
سیستمهای انطباقی پیچیده
با تأسیس مؤسسه سانتافه135 در اوایل دهه 1980، عبارت «سیستمهای انطباقی پیچیده» مطرح شد (الهادف- جونز، ١٣93: 108). این موسسه در سایت خود رسالت و دیدگاهش را این چنین توصیف مینماید: “موسسه سانتافه انجمن پژوهش فرارشتهای است که مرزهای فهم علمی را گسترش میدهد. هدف آن کشف، درک و ارتباط اصول بنیادی مشترک در سیستمهای فیزیکی، محاسباتی، زیستشناسی، و اجتماعی است که زمینه بسیاری از ژرفترین مشکلاتی است که علم و جامعه امروزی با آن مواجه است. مشکلات پیچیده مستلزم ایدههای نوینی هستند که از اندیشیدن در باره عدم تعادل حاصل میشوند و به شدت به سیستمهای انطباقی پیچیده مرتبط میشوند.”
توانایی سیستمهای زنده برای انطباق و تحول، طیف کلی جدیدی از پیامدهای پیچیده را ایجاد مینماید. سیستم پیچیده زیستی قادر به ایجاد ویژگیهای نوین نوپدیدی است که ممکن است سیستم پیچیده را به عنوان یک کل / یا خرده سیستمهایی که سیستم را تشکیل داده، تغییر شکل دهد (ژل ـ مان136، ۱۹۹۵: ۴). نظریه سیستمهای انطباقی پیچیده، به مطالعه چنین سیستمهایی میپردازد. پیچیده در مقابل ساده و آشوبناک است و انطباقی بر این دلالت دارد که سیستم هم تاثیر میگیرد و هم بر محیطش تاثیر میگذارد. سیستم انطباقی پیچیده شامل عوامل بسیاری است که هر کدام برطبق اصول تعامل موضعی خودشان عمل میکنند. هیچ فرد یا گروه مستقل و هیچ عامل خارجی، الگوهای رفتاری سیستم به عنوان یک کل، یا نحوه استنتاج الگوها را معین نمیکند (استیسی و همکاران،۲۰۰۰) (همان: 6-5).
سیستمهای خود ـ سازمان در حال نوپدید، سیستمهای پیچیده خودانطباقی هستند که برای بقای خودشان میبایست زمانی که شرایط ایجاب کند، نسبت به محیط و تغییر، باز باشند، بنابراین آنها ناگزیر تحولی و یا به عبارت دقیقتر خودتحولی هستند. ویژگیهای مشترک سیستمهای پیچیده عبارتند از:
• سیستمهای پیچیده دربردارنده چندین بخش متفاوتاند که به شیوههای مختلف به هم پیوند میخورند.
• عناصر متنوع قادرند که هم به شیوه ردیفی و هم موازی با معلولها و حوادث همزمان به همان نسبت معلولها و حوادثی که ایجاد شدهاند، تعامل برقرار نمایند.
• سیستمهای پیچیده خود ـ سازمان، خودجوشی را نشان میدهند که درون و بیرون را به نحوی بغرنج مینماید که خطی که قرار بود آنها را از هم جدا نماید، را غیرقابل تشخیص میگرداند.
• ساختاری که از خود ـ سازمان خودجوش پدیدار میگردد، الزاماً قابل کاهش به تعامل اجزا یا عناصر در سیستم نیست.
• ویژگیهای نوپدیدی که از تعاملات محلی ایجاد شدهاند، به جهانی شدن متمایلند.
• از آنجایی که ساختار خود ـ سازمان به طور خودجوش ظهور مییابد، سیستمهای پیچیده نه ثابت هستند و نه ایستا، بلکه تحولی و دگرگونی هستند. پیشفرض چنین تحولی این است که سیستمهای پیچیده هم باز و هم انطباقی هستند.
• نوپدید در فضای گستردهای میان شرایط بسیار منظم و بسیار نامنظم رخ میدهد. این مرز یا حاشیه، لبه آشوب137 است که همیشه به دور از تعادل است (روو ، 2007: 190).
2-4-5- نظریه آشوب
نظریهایی که بیش از همه در ظهور نظریه پیچیدگی نقش داشته و با آن مرتبط بوده، نظریه آشوب است. نظریه آشوب تبیینی از رفتار یک سیستم را ارائه میدهد که قادر است توسط معادلات غیرخطی معین الگوگذاری گردد، به گونهای که برونداد یک برآورد به عنوان درونداد دیگری در نظر گرفته شود. این نظریه نشان میدهد که چگونه عوامل کنترلی که از خارج از سیستم تعیین میگردند باعث تغییر رفتار آن سیستم در جهت حالت خاصی میگردند که جاذب نامیده میشود. در برخی سطوح بحرانی عامل کنترل، میان سطوحی که جاذبهای متعادل و آنهایی که منجر به بیثباتی میگردند، رفتار به جاذبهای غریب138 کشانده میشود. جاذبهای غریب نه تعادل دارند و نه تصادفی هستند، بلکه نوعی درهمپیچیدگی همزمان از هر دو میباشند (استیسی و همکاران، 2000:86).
بینشهای اصلی نظریه آشوب این است که تفاوتهای کوچک در شرایط ابتدایی میتواند موجب تفاوتهای بزرگ در انشعاب آتی سیستم شود و این که ارتباطات جبری غیرخطی ممکن است موجب رفتارهای آشوبناک شود. نظریه آشوب مفروضات کاهشگرایانه، خطی و جهانی علم نیوتنی/ پوزیتویستی را به چالش میخواند، اما همچنان به سنت علمی پای بند میماند. نظریه آشوب میتواند به عنوان سلف یا بخشی از نظریه پیچیدگی نگریسته شود (مورکل139، ۲۰۱۲: ۱۷۹).
برخی نویسندگان همانند مورکل نظریه آشوب را خاستگاه نظریه پیچیدگی دانسته، از نقاط مشترک آن دو سخن گفتهاند و در نوشتههایشان این دو نظریه را مترادف دانستهاند، و برخی دیگر آنها را نظریههایی متفاوت پنداشتهاند. به منظور تبیین بیشتر، به مفاهیم بنیادی نظریه آشوب اشاره نموده و به اختصار برخی اظهارات در باره جایگاه این دو نظریه مطرح میگردد.
کوهن و همکاران (۲۰10: 246) که قرابت این دو نظریه را باور دارند، بر این باورند که این دو نظریه چالشی برای پوزیتویسم هستند و بر علیه رفتارهای شبه ـ قانون140 سیستمهایی احتجاج میکنند که خطی، معین، قالبی، عالمگیر، ثابت، تجزیه شده، مدرنیستی، عینی، مکانیکی، کنترلی و بسته هستند. ویژگیهای این دو نظریه به ارزش پژوهشهای تجربی و پوزیتویستی آسیب جدی میرسانند. اما استر141 (2005: 96-95) نظریه آشوب را نوعی ایده پوزیتویستی تلقی نموده و استدلال میآورد که اصول آشوب از علوم پوزیتویستی فیزیک، ریاضیات، زیستشناسی و روانشناسی گرفته شده و برای علوم مدیریتی و مدیریت سازمان استفاده شده است. در واقع اصطلاح آشوب یک عنوان بیمسمی است، زیرا همچنان جبرگرایانه و از بنیان نیوتنی است، چرا که پاسخها و روشهای معین ارائه میدهد. در ورای همه نظم و غیرخطی مشاهده شده در موقعیتهای آشوب، نظم و الگوهایی قرار دارد و ارتباطات جدید و ساختارها از آنچه به نظر میرسد که دست نیافتنی و خارج از کنترل است، نوپدید میگردد.
والدروپ (1992: 12) نظریه پیچیدگی را حاصل گسترش نظریههای آشوب میداند. وی میان سیستمهای پیچیده خود ـ سازمان انطباقی و سیستمهای درهمتنیده تفاوت قایل شده و اظهار میکند سیستمهای پیچیده خودجوشتر، غیرمنظمتر و زندهتر از آنها هستند. در دو دهه گذشته نظریه آشوب با تحقق این ایده که قوانین ساده دینامیکی قادرند به رفتارهای بسیار پیچیده منجر شوند، پایههای علم را متزلزل کرده است. با این حال نظریه آشوب به تنهایی نمیتواند ساختار، یکپارچگی و انسجام خود ـ سازمانشده سیستمهای پیچیده را تبیین نماید.
اولسن (۲۰۰۸: 150) نیز نظریه آشوب را نسخهای از پیچیدگی میداند و بخشی از خاستگاه این نظریه را در فنآوری رایانهای و بخشی دیگر در پیشرفت ساختارهای غیراقلیدسی ریاضیات هندسی فراکتالی142 قرار میدهد. میسون (2009: 118) هم بر این باور است که خاستگاه نظریه پیچیدگی در نظریه آشوب است. نظریه پیچیدگی، برخلاف دیدگاه غالباً فروکاهشگرای جریان اصلی علم در باره ماهیت «ذره نهایی»، در مورد مسئله کلها، سیستمها یا محیطهای بزرگتر و روابط میان عناصر یا عوامل تشکیل دهنده، با نظریه آشوب همراه میشود.
دال (1393: 263-262) ضمن پذیرش تفاوتهای این دو نظریه، به نقاط مشترک آنها اشاره میکند که هردو بینظمی را بهمنزله بخش طبیعی نظم میپذیرند، معادلات غیرخطی و تکراری را در کارهای ریاضی مورد استفاده قرار میدهند، و جهان را از منظر غیرنیوتنی مینگرند. نظریه آشوب برای مطالعه آشوب طبیعت و به منظور کنترل آن از ریاضیات غیرخطی استفاده میکند. نظریه پیچیدگی از طریق بکارگیری فرایندهای غیرخطی و درک خود طبیعت به منزله الگوئی فراکتال و خودسازمانگر، با نظریه آشوب همراهی میکند.
از نظر استیسی و همکاران (2000) تفاوت اصلی این نظریهها در این است که نظریههای آشوب و ساختار اتلافی درصدد ساخت مدلهای ریاضی سیستمها در سطح کلان میباشند، در حالی که نظریه سیستمهای انطباقی پیچیده برای مدل سازی همین پدیده، از طریق رویکرد مبتنی بر عامل تلاش مینماید و به جای قاعدهمند و فرموله کردن قوانین برای کل جمعیت، بدنبال فرموله کردن قوانین تاثیر متقابل تمامیتها و موجودیتهای فردی است که یک سیستم جمعیت را تشکیل میدهند. اگرچه هر سه نظریه به سیستمهای طبیعی به عنوان سیستمهای هم غیرخطی و هم خود ـ سازمان مینگرند. نظریه آشوب نمیتواند به طور مستقیم در تعامل انسانی به کار گرفته شود، اما بینشهای آن به همراه جاذبهای غریب و عدمقابلیت پیشبینی میتوانند به تفکر سیستمها در باره سازمانها در سطح استعاره چالشی را ارائه دهند. دیگر این که سیستمهای خود ـ سازمان در نظریه آشوب نمیتوانند از یک جاذب به دیگری تغییر کنند. یک سیستم آشوب خود ـ سازمان تنها زمانی تغییر میکند که برخی تغییرات از محیط بروز کنند. اما سیستمهای پیچیده انطباقی توانایی این را دارند که میان جاذبها تغییر نموده و همچنین توانایی ایجاد جاذبهای جدید بواسطه فرایندهای خود ـ سازمان را دارند، سیستمهای پیچیده پویاییهایی را در لبه آشوب نشان میدهند و تنوع تقویت میگردد. توانایی متحول شدن به اشکال نوین زندگی، ویژگی متمایز این سیستمها است.
تفاوت دیگر این که گاه به آشوب به عنوان موقعیتهایی نگریسته میشود که در آن نتوان الگویی را طرح نمود و جزئیات را درک کرد (شرمن143 و اسچالتز144، 1998). در حالی که پیچیدگی ادعا میکند که اگر سیستمها از فاصله و فراتر از زمان نگریسته شوند، الگوها و مدلهایی دارند. سیلییرز تمایز دیگری میان پیچیدگی و آشوب قایل شده و آن این که پیچیدگی به مقوله بسیارگستردهتری از آشوب دلالت دارد که آن لبه آشوب است، جایی میان صراحت و وضوح145 کامل و مخاطرهانگیزی146 بیش از حد (استر، 2005: 95). پیچیدگی، جبرگرایی مکانیکی را در هم میشکند، اما نه به شیوه غیرقابلپیشبینی و غیرقابلکنترل آشوب، همان گونه که سیستمها از خطی بودن قابلپیشبینی فاصله میگیرند، تاکید بر خلاقیت، دگراندیشی و اندیشمندی به حد نهایت خود میرسد، اما همچنان منظم است، قبل از این که آنها به نابودی نظم که آن آشوب است، منتهی گردد (کوهن و همکاران،۲۰۱۱: ۸ ). طرح مفهوم لبه آشوب در پیچیدگی تمایز مهم این دو ایده محسوب میشود که سیستم را در موقعیتی پیچیده میان نظم و آشوب نگه میدارد.
به نظر میرسد برای درک بهتر این دو نظریه، میبایست مفهوم “لبه آشوب” تبیین شود که در مبحث مفاهیم کلیدی نظریه پیچیدگی به آن خواهیم پرداخت. اما در مجموع شاید بتوان نظریه آشوب را خاستگاه نظریه پیچیدگی دانست که در ویژگیهایی مانند نقد نگاه مکانیکی نیوتنی، پذیرش بینظمی، خود ـ سازمان و غیرخطی بودن امور مشابه هستند، اما در مواردی مانند محدوده بینظمی، امکان و نوع الگوسازی، ایجاد تنوع و خلاقیت با یکدیگر اختلاف دارند.
تا بدین جا روشن گردید که نظریه پیچیدگی حاصل سیر تحولی است که در اندیشه انسان معاصر بوقوع پیوسته است. طرح مفاهیمی چون عدمقطعیت، غیرـ خطی، عدم ثبات، خود ـ سازمان، بینظمی، و کلیت، به جای مفاهیم حاکم در عصر مدرن، منجر به ظهور اندیشههای متفاوتی تحت لوای نظریههایی مانند نظریه سیستمها، سیبرنتیک، ساختارهای اتلافی، آشوب و در نهایت پیچیدگی گردید. شاید بتوان گفت که نظریههای فوق در همان حال که دربرگیرنده ایدههای مشترکی هستند، هر کدام حاوی مفاهیم و باورهای نوینی هستند که حاصل نقدها و تحلیلهای اندیشمندان، پیرامون نظریههای پیشین میباشند.
پس از بیان خاستگاه نظریه پیچیدگی و سیر تحولی که منجر به شکلگیری آن گردید، اکنون برای آشنایی با این نظریه در وهله نخست به بررسی مفاهیم کلیدی آن میپردازیم، و سپس با استفاده از این مفاهیم کلیدی، و نیز با استناد به اظهارات متفکران این نظریه، مبانی هستیشناسی و شناختشناسی و روششناسی آن را استنتاج و تحلیل مینماییم.
2-5- مفاهیم کلیدی نظریه پیچیدگی
همانگونه که برای نظریه پیچیدگی تعریف واحد و مشترکی ارائه نشده، در مورد مفاهیم شکلدهنده این نظریه
