
هنوز سالوي و ماير اولين مدل هوش هيجاني خود را به چاپ نرساندهاند. بار-آن (2000م) اينك هوش هيجاني را به عنوان مجموعهاي مشتمل بر دانش هيجاني و اجتماعي و تواناييهايي مطرح ميكند كه بر توانايي عمومي ما در برخورد مؤثر با خواستههاي محيطي تأثير ميگذارند. اين مجموعه، شامل مواردي است كه عبارتاند از:
توانايي آگاه بودن، فهميدن و بيان كردن خود.
توانايي آگاه بودن، فهميدن و برقراري ارتباط با ديگران.
توانايي برخورد با هيجانهاي شديد و كنترل سائقها و تكانههاي دروني.
توانايي سازگاري با تغيير و حل مشكلات شخصي يا اجتماعي.
پنج حوزه مطروحه در مدل وي عبارتاند از: مهارتهاي درون فردي، مهارتهاي ميان فردي، سازگاري، مديريت استرس، و حال عمومي. بالأخره در سال 1990م پيتر سالوي و همكارش جان ماير كه در حال حاضر در دانشگاه نيوهمپشاير54كار ميكنند، مقاله خود با عنوان «هوش هيجاني» كه بيشترين تأثير را در حوزه تئوري هوش هيجاني برجا گذاشته، به چاپ رساندند.
سالوي و ماير (1990م) در مدل اوليه خود هوش هيجاني را اين گونه تعريف كردند: «توانايي نظارت بر احساسات و هيجانهاي خود و ديگران، توانايي تمييز دادن هيجانهاي متفاوت و متنوع و توانايي استفاده از اين اطلاعات براي راهنمايي و هدايت فكر و عمل» (فاطمی 1385).
گلمن در سال 1995م با استفاده از تحقيقات سالوي، ماير و ديگران، كتابي با عنوان هوش هيجاني نوشت. از اين تاريخ به بعد، اصطلاح هوش هيجاني شهرت جهاني پيدا كرد. در حال حاضر در جهان و ايران صدها كتاب و مقاله در مورد هوش هيجاني تدوين شده و چندين همايش و كارگاه آموزشي نيز به آن اختصاص يافته است. نظريههاي چند هوشي، از قبيل نظريه گاردنر و استرنبرگ، حرفهاي زيادي براي گفتن داشتهاند. اين نظريهها ما را واداشتهاند كه تلقي وسيعتري از هوش و قابليت داشته باشيم. متوليان تعليم و تربيت را نيز ترغيب كردهاند برنامههايي تدوين كنند كه در حيطههاي مختلف به دانش آموزان و دانشجويان آموزش بدهند(سانتراک 1385).
2-1-2 مقايسه هوش هيجاني و هوش شناختي:
از نظر بسياري از فلاسفه و ديدگاههاي سنتي روانشناسي، مفاهيم «هوش» و «هيجان» دو مفهوم بيارتباط با هم بوده و حتي در مقابل هم قرار ميگرفتند. «هوش» از ديدگاه سنتي عمدتاً به عنوان مفهومي تك بعدي و به معناي توانايي تفكر انتزاعي و تواناييهاي شناختي تعريف شده و هيجانها هم يك سري پاسخهاي سازمان نيافته به محركها انگاشته ميشدند. اما تحولات عظيمي كه در حوزههاي هوش و هيجان رخ داد، ديدگاههاي سنتي را زير سؤال برده و بر ارتباط نزديك و در هم تنيده هوش و هيجان تأكيد كرد. از پيشگامان اين تحولات در حوزه هوش ميتوان به گاردنر (1983م) و استرنبرگ (1996م) اشاره كرد و در حوزه هيجان از كشفيات ژوزف لي دوكس55،آوريل و نانلي56 (1994 ـ 1989م) نام برد. ولي اوج اين تحولات به مطرح شدن مفهوم هوش هيجاني توسط سالوي و ماير (1990م) برميگردد كه آشكارا بر درهمتنيدگي هوش و هيجان تأكيد ميكنند. از نظر آنها هوش هيجاني عمدتاً به عنوان توانايي فرد در بازنگري احساسات و هيجانهاي خود و ديگران، تمييز قائل شدن ميان هيجانها و استفاده از اطلاعات هيجاني در حل مسئله و نظمبخشي رفتار تعريف ميشود. البته در طول دهه گذشته (از 1995 به بعد) رويكردها و الگوهاي متفاوتي در مورد هوش هيجاني ارائه شده است. معروفترين چهره اين حوزه در ميان عموم مردم دانيل گلمن است كه در كتابي تحت عنوان هوش هيجاني به تشريح عمومي اين سازه، پرداخته است. بارون (1997م) نيز نظريهپرداز ديگري است كه هوش هيجاني و ابعاد آن را مطالعه و بررسي كرده است(ولی الله 1385).
هوشبهر (IQ) و هوش هيجاني (EQ) قابليتهاي كاملاً متضاد نيستند، بلكه بيشتر ميتوان چنين گفت كه متمايزند. همه ما از تركيبي از هوش و عواطف بهرهمنديم. افرادي داراي هوشبهر بالا و هوش هيجاني پايين (يا هوشبهر پايين و هوش هيجاني بالا) بهرغم وجود نمونههايي نوعي، نسبتاً نادرند. در واقع، ميان هوشبهر و برخي جوانب هوش هيجاني همبستگي مختصري وجود دارد(گلمن 1380).
نظريهپردازان هوش هيجاني معتقدند كه بهره هوشی به ما ميگويد كه چه كار ميتوانيم انجام دهيم در حالي كه هوش هیجانی به ما ميگويد كه چه كاري بايد انجام دهيم. بهره هوشی شامل توانايي ما براي يادگيري، تفكر منطقي و انتزاعي ميشود، در حالي كه هوش هیجانی به ما ميگويد كه چگونه از بهره هوشی در جهت موفقيت زندگي استفاده كنيم. هوش هيجاني شامل توانايي ما در جهت خود آگاهي هيجاني و اجتماعي ما ميشود و مهارتهاي لازم در اين حوزهها را اندازه ميگيرد. همچنين شامل مهارتهاي ما در شناخت احساسات خود و ديگران و مهارتهاي كافي در ايجاد روابط سالم با ديگران و حس مسئوليتپذيري در مقابل وظايف است.
بهترين حوزه مناسب براي مقايسه هوش هيجاني و هوش شناختي، محيط كار است، زيرا فرد در محيط كار خود، علاوه بر توانمنديهاي علمي (كه از هوش عقلي نتيجه ميشود) از قابليتهاي عاطفي خود نيز استفاده ميكند. گلمن نيز در كتاب جديد خود به نام كار با هوش عاطفي(1998م) بر نياز به هوش عاطفي در محيط كار، يعني محيطي كه اغلب به عقل توجه ميشود تا قلب و احساسات، تمركز ميكند. او معتقد است كه نه تنها مديران و رؤساي شركتها و سازمانها به هوش عاطفي نياز دارند، بلكه هر كسي كه در سازمان كار ميكند نيازمند هوش عاطفي است.
امروزه بسياري از روانشناسان موفقيت انسان را در زندگي به دليل يك هوش (بهره هوشی ) و استعداد يكپارچه و واحد نميدانند، بلكه طيف گستردهاي از هوش وجود دارد كه موجب بروز تواناييهاي مختلف فرد در عرصههاي گوناگون ميشود. يكي از انواع اين طيف گسترده، هوشي است به نام هوش هيجاني كه از سال 1990م به صورت رسمي وارد ادبيات روانشناسي شد(علم الهدایی 1385).همانگونه كه ملاحظه شد هوش شناختي و هوش هيجاني دو مفهوم كاملاً متضاد و متناقض نيستند و تنها چيزي كه وجود دارد اين است كه با هم تفاوتهايي دارند. از آنجا كه اين دو مفهوم نه كاملاً متناقض و نه كاملاً مساوياند، بنابراين، شباهتها و تفاوتهايي دارند.
2-1-3سنجش هوش هيجاني:
براي سنجش هوش هيجاني سه نوع مقياس كلي وجود دارد:
1. مقياسهاي خودسنجي: تكيه بر گزارش خود فرد.
2. مقياسهاي چند رتبهاي: تكيه بر گزارش ديگران در مورد فرد.
3. مقياسهاي عملي: قرار دادن فرد در موقعيت طبيعي و نظارهكردن عملكرد وي در اين موقعيت(برادبری 1384).
2-1-4 تعاريف هوش هيجاني:
تعريفهاي هوش هيجاني بهرغم ظاهر متنوع و متفاوتشان، همگي روي يك محور اساسي تأكيد دارند و آن هم آگاهي از هيجانات، مديريت آنها و برقراري ارتباط اجتماعي مناسب است.
جان ماير: «مجموعهاي از تواناييهاي ذهني كه به شما كمك ميكند احساسات خود و ديگران را درك كنيد و در نهايت به توانايي تنظيم احساسات خويش نايل گرديد»(الدر 1382).
استيوهين: «هوش هيجاني عبارت است از توانايي مهار عواطف و تعادل برقرار كردن بين احساسات و منطق، به طوري كه ما را به حداكثر خوشبختي برساند»(هین 1384).
تراويس برادبري وجين گريوز: «هوش هيجاني همان توانايي شناخت، درك و تنظيم هيجانها و استفاده از آنها در زندگي است»(برادبری و گریوز 1384).
به عقيده دانيل گلمن،هوش هيجاني نوعي مهارت اجتماعي و توانايي برقراري ارتباط مؤثر با ديگران است كه همدردي با آنان، كنترل تكانشها و حل تعارضات را دربرميگيرد(گورسنی 1999).واژهنامه روانشناسي اكسفورد هوش هيجاني را چنين تعريف ميكند: «توانايي مراقبت و كنترل هيجانهاي خود و ديگران، تمايز بين هيجانهاي مختلف و برچسب مناسب زدن به آنها، و كاربرد اطلاعات هيجاني براي هدايت فكر و رفتار.»
همانگونه كه از تعريفهاي ياد شده، نمايان است، هوش هيجاني به معناي توانايي و مهارت شناخت هيجانهاي خود و ديگران، بروز هيجانها، كنترل و مديريت آنها و در نهايت، برقراري ارتباط سالم و مناسب با خود و ديگران ميباشد.
به نظر ميرسد كه ميتوان هوش هيجاني را در يك عبارت كليتر، شامل مجموعهاي از تواناييهاي شناخت، درك، توصيف هيجانهاي خود و ديگران و پردازش صحيح آنها به منظور ارائه واكنش مناسب دانست. بر اين اساس، مفهوم هوش هيجاني، يعني «شناخت و پردازش صحيح عواطف خود و ديگران به نحوي كه بتوانيم بر پايه آن، رفتاري مبتني بر اخلاق، وجدان جمعي و معنويت داشته باشيم»(شریفی در آمدی 1386).
2-1-5 مؤلفههاي هوش هيجاني:
با مرور تعريفها، تاريخچه و ديدگاههاي مربوط به هوش هيجاني ميتوان به مؤلفههاي هوش هيجاني نيز دست يافت. در ادامه به چند نمونه از دستهبنديهاي مربوط به مؤلفههاي هوش هيجاني كه توسط روانشناسان صورت گرفته است، اشاره ميشود:
الف ـ دانيل گلمن با استناد به تعريف سالوي، هوش هيجاني را به صورت تركيبي از پنج مهارت يا پنج قابليت زير معرفي كرده است:
1. شناخت هيجانهاي خود (خودآگاهي): خود آگاهي يا تشخيص هيجانها در همان زمان كه در حال وقوع هستند.
2. كنترل هيجانهاي خود (خود گرداني): كنترل و اداره هيجانها، مناسب و بجا بودن آنها در هر موقعيت، و مديريت هيجانها.
3. برانگيختن و به هيجان آوردن خود (خود انگيزشي): استفاده از هيجانها براي هدفي خاص، تمركز و توجه، ايجاد انگيزه در خود و تسلط بر خويشتن و خلاقيت.
4. شناخت هيجانهاي ديگران (همدلي): توانايي همدلي و يگانگي با ديگران.
5. تنظيم روابط با ديگران (روابط مؤثر): مهارت كنترل و اداره هيجانهاي ديگران.
سه قابليت اول، درخصوص با تعامل فرد با خودش (مهارت درونفردي) و دو قابليت ديگر، در مورد برخورد فرد با ديگران (مهارت برونفردي) است(گیتونی 1385).
برادبري و گريوز، چهار مهارت براي هوش هيجاني قائل شدهاند: خودآگاهي، خودمديريتي، آگاهي اجتماعي و مديريت رابطه.
دو مهارت خودآگاهي و خودمديريتي، به خود فرد برميگردند، و مهارت آگاهي اجتماعي و مديريت رابطه، به چگونگي رابطه فرد با مردم مربوط ميشوند. افزون بر اين، خودآگاهي و آگاهي اجتماعي به شناخت و بينش فرد مربوط هستند، اما خود مديريتي و مديريت رابطه، به رفتار و عمل فرد ارتباط دارند(برادبری و گریوز 1384).
جدول 2-1: مهارتهاي چهارگانه هوش هيجاني برادبری و گریوز
خودآگاهي
خود مديريتي
آگاهي اجتماعي
مديريت رابطه
دانيل گلمن در جاي ديگر، هوش هيجاني را در قالب چهار عنصر تعريف ميكند:
1. خودآگاهي، 2. خودمديريتي، 3. آگاهي اجتماعي، 4. مديريت روابط(گلمن 1999).
جدول 2-2: ابعاد و عناصر هوش هيجاني از نظر دانيل گلمن
فرد چه عاملي را ميبيند
فرد چه كاري را انجام ميدهد
در مورد خود (قابليت فردي)
خودآگاهي
خودمديريتي
در مورد ديگران (قابليت اجتماعي)
آگاهي اجتماعي
مديريت روابط
سيد محسن فاطمي براي هوش هيجاني چهار جزء مرتبط با هم در نظر گرفته و ميگويد: «اگر هوش هيجاني را مجموعهاي از اجزاي مرتبط با هم تصور كنيم، اجزاي اين مجموعه عبارتاند از: 1. آگاهي از هيجانهاي خود، 2. بيان هيجانها، 3. آگاهي از هيجانهاي ديگران، 4. مديريت هيجانها(فاطمی 1385).
جدول 2-3 اجزاء مرتبط هوش هيجاني فاطمی:
آگاهی از هیجان های خود
بیان هیجان ها
مدیریت هیجان ها
آگاهی از هیجان های دیگران
مدل بار آن :این مدل هوش هیجانی را حد وسطی از عواطف مرتبط بهم ،صلاحیت های اجتماعی ،مهارت ها و تسهیل کننده هایی موثر بر رفتار هوشمند می بیند ،که توسط خود گزارشی (بار آن 1997 a، b 1997) ،در قالب یک رویکرد پتانسیل دار چند مدلی متشکل از مصاحبه و ارزیابی چند گانه ،اندازه گیری می شود (بار – آن و هندلی200357) .
روون بار آن در مدل خود، به پنج مهارت اشاره ميكند:
1. مهارت درونفردي: شامل خودشكوفايي، استقلال و خودآگاهي عاطفي،
2. مهارت بينفردي (برونفردي): شامل همدلي و مسئوليت اجتماعي،
3. مهارت
