
بزرگ گردآوری شده است، برخورد نمایند. بر مبنای تقسیم دکارتی ذهن از بدن جدا بوده و وظیفه بیهوده کنترل آن را بر عهده دارد. تفکیک درونی، دیدگاه ما از جهان “خارج” را به نحوی منعکس میکند که تحت عنوان امور و حوادث مجزا به نظر میرسند (همان، 1976: 27).
به گفته کاپرا ( 1976: 28) چنین دیدگاه مکانیکی با نیوتن نیز حفظ گردید که مکانیک خود را بر مبنای آن قرار داد و بنیان فیزیک کلاسیک را بنا نمود. از نیمه دوم قرن هفدهم تا اواخر قرن نوزده، مدل دیدگاه مکانیکی از جهان بر کل اندیشه علمی مسلط بود. تفکیک دکارتی و جهان مکانیکی در پیشرفت فیزیک کلاسیک و تکنولوژی بسیار موفق بودند، اما پیامدهای نامطلوبی برای تمدن ما در برداشتند.
پریگوژین انتقاد دیگری به اندیشه دکارتی وارد نمود، و آن اصرار دکارت بر پذیرش قطعیت بود. پریگوژین (1997: 184) به نقل از تولمین105 چنین نوشت:
“دکارت جستجوی خود را برای انواع مختلف قطعیتی آغاز نمود که همه انسانها مستقل از مذاهبشان بتوانند درآن سهیم باشند. این امر منجر گردید که وی به گوگیتو مشهورش، بنیان فلسفیاش، هدایت گردد و به همان نسبت باور کند که علم فقط بر اساس ریاضیات میتواند به چنین قطعیتی دست یابد. اعتقاد دکارت به قطعیت در کار نیوتن به خوبی تثبیت گردید، به گونهای که به مدت سه قرن به صورت مدلی فیزیکی باقی ماند”.
علاوه بر ایدههایی چون تفکیک ذهن و عین و اصرار بر قطعیت در امور، مفاهیمی مانند حاکمیت نظم و سادگی در طبیعت نیز تحت تاثیر اندیشه دکارت و نیوتن بر تفکر اندیشمندان غربی سلطه یافت.
هیلاین و همکاران (2006: 19) در تایید غلبه ایده نظم در تفکر نیوتنی اظهار میکنند که بر اساس ایده نیوتنی، طی قرون متمادی کاهشگرایی، مدرنیسم و ماشینگرایی بر فلسفه حاکم بوده است. این دیدگاه از لحاظ هستیشناسی، همه پدیدهها را به حرکتهای مستقل و بخشهای مادی که با قوانین جبرگرایانه هدایت میشوند، تقلیل میداد و از لحاظ شناختشناسی، بر دانش عینی، کامل و خاص گذشته و آینده اصرار میورزید و جهان را صرفاً به مثابه یک ماشین کاملاً منظم و خودکار همچون یک ساعت توصیف مینمود. معرفتشناسي نيوتوني بر پاية ديدگاه بازتاب ـ تطابق106 از دانش است (تورچين107، 1990).
علاوه بر نظم، سادگی نیز از ایدههای مسلط نیوتنی است. به گفته دال (۲۰۰۸: ۲۶۰) این که طبیعت با سادگی خشنود است و طبیعت مطیع خود و سادگی است، از مفروضههای متافیزیکی حاصل از نوشتههای نیوتن است. اما جهان با پیچیدگی راحت است، نه با خودش و سادگی؛ در حقیقت، جهان پیوسته خود را از طریق فعالیت پویای ساختارهای پراکندهساز، از نو خلق و دگرگون میسازد. بنابراین «بینظمی منظم»108 تعبیر مناسبی برای این پدیده است؛ حالت عدمتعادلی که در آن پدیدهها به وقوع میپیوندند.
بدین ترتیب به تدریج مفاهیمی چون قطعیت، نظم و سادگی به چالش خوانده شد و ایدههای عدمقطعیت و احتمال، بینظمی در کنار نظم، علیت غیرخطی و در نهایت پیچیدگی مطرح گردید. رسچر (1998: 206) موقعیت کنونی متمایل به پیچیدگی را چنین توصیف میکند:
“در واقع تاکنون ما از دنیایی که شانس و آشوب بر آن حاکم باشد دوری جستهایم، چنین دنیایی بیقاعده و درگیر هرج و مرج نیست، بلکه صرفاً پیچیده است. شاید آنچه که موضوع بنیادی علمِ اواخر قرن بیستم است، گرایش طبیعت به خود ـ سازمان، پویایی طبیعی در سیستمهای بسیار پیچیدهی نوپدیدِ نظم از بینظمی، قانونمندی از شانس، ساختار از آشوب باشد. و این بازشناسی خود ـ سازمان و نوپدیدی طبیعی نظم پیچیده از شانس و آشوب در شیوه معمول خود، برای غلبه بر چشمانداز علم ظهور کرده است. اکنون آن موقعیت میانهای است که بین سادهسازی بیرویه مدرنیستی از جهانی ایستا با نظم جبری، و پوچیِ پستمدرن جهانی که بیش از آن که به گونه عقلانی نگریسته شود، دنیایی که هرج و مرجی، غیرعقلانی، و کاملاً بیقاعده است، قرار دارد.”
به هر حال با طرح ایدههایی چون احتمال و عدمقطعیت، موج نوینی از علوم شروع به مطالعه پدیدههایی نمودند که قبلاً نادیده گرفته و یا فرعی و یا بیاهمیت تلقی میشدند.
بنا به اظهار روسنهد109 (١٩٩٨) برخی از پوانکاره ریاضیدان قرن نوزدهم، به عنوان نخستین کسی که از اندیشه پیچیدگی سخن به میان آورده، نام بردهاند. ملچرت110 (2011: 64) نیز از پوانکاره به عنوان بنیانگذار و شاید تاثیرگذارترین فرد در حوزه مدرن نظریه سیستمهای پویا نام میبرد. پوانکاره در 1887 تلاش نمود تا مشکل مرتبط با ثبات سیارهها در مدارهایشان به دور خورشید را حل کند. پوانکاره (1914) در این رابطه مینویسد: ” حتی اگر چنین بود که قوانین طبیعی دیگر هیچ رازی را برای ما باقی نمیگذاشتند، ما تنها میتوانستیم به طور تقریبی از موقعیت اولیه آگاه باشیم… ممکن است چنین شود که تفاوتهای کوچک در شرایط اولیه، تفاوتهای بسیار عظیمی در پدیدههای نهایی ایجاد نماید. یک خطای کوچک در قبلی، یک خطای عظیم در بعدی را موجب خواهد شد. پیشبینی امکانناپذیر میگردد”.
این ایده پوانکاره سالها بعد توسط هواشناس امریکایی ادوارد لورنز111 (۱۹۶۱) به صورت واقعی مورد آزمایش قرار گرفت. لورنز یکی از نخستین افرادی بود که سیستمهای پیچیده و غیرخطی را مفهومسازی و الگوبرداری نمود و برنامه کامپیوتری برای الگوبرداری سیستمهای آب و هوایی تنظیم کرد. در برنامه لورنز تفاوتهای کوچک بازخورد را تجربه میکردند و خودشان را در شیوههای آشوبناکی تقویت مینمودند که موجب پیامدهای کاملاً متفاوتی میشدند. لورنز این پدیده که تغییرات کوچک در شرایط آغازین منجر به نتایج متفاوت در همان سیستم میگردد را «اثر پروانهای112» نامید و چنین استدلال نمود که در شرایط مناسب، پروانه با بال زدن خود در چین، قادر است در امریکا گردباد ایجاد کند (جییر113، 2003: ۴).
در شیمی پریگوژین و همکارانش جایزه نوبل را دریافت کردند، زیرا نشان دادند که تحت شرایط مناسب، سیستمهای شیمیایی به طور تصادفی به سطح بالاتر ساختارهای خود ـ سازماندهی شده، ارتقا مییابند (روسنهد ،١٩٩٨). در فیزیک ظهور بالفعل پیچیدگی با قانون دوم ترمودینامیک آشکار گردید، که اشاره به آن دارد که انرژی به شکل گرما هدر میرود. این امر هم به برگشتناپذیری و هم به ظهور نظم در بینظمی اشاره دارد (مورن، 2006: 2).
بدین ترتیب مفروضات مكانيك كلاسيك مورد چالش قرار گرفتند و اين چالش با ظهور نظریههاي جانشين آن در فيزيك نظير مكانيك كوانتوم، نظریه نسبيت و ديناميك غير ـ خطي (نظریه آشوب) به اوج رسيد. اين حالت با بيش از نیم قرن بحث فلسفي همراه بود و حاصل آن اين نتيجه بود كه دانش علمي جهان، در بنياد ترديدآميز است (پريگوژين و استنجرز114، 1997) (هیلاین و همکاران، 2006: 6). البته باید در نظر داشت که فاصله گرفتن از یقین مطلق و پذیرش عدمقطعیت، امری نبود که به آسانی پذیرفته شود.
2-3- نظریه پیچیدگی
به گفته بارنز115 برای تاکید بر تنوع دیدگاههای دانشمندان، از اصطلاح نظریههای پیچیدگی به جای نظریه استفاده میشود. نظریههای پیچیدگی در تلاش دانشمندان برای ساختن مدلهای ریاضی سیستمها در طبیعت ریشه دارد. در این فرایند شماری از نظریههای متفاوت اما مرتبط پدیدار شد که کلیدیترین آنها نظریه آشوب، نظریه ساختار اتلافی116 و نظریه سیستمهای انطباقی پیچیده117 بود (2004: 310).
استیسی (2000: 85) اظهار میدارد شماری از رشتههای مختلف ممکن است تحت عنوان علوم پیچیدگی خوانده شوند که در سازمانهای انسانی مفاهیم آن در نظریه آشوب، نظریه ساختار اتلافی و نظریه سیستمهای انطباقی پیچیده مطرح میشوند. دو رشته نخست، پدیدههای طبیعی را در سطح کلان و گروهها و کل مدلگذاری میکنند و سومی رویکرد مبتنی بر عامل است و به تدوین قوانین تعامل برای افراد سازنده یک جمعیت مبادرت میکند.
الهادف – جونز ( 1393: 101) مطابق منطق رویدادنگاری دستکم میان سه نسل از نظریههای معاصر پیچیدگی تمایز قایل میشود:
نخستین نسل پس از جنگ جهانی دوم ظهور کرد. ویور ارزش دو گرایش علمی اولیه که پس از جنگ جهانی دوم پدید آمده بودند را مورد تأیید قرار داد- مطالعۀ ابزارهای محاسبات الکترونیکی و رویکرد «گروه- مختلط»118 جهت «تجزیه و تحلیل عملیات»119. ریشة این گرایشها را میتوان در مجموعهای از رویکردهای جدید مانند نظریههای اطلاعات و ارتباطات، نظریه خودکارهها120، علم فرمانش و تحلیل عملکرد121 پیدا کرد. نظریههای اطلاعات و ارتباطات همراه با تدوین نظریه ریاضی ارتباطات توسط شانون122 در سال 1947 پدید آمدند. نظریه اطلاعات به تبیین پدیدة پیچیدگی سازمانیافته کمک کرد، زیرا انتروپی (بینظمی) سیستم (زنده یا مصنوعی) وقتی کاهش مییابد که سیستم، انرژی بیرونی را جذب کرده و آنرا به سازمان یا ساختارهای (منظم) تبدیل کند.
به علت چالشهای جنگ جهانی دوم، پیدایش و نهادینه شدن اولین مجموعۀ پژوهشهایی که به معرفی مفهوم پیچیدگی میپرداختند، شتاب گرفت. در طول دهههای بعد، توسعة شرکتهای بزرگ، پیشرفت فنآوری و شرایط جنگ سرد، محیط اجتماعی- فرهنگی مساعدی برای رشد تصاعدی نظریههای جدید فراهم آورد که مفهوم پیچیدگی را بازنگری میکردند. نسل دوم از اوایل دهۀ 1960 و تحت تاثیر این عوامل شکل گرفت: علوم رایانه و علوم مهندسی، علوم مدیریت و هوش مصنوعی123، علوم سیستمها، خودسازماندهی، مطالعه پویاییشناسی غیرخطی124: نظریههای ساختارهای اتلافی، فاجعه125، آشوب و فراکتال، زیست شناسی تکاملی. نسل سوم در طول دهه 1980 و در دو مسیر متفاوت ظهور کرد. مسیر نخست، بواسطه مطالعه «سیستمهای انطباقی پیچیده»، بیشتر در حوزههای انگلیسی زبان نمایان گردید که در کنار پیشرفتهای اخیر در پویاییشناسی غیرخطی، زیستشناسی تکاملی و علوم مصنوعی، بهتر فهمیده میشوند. مسیر دوم که در کشورهای لاتین رایجتر بود، در جستجوی راههای جدیدی برای بازنمایی پیچیدگیهای متعدد بوده و نوعی معرفتشناسی برگرفته از تمایل دانشمندان به تعین، تفهیم و بنا نهادن قواعد برای عمل خود ـ از جمله قواعد اخلاقی ـ را ترویج میکنند.
الهادف نوشتههای متفکرانی مانند مورن را بر شکلگیری مسیر دوم نسل سوم پیچیدگی تاثیرگذار میداند. به گفته وی کتابهایی که در اواخر دهه 1970 منتشر شده و اکنون با عنوان آثار کلاسیک مطرحاند، موجب ایجاد موج جدیدی از تحقیقات معرفتشناختی و عقلانی در همان دوران شدند. در فرانسه کارهای مورن در کانون این فعالیتها قرار میگرفت. در دهة 1960، پژوهشهای مورن در زمینة انسانشناسی دانش رویکردی را ایجاد کرد که مستلزم سازماندهی مجدد مفاهیم گوناگون پیچیدگی از دهة 1940 به بعد بود. مورن با فرارفتن از دوگانهانگاریهای معمول (اثباتگرایی و واقعگرایی در برابر سازهگرایی؛ دکارتی در برابر غیردکارتی، و غیره) انتقادهای معرفتشناختی مهمی را مطرح کرد، و از این دیدگاهها در پرسش از محدودیتهای فرایندهای معاصر تولید دانش استفاده کرد. تأملات او با قرار گرفتن در فصل مشترک میان فلسفه، فیزیک، زیستشناسی و علوم انسانی حلقهای معرفتشناسانه به وجود آورد که پیدایش دانش (علوم) «سازمانیافته» را با تکوین دانش «سازماندهنده» پیوند میداد. اندیشه پیچیده، با آگاهی از بنیادهای زیستشناختی، فیزیکی و انسانشناختی آن، مستلزم درهم تنیدن پیچیدگی هویت انسانی ما (مورن، 2001) و پیچیدگی مسائل اخلاقی ناشی از علمی است که با انگارۀ عدم قطعیت به دست آمده است (مورن، 1973، 2004). اثر مورن، با تفسیر مجدد ماهیت معرفتشناختی و سیاسی این نظریهها، به مشروعیت برخی از گرایشهای پژوهشی که تعهد اخلاقی مشترکی نسبت به ایجاد الگوهای جدید تولید دانش داشتند، کمک کرد.
در رساله حاضر نسل سوم این نظریه با تمرکز بیشتر بر مسیر دوم تبیین میگردد که بیشتر مبتنی بر فهم پیچیدگی است، زیرا ایدههای پیچیدگی با چنین گرایشی است که میتواند بیش از سایرین در عرصه تعلیم و تربیت راهکارهایی ارائه دهد.
شاید به دلیل همین تنوع ایدهها و نظریههای
