
. بر بالاي تنه درخت خرما آويزان خواهم کرد .
5) به معناي ” الي ” مانند : ” جَاءتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَرَدُّواْ أَيْدِيَهُمْ فِي أَفْوَاهِهِمْ”129يعني دستهايشان را به سمت دهان شان برگرداندند130 .
6) به معني ” من ” مانند ” وَيَوْمَ نَبْعَثُ فِي كُلِّ أُمَّةٍ شَهِيدًا عليهِم مِن أنفُسِهِم “131 دليل آن که ” في ” در اين آيه به معناي ” من ” است ، آيات مشابه ديگري است که در آنها حرف ” مِن ” آمده است
7) به معني ” مقايسه ” و مانند : ” فَمَا مَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا فِي الآخِرَةِ إِلاَّ قَلِيلٌ ”132 و اين زماني است که ” في ” ميان شي ء مفضول و مرجوعي که قبل از آن آمده ، و شي ء فاضل و راجحي که بعد از آن آمده قرار گيرد133 .
8) زائد براي تاکيد ، مانند : ” وَقَالَ ارْكَبُواْ فِيهَا”134 يعني ” ارکبوها ” زيرا فعل ” رِکبَ ” متعدي بنفسه است و بي واسطه مفعول مي گيرد135 .
9) به معني ” عَن ” مانند : ” فَهُوَ فِي الآخِرَةِ أَعْمَى وَأَضَلُّ سَبِيلًا”136 يعني او نسبت به آخرت و خوبي هاي آن کور است137 .
کاف :
حرف جّري است براي تشبيه مي آيد . مانند : ” يوم يکونَ الناس کالفراشِ المبتوثِ “138
کاف به دو صورت مي آيد . حرف و اسم که پنج معنا دارد :
1) تشبيه که خود تشبيه بر دو نوع است :
الف : تشبيه در ذات مانند : ” زيدٌ کابنِ عمِّه “
ب : تشبيه در صفات مانند : ” زيد کالاسدِ “
2) تعليل مانند : ” وَيْكَأَنَّهُ لَا يُفْلِحُ الْكَافِرُونَ”139 يعني تعجب کنيد به خاطر آن که خدا کافران را رستگار نمي کند140 .
3) استعلاء مانند : ” کُن کما انتَ ” يعني ( علي ، أنتَ )
4) مبادرت : و آن زماني است که به ما متصل شود مانند : ” سلَّم کما تَدخُل “141
5) تاکيد : که زائد است مانند : ” لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْء”142 . در اينجا در خبر ليسَ بکار رفته است و کاربرد “کاف” در اين مورد کم مي باشد . يعني ” لَيْسَ مِثْلِهِ شَيْء” بيشتر مفسران و نحويان ” کاف ” را در اين آيه زائد دانسته اند ، زيرا اگر کاف در اين آيه زايد نباشد ، مستلزم اثبات مثل و شبيه براي خداوند است و اين محال است . بنابراين مقصود آيه فوق نفي مثل و شبيه از خداوند است143 ” .
لام :
لام جّر در معاني ذيل استعمال مي شود :
1) مالکيت : ” لَّهُ مَا فِي السَّمَاوَاتِ وَمَا فِي الأَرْضِ “144 آنچه در آسمان ها و زمين از اوست145 .
2) استحقاق : و آن لامي است که ميان اسم معني و اسم ذات قرار گيرد . مانند : ” الْحَمْدُلله “146 که ” حمد ” اسم معنا و ” الله ” اسم ذات است . مانند : ” وَيْلٌ لِّلْمُطَفِّفِين147 ” .
تبصره : فوق بين ملک و استحقاق اين است که لام ملک براي چيزي به کار مي رود که حاصل شده است ، ولي لام ” استحقاق براي چيزي به کار مي رود که هنوز حاصل نشده باشد “148 .
3) اختصاص : و آن دلالت مي کند براين که بين ما قبل آن و مجّرورش نسبتي است ، مانند : “فَإِن كَانَ لَهُ إِخْوَةٌ فَلأُمِّهِ السُّدُسُ “149 و مالکيت مجازي است نه حقيقي مانند : ” هذه المدرسةُ لِلبناتِ ” اين مدرسه مخصوص دختران است .
4) تعليل : مانند : ” وَإِنَّهُ لِحُبِّ الْخَيْرِ لَشَدِيد”150 يعني همانا او به سبب دوستي مال خيلي بخيل است .
5) لام ، تقويت : که زائد است براي تاکيد ، يا لامي که تقويت کننده عامل ضعيف است . يعني عاملي که به خاطر فرعي بودن نمي تواند مستقيماً در کلمه اي عمل کند و آن را نصب دهد و يا به سبب آن که موخر از معمول آمده و نمي تواند در اسم قبل از خود عمل کند ، يا داخل کردن ” لام ” بر آن معمول : عامل تقويت شده و در آن معمول عمل مي کند ، يعني آن اسم را به عنوان معمول خود مي پذيرد . مانند : ” كُنَّا لِحُكْمِهِمْ شَاهِدِينَ “151 و در اينجا اسم فاعل ” شاهدين ” با ” لام ” تقويت در ” حکمهم ” که بر آن مقدم است ، عمل کرده و آن را به عنوان مفعول به پذيرفته است . و مانند : ” يُرِيدُ اللّهُ لِيُبَيِّنَ لَكُمْ”152 براي عمل کردن در مفعول به بي واسطه ضعيف است ، اما با آمدن ” لام ” به تقويت شده و در آن عمل مي کند153 .
6) انتهاي غايت : زماني يا مکاني ، که ما قبل ” لام ” با اسم مجّرورش ، کلام پايان مي پذيرد . مانند : ” كُلٌّ يَجْرِي لأَجَلٍ مُّسَمًّى “154 يعني هر يک در وقت خاص ( و در مدار معين ) به گردش در آيند .
7) به معناي ” إلي ” مانند : ” وَلَوْ رُدُّواْ لَعَادُواْ لِمَا نُهُواْ عَنْهُ وَإِنَّهُمْ لَكَاذِبُونَ”155 يعني ” لعادُوا الي ما نهنُوا عنهُ ” يعني اگر بار ديگر به دنيا برگردند باز همان اعمال زشتي که از آن نهي شده اند ، تکرار کنند و اينکه آنان دروغ مي گويند . و هميشه فعل ” ما ” با متمم ” إلي ” مي آيد ؛ لذا حذف ” لام ” در اينجا کاربرد ” إلي ” دارد .
8) تاکيد نفي : که در چنين حالتي زائده است ، و با فعلي که قبل آن ” ما کان ” يا ” لم يکُن ” باشد مي آيد که به آن ” لام جحود ” مي گويند . مانند : ” لَمْ يَكُنِ اللَّهُ لِيَغْفِرَلَهُم وَ لا لِيهديِهُم طَريقا”156 يعني تقدير نبوده که خداوند آنان را بيامرزد ،يعني ” لَم يکنِ الله يغفرُلَهم ”
9) به معني ” علي ” هم در استعلاي حقيقي مانند : ” إِذَا يُتْلىَعَلَيهِْم ْيخَِرُّونَ لِلْأَذْقَانِ سُجَّدًا “157 يعني ” علي الاذقان ” به معناي هر گاه آيات قرآن برايشان تلاوت گردد با کمال خضوع و فروتني به سجده در خاک افتند .
و در معناي استعلاي مجازي مانند : ” إِنْأَحْسَنتُمْ أَحْسَنتُمْ لِأَنفُسِكمُ ْوَ إِنْ أَسَأْتمُ ْفَلَهَا”158 يعني فعليها ؛ به معناي اگر نيکي و احسان کرديد به خود کرده ايد و اگر بدي و ستم نموديد باز بر خود نموده ايد .
10) به معناي ” في ” مانند : ” يَقُولُ يَالَيْتَنىِ قَدَّمْت ُلحَِيَاتى”159 يعني ” في حياتي ” به معناي اي کاش در زندگي ( دنيايم ) توشه اي از حسنات فراهم کرده بودم160 .
11) به معناي عند : مانند : ” بَلْ كَذَّبُوا ْبِالْحَقّ ِلَمَّاجَاءَ هُمْ فَهُمْ فىِ أَمْرٍمَّرِيج”161 يعني تکذيب کردند حق را که نزدشان آمد162 .
12) به معناي ” بعد ” : مانند : ” أَقِمِ الصَّلَوةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلىَ غَسَقِ الَّي ْلِوَقُرْءَانَ الْفَجْرِ”163 يعني نماز را بعد از زوال آفتاب تا تاريکي شب به جاي آور .
13) به معناي ” من ” مانند : ” سمعتُ له صرفاً ” .
14) دلالت بر نسب ، مانند : ” لِحميدٍ عائلهٌ کريمهٌ ” يعني حميد به خانواده اي شريف منتسب است يا حميد از خانواده شريف است .
15) به معناي قسم : مانند : ” لِلهِ سأکا في الطالبِ المجتهِدَ ” يعني به خدا سوگند که من به دانشجوي کوشا ، پاداش خواهم داد .
16) به معناي تعجب : مانند ” لله درک فارساً ” يعني رحمت حق بر تو که چه نيکو سوارکاري هستي . و مانند : ” لله درهُ رجلاً “164
17) تعديه : مانند : ” فَهَب ْلىِ مِن لَّدُنكَ وَلِيًّا165 ” يعني به من سرپرستي ( فرزندي ) عنايت فرما !166
18) تبين : و آن بر سه نوع است :
الف : تبيين کننده مفعول از فاعل است و پس از فعل تعجب و اسم تفضيل مي آيد که بر حبّ و بعض دلالت داشته باشد مانند : ” ما أجبّني لِحميدٍ و ما أبغَضَنِي لحامدٍ ” . يعني چقدر حميد را دوست مي دارم و چقدر نسبت به حامد خشمگينم ! که اسم مجّرور به لام ” لحميدٍ لحامدٍ ” در اين مثال ، مفعول به مي باشند . و مانند : ” فتعساً لکم ” ( محمد ، 8 ) و در اين جا ” لام ” بيان مي کند که ضمير ” کم ” مفعول به براي تعساً – که مصدر است – مي باشد .
ب : تبيين کننده فاعل و کننده کار است . و مفهوم مفعولي ندارد ، مانند ” تّباً لحميدٍ و ويحا له ” خسران و نابودي بر حميد باد ! دو مصدر ( تباً و ويحاً ) در اين مثال فعل لازم اند ، هر چند مصدر ” ويحاً ” خود فعل ندارد و بايد از مرادف آن ” هلک” استفاده کرد .
ج : مفهوم مفعولي را بيان مي کند که مشتبه و مُلتبس به فاعل نمي گردد ، مانند : ” قَالَتْ هَيْت َلَك”167 يعني زليخا گفت : بشتاب که براي تو مهياست . در اين جا ” لام ” بيان مي کند که ” ک ” مفعول به براي اسم فعل ” هَيت ” است168 .
19) صيرورت : که به آن ، ” لام عاقبت ” هم مي گويند . مانند ” فَالْتَقَطَهُ آلُ فِرْعَوْن َلِيَكُونَ لَهُم ْعَدُوًّا وَحَزَنًا”169 در اين جا ” لام ” بيان مي کند که دشمني و مايه اندوه شدن ، عاقبت نجات موسي از آب توسط فرعون بوده است ، نه اين که علت نجات موسي بوده باشد ، زيرا علت نجات موسي اين بود که فرعون و آسيه او را فرزند خود قرار دهند .
20)
21) تبليغ : و آن ” لامي ” است که جّر مي دهد . اسم شنونده قول را يا لفظي که به معناي قول است ، مانند : ” قلت له و أذنتُ له ” يعني رسانيدن و آگاه ساختن و هميشه بر سر اسم مقول قول وارد مي شود .
22) به معني ” قبل ” که آن نيز در مفهوم زمان و هنگام است ، مانند : ” تَمّ الکتابُ ليليه بقيت من شهرِ رجب ” يعني يک شب مانده به آخر ماه رجب ، کتاب پايان يافت .
23) استعانت : همراه با لام مستغاث که معمولاً قبل از آن مي آيد ، مانند : ” بالله و للشَّوري ” يعني خداوند به داد شوري برس .
24) تمليک : مانند : ” وهبتُ لحميدٍ قَلم حِبرٍ ” يعني به حميد خود نويسي بخشيدم .
25) شبه تمليک ، مانند : ” وَاللَّهُ جَعَلَ لَكُم مِّنْ أَنفُسِكمُ ْأَزْوَاجًا”170 يعني خداوند براي شما همسراني از خود شما قرار داده است .
26) به معناي ” مع ” مانند : ” فلمّا تَفّرقنا کأنّي و مالکا * لِطولِ اجتماعٍ لم نبت ليلةً معاً ” يعني مع طول اجتماعٍ … ؛ يعني هنگامي که از هم جدا شديم گويي که من و مالک با وجود طولاني بودن زمان مجالست ، يک شب بيش با هم به سر نبرده ايم و برخي ” لام ” را در اين بيت به معناي ” بعد از ” گرفته اند که هر دو نظر صحيح است .
27) در معناي ” عن ” مانند : ” وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُواْلِلَّذِينَ آمَنُواْ لَوْكاَنَ خَيرًْا مَّا سَبَقُونَا إِلَيْه”171 يعني ” عن الذين ” به معني کافران به مومنان گفتند : اگر دين اسلام حق بود ، مردم فقير و درمانده در ايمان برما پيش نمي گرفتند172 . ودراين حالت تنهادرموردلفظ”الله”مي باشدنه براسمهاي ديگر.
28) در معناي زائده ، که داراي انواعي است :
الف : معترضه : و آن لامي است که بر سر مفعول فعل متعدي وارد مي شود ، مانند : ” يُرِيدُاللَّهُ لِيُبَينِ َّلَكُم”173 يعني ” يبيّنُهُ لَکُم ” به معني خداوند مي خواهد که آن را براي شما بيان کند .
ب : مُقحَمه : و آن لامي است که بين مضاف و مضاف اليه مي آيد . مانند : ” يا بؤسَ لِلحربِ ” يعني ” يابؤس الحربِ ” به معني جنگ چه سخت است و تيره بختي و درماندگي از پي آورد174 .
ج : لام مستغاث مانند : ” يا لحميدٍ لِسعيدٍ ” ! يعني اي حميد به داد سعيد برس ! و اغلب علما معتقدند که لام در اين گونه مثال متعلّق به فعل مخدوف منادي است ، مانند : ” يا للإسلام ” يعني ” اَلتَجِي ءُ اِلي الاسلام ” و ” يا لَلنّوائب! ” يعني ” اَتجَّنبُ مِن البلايا ” و توضيح آنکه کاربرد لام مستغاث در مبحث حرف ندا به تفصيل آمده .
من :
” من ” يکي از حروف جّر است که بر ظاهر و ضمير داخل مي شود . و آن را ” اُم الحروف الجاره ” مي دانند . مانند : ” مِنک و مِن نوحٍ مِنک و مِن نوحٍ… “175 و ملحق شدن ” ما ” به آخر مِن ، آن را از عمل باز نمي دارد ، مانند : ” مِّمَّاخَطِيَاتهِِمْ أُغْرِقُوا176″ يعني به سبب خطاها و گناهاني که مرتکب شدند ، غرق گرديدند .
من در معاني زير به کار مي رود :
1) تبعيض : و آن در جايي است که کلمه ” بعض ” بتواند به جاي ” من ” بنشيند ، مانند : ” مِّنْهُم مَّن كلََّمَ الله”177 و مانند : ” حتّي تُنفقوا مِمّا تُحبّوِنَ “178 آنچه دوست داريد ، انفاق کنيد .
2) ابتداي غايت زماني : مانند : ” لَّمَ سْجِدٌأُسِّس َعَلىَ التَّقْوَى مِنْ أَوَّلِ يَوْمٍ أَحَقُّ أَن تَقُومَ فِيه “179 که در اين آيه شريفه ” مِن ” براي ابتداي غايت زماني دلالت دارد .
3) ابتداي غايت مکاني : مانند : ” * سُبْحَانَ الَّذِى أَسْرَى بِعَبْدِهِ لَيْلًا مِّنَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ إِلىَ الْمَسْجِدِ الأقصي “180 . يعني پاک و منزه است خداوندي که بنده خود را شبانه از مسجد الحرام به مسجد
