
(البته بیآنکه جدا کند) و هم در پی پیوند دادن و ارتباط بخشیدن. دوم، مسئلهی عدمقطعیت را طرح میکند. بنابراین پیچیدگی از یک سو پیوند دادن و ارتباط بخشیدن یعنی همبافت و جهانی کردن است و از سوی دیگر، درگیر مسئله عدمقطعیت شدن. به گفته مورن و همکاران (1388: 54-52) موضوع پیچیده از یک سو جهان تجربی، نامطمئنی، ناتوانی در دستیابی به یقین و به صورتبندی قانونی ابدی و طرحریزی نظم مطلق را دربرمیگیرد و از سوی دیگر چیزی را شامل میشود که با منطق، با درک ناتوانی در پرهیز از تضادها رابطه پیدا میکند. در ذهنیت کلاسیک، هر گاه تضادی در یک استدلال پیدا میشد، نشان دهنده اشتباه بود. در نگرش پیچیده، برعکس، هنگامی که از راههای تجربی ـ منطقی به تضادها میرسیم دلالت بر ارتکاب اشتباهی ندارد، بلکه نمایشگر کشف لایه عمیق واقعیت است که منطق ما، به دلیل همان عمیق بودنش، متوجه آن نشده است.
دیویس و سومارا (۲۰۰۸: 166) نیز به گونهای مشابه، تعریف پیچیدگی را وابسته به این میدانند که چه کسی، چه چیزی را مطالعه میکند. برای مثال، فیزیکدانان از پیچیدگی به عنوان مطالعه دینامیک غیرخطی، زیستشناسان مطالعهی سیستمهای زنده، و مربیان به عنوان مطالعهی سیستمهای یادگیری یاد میکنند. دیویس و همکاران (۲۰۰۴: 4) معتقدند با وجود تنوع زیاد، برخی کیفیتهای مهم در همه اشکال پیچیده مشترک دیده میشوند. پدیدههای پیچیده، انطباقی هستند و در شرایط تکامل داروینی بهتر از مکانیکهای نیوتنی تشریح میشوند. علاوه بر این، شامل خود ـ سازماندهی خودجوش خاصی هستند که در آن فعالیتهای جمعی منسجم یا ویژگیها در فعالیتهای عوامل فردی بروز میکنند.
دیویس و سومارا (٢٠٠٦: 3) در نهایت این تعریف از پیچیدگی را ارائه میکنند که از سایر تعاریف جامعتر به نظر میرسد :
“ویژگیِ فرارشتهای78 پیچیدگی ارائه هر گونه تعریف محکم و سریع از این حرکت را دشوار نموده است. بسیاری از معتقدان به پیچیدگی بر این باورند که ارائه تعریف خاص از پیچیدگی امکانناپذیر است. ما اندیشه پیچیدگی را جایی میان باور به یک جهان کاملاً قابل شناخت و ثابت، و این برداشت که معنا و واقعیت بسیار پویاست قرار میدهیم. در حقیقت اندیشه پیچیدگی به هیچ کدام از این دو حد نهایی معتقد نیست، اما به هر دو گوش فرا میدهد. اندیشه پیچیدگی تصدیق میکند که بسیاری از پدیدهها ذاتاً پایدار هستند، اما همچنین تصدیق میکند که چنین پایداریها از برخی شیوههای ناشی از گامهای تکاملی میان اندیشه بشر و اذهان/ اعیان اندیشه بشر، واهی و غیرواقعی است”.
هیلاین (1996: 1) نیز یادآور میگردد که با وجود تنوع مفاهیم ارائه شده در توصیف پیچیدگی، همچنان میتوان به برخی مفاهیم مشترک اشاره نمود. وی همانند دیویس و سومارا برای تعریف پیچیدگی از مفهوم دوگانگی استفاده میکند و به واژه لاتین complexus که به معنای بههمتابیده است، اشاره نموده و پیچیدگی را چنین تعریف میکند:
“برای این که چیزی پیچیده داشته باشید، لازم است که دو یا چند عنصر داشته باشید که به گونهای به هم پیوند خوردهاند که قابل جدا شدن نیستند. بدین ترتیب ما نوعی دوگانگی بنیادی میان بخشهایی مییابیم که به طور همزمان متمایز شده و پیوند خوردهاند… در همین معناست که هویتهای پیچیده برای قرار گرفتن در قالب مدل دشوار خواهند بود. جنبههای تمایز و پیوند، دو بعد مشخص پیچیدگی را تشکیل میدهند. تمایز به تنوع79، به تجانس80، و به این حقیقت اشاره دارد که بخشهای متفاوت پیچیده، متفاوت رفتار میکنند. پیوند با محدودیت و الزام81، با کفایت، و با این حقیقت که بخشهای مختلف مستقل نیستند ارتباط دارد … تمایز در نهایت منجر به بینظمی، آشوب و آنتروپی82 میگردد. پیوند منتهی به نظم یا نگاتروپی83 میشود. پیچیدگی، نه نظم کامل است و نه بینظمی کامل”.
بدین ترتیب با وجود تنوع تعاریف مفهوم پیچیدگی، آنچه که در همه مشترک است، نوعی دوگانگی همزمان میان امور به ظاهر متناقضی چون پیوند و تمایز است که پیش از این در باور متفکران علم کلاسیک جایگاهی نداشت.
ویور84 (1948: 3) در توصیف مفهوم پیچیدگی از سه نوع موضوع سخن میگوید. نخست “موضوع سادگی” که دلالت بر علم فیزیک کلاسیک دارد که از قرن هفده تا نوزده به گونه گستردهای به متغیرهای دوگانه مربوط میشد. موضوع دوم «پیچیدگی سازماننیافته»85 است. پیشرفتهای بعدی زیستشناسی و پزشکی نشان داد که ارگانیسمهای زنده اغلب درگیر توجه به یک کل پیچیدهتر سازماننیافته هستند. چنین موضوعاتی با شمار بسیار زیادی از متغیرها مواجهند که به گونه فردی عمل میکنند، اما با وجود این آشفتگی و ناشناختگی، سیستم به عنوان یک کل دارای ویژگیهای منظم و تحلیلپذیر است. وی از قوانین ترمودینامیک، حرکت اتمهای شکلدهنده مواد، حرکت ستارههای شکلدهنده جهان، و ساختار فیزیک نوین به عنوان نمونههایی از این پیچیدگی نام میبرد. اما موضوعات «پیچیدگی سازمانیافته»86 شامل تمامی مسائلی میباشند که مستلزم مواجهه همزمان با تعداد قابل ملاحظهای از عوامل هستند که در یک کل سازوار به همدیگر مرتبط میباشند. ویژگی مهم این موضوعات این است که علم هنوز کاوش و کشف اندکی در حیطه آنها دارد.
کافمن (1993: 173) که پیچیدگی را در عرصه علم مطرح میکند، با ارائه تقسیمبندی مشابهی مینویسد: “در علم قرن هیجدهم در پی تحول نیوتنی، تحت عنوان علوم سادگی سازمانیافته، علم قرن نوزدهم به واسطه مکانیسم آماری، تحت عنوان تمرکز بر پیچیدگی سازماننیافته، و علم قرن بیستم و بیست و یکم به عنوان مواجهه با پیچیدگی سازمانیافته شناخته شده است. سیستمهای زنده مانند موجودات زنده، جوامع، اکوسیستمهای همتحولی، نمونههای عالی پیچیدگی سازمانیافته هستند”. با استناد به تعاریف فوق، مفهومی که در این پژوهش از پیچیدگی تبیین و تحلیل میگردد، بیشتر در قالب پیچیدگی سازمانیافته میباشد.
مجادله دیگری که پیرامون مبحث پیچیدگی مطرح میباشد، این است که آیا پیچیدگی یک علم است، یا نظریه یا مجموعهای از نظریهها، یا نوعی نگرش و اندیشه، و یا یک پارادایم نوین محسوب میشود. گرچه به نظر میرسد برخی اندیشمندان تفاوت فاحشی میان آنها قایل نیستند، گروهی دیگر بر قایل شدن تمایز میان این دیدگاهها اصرار میورزند. به گفته دیویس و سومارا (۲۰۰۸: 166) حدود یک دهه پیش، حرکت گستردهای صورت گرفت تا عنوان «علم پیچیدگی» برای بیان چیزی که خیلی جامعتر از یک نظریه است، بکار برده شود. بسیاری این نام جدید را پذیرفتند، اما نه همه. دیگران «تفکر پیچیدگی»87، «نگرش پیچیدگی»88، «پیچیدگیگرایی»89 یا فقط «پیچیدگی» را پیشنهاد کردند. هیچ یک از اینها به طور کامل رضایت بخش نیستند.
به گفته دیویس و سومارا (2006) با تحولاتی که در مفهوم علم بوجود آمد، اصطلاح “اندیشه پیچیده” جایگزین اصطلاحات پیشین شد. برخی افراد قایل به این اصطلاح با نفی وجود نظریه به معنای مدرن آن، و با توافق نسبی با دیدگاههای پساساختارگرا و نوعملگرا، سعی در بسط دیدگاههای خود در باره پیچیدگی دارند. در نهایت اصطلاح “پارادایم پیچیدگی” نیز به نوعی نگرش کلان و گونهای جهانبینی اشاره میکند که در مقابل دیدگاههای مدرن قرار میگیرد (مورن، 1388) (محمدی،1393: 81).
توضیحات فوق تصریح میکنند که ایده پیچیدگی تحت لوای دیدگاههای مختلف مطرح شده است. در رساله حاضر، پیچیدگی تحت عنوان یک نظریه تحلیل میگردد، اما محور رساله بر مبانی و مفاهیمی از این تفکر شکل گرفته که در غالب دیدگاههای مطرح همچون علم پیچیدگی، اندیشه پیچیدگی و پارادایم پیچیدگی مشترک است.
2-2- خاستگاه نظریه پیچیدگی
خاستگاه نظریه پیچیدگی را میتوان در اندیشههای باستان جستجو نمود. نظریه پیچیدگی وجوه مشترک بسیاری با بینشهای باستان مانند فلسفه لائوتز90 دارد (تویسی91، a 2002: 4). اولسن92 (١٣93: 150) معتقد است این نظریه در اندیشههای چین و یونان باستان ریشه دارد، اما الگوهایی از آن، زمینههای نسبتاً جدید پژوهش علمی هستند و شاید یکی از جالب توجهترین پیشرفتهای جدید پس از ظهور نظریه کوانتوم در اوایل دهۀ 1900 باشد. این نوع نظریهها نه تنها با مادهگرایی سازگارند، بلکه سیستمی یا کلّی نیز هستند، زیرا دلایل موجهّی برای تنوع و وحدت در زمینۀ سیستمی تغییرات تعاملی پیچیده ارائه میدهند. در تاریخ علم جدید، آثار پریگوژین شیمی فیزیکدان معاصر، تحلیل پیچیدگی پساکوانتومی93 را در سطح خرد و کلان و بر مبنای فیزیک عدم ـ تعادل پیش برده است. پریگوژین اثر نظریهی “شدن” را بر اساس نظریه تغییر دائمی هراکلیتوس94 تفسیر و برحسب جنبههای تصادفی، پیشبینی ناپذیری، عدم قطعیت، آشفتگی و نظامهای عدم ـ تعادل، فهمی پساکوانتومی از جهان ارائه نمود.
به گفته دمباسکی95 (2006: 245) الزامات اولیه سیستمهای پیچیده، در طبیعتگرایی96 است، به این معنا که به طور کلی حیات و سیستمهای پیچیده میبایست از علتهای فیزیکی محض نوپدید گردند. اما این الزام بسیار مشکلبرانگیز است. منشا حیات یک مشکل حلنشده است و نظریه پیچیدگی جسورانه تلاش میکند آن را حل کند. نظریه پیچیدگی در صدد تبدیل غیرحیات به حیات است، اما هر گاه از طبیعتگرایی متاثر میشود، برای تبدیل نمودن، هیچ جایگاهی برای هوش یا غایتشناسی قایل نمیشود.
پوند97 و کالج98 (2006) نیز برای توصیف تحول پیچیدگی زیستشناسی به چهار مدل طبیعتگرا اشاره نمودهاند که از مدل پیچیدگی نوپدید به عنوان یکی از این مدلهای طبیعتگرا نام میبرند. کولسون99 و پییرسی100 (1999) از حوزههای نوین نظریه پیچیدگی به عنوان یکی از تلاشها برای یافتن پاسخ طبیعتگرایانه به منشا حیات یاد میکنند.
به نظر میرسد از میان فیلسوفان باستان، هراکلیتوس بسیاری از ویژگیهای نظریه سیستمهای پیچیده را مطرح میکند. وی بسیاری از انواع فعالیتهایی که امروز دانشمندان پیچیدگی مطالعه میکنند را بیان کرده بود. عبارت معروف وی که یک نفر نمیتواند دو بار در یک رودخانه شنا کند، توصیفی از خودنوگری است (فرایندی که در آن برخی سیستمهای پیچیده به طور مستمر خودشان را با مواد نو بازسازی میکنند، در حالی که همان شکل قبلی را حفظ میکنند). در واقع بار دوم نه آن رودخانه همان رودخانه قبلی است و نه آن فرد همان شخص قبلی است. بدین ترتیب هراکلیتوس به پویایی کیهان اعتقاد داشت.
هراکلیتوس تلاش میکند تا شیوه نوین اندیشه را تبیین کند، شیوهایی که بر مطالعه طبیعت متمرکز است، که به عنوان مفهومی درک میشود که دربرگیرنده افق جهان، بشر و الهی در یک شهود است. وی به طور خاص به پیوند انسان و طبیعت علاقهمند بود. از منظر وی دو مفهوم در طبیعت یعنی مقوله تضاد و مقوله ارتباط، امکان وحدت -کثرت 101 واقعیت را ممکن میسازد (پیرز102، 2007). این مقولات همه مفاهیم کلیدی است که در نظریه پیچیدگی بر آنها تاکید میشود.
کاپرا103 ( 1976، 29) در آثارش دیدگاه مکانیکی غربی را با دیدگاه شرقی مقایسه نموده و چنین نوشت:
“بر خلاف دیدگاه مکانیکی غربی، دیدگاه شرقی از جهان “ارگانیک” است. اسطورههای شرقی همه بر وحدت بنیادین جهان تاکید دارند که ویژگی محوری آموزش آنها محسوب میگردد. علم قرن بیستم بر ایده تفکیک دکارتی104 غلبه کرد و به ایده وحدتی که در یونان قدیم و فیلسوفان شرقی بیان شده رجعت نمود.”
بدین ترتیب کاپرا شکلگیری علم مدرن را ناشی از دیدگاه دکارت میداند. وی ویژگی دیدگاه دکارتی مبنی بر تفکیک ذهن و عین را نقد کرد و اظهار نمود که تولد علم مدرن توام با شکلگیری اندیشه فلسفی بود که منجر به نوعی قاعدهمندی افراطی دوگرایی روح/ ماده گردید. این قاعدهمندی در قرن هفدهم در فلسفه دکارت نمودار شد، کسی که دیدگاه وی از طبیعت بر اساس تفکیک بنیادی دو قلمرو مجزا و غیروابسته، یکی ذهن و دیگری ماده بود. تقسیم دکارتی رخصت داد تا دانشمندان با ماده به عنوان امری مرده و کاملاً مجزا از خودشان و با جهان مادی همانند چند ابژه متفاوت که در یک ماشین
