکم شده هستند، نميخواند. و يکي از راههايي که بدين امر ميانجامد غيراخلاقي بودن است. براي نمونه، اثري مخاطبان را به حس تحسين اخلاقي نسبت به ديگرآزاري و کشتن سرخپوستان فرا ميخواند، بر اين مبنا که آنها انگل جامعهاند و بايد از بين بروند. اگر مخاطب به ديگرآزاري حس تحسين نداشته باشد، اثر مذکور مايهي شگفتي او نخواهد بود. يعني نميتواند به شکلي که اثر از او ميطلبد واکنش عاطفي نشان دهد، زيرا ديگرآزاري نه تنها مخاطبان را به خود جلب نميکند، بلکه با معيارهاي اخلاقي مناسب براي تحسين کردن نيز ناسازگار است. مخاطب نميتواند باورهاي اخلاقي خود را در چنين حالتي تعليق کند.341 در شرايط مساوي، اين امر نقصي هنري است، ضعف و نقصاني در طراحي شخصيتي مطابق با شرايط موجه براي واکنش عاطفي مورد توصيه.
ممکن است گفته شود که آثار روايي براي جذب يا آموزش اخلاقي ساخته نشدهاند. ما ميگوييم که درست است که هدف اصلي شايد اين نباشد، اما روايت از مخاطب ميخواهد داستان را تا به آخر دنبال کند و فهم اخلاقي نتيجهي اين پروسه خواهد بود.342
اشکال ديگر نسبت به ديدگاه کرول، در ارتباط با آثاري پديد ميآيد که ممکن است در هدفهايشان ناکام باشند و با اين همه ارزش زيباشناختي آن بيشتر ميشود. براي نمونه آثار تبليغاتي يا آموزشي ممکن است به شيوههايي موثر واقع نشوند و همين ناکامي سبب افزايش ارزش هنري آنها شود.343 فيلم “کار درست را انجام بده”344 (1989) را در نظر بگيريد. يکي از هدفهاي کارگردان واداشتن مخاطب به نشان دادن واکنش در برابر نژادپرستاني بود که به وضوح به صورت موجوداتي حقير و ذليل ترسيم شدهاند. فيلم از اين حيث موفق نيست، زيرا يکي از شخصيتهاي اصلي داستان يعني سال345 (دني آيلو)346 به رغم نژادپرستي تازه شکلگرفتهاش، از جهات مختلف مردي است که از لحاظ اخلاقي عميقاً قابل تحسين است. از اينرو فيلم در يکي از هدفهاي آموزشي خود ناکام ميشود، با اين حال به سبب ناکام ماندنش به عنوان هنر روايي داراي پيچيدگي و ظرافت بيشتري ميشود و داراي ارزش زيباشناختي بيشتري ميگردد.
همانطوري که از آنچه تاکنون گفته شد برميآيد، کرول ميتواند پاسخ دهد که ديدگاه ارتباطي با مواردي ندارد که به
