
تعريف ميكنند:
“قضاوت در گزارشگری مالي و شكل دهي معاملات به منظور دستكاري گزارشات مالي با هدف گمراه نمودن برخي افراد ذينفع در رابطه با عملكرد اقتصادي شركت و یا تأثيرگذاري بر نتايج قراردادهایي كه به ارقام حسابداري گزارش شده بستگي دارند.”
به نظر دچو و همکاران (1996) مدیریت سود شکلی از دستکاری سود است که احتمال دارد قابلیت اتکای سودها را کاهش دهد. هرچه سودها قابلیت اتکای کمتری داشته باشد حاوی اطلاعات مفید کمتری نیز هستند. از سوی دیگر، زمانی که مدیریت سود فرصت طلبانه با استفاده از سیستم های نظارتی کنترل شود، سودهای حسابداری قابل اتکاتر بوده و حاوی اطلاعات مفیدتری هستد.
هرچند که این تعریف ها در سطح وسیعی مورد پذیرش است، اما کاربرد عملیاتی این تعریف ها کمی دشوار است، زیرا موضوع اصلی قصد، نیت و انگیزه مدیریت است که قابل مشاهده نیست. در ادبیات حسابداری ارائه تعریف روشن از مدیریت سود دشوار است، زیرا مرز بین مدیریت سود و تقلب های مالی مشخص نمی باشد. اگرچه برای حد نهایی مدیربت سود که همانا تقلب محسوب می شود تعریف مشخصی (بر حسب انگیزه مدیر) وجود دارد.
اهمیت مديريت سود
بررسي ادبيات مرتبط با مديريت سود، بيانگر تلاش محققين در فهم اين مطلب است كه چرا مديران به دنبال دستكاري سود هستند، چگونه سود را مديريت ميكنند و تبعات اينگونه رفتار چيست. پاسخ به اين سؤالات بخش اعظمي از تحقيقات تجربي در حوزه حسابداري را به خود اختصاص داده است.
مديريت سود موضوع بسياري از تحقيقات حسابداري در طي سه دهه گذشته بوده است. فرض زيربناي مديريت سود اين است كه ارقام حسابداري اطلاعاتي هستند كه بر ارزشگزاري بازار سرمايه تأثير ميگذارند.واتز و زيمرمن (1990) مديريت سود را بكارگيري آزادي عمل مدير بر روي ارقام حسابداري با فرض وجود يا عدم وجود محدوديت در اين زمينه ميدانند. همچنين اسكات (2003)، مديريت سود را انتخابي ميداند كه براساس سياستهاي حسابداري شركت صورت ميگيرد تا شركت به برخي از اهداف خاص مديريت دست يابد.
نكتهاي كه وجود دارد اين است كه روشهاي متعددي براي مديريت سود وجود دارد و مدير براي مديريت سود خالص گزارش شده در چارچوب استانداردهاي حسابداري، آزادي عمل وسيعي دارد. همچنين براي بسياري از اقلام تعهدي، كشف مديريت سود اعمال شده توسط حسابرسان شركت مشكل خواهد بود. حتي اگر حسابرسان به اين موضوع پي ببرند، گاهي نميتوانند مخالفت كنند، زيرا بسياري از تكنيكهاي مديريت سود در محدوده استانداردهاي حسابداري ميباشد (اسكات 2003).
تلاش براي حداكثر و يا حداقل نشان دادن سود گزارش شده جنبهاي از مديريت سود را نشان ميدهد كه آن را از رفتار هموارسازي سود به عنوان تلاش براي كاهش نوسانات سود گزارشي، متفاوت ميسازد. از اين جنبه از مديريت سود در تحقيقات با نام مطالعات «مديريت سود» ياد ميشود.
به نظر ميرسد كه مديريت سود معمولاً از استفاده مديران از مزاياي اطلاعات نامتقارن سهامداران ناشي ميشود. دي (1991) در يك مقاله كاملاً نظري، مباحث مربوط به منافع را عنوان كرده است. اين مسئله، كانون تعريف ارائه شده توسط اسكات (1997) است. دي، در مباحث مذكور، حداقل دو مسئله مهم را مطرح نموده است. اولاً، براي افزايش پاداش مديران كه توسط سرمايهگذاران فراهم ميشود، سود مورد دستكاري قرار ميگيرد. ثانياً، سرمايهگذاران بالفعل تمايل دارند كه بازار برداشت بهتري از ارزش شركت داشته باشد.بنابراين، يك انتقال ثروت بالقوه از سرمايهگذاران جديد، به سرمايهگذاران قديمي كه ايجاد كننده يك تقاضاي داخلي براي مديريت سود هستند، به وجود ميآيد. (زمانی قورتولیش،1388).
مدیریت سود یا تقلب
موضوع اصلی در مدیریت سود نیت و انگیزه مدیر است که قابل مشاهده نیست. تقلب عبارت است از هرگونه اقدم عمدی یا فریبکارانه یک یا چند نفر از مدیران، کارکنان یا اشخاص ثالث برای برخورداری از یک مزیت ناروا یا غیر قانونی. هدف برخی از تقلبات ممکن است تحریف صورتهای مالی نباشد. تقلبی که با دخالت یک یا چند نفر از مدیران واحد مورد رسیدگی روی می دهد به عنوان “تقلب مدیران” و تقلبی که تنها توسط کارکنان واحد مورد رسیدگی صورت می پذیرد به عنوان “تقلب کارکنان” نامیده می شود. در هر دو حالت ممکن است تبانی با اشخاص ثالث خارج از واحد مورد رسیدگی نیز وجود داشته باشد (سازمان حسابرسی،1381).
به طور کلی تقلب مالی، حذف و یا دستکاری عمدی واقعیات اصلی یا داده های حسابداری است که در کنار سایر داده های موجود باعث تغییر قضاوت و یا تصمیم گیری استفاده کنندگان از داده ها می شود(داوری نژاد مقدم، 1389)
انگیزه های مدیریت سود
شركت از ديدگاه قانوني يك شخصيت حقوقي مستقل و جداگانه محسوب ميشود. اما واتز و زيمرمن (1986) معتقدند كه شركت ميتواند بعنوان مجموعهاي از قراردادها ميان طرفهاي مختلف تلقي شود. مهمترين اين قراردادها، قرارداد ميان مديران و سهامداران شركت ميباشد كه به دنبال جدايي مالكيت از مديريت و بر پايه تئوري نمايندگي شكل ميگيرد. سهامداران در قرارداد خود با مديران، اداره امور شركت را به نمايندگان (مديران) ميسپارند و در مقابل، حق پاسخ خواهي در خصوص عملكرد مديران را براي خود حفظ ميكنند. تعهد مديريت به تلاش در راستاي حداكثر نمودن ثروت صاحبان سرمايه و تعهد سهامداران به جبران خدمات مديران در قالب پرداخت حقوق و مزاياي توافق شده به آنها در قبال انجام وظايف خود از شرايط اصلي اين قراردادها است.
حسابداري و حسابرسي در تمام اين قبيل قراردادها، هم در تعيين شرايط قرارداد و هم در نظارت بر اجراي صحيح قرارداد، نقش اساسي ايفا ميكند. بعنوان مثال، در قرارداد ميان سهامداران و مديريت شركت، سود حسابداري، بعنوان برترين شاخص اندازهگيري عملكرد اقتصادي شركت كه محصول فرآيند حسابداري مالي است، براي مقاصد مختلف، نظير طرحهاي جبران خدمت (پاداش) مديريت و ارزيابي وظيفه مباشرت مديريت نقش اساسي بازي ميكند. بنابراين، با توجه به اهميت سود حسابداري و نقش تعيين كننده آن در شرايط قرارداد ميان سهامداران و مديريت، اين فرض قوت ميگيرد كه به دليل وجود تضاد منافع ميان سهامداران و مديران و انتظارات نفع شخصي، مديران كيفيت سود را تحت تأثير قرار ميدهند
نوروش و همکاران (1384)، به بررسي چگونگي مديريت سود در شركتهاي پذيرفته شده در بورس پرداخته و نشان دادند كه شركتهاي بزرگ در بورس ايران اقدام به مديريت سود ميكنند و انگيزه آنها با افزايش بدهي، بيشتر ميشود. در اين پژوهش آنها از مدل جونز بهره گرفتهاند.
هيلي (1996)، در مقالهاي با عنوان “ارزيابي مدلهاي اقلام تعهدي اختياري براساس بازار”، بدنبال اين است كه آيا و چرا مديران از اختيار خود، براي مديريت گزارشگري مالي استفاده ميكنند. وي بيان ميدارد، كاربرد مدلهاي اقلام تعهدي در تحقيقات حسابداري طي 20 سال اخير، فراگير شدهاند. يافتهها بيان ميدارند كه مديران، بدلايل زيادي، شامل افزايش پاداش و حفظ امنيت شغلي خود و برآوردن انتظار بلند مدت كارايي شركت از ديد سرمايهگذاران و ايجاد ثروت براي سهامداران به هزينه ساير ذينفعان (مانند بستانكاران و ماليات دهندگان)، از اختيار خود استفاده مينمايند. (زمانی قورتولیش،1388).
انگيزههاي مديريت سود را به صورت كلي ميتوان به صورت زير دستهبندي كرد:
1. حداقل كردن هزينههاي سياسي، نظير حداقل كردن ماليات
2. حداقل كردن هزينه سرمايه مانند تمديد قرارداد بدهي، تخطي نكردن از شرايط قراردادهاي وام
3. حداكثر كردن ثروت مديران، مانند طرحهاي پاداش (كامياب تيموري، 1389)
انعقاد قرارداد بين مالك و مدیر
همچنان كه پيش از اين بيان شد، بنابر مفروضات علم اقتصاد يك فرد عقلائي به دنبال منفعت شخصي خودش است. در رابطه مالك و مدير نيز فرض ميشود كه طرفين به دنبال منافع شخصي خود هستند بعلاوه مديران ممكن است به اطلاعاتي دسترسي داشته باشند كه مالكان از آنها بيخبرند (عدم تقارن اطلاعات42) در نتيجه امكان رفتار فرصت طلبانه مدير وجود دارد. اين امر هزينهاي را دربر دارد كه به آن هزينه نمايندگي ميگويند. اگر مكانيزم پاداش برقرار نباشد، مالك با تصوري كه از رفتار فرصتطلبانه مدير دارد دستمزد كمتري به او ميدهد.
طرحهاي پاداش مديران
پاداش مديران ممكن است بر مبناي يك حقوق ثابت43 باشد. در اين صورت مديران كمتر ريسك پذير هستند و در پروژههايي كه ريسك بالايي دارند و ممكن است به نفع مالكان باشند، سرمايهگذاري نميكنند.
روش ديگر پرداخت پاداش مديران مي تواند مبتني بر نتايج عملكرد او باشد. براي مثال ممكن است پاداش يك مدير بر اساس مقدار سود، فروش يا بازده دارايي ها باشد، كه همه آنها خروجي سيستم حسابداري هستند. همچنين مي توان پاداش مدير را بر مبناي قيمت بازار سهام شركت پرداخت كرد.
هر تغيير در روش حسابداري سازمان منجر به تغيير پاداش مديران مي شود. براي مثال اگر استاندارد جديدي تدوين شود و معين كند كه هزينه تحقيق و توسعه هزينه دوره است، در اين صورت سود دوره جاري كاهش مي يابد و ممكن است باعث كاهش پاداش مديران شود.
با توجه به ديد گاه فرصت طلبانه، سود حسابداري هميشه معيار بيطرفانه اي از عملكرد شركت يا ارزش آن نيست. هيلي44 در سال 1985 دريافت كه هنگامي كه برنامه هاي پاداش به گونه اي است كه بعد از حد مشخصي از سود، به مدير پاداش تعلق مي گيرد، مديران در جهت بيشتر كردن سود دوره جاري، روش هاي حسابداري را انتخاب مي كنند ولي اگر سود به حد مشخص شده نرسيد، مديران روش هايي را بكار مي گيرند كه سود دوره جاري را كمتر كند اما سود دوره هاي بعد را افزايش دهد.45
استراتژي هاي سرمايه گذاري كه باعث افزايش ارزش شركت مي شوند هميشه جريانات نقدي سالانه يكساني ايجاد نمي كنند. بلكه ممكن است در سال هاي اوليه عوايد كمتري داشته باشند. طرح هاي پاداش مبتني بر سود حسابداري ممكن است باعث شود مديران اين استراتژي ها را انتخاب نكنند و رويكرد كوتاه مدت داشته باشند.
طرح هاي پاداش مبتني بر بازار
شركت هايي كه در كار معدن هستند و يا در امر تحقيق و توسعه فناوري هاي پيشرفته هستند ممكن است سود حسابداري بسيار متغيري داشته باشند. امكان دارد استراتژي هاي موفقي پياده شود كه براي چندين سال سودي به همراه نداشته باشد. در اين وضعيت، نظريه پردازان تئوري اثباتي حسابداري معتقدند كه پاداش مديران بايد بر اساس ارزش بازار سهام شركت باشد. چون نوسانات ارزش سهام ناشي از انتظارات موجود درباره ارزش فعلي جريانات نقدي احتمالي آتي شركت است.
مشكل اين روش آنجاست كه تغيير قيمت سهام تنها به دليل عوامل داخل شركت نيست و ممكن است ناشي از عواملي خارج از كنترل مدير، مثل عوامل تاثير گذار بر كل بازار، باشد. به علاوه اين روش بيشتر براي مديران ارشد مناسب تر است؛ زيرا تاثير عملكرد آنها بر جريان نقدي و قيمت سهام شركت بيشتر است.
كدام روش مناسب تر است؟ پاسخ اين سوال بستگي به ميزان حساسيت آنها به عوامل غير قابل كنترل (بازار) دارد.
اسلوان46 در تحقيق خود در سال 1993 به اين نتيجه رسيد كه استفاده از روش پاداش مبتني بر حسابداري در شرايط زير بيشتر بوده است:
– قيمت سهام نسبت به تغييرات كلي بازار بسيار حساس است.
– ارتباط نزديكي بين سود شركت و قيمت سهام آن وجود دارد.
– سود شركت رابطه معكوس با جريان كلي قيمت بازار سهام دارد.
قرار داد با بستانكاران47
وقتي گروهي به سازمان ديگري پول قرض مي دهند اين احتمال هست كه آن سازمان به گونه يي فعاليت كند كه امكان بر گشت آن پول وجود نداشته باشد. قرض دهندگان اين موضوع را پيش بيني مي كنند و به دنبال تضميني از طرف مقابل خواهند بود. به علاوه شركت ممكن است بخواهد در پروژه هاي پر خطر سرمايه گذاري كند. در اين صورت اگر سود بالايي نصيب شركت شود، قرض دهنده سهمي از سود اضافي ندارد (بر عكس سهامدارن) و اگر سرمايه گذاري شركت زيانده باشد كه احتمال آن در اين
