
درو موجود شد پیدا و پنهان
بمعنی از دو عالم برگزیدند
همه موجود شد در ذات آدم
نمودار دو عالم گشت انسان
عطار نیشابوری
اشعار فوق قطرهای از دریای بیکران معارف ادبی ماست که حکایت از نگاه پیچیده و چندبعدی به انسان و عالم دارد. اما متاسفانه این نگرش واقع بینانه، به مرور و تحت تاثیر نگاه گسسته و تفکیکی غرب فراموش شده و در عرصههای مختلف از جمله تعلیم و تربیت ما، دیدگاه کاهشگرایی جایگزین اندیشه پیچیده گردیده است.
در مجموع به نظر میرسد افزون بر این که نظریه پیچیدگی از توانایی لازم برای بهبود برخی عناصر برنامه درسی برخوردار است، برخی مفاهیم و مبانی این اندیشه با فرهنگ و معارف ما نیز سازگار میباشد. درفصل بعدی کلیه مطالب ارائه شده در فصول قبلی به اختصار در پاسخ به پرسشهای پژوهش جمعبندی میگردد.
فصل ششم
نتیجهگیری و پیشنهادات
6-1- نتیجهگیری
در فصول پیشین به منظور پاسخگویی به دو پرسش پژوهش، نظریه پیچیدگی و استلزامات آن در برنامه درسی تبیین و تحلیل گردید. در فصل حاضر، پاسخ این پرسشها به اختصار ارائه میگردد.
6-1-1- پاسخ به پرسش اول
مبانی فلسفی (هستیشناسی و شناختشناسی و روششناسی) نظریه پیچیدگی دربردارنده چه استلزاماتی در برنامه درسی و عناصر آن است؟
به منظور پاسخ به این پرسش الزامی است که مبانی فلسفی نظریه که در فصل دوم مطرح گردید به اختصار بیان گردد. مطابق با این نظریه، واقعیت امری پیچیده است که امکان شناسایی کامل آن وجود ندارد. همچنین دیدگاههای چندگانهای از واقعیت وجود دارد و به عبارتی چندسطحی است. واقعیت هستی رابطهای، نوپدید و بازگشتی است و بواسطه تعامل و گفتگو شکل میگیرد. واقعیت دربرگیرنده امور به ظاهر متناقض و در واقع مکمل و غیرقابل تفکیکی چون نظم و بینظمی است. واقعیت هستی نه جزءگرایی مطلق و نه کلگرایی تام است. بدین ترتیب این نظریه، دو شیوه کاهشگرایی و کلگرایی را به چالش میخواند. واقعیت برخلاف دیدگاه نیوتنی، قطعی و تعینی نبوده، بلکه در کنار قطعیت، غالباً غیرقطعی و غیرقابل پیشبینی است. پیامد پذیرش عدمقطعیت، باور به پیشبینیناپذیری و امور غیرمنتظره است. علیت نیز از منظر پیچیدگی، برخلاف علیت مکانیکی و نیوتنی، امری غیر ـ خطی، بازگشتی، تعاملی و ارتباطی است. گرچه علیت خطی برای برخی سیستمهای بسته تاثیرگذار است، اما غالب پدیدهها، به ویژه پدیدههای طبیعی، غیر ـ خطی میباشند. چنین علیتی، چندگانه و حاصل تعامل عوامل متعدد است.
بر اساس مبانی شناختشناسی نظریه، پیامد بلافصل پیچیدگی و سطوح واقعیت، غیرقابلشناخت بودن آن توسط بشر، و به عبارتی محدودیت شناخت ما و در نتیجه چالش مستمر اندیشه میباشد. عدم امکان شناخت کامل ما از واقعیت، ما را از دو برداشت نادرست متداول برحذر میدارد، نخست این، که هیچ حقیقتی وجود ندارد، دیگر این که هر آنچه به آن دست مییابیم، عین حقیقت است. برداشت نخست، راه را برای نسبیتگرایی هموار میسازد، و برداشت بعدی ناگزیر منجر به قطعی پنداشتن تصورات ناقصی میشود که با ابزار محدود شناخت خود بدست آوردهایم و از این طریق میزان خطا افزایش مییابد.
نظریهپردازان پیچیدگی، اصل سادهگرایی دکارتی را مورد نقد قرار میدهند. زیرا این اندیشه موجب گردید انسان برای شناخت واقعیت، بدون توجه به ناتوانی خود در شناخت آن، واقعیت پیچیده را ساده، تفکیکی و مثله کند و تلاش خود را محدود به شناخت این عناصر مجزا نماید و مدعی شود که از این طریق قادر به شناخت کل واقعیت شده است. غافل از آن که نه تنها شناخت کامل عناصر پیچیده امری دشوار میباشد، بلکه پی بردن به روابط و تعاملات پیچیده این عناصر نیز امری ناممکن است. البته دشواری شناخت نه تنها مانعی برای تلاش بشر در جهت شناخت پدیدهها محسوب نمیشود، بلکه انگیزهای قوی برای تلاش مستمر او در جهت کشف واقعیت به شمار میآید. البته با وجود پذیرش تقلیلناپذیری سیستمهای پیچیده و محدودیت شناخت، برخی متفکرین کشف قوانین محدود، موردی و تعمیمناپذیر را ممکن میدانند، حال آن که گروهی دیگر این ایده را به نقد میکشند. از دیدگاه برخی با وجود باور به عدمقطعیت و پیشبینیناپذیری و غیرخطی بودن امور، همچنان میتوان به دشواری از قوانین قابل اکتشاف سخن گفت، اما برای تعمیمپذیری و جهانشمولی آنها محدودیتهای بسیاری وجود دارد.
از دیدگاه متفکران پیچیدگی، دانش امری زمینهای است و داننده در دانش خود از جهان دخیل است. دانش را باید در زمینهاش، در اجتماع و مرتبط با فرهنگ آن مطالعه نمود. از آنجایی که شناسنده در آنچه که میشناسد مداخله فعال دارد، دانش مشارکتی، توزیعی و اجماعی، زمانمند، تبادلی، و نیازمند بازسازی مستمر است. نگاه غیرتفکیکی به دانش، از سوی دیگر منجر به پیوند رشتههای متنوع علمی و طرح رویکرد فرارشتهای میگردد. هدف رویکرد فرارشتهای که متاثر از دیدگاه غیرتفکیکی اندیشه و دانش زمینهای است، فرا رفتن از مرزهای تصنعی و قراردادی و شکلگیری سازمانِ رشتهای دانش نوینی است که آرمان آن حل مشکلات متنوع و پیچیده جامعه انسانی میباشد.
مبانی روششناسی نظریه پیچیدگی نیز به دلیل تکیه بر عدمقطعیت، روش را مسیری میداند که با تلاش مستمر و پذیرش امکان خطا، راهبردها را آزموده و امکان شناخت و فهم را فراهم مینماید. از سوی دیگر با پذیرش خود ـ سازمان، بر خودآگاه دانستن عاملان انسانی و تفکیکناپذیری پژوهشگر از پدیده مورد مطالعه تاکید دارد. همچنین با اصرار بر مکمل بودن دوگانگیها، بر این باور بنا شده که نوپدیدی پژوهش در شرایطی بروز میکند که امور به ظاهر متناقضی چون تنوع و افزونگی، تعامل و تمرکززدایی، و تصادف و انسجام به گونه مکمل نگریسته شوند.
در نهایت با توجه به مبانی نظریه و به زعم صاحبنظران تربیتی آن، برنامه درسی و نظریه پیچیدگی دو پدیده غیرقابلتفکیک میباشند. برنامه درسی، یک سیستم پیچیده است و چنین سیستمی را به جای قالبهای کاهشی و تجویزی، باید در حالت پیچیده مورد مطالعه قرار داد. بازمفهومی برنامه درسی در شرایط پیچیده با تکیه بر مفاهیمی چون خود ـ سازمان و نوپدیدی، برخی ویژگیها نظیر پیشبینیپذیری، انعطافناپذیری، تجویزی، سلسلهمراتبی و تحمیلی را به چالش میخواند.
به منظور تحلیل دقیقتر استلزامات نظریه پیچیدگی در برنامه درسی، عناصر برنامه درسی را با توجه به ایدههای نظریه در هر مورد بررسی نمودیم.
نظریه پیچیدگی با تاکید بر عدمقابلیت پیشبینی، با تعیین اهداف قطعی از پیشتعیینشده و نتایج دقیق در برنامه درسی مخالف است و تاکید دارد که برنامه درسی میبایست مهیای مواجهه با امور غیرمنتظره باشد. نظریه از برنامه درسی فرایندی که اهداف آن احتمالی، انعطافپذیر و تعدیلپذیر و اغلب واسطهای هستند حمایت میکند. برخی صاحبنظران تربیتی پیچیدگی مانند مورن بر ضرورت تعیین اهداف و غایات ارزشی مانند جهانیسازی تفاهم و تربیت انسانها برای ایجاد جامعه جهانی تاکید میکنند.
نظریهپردازان پیچیدگی بر اصلاح جدی محتوای آموزشی تاکید دارند. راهکار آنان این است که در دنیای متغیر مملو از عدمقطعیت، محتوای برنامه درسی به جای دانش ثابت، قطعی، عینی و انتزاعی، بر دانش زمینهای متکی گردد تا با فرهنگ و مسائل اجتماعی یادگیرندگان مرتبط شود. بدین منظور لازم است مفاهیمی چون آموختن فهم بشری، هویت بشری، مشکلات تمدن و مواجهه با عدمقطعیت در محتوای آموزش گنجانده شود. آموزش علم یکپارچه، غیرتفکیکی و فرارشتهای از الزامات دیگر برنامه درسی پیچیدگی است. در واقع دغدغه اصلی نظریه این است که محتوای برنامه درسی تا چه حد میتواند پاسخگو باشد. بر اساس ایده لبه آشوب، جایگاه مواد و منابع آموزشی متناسب با ایده پیچیدگی، جایی میان دو حوزه عقلانیت و آشوب است. بنابراین هم از منابع باارزش پیشین استفاده میشود و هم از منابع و مواد آموزشی جدید استقبال مینماید. این منابع که از متون و نوشته فراتر رفته و شامل همه وسایل و فناوریهای متنوع آموزشی میباشند، از سویی محلی و بومی و از سویی فراملی و فرافرهنگی بوده و توسط شبکهای از عوامل دستاندرکار در امر آموزش تعیین میگردند.
فعالیت یادگیری از دیدگاه نظریه پیچیدگی عنصر محوری در سازمان مدرسه است. اما این یادگیری برخلاف دیدگاه سنتی در حالت عدمتعادل بوقوع میپیوندد. از منظر این صاحبنظران یادگیری در حوزه لبه آشوب، منطقهای معتدل میان عقلانیت و آشوب، و بین ثبات و انعطافپذیری امکانپذیر است که در آن، از قطعیت و کنترل کاسته و بر خلاقیت و تجربه افزوده میشود. یادگیری از طریق تعاملات چندگانه میان فرد و جامعه، به گونه مستقل و مشارکتی و فراتر از آن میان یادگیرنده، معلم، متن آموزشی، همسالان و محیط از طریق مذاکره و گفتگو ایجاد میشود. یادگیری زمانی محقق میشود که یادگیرندگان و عوامل آموزشی در معرض خطا قرار گیرند و از تجارب متعدد و فزاینده نهراسند. یادگیری به شیوه ارتباط چندگانه شبکهای از طریق دامنه گستردهای از تعامل چندجانبه و گفتمان میان مدیران، والدین، و ساختارهای اقتصادی و سیاسی حاکم، و از طریق بازخورد و به شیوه توزیعی بوقوع میپیوندد. یادگیری نتیجه تعاملات پیچیده میان افراد و محیط میباشد. این نظریه بر ارتباط چندسویه و چندکانالی، مشارکتی و مذاکرهای بودن خلق دانش تاکید دارد و از این رو فناوریهای نوین و پیشرفته آموزشی مانند یادگیری الکترونیک، یادگیری سیار، و دوره آنلاین باز سیار انبوه را برای تحقق یادگیری ترویج مینماید.
در برنامه درسی پیچیدگی نقش معلم تسهیلگر، راهنما و مداخلهگر خردمند و متخصص بومشناس است. وی به برنامههای اجباری توجه دارد، اما مخاطرهپذیر بوده و به برنامههای تعیین شده بسنده نمیکند. سبک پیشنهادی نظریه پیچیدگی، شیوهای میان رویکردهای یادگیرنده ـ محور و معلم ـ محور است و همواره میان معلم و یادگیرندگان بازخورد برقرار میباشد. نظریه پیچیدگی به معلم به مثابه یک پژوهشگر مینگرد که به تمامی ابعاد متنوع یادگیرندگان توجه داشته و انتظارات خود را متناسب با ویژگیهای یادگیرندگان تنظیم میکند.
یادگیری انسان پدیدهای مستمر است که در هر جا و در هر زمانی میتواند بوقوع پیوندد، اختصاص مکانی خاص با ساختار آموزش مدرسهای و برنامههای مدون، پیچیدگی یادگیری را کاهش میدهد. پویایی و نوپدیدی، عدمقابلیتپیشبینی، خود ـ سازمان، ارتباط و پیوند، از مشخصات مدارس به شمار میروند. نظریه پیچیدگی امکان در کنار هم قرار دادن عناصر مجزا و بررسی ارتباطات آنها را به شیوه افقی و نه سلسله مراتب عمودی فراهم مینماید. دانشی که آموزش داده میشود، از حالت متمرکز و کنترلی از بالا خارج میشود و دانشی توزیعی میباشد. در کنار بها دادن به ارزشها و علائق مشترک دانشآموزان، به تفاوتهای میان آنان نیز توجه میشود. نظریهپردازان پیچیدگی از بازخورد مستمر در کلاس درس، توانایی خودجوش افراد برای سازماندهی خود، حفظ عدمتعادل، اجتناب از رویکرد خطی و الگوی از پیشتعیینشده، امکان ایجاد تغییرات قابلتوجه در نتیجه تغییرات جزیی، و تمرکز بر تغییر حمایت میکنند. نظریهپردازان پیچیدگی به منظور ایجاد تعامل و مشارکت، بکارگیری ساختار شبکهای در آموزش و یاری گرفتن از فناوریهای نوین آموزشی را توصیه میکنند.
از دیدگاه صاحبنظران تربیتی پیچیدگی تعیین محدودههای زمانی و برنامههای درسی یادگیری معین و استفاده از یک محتوا و برنامه درسی یکسان برای دانشآموزان همسن، موجب کاهش پیچیدگی میگردد. آنان با این استدلال که تغییر مساوی یادگیری است و تغییر نیز امری پیوسته و مداوم است، از یادگیری مستمر و مادامالعمر حمایت میکنند. همچنین به دلیل باور به غیر ـ خطی بودن یادگیری، نوپدیدی و پیوند، شیوههای یادگیری آنلاین یا یادگیری از
