
نتیجه ی استرس های بدست آمده از نقش مراقبت دهی آنان است ،می تواند بر فرزندان تاثیر منفی گذاشته حتی به آنها نیز منتقل شود(رنجبر، غلامی ونظری 1392 ؛ لئینونن ،سالانتاس و پاناماکی200332).حال زمانی که کودکی متولد می شود اگر دارای معلولیتی باشد .این استرس ها و فشار روانی مادر دو چندان می شود (امبیکیل و اتواتر 2012؛میچال ،هاسر کرام 2008 ؛پارکس و همکاران 2011؛پوسادا و همکاران 2013)و وی را با خطر ابتلا به انواع اختلالات روانی مواجه می کند(حمیدی ،کلانتر کوشه و محمدی 2013؛کتلار ،ولمن ،گورتر و ورمر 332008).محققان نیز بر این باورند که میزان اختلالات روانی مادران کودکان معلول از مادران عادی زیاد بوده و در برخی موارد حتی قابل مقایسه نیست(آرانگو لاسپریلا و همکاران 342010) . آنها معتقدند بسیاری از مادران کودکان معلول از مشکلاتی همچون افسردگی( پوسادا و همکاران 2013؛ سلتسر ،گرینبرگ ،فلوید ،پتی و هونگ35 2001؛ سینگر 36و همکاران 2006 )،نگرانی (رودلف ،روسانوسکی ،آیزهولد و کاممر 200337 ) ، منزوی شدن (لم و مکنزی 382002) ، مشکلات زناشویی (رجبی ،ارجمندیان و نوجانی 2012)وموارد دیگررنج می برند.
از طرفی دیگر کودکان معلول بویژه کودکان معلول جسمی –حرکتی بدلیل معلولیتشان برای انجام کار های روزانه ی خود وابسته به مراقبان خود بویژه مادرانشان هستند(ریانا و همکاران 392005) و اگر مادران این کودکان از سلامت روانی مناسبی برخوردار نباشند نمی توانند بخوبی از کودکان خود مراقیت کنند(بارت لت و همکاران 402004) حتی در برخی موارد ناسالم بودن سلامت روانی آنها می تواند تاثیر منفی بر روحیه ی کودکانشان داشته و سلامت روانی آنها را نیز به خطر بیاندازند.
با توجه به آمار افراد معلول جسمی –حرکتی در کشور (11 در هزار نفر ) (همرنگ یوسفی و نظم ده ،1388) این امر ضروری به نظر می رسد که نسبت به توانبخشی اعضای خانواده این افراد بخصوص مادران آنها هم اقدام کرد.
از طرفی دیگر رویکرد های جدید ارائه خدمات توانبخشی از جمله توانبخشی مبتنی بر جامعه و توانبخشی مبتنی بر خانواده بر این اعتقاد دارند که بهترین نوع ارائه خدمات به افراد معلول ،استفاده از ظرفیت های خانواده بویژه مراقبان اولیه است . یعنی به جای ارائه ی صرف خدمات توانبخشی به خود افراد معلول ،بهتر است اعضای خانواده و بخصوص مراقبان او که مدت زمان زیادی با او هستند آموزش ها و مهارت های لازم را ببینند و ارائه ی خدمات توانبخشی به طور غیر مستقیم توسط آنها صورت گیرد .با توجه به این مطلب سلامت روانی اعضای خانواده بخصوص مادران از اهمیت خاصی پیدامی کند(کینگ،کینگ،روسنبام،وگافین 1999) .لذا اگر بتوان با انواع راهکارهایی موجبات پیشگیری از اختلالات روانی و بهبود سلامت روانی مادران این کودکان شد. کار ارزشمندی صورت گرفته است .
در ایران در خصوص تحقیقات در رابطه با مداخلات روانشناختی مادران کودکان جسمی – حرکتی تحقیقات اندکی صورت گرفته و اکثر کارهای تحقیقاتی روانشناختی بر روی خود افراد با معلولیت جسمی – حرکتی بوده است . لذا با انجام مداخلات روانشناختی همچون این تحقیق ،می توان در صورت موثر بودن هم به افزایش کار های پژوهشی و گسترش دانش در این حوزه کمک کرد و هم می توان مدلی در اختیار مسئولان زیربط ،مددکاران و مشاورانی که با این گروه افراد در ارتباط اند ،قرار داد تا بتوانند در اقدامات توانبخشی خود از آن استفاده کنند به عنوان نمونه :در صورت موثر بودن این تحقیق ،مشاوران مدارس استثنائی کشور می توانند در آموزش های خانواده ماهانه خود از آن استفاده کنند . بهزیستی شهرستان ها هم می تواتند در طرح توانبخنشی مبتنی بر جامعه در سطح روستاها و شهرستان ها توسط توانیار های خود از این تحقیق در جهت کاهش استرس والدگری مادران این کودکان استفاده کند .
مشاوران نهاد های مردمی وابسته به کودکان معلول جسمی _حرکتی از جمله موسسات رعد در سطح شهرستان ها هم می توانند در صورت موثر بودن این رویکرد در مراکز خود از آن در جهت بهبود سلامت روانی مراقبان استفاده کنند.
بنابراین در این تحقیق برانیم به بررسی اثربخشی آموزش مولفه های هوش هیجانی بر استرس والدگری مادران دارای کودکان با معلولیت جسمی – حرکتی بپردازیم .
1-6 تعاریف مفاهیم :
1-6-1 تعاریف نظری :
1-6-1-1هوش هیجانی: طبق مدل بار آن ،هوش هیجانی _عاطفی ، حد وسطی از صلاحیتهای اجتماعی و عواطفی مرتبط بهم ،مهارت ها، و تسهیل گرهایی است که تعیین میکند تا چه اندازه به طور موثر ما درک می کنیم ،ابراز می کنیم ،دیگران را درک می کنیم ،با آنها ارتباط برقرار می کنیم و با مسئولیت های روزانه خود کنار می آییم(دیتر دیکارد ،2008).
1-6-1-2 استرس والد گری:استرس والدگری در نتیجه ناهمخوانی ادراک شده بین تقاضا های والدینی و منابع فردی حاصل می شود و چنین استرسی می تواند در چندین حیطه زندگی که مربوط به والدگری است،تجربه شود(اسکس و همکاران 41،2002). آبیدین (1992)استرس والد گری را ، حاصل اثر تعاملی کنش وری خصوصیات اصلی و آشکار والدین (مانند افسردگی ،احساس صلاحیت42 ،سلامت ،روابط توام با دلبستگی با کودک ،روابط با همسر ،محدودیت ناشی از نقش پذیرندگی یا مادری کردن43 )با خصوصیات کودک (مانند سازش پذیری 44،پذیرندگی45 ،فزون طلبی46 ،خلق47 ،فزون کنشی48 و تقویت گری49 ) می داند .او همچنین معتقد است که ویژگی های والد و کودک ،همراه با متغیر های موقعیتی بیرونی و عوامل تنیدگی زای زندگی (مانند طلاق ،مشکلات شغلی وموارد دیگر)دلیل افزایش احتمالی نارسا کنش وری و استرس والد گری است .
1-6-1-3معلولیت جسمی –حرکتی :معلولیت های جسمی بخشی از طیف وسیع معلولیت ها هستند و به دسته ای از ناتواناییی ها اطلاق می شوند که باعث می شود فرد نتواند به مدت حداقل شش ماه از اندام خود و یا بخشی از آن به طور موثر استفاده نماید ( برون ،502010) .
1-6-1-4آموزش هوش هیجانی:منظور از برنامه آموزش هوش هیجانی آموزش مولفه های :شناخت احساسات ،شناخت هیجان های منفی ،نامگذاری هیجانات ،مفهوم ابراز وجود و سبک های آن ،انواع ابراز وجود کلامی ،بنیادی ،همدلانه ،مفهوم خود پنداره و اعتماد به نفس ،مقابله با احساسات منفی از طریق مثبت اندیشی و خوش بینی ،خود تنظیی هیجانی ،همدلی است (شریفی در آمدی ،1378)
1-6-2 تعاریف عملیاتی :
1-6-2-1هوش هیجانی :نمره ای است که از طریق کاربرد پرسشنامه هوشبهر هیجانی بار -آن(EQ-i) بدست می آید.
1-6-2-2استرس والد گری :نمره ای است که از طریق کاربرد پرسشنامه شاخص تنیدگی والدینی(PSI) بدست می آید.
1-6-2-3معلول جسمی –حرکتی :در این تحقیق معلول جسمی –حرکتی به دانش آموزانی اطلاق می شود که به سبب نقص فلج مغزی و آسیب های نخاعی ،بد شکلی و یا نابهنجاری های آشکار و مشخص بدنی داشته که منجر به محدودیت آنها شده و آنها را نیازمند خدمات ویژه ای می کند.این دانش آموزان در سال تحصیلی 92-93 در مدرسه ی استثنائی رودکی شهرستان زنجان مشغول به تحصیل هستند.
1-6-2-4آموزش هوش هیجانی:در تحقیق حاظر منظور از مفهوم عملیاتی برنامه آموزش هوش هیجانی – عاطفی یک برنامه ی محقق ساخته که از لحاظ تعداد جلسات و مدت زمان آن طبق برنامه ی عملی سارا مک نامارا (512003) از لحاظ محتوا از رویکرد بار –آن و از بسته های آموزش هوش هیجانی سعید بی نیاز (1390) ،رمضان زاده (1390) اقتباس و تهیه شده و به عنوان متغیر مستقل بر روی گروه مادران دارای فرزند با معلولیت جسمی –حرکتی طی شش هفته به صورت هفته ای دو جلسه (هر جلسه 60دقیقه )و در کل 12 جلسه انجام خواهد شد.
فصل 2
مبانی نظری و پیشینه تحقیق
2-1 هوش هیجانی :
هيجانها بخش اعظمي از زندگي را در بر ميگيرند. حضور مستقيم و غيرمستقيم هيجانها را ميتوان در استدلال و عقلانيت مشاهده كرد. بياعتنايي به هيجانها، عدم مديريت آنها و مسامحه در بيان آنها ميتواند هزينههاي گزافي را براي انسان درپي داشته باشد. پژوهشهاي نوين نشان ميدهند كه فقدان هوش هيجاني ميتواند آثار مخربي را در زمينههاي فردي و اجتماعي ايجاد كند و برعكس، تحصيل و تقويت آن، زمينهساز موفقيتهاي بزرگ خواهد بود. آموزش هوش هيجاني ميتواند بستر مناسبي براي اعتلاي فردي و اجتماعي در حوزههاي مختلف و متنوع فرهنگ فراهم آورد(فاطمی 1385).
به اعتقاد برخي از صاحبنظران، هوش هيجاني در زندگي عادي اهميت زيادي دارد. به نظر ميرسد اين فرض كه برخي نميتوانند با هيجانهاي خود به خوبي كنار بيايند، روابط بين فردي مطلوبي ندارند، از سلامت رواني كمتري بهرهمندند و موفقيتهاي شغلي كمتري را تجربه مينمايند، فرض معقولي است. حوزه هوش عاطفي به عنوان يك موضوع مورد مطالعه، از بطن روانشناسي علمي ظهور پيدا كرد، از اين رو مربيان، روانپزشكان، متخصصان منابع انساني و سايرين به اين موضوع علاقمند شدند و بدين ترتيب، اين حوزه توسعه يافت. از زماني كه مجلههاي معتبر علمي مقالههايي در اين زمينه به چاپ رساندند تا به امروز مجلهها و مقالههاي پژوهشي، فعاليتهاي مربوط به اين حوزه را گزارش ميكنند(سیاروچی و همکاران 1384).
2-1-1تاريخچه و ديدگاههاي هوش هيجاني:
عبارت هوش هيجاني حدود سال 1990م در ادبيات پژوهشي به كار برده ميشد، اما عموميت يافتن آن به سال 1995م، هنگامي كه كتاب هوش هيجاني، نوشته دانيل گلمن، پر فروشترين كتاب نيويورك تايمز شد، برميگردد(هین ،1384). در سال 1990م پيتر سالووي و جان ماير اصطلاح هوش هيجاني را به معناي توانايي زير نظرگرفتن احساسات و هيجانات خود و ديگران، تمايز گذاشتن بين آنها و استفاده از اطلاعات حاصل از آنها در تفكر و اعمال خود، گرفتند. در سال 1995م گلمن اصطلاح هوش هيجاني را سرِ زبانها انداخت. گلمن معتقد است در پيشبيني قابليت اشخاص، هوش هيجاني شاخص بهتري است تا هوشبهر حاصل از آزمونهاي سنتي هوش.
از نظر گلمن، هوش هيجاني دست كم چهار حوزه دارد:
1. آگاهي هيجاني (براي مثال، توانايي جدا كردن احساسات از اعمال)،
2. مديريت هيجانات (براي نمونه، توانايي كنترل عصبانيت)،
3. تشخيص هيجانات ديگران (براي مثال، ديدن دنيا از دريچة چشم ديگران)،
4. اداره كردن روابط (تواناي حل مشكلات و روابط)(سانتراک 1385).
در حوزه روانشناسي ريشههاي تئوري هوش هيجاني به آغاز نهضت هوش هيجاني باز ميگردد. اي. ال. ثرندايك 52(1920م) يكي از اولين كساني بود كه جنبههايي از هوش هيجاني را با عنوان هوش اجتماعي مطرح كرد. او در سال 1920م هوش اجتماعي را شامل مؤلفههاي گستردهاي ميدانست كه هر يك به تواناييهاي مختلفي در زمينه هوش و ابعاد مختلف آن اشاره ميكردند. در سال 1937م رابرت ثرندايك و استرن تلاشهاي قبلي انجام شده توسط اي. ال. ثرندايك را مرور كردند و به معرفي سه حوزه متفاوت و در عين حال، نزديك به هوش اجتماعي پرداختند. اولين بخش اساساً به نگرش فرد به جامعه و شكل يا بخش مؤلفههاي متفاوت آن برميگردد. بخش دوم، شامل دانش اجتماعي است. شكل سوم، هوش اجتماعي، ميزان سازگاري اجتماعي فرد را در بر ميگرفت.وكسلر53 در سال 1952م همراه با گسترده كردن آموزههاي بهره هوشي، تواناييهاي عاطفي را به عنوان بخشي از تواناييهاي معروف هوش، تصديق كرد. هاوارد گاردنر (1983م) نيز در احياي تئوري هوش هيجاني در روانشناسي نقش برجستهاي ايفا كرده است. مدل تأثيرگذاري وي تحت عنوان هوشهاي متكثر يا هوشهاي چندگانه شامل انواع متفاوتي از هوش، از جمله هوش شخصي، هوش ميانفردي و هوش درون فردي است.
شايد بتوان گفت كه روون بار- آن (1988م) اولين كسي است كه گامهاي نخستين را براي ارزيابي هوش هيجاني به عنوان معياري از سلامت برداشته است. وي در رساله دكتري خود اصطلاح ضريب هيجاني را در مقابل بهره هوشي به كار برده است. اين، درست زماني است كه اصطلاح هوش هيجاني هنوز معروفيت عمومي پيدا نكرده و
