
است که اجزاء و عناصر دروني آن (ارزشها، هنجارها، ضوابط، باورها و هنر و…) با هم ارتباط متقابل دارد و بر هم تأثير ميگذارند (قلي زاده، 1388).
9- پذيرش اجتماعي فرهنگ: وقتي از فرهنگ سخن ميگوييم، سر و کار ما با امري است که نوعي مقبوليت اجتماعييافته و از سطح مقبوليت فردي فراتر رفته است. از اينرو هر امري، هرچند بسيار مقدس و عالي باشد، تا زماني که مورد قبول اعضاي يک گروه يا يک جامعه قرار نگرفته باشد، امر فرهنگي محسوب نميشود. براي اينکه امور رنگ و بوي فرهنگ به خود گيرند، بايد کوشيد تا مقبوليت اجتماعي پيدا کنند؛ در واقع ميزان پذيرش اجتماعي امور است که قوت و ضعف آنها را رقم ميزند (صالحي اميري، 1386).
2 – 6 – کارکردهاي فرهنگ
مهمترين کارکردهاي فرهنگ عبارتند از:
1. عامل ايجاد ارزشهاي اجتماعي و تداوم بخش آنها.
2. عامل يافتن هويت فرهنگي براي انسان
3. عامل کنترل نظام رفتاري.
4. عامل حفظ دست آوردهاي پيشين
5. عامل وحدت و انسجام بخش نظام اجتماعي
6. عامل تعليم و تربيت و اجتماعي کردن افراد به ويژه کودکان.
7. و بالاخره فرهنگ عامل تبيين رفتار انساني و راهنماي همه فعاليتهاي انسان (قلي زاده، 1388).
2 – 7 – فرهنگ در مکتب اسلام
هر پديده و فعاليت فرهنگي که با ارزشهاي متعالي انساني مانند اخلاقيات و مذهب ناسازگار باشد، فرهنگ اسلامي آن را نميپذيرد، زيرا هر پديده و فعاليتي که به نام فرهنگ در جامعه بروز کند و مخالف حيثيت، شخصيت و شرافت کمالطلب انساني باشد، اگر چه در جذابترين صورت عرضه شود، فرهنگ اسلامي با آن مخالفت نموده و از عرضه و ترويج آن جلوگيري مينمايد. اين است اساسيترين وظيفه فرهنگ پويا که اسلام با صراحت و صداي بلند حامي آن است (جعفري، 1388).
فرهنگي را که اسلام بنا نهاد، حيات هدفداري است که ابعاد زيباييجويي و علمجويي و منطقطلبي و آرمانخواهي انسانها را به شدت به فعاليت رسانده و همه عناصر فرهنگي را متشکل ميسازد؛ عنصر فرهنگ علمي را از عنصر اخلاق عاليه انساني جدا نميسازد؛ عنصر فرهنگ هنري را از عنصر فرهنگ ارشاد اقتصادي تفکيک نميکند؛ وحدت فرهنگ را پيرو وحدت روح آدمي قرار داده و از تجزيه و متلاشي شدن آن جلوگيري ميکند. عناصر فرهنگ اسلامي که در منابع معتبر، ادب، خصال، علم، اخلاق به مفهوم عمومي آن ومحاسن امور ناميده ميشوند، همگي درون يک مفهوم عالي به نام حکمت جا دارند.
اولين بنيانگذار و حمايتکننده اصلي اين فرهنگ، خدا است که آدمي را با قلم، بيان، قريحه، ذوق، کمالجويي و کشف اصول پايدار در رودخانهاي هميشه در جريان رويدادها مجهز ساخت و با دو بال، احساس و انديشه او را به پرواز در آورد. ملاک هماهنگي فرهنگ، اشتراک آنها در امور مفيد به زندگاني مادي و معنوي امور بشر بوده است. اين هماهنگي و تعاون جدي فرهنگ ملي و ديني بود که موجب شد ايرانيان بزرگترين خدمات علمي، فلسفي، هنري، صنعتي، حقوقي و اخلاقي را در قالب فرهنگ اسلامي به جريان انداخته و ايران را به حد اعلاي شکوفايي برساند (جعفري، 1388).
فرهنگ در مکتب اسلام داراي خصوصياتي است:
1. چون همه عالم محضر خداست و کل شيء هالک الا وجهه يعني تنها وجه اوست که وجود دارد و همه چيز فنا ميشود براين مبنا فرهنگ بخشي از ساحت وجود است يعني فرهنگ نيز از ابتدا بوده و تا انتها ادامه خواهد داشت.
2. بنابر منطق توحيد در اسلام فرهنگ به نوبه خود پارهاي از هستي اجتماعي است که دلالت بر توحيد و انسجام دارد از اين رو فرهنگ جنبه کارکردي وحدت بخشي را دارد.
3. فرهنگهايي که به حقيقت وجود يعني نور حضرت حق نزديک ميشوند پايندگي و ثبات جاودانه مييابند و يک تمدن درخشان به وجود ميآورند و فرهنگهايي به عناصر فناپذير و بيثبات تکيه دارند از حقيقت دور شده و از بين ميروند.
4. از نظر قرآن آنگاه که خالق هستي قوه تفکر را به انسان عطا ميکند يعني فرهنگ، آنگاه که خالق کريم توان نامگذاري تمام پديدهها را به آدم ميبخشد يعني فرهنگ، وقتي نور علم را به بنده خويش ميدهد يعني فرهنگ، آنگاه که با توسل به نور علم دانايان را از نادانها جدا ميکند يعني فرهنگ.
5. خداوند در قرآن ميفرمايد انسان را به زيباترين وجه آفريدم پس اگر انسان اين زيبايي را در خويش نيابد به پستترين مرتبه فرهنگ انساني تنزل مييابد به عنوان مثال برخورد کاسب کارانه و مغرورانه با اين ترويج فضايي از نفاق و ريا حقيقت دين را که همانا تربيت انسان و تجلي انسانيت است خدشهدار ميکند و قشريگري، افراطيگري و آسيب و انحراف در فرهنگ را افزايش ميدهد.
6. توجه به خود در مدل فرهنگشناسي اسلام: خداوند در قرآن ميفرمايد تا هنگامي که انسان خود نخواهد تغيير کند محال است که تغيير در زندگي گروهي، اجتماعي و فرهنگي وي پديد آيد يعني فرهنگ از رهگذرخود فردي و اجتماعي انسان است که به جنبش و ظهور ميرسد و خود همان نفس بشري است که از ابعاد زيستي و رواني، اجتماعي برخورداراست نفس ميتواند از ابعاد سالم و ناسالم و يا نفس اوليا و نفس سفلي برخوردار باشد و در قرآن نيز نفس اماره در مقابل نفس لوامه و نفس تعالييافته قرار ميدهد. اگر انگيزه تغيير سوي نفس سفلي باشد روابط اجتماعي و فردي انسان در جهت انحطاط و تخريب و فساد ميل پيدا ميکند و اگر تغيير در نفس اوليا باشد روابط اجتماعي و فرهنگ به توسعه و کمال سوق پيدا ميکنند.
7. فرهنگ تحقيق و تجربه در مدل اسلام: خداوند در قرآن ميفرمايد انسان حق ندارد از جرياني که بدان علم ندارد پيروي کند بنابراين مردم را به تحقيق و تجربه آيات خداوند در عالم دعوت ميکند و مردم را از تعبدهاي کورکورانه از دستگاههاي قدرت و ثروت که خالي از معرفت است برحذر ميکند حتي امر ميکند که براي فهم پايهها و اصول دين يعني توحيد، معاد، نبوت و امامت تحقيق کنند زيرا تقليدهاي کورکورانه حقيقت جريانها و مسائل اجتماعي فرهنگي را مخفي ميکند.
8. اسلام با سنتپرستي، گذشتهپرستي، نياکانپرستي و اطاعتهاي متعبدانه سخت مخالف است آنها انسان را از شناخت حقايق باز ميدارد. در برابر آن در اسلام تأکيد بر اينست که خود را در زمان خويش بشناسيم و از شرايط و آموزهها و القائات غلط خود بپرهيزيم، نميتوان حقيقت امروز را با الگوها و ملاکهاي قديمي مورد تحليل و شناخت قرار گيرد و چون پديدههاي فرهنگي دائماً در حال تحول و دگرگوني است پس ارزشها، هنجارها، انديشهها، خردمنديها، معاني و الگوهاي فرهنگي جامعه امروز حقايقي نهفته است که با بينش تحقيقاتي در همين جامعه و فرهنگ امروز ميتوان به ايمان کاربردي دست يافت.
انسان با اطمينان بايد به کار انتخاب ارزشها و هنجارهاي فرهنگي و اجتماعي بپردازد و اين ميسر نميشود مگر با تربيت به نحوي که از اوهام و خيالات و تاريخگرايي و استدلال اعمال گذشته رهايي يابد.از استناد به تصورات شخصي و ذهني خويش بپرهيزد به کتاب به عنوان مأخذ تفکر و هدايت پناه آورد و از اولياي معرفت که به مرحله علم و حکمت بالغ انساني رسيدهاند مدد گرفته شود (قلي زاده، 1388).
2 – 7 – 1- فرهنگ از منظر امام خميني (ره)
با بررسي آثار و سخنرانيهاي حضرت امام خميني (ره) ميتوان فرهنگ را از ديدگاه ايشان اينگونه تعريف نمود: فرهنگ عبارت است از دانش، ادب، تعليم و تربيت، اعتقادات، اخلاق و عمل، گرايشهاي فکري، هنجارها، باورها، ارزشها، برداشتها و هنر اجتماع و قواعد آنها در جامعه. ايشان با متمايز کردن فرهنگ اسلامي از فرهنگ استعماري و فرهنگ غربي، خصوصيات فرهنگ اسلامي را اينگونه توصيف ميکنند: «اسلام داراي فرهنگ غني انسانساز است که ملتها را بيگرايش به راست و چپ بدون در نظر گرفتن رنگ و زبان و منطقه به پيش ميبرد و انسانها را در بعد اعتقادي و اخلاقي و عملي هدايت ميکند و از گهواره تا گور به تحصيل و جستجوي دانش سوق ميدهد.» (صالحي اميري، 1386).
ويژگيهاي اصلي فرهنگ اسلامي در مقايسه با فرهنگهاي غربي و استعماري از ديدگاه امام عبارتند از:
– غني بودن
– مترقي و موافق توسعه و پيشرفت بودن
– انسانسازي و هدايت انساني
– استقلال از شرق و غرب و عدم قومگرايي و مليتگرايي
– توجه خاص به اصول اعتقادي و اخلاقي
– توجه ويژه به تعليم و تربيت و تحصيل علم و دانش.
از نظر امام برنامهي فرهنگي، برنامهي تهذيب انسانهاست. اين تهذيب و تربيت اعتقادي ـ اخلاقي موجب پشت پا زدن انسانها به انواع مفاسد و گرايش به اصول انساني در رفتار و کردارشان ميشود (صالحي اميري، 1386).
2 – 7 – 2 – فرهنگ از نگاه آيتالله خامنهاي
فرهنگ به معناي خاص براي يک ملت، عبارت از ذهنيات، انديشهها، ايمانها، باورها، سنت ها، آداب و ذخيرههاي فکري و ذهني است (بيانات رهبري در ديدار با عالمان و روحانيون تبريز 5/5/72).
بخش عمده فرهنگ، همان عقايد و اخلاقيات يک فرد يا يک جامعه است. رفتارهاي جامعه هم که جزو فرهنگ عمومي و فرهنگ يک ملت است، برخاسته از همان عقايد است. در واقع، عقايد يا اخلاقيات، رفتارهاي انسان را شکل ميدهند و به وجود ميآورند. خلقيات اجتماعي، رفتارهاي اجتماعي را به وجود ميآورند. بنابراين، درست است که مقوله فرهنگ در موارد زيادي شامل رفتارها هم ميشود، اما اساس و ريشه فرهنگ، عبارت است از عقيده، برداشت و تلقي هر انساني از واقعيات و حقايق عالم و نيز خلقيات فردي و خلقيات اجتماعي و ملي. ميتوان چند نمونه از خلقيات اجتماعي و ملي را که براي يک ملت تعيينکننده است را چنين مثال زد؛ عزم و اراده، غرور ملي، احساس توانايي، احساس قدرت بر اقدام و عمل و سازندگي، انضباط، نشاط، همکاري و مشارکت. اگر ملتي همراه با ايمان و عقيدهاي که دارد، اين اخلاقيات را هم دارا باشد، خواهيم ديد که چقدر در رسيدن به اهداف و آرمان هايش، به او کمک خواهد کرد. بنابراين مقوله فرهنگ از نظر تأثيرش در آينده يک ملت و يک کشور، با هيچ چيز ديگري قابل مقايسه نيست؛ اهميت مقوله فرهنگ از اين جاست (بيانات رهبري در ديدار با شوراي عالي انقلاب فرهنگي 19/9/79).
فرهنگ از نظر رهبري در سه عرصه حضور دارد:
اول در عرصه تصميمهاي کلان کشور است؛ فرهنگ، مثل روحي است که در کالبد همه فعاليتهاي گوناگون کلان کشوري، حضور و جريان دارد و بايد در توليد، خدمات، ساختمانسازي، کشاورزي، صنعت، سياست خارجي و تصميمات امنيتي، رعايت شود و حدود را معين و جهت را مشخص کند، چيست؟ (بيانات رهبري در ديدار با شوراي عالي انقلاب فرهنگي 26/9/81).
دوم به عنوان شکلدهنده به ذهن و رفتار عمومي جامعه است. حرکت جامعه، بر اساس فرهنگ آن جامعه است. انديشيدن و تصميمگيري جامعه، بر اساس فرهنگي است که بر ذهن آن حاکم است. وقتي مردم در خانواده، ازدواج، کسب، لباس پوشيدن، حرف زدن و تعامل اجتماعيشان، در واقع دارند با يک فرهنگ حرکت ميکنند – بنده پيش از انقلاب در سخنرانيهايم مثال ميزدم و ميگفتم فرهنگ مثل توري است که ماهيها بدون اين که خودشان بدانند، در داخل اين تور، دارند حرکت ميکنند و به سمتي هدايت ميشوند – دولت و مجموعه حکومت، نميتواند خود را از اين موضوع برکنار بدارد و بگويد بالاخره فرهنگي وجود دارد و مردم به چيزي فکر ميکنند؛ نه، ما مسئوليت داريم اين فرهنگ را بشناسيم؛ اگر ناصواب است، آن را تصحيح کنيم؛ اگر ضعيف است، آن را تقويت کنيم؛ اگر در آن نفوذي هست، دست نفوذي را قطع کنيم. بنابراين، فرهنگ به عنوان شکلدهنده به ذهن و رفتار عمومي جامعه هم يکي از ميدانهاي اساسي است. چيزهايي که در فرهنگ عمومي ما ضعيف است، يا جايش کم است، کدام است؟ يکي از آنها انضباط است. جامعه ما، به انضباط، نهايت نياز را دارد. ديگري اعتماد به نفس ملي و اعتزاز ملي است؛ يعني احساس عزت کردن از اين که من اهل ايرانم. به قول سهراب سپهري، «اهل کاشانم، روزگارم بد نيست»؛ اين، افتخار است. يا در جاي ديگر ميگويد: «من مسلمانم». اعتزاز به ايراني بودن؛ ما به اين نياز داريم. البته اين با مليگرايي ناقص – همان ناسيوناليسم منفي مطرودي که ما هميشه آن را رد
