
صورت غُر زدنهاي متوالي و نارضايتي زن از زندگي نشان ميدهد، در پايان داستان كه انتظار ميرود زن خانه را همانطور نامرتب رها كند، نويسنده تغيير موضع ميدهد و زن را در حال ساختن كلبة جنگلي توصيف ميكند. در حالي كه پنجره رو به جاده را بزرگتر قرار ميدهد و انتظار بازگشت مرد را ميكشد.
“حالا ديوار بالا آمده بود بايد جايي براي پنجره باز ميگذاشت يك پنجره رو به جنگل كافي است. يك پنجره تا بتواند صداي قُمريها را بشنود و بوي جنگل را حس كند و پنجره ديگر بايد، بايد رو به جاده باشد، رو به جادهاي باريك كه از پايين…..پايين تپهاي كه كلبه روي آن قرار دارد. پيچ ميخورد و به كلبه ميرسد. پنجره رو به جاده چرا بزرگتر شده بود…؟” (روانيپور،18:1380).
پنجره را بزرگتر ميگذارد چون منتظر بازگشت همسرش است و در آخرين لحظه كلبه را تميز ميكند و حتي وقتي خود را در آينه ميبيند به فكر حمام رفتن ميافتد دوست دارد وقتي همسرش وارد خانه ميشود همه چيز مرتب باشد. همچنين در هر سه داستان مجموعه نازلي اين انتظار به چشم ميخورد “زن روشنفكر او هنوز ميتواند بماند. پنجره خانة جنگلي در اصل بايد رو به جنگل باشد كه نماد آزادي و استقلال است اما او پنجره بزرگتر را رو به جاده كه مرد ميآيد قرار ميدهد” (اسماعيلي،3:1380).
3-2-1-6-ازدواج:
روانيپور نسبت به ازدواج نيز ديد متفاوتي دارد تا آنجا كه گاهي به انديشه فمينيستها متمايل ميشود و ازدواج را بد ميداند. ازدواج در داستانهاي روانيپور به سه شكل وجود دارد. 1- ازدواجهاي نامتناسب و اجباري 2- ازدواجهاي پاك و متناسب. 3- ازدواج آزاد
3-2-1-6-1-ازدواج نامتناسب و اجباري:
روانيپور در مجموعه كنيزو در دو داستان (شببلند و طاووسهاي زرد) به ازدواجهاي نامتناسب در بين مردم روستايي پرداخته است. اين نوع ازدواج ناشي از فقر و بدبختي خانواده دختر است. در “شب بلند”، “گلپر” دختر كوچكي كه هر روز با همسالانش در ساحل به بازي مشغول است و آگاهي او درباره ازدواج در حد دختر 10- 12 ساله است، در حالي كه از ازدواج فقط شيريني خريدن و روسري پوشيدن و خانه داشتن را ميفهمد و در نهايت به دليل نامتناسب بودن سن ازدواج دختر و تفاوت سني او با همسرش اين ازدواج به مرگ گلپر ميانجامد.
“عمو ابراهيم چه بد بود! عمو ابراهيم كه گلپر تا زانوانش ميرسيد و همينطور كه دايه دست گلپر را توي دستش گذاشته بود، با دندانها ي زرد طلائيش ميخنديد. عروسي هيچ فايدهاي نداشت. به جز آنكه بازي بچهها را بهم بزند و مرغهاي دريايي را توي خُور منتظر بگذارد و صورت گلپر را رنگ و روغني كند و شب كه همه رفتند جيغ گلپر را درآورد” (روانيپور،1369الف:41).
در واقع گلپر قرباني فقر خانوادهاش ميشود. با ازدواج گلپر مادرش از كار كردن در خانههاي مردم رهايي مييابد و خودش و مادرش ميتوانند در خانه سنگي به جاي كپر زندگي كنند و تمام بدبختيها و فقرشان با اين ازدواج به اتمام برسد. روانيپور با توصيفات و به كارگيري عناصر طبيعت فضاي موهوم و ترسناك براي بيان اين داستان برميگزيند. با اين روش، بر شدت تأثيرگذاري داستان ميافزايد. نكته ديگر اينكه موضع خود را نسبت به اين ازدواجهاي نامتناسب بيان ميكند. نويسنده در هرجا كه لازم ميدانسته وارد داستان ميشود و به نظرخواهي ميپردازد. حضور دايهاي كه نقش دلاله را در اين داستان باز ميكند خود نيز حكايت از ظلم و ستم بر كودك خردسال دارد.
“مريم به زور خودش را به گلپر رسانده بود. گلپر تا او را ديد بلند شده بود. دايه كنار دستش به او تشر زده بود. حالا ديگه عروسي، بشين. “مريم” زن بشين سرجات. رنگهاي روي صورت گلپر جمع شده بود. شايد گلپر خنديده بود خندهاي كه مثل شكلك بود شكلك بچهاي كه ناگهان بزرگ ميشود و ميفهمد كه اختيارش دست خودش نيست و نميتواند حتي با مريم هم حرف بزند” (روانيپور،1369الف:41).
روانيپور با توصيف باد وحشتناكي كه درآن شب ميوزد و صداي جيغ گلپر و مرغان دريايي، شدت دردي را كه گلپر ميكشد بيان ميكند و التماسهاي گلپر از اينكه عمو ابراهيم او را رها كند. در اين ميان روانيپور به توصيف مردم آبادي و واكنش آنان در برابر اين نوع ازدواج اشاره ميكند. وقتي گلپر فرار ميكند هيچ كس او را از چنگال مردي چون عمو ابراهيم نجات نميدهد. حتي پدر و مادر مريم رفتار عادي دارند گويي انتظار چنين اتفاقي را دارند “صداي خنده ريز مادر را شنيد و صدايي آرام پدر كه در گوشي با مادر حرف ميزد: بچه ترسيده…. تمام درا رو بستهم، بازم صداش نميذاره. حالا يه كفتر افتاده تو چنگش، مگه ول ميكنه” (روانيپور،1369الف:33). در اين ميان تنها كسي كه نگران گلپر است مريم است كه دعا ميكند بچه برو او را از چنگ عمو ابراهيم نجات دهد. روانيپور با انتخاب عنوان گلپر براي قهرمان داستان ارتباطي تنگاتنگ بين موضوع و عنوان داستان برقرار ميكند تا به اين گونه به بيان زشتيهاي اين فرهنگ و ازدواجهاي نامتناسب بپردازد. روانيپور با توصيفها، كاربرد عناصر مختلف و نالهها و گريههاي گلپر، صداي باد و ترسيم شب طوفاني شومي اين ازدواج را يادآور ميشود و با بيان رفتار مردم آبادي، چهره زشت اين نوع ازدواج را برملا ميكند.
نمونه ديگر اين نوع ازدواجهاي اجباري در “طاووسهاي زرد” بيان ميشود. در طاووسهاي زرد، به زندگي دختري به نام فانوس اشاره ميكند كه چهارده سال بيشتر ندارد و برادرانش در ازاي زميني كه از خان ميگيرند، آن هم خاني كه ديگر ناي حركت ندارد و زمين گير است، فانوس را به عقد او درميآورند. فانوس فرار ميكند و در ميان چشمان ناباور و متعجب مردم آبادي برادرانش او را به درّه ميبرند و با داس او را تكه تكه ميكنند، بدون اينكه خاك كنند به آبادي برميگردند. اگرچه بعد از اين واقعه مردم آبادي همه سردرگم و نگران هميشه به كوهها چشم ميدوزند و هر شب صداي نالههاي بچه سال او را ميشنوند. آنها استخوانهاي او را نيز خاك نميكنند. در اينجا نيز زيتون دايه آبادي به جاي فانوس بله را ميدهد. در اين داستان زنان از اين رفتار نگران هستند و با كتك زدن دايه نسبت به اين نوع ازدواج واكنش نشان ميدهند اما براي نجات فانوس هيچ كاري نميتوانند انجام دهند (ر.ك.همان،1369الف:87).
روانيپور معتقد است اين ظلمي است كه نه تنها فانوس بلكه به همه زنان شده است. فانوس كشته شد اما مثل اينكه همه زنان كشته شدند” صداي خالو شكسته است مثل صداي مادر وقتي كه تو را فانوس ميناميد. وقتي كه هراسان آينهاي را كه خريده بودي، بيآنكه نگاه كند به دريا انداخت. صداي خالو شبيه صداي مادر است وقتي كه ميگفت: برو، برو تا ببيني با او چه كردند. با تو چه كردند و با همه ما” (همان،1369الف:88).
در اهلغرق روانيپور ماجراي گلپر را يك بار ديگر به طور خلاصه بيان ميكند و از زبان آذر به انتقاد از چنين ازدواجهايي ميپردازد”و آذر شبي از شبهاي عزاداري، تمام دختران آبادي و حتي حمايل و شمايل را در اتاقش جمع كرد و همانطور كه گريه ميكرد به همه گفت كه قوانين مملكت مسخره است و هيچ كس نبايد تا سي سالگي ازدواج كند.آدم عاقل وقتي ازدواج ميكند كه عاشق شده باشد، آنهم نه عاشق آدمي مثل ابراهيم پلنگ” (روانيپور،1369ب:328).
3-2-1-6-2-ازدواج پاك ومتناسب:
در اهلغرق ازدواجها متناسب و با انتخاب و اختيار دختران انجام ميشود. روانيپور در مدينه فاضلة خود به آداب و رسوم ازدواج ميپردازد و با توصيفهاي كه حاكي از ديد مثبت نويسنده به اين نوع ازدواجهاست نظرات خود را بيان ميكند. آنچه در ازدواج براي مردم آبادي مهم است پاك بودن دختران است و نشان اين پاك بودن دوشيزگي آنان قبل از ازدواج است.
“و سرانجام خيجو كه سرش را با مينار محكم بسته بود و از شرم به چشمان مهجمال نگاه نميكرد اتاق گچي كوچك را كه رو به دريا پنجره داشت جارو كرد و مدينه كه از درد پا ميناليد، همان جا حجله بست و زنها كه خسته بودند و سردرد عذابشان ميداد كل مختصري زدند و شب، مهجمال و خيجو را دست به دست دادند و بيآنكه در انتظار دستمال شب عروسي پشت در بمانند، سرشب به خانههاي خود رفتند و خوابيدند” (روانيپور،1369ب:116).
در اين جامعه اگر مردي چون مهجمال از آداب زناشويي بياطلاع است، كسي چون خيجو او را برگزيده و خود تمام آداب و رسوم شب زفاف را براي او بيان ميكند.
“وقتي تنها شدند، مهجمال پريشان در گوشهاي نشست. ترسي ناشناخته و غريب برجانش افتاده بود، بلاتكليف به در و ديوار نگاه ميكرد نميدانست كه كار را چگونه بايد آغاز كند. هرگز بدين منظور در سراسر زندگي بيست سالهاش با زني تنها نمانده بود، و حالا هوا برايش سنگين بود، چيزي راه گلويش را ميبست و گرما كلافه اش ميكرد….” (همان،1369ب:116).
نمونه ديگر اين نوع ازدواج، ازدواج نباتي با منصور است. گرچه ازدواج آنان بر پاية ارتباطي ناسالم شكل ميگيرد اما نباتي خود شوهرش را انتخاب كرده است. همانگونه كه بيان شد پاكي و نجابت دختر و داشتن رابطه سالم در اهل غرق يكي از اركان مهم براي ازدواج است . ازدواج نباتي كه از روي ارتباطي ناسالم به وجود ميآيد به شكست ميانجامد و نباتي به منصور خيانت ميكند و با سرگرد صنوبري ميرود و منصور نيز روانه، “خانه زنان مردان همة عالم” ميشود و دار و ندارش را زني فاسد از دستش در ميآورد.
در سنگهايشيطان داستان “جيران”، نويسنده روايتگر داستان زني رقاصه است كه در آرزوي پوشيدن لباس سفيد عروسي و ازدواج ناكام ميماند و صمد دختري ديگر را به همسري درميآورد.”جيران گاه و بيگاه به آن ميدان ميرفت دور از نگاه آشنا پشت ويترين بايستد و به لباس سفيد بلند با تورهاي دور آستين و دامن پف چشم بدوزد و چقدر دوست داشت لباس را بپوشد كنار او بايستد” (روانيپور،1369ج:47-46)
روانيپوردر دل فولاد، ديد تقربيا منفي نسبت به ازدواج دارد. به اعتقاد او رسم بله گفتن در ازدواج و با اجازه پدر و برادر كار مسخرهاي است. در حقيقت روانيپور در اين قسمت به جنگ مرد سالاري ميرود و معتقد است وقتي دو نفر حرفهايشان را زدهاند چرا اجازه پدر؟ “گفت: اين چه مسخره بازيست كه بعد از سه بار و يا پنج بار ميگويند بله! احمقانه است من همان بار اول ميگويم بله و چرا بگويم با اجازه پدر و مادر! ما كه حرفمان را زدهايم، بقيهاش مسخره است، من از هيچكس اجازه نميگيرم….” (روانيپور،33:1383)
افسانه سربلند در دل فولاد ازدواج را “زنجيري ميداند كه دور او و كارش تنيده ميشود” (همان،125:1383). نويسنده به هر نوع ازدواجي اهميت نميدهد نه اينكه به كلي از ازدواج و همسرداري متنفر باشد بلكه ازدواجي كه او را محدود كند و حاصل ايده مرد سالاري باشد را نميپذيرد.
در مجموعه نازلي داستان رعنا، زن نويسنده داستان به هر آنچه كه نشانههاي ازدواج است، نگاه بدبينانه دارد و حتي عشق آرماني و مرد آرماني ذهنيش را دروغ ميپندارد و نفرت خود را از مردان و ازدواج به اين صورت بيان ميكند. “فكر ميكنم بايد آنچه را كه مطابق ميلم نيست جرواجر كنم، بايد حتي انتقام بگيرم از پهلوان همه دوران كه موش را توي رختخوابم انداخت، به او كه بيشتر از همه چيزهاي عالم دروغ است” (روانيپور،20:1381).
نويسنده به شدت از ازدواجهاي اجباري و ازدواجهايي كه حاصل عدم شناخت صحيح است متنفر است. در داستان “رعنا” رنگ صورتي، رنگي است كه ازدواج را به ياد راوي ميآورد و همانقدر كه رعنا عاشق اين رنگ ميشود او گريزان است.
“رعنا، سالها پيش وقتي هنوز جواني بيست ساله بودم، مادرم لحاف وتشك عروسيام را با ساتن صورتي دوخت و موشي نميدانم از كجا آمد و تشك را سوراخ، سورخ كرد، و من از همان سوراخ پرت شدم به اين شهر، به اين شهر در ندشت كه تو در آن نشستهاي و پنجشنبههايت را در آرزوي پيدا كردن پهلوان همه دورانها ميسوزاني و اين جور بود كه من دلت را ديدم، مثل دل قديميخودم بود و مثل دل هزاران زني كه پيش از اين گل صورتي را ديده بودند و پرسيده بودند، و من براي دومين بار از گل صورتي خوشم آمد و اگر نميدانستم كه گلبرگهايش گرد مصيبت در هوا
