
گزارشها و صورتهای مالی در مرزهای مطابق با استانداردهای حسابداری است که میتواند فرصتطلبانه یا افزاینده کارایی باشد. جدول 2-2 اطلاعات مربوط در این زمینه را نشان میدهد.
فرضیه مدیریت سود در ابتدا با عنوان هموارسازی سود توسط هیورث23 (1953) ارائه و بعداً توسط گوردون24 (1964) معرفی شد. برای اولین بار توسط مک نیچلسون (1988) عبارت «مدیریت سود» جایگزین عبارت «هموارسازی سود» شد. از آنجا که مدیریت می تواند با اعمال نفوذ خود در تهیه خلاصه ای از عملکرد شرکت، نتایج مورد نظر خود را منعکس نماید، موضوع مدیریت سود در کانون توجه قرار گرفت (ریاحی بلکوئی، 2000).
جدول 2-2- تعاریف مختلف مدیریت سود
نوع مدیریت سود
تعریف
استفادهکنندگان از این تعریف
سفید
مدیریت سود، مزیت استفاده از انعطاف پذیری انتخابهای حسابداری برای علامت دهی اطلاعات خصوصی مدیریت در مورد جریان وجوه نقد آتی است.
رونن و سادن (1981)، دمسکی و همکاران (1984)، سو (1990)، دمسکی (1998)، بنیش (2001)، سانکار و سوبرامانیام (2001)
خاکستری
مدیریت سود انتخاب رویههای حسابداری است که هم میتواند فرصت طلبانه باشد (تنها افزاینده مطلوبیت مدیریت است) و هم میتواند از نظر اقتصادی کارا باشد.
فیلدز و همکاران (2001)، اسکات (2003)
سیاه
مدیریت سود استفاده از ترفندها و حقههایی برای کاهش شفافیت گزارشهای مالی است.
شیپر (1989)، لویت (1998)، هیلی و والن (1999)، تزار و یاری (1999)، چتورو و همکاران (2001)، میلر و بانسون (2002)
(رونن و یاری، 2008: 25-26)
در ادامه به تعاریف مختلف موجود مدیریت سود میپردازیم و مشخص میکنیم که هر کدام از این تعاریف در کدام طبقه از تعریف مدیریت سود مطابق با رونن و یاری (2008) قرار میگیرند.
بیدلمن25 (1973) معتقد است که مدیریت دو انگیزه برای هموار نمودن سود گزارش شده دارد. اول آنکه پدید آمدن یک جریان با ثبات سود بر ارزش سهام شرکت اثر مساعد دارد، ریسک شرکت را کاهش میدهد و در قیاس با فرایندهای بیثبات، توان بیشتری برای حمایت از سود سهام فراهم میگردد. وی دومین انگیزه را برای هموارسازی سود، توانایی مقابله با ماهیت ادواری بودن سود و کاهش احتمالی همبستگی بازده مورد انتظار شرکت با بازده مجموعه بازار میداند. این تعریف مطابق با تعریف مدیریت سود سفید در طبقهبندی رونن و یاری (2008) میباشد. بیدلمن در تعریف خود تنها به نقش مدیریت در فرآیند مدیریت سود اشاره میکند و دیگر گروهها را نادیده میگیرد. مشکل دیگر این تعریف در نظر نگرفتن دیگر انواع مدیریت سود میباشد. بنیش (2001) در تعریف خود اشارهای به این مورد نکرده است که مدیریت سود میتواند فرصتطلبانه نیز باشد و همچنین میتواند منجر به کاهش شفافیت گزارشگری مالی شود.
واتس و زیمرمن (1986) عنوان میکنند که پژوهشگران با توجه به پژوهشهای انجام شده، به این نتیجه رسیدهاند که ارقام و اعداد حسابداری در تضاد منافعی که بین مدیران و سهامداران وجود دارد نقش مهمی را ایفا میکنند. به عبارتی این ارقام و اعداد میتوانند نقش تشدیدکننده یا تعدیلکنندهای در این مقوله داشته باشند. در واحدهایی که عملکرد ضعیفی از لحاظ سود گزارش شده داشتهاند و قیمت سهام آنها سقوط نموده است، خطرات جدی، امنیت شغلی مدیریت را تهدید میکند و در نهایت ممکن است سهامداران بخواهند مدیریت را تعویض نمایند. این تعریف مطابق با تعریف مدیریت سود خاکستری در طبقهبندی رونن و یاری (2008) است. تعریف واتس و زیمرمن (1986) از رویکرد تئوری اثباتی سرچشمه میگیرد.
دی (1988) در یک مقاله کاملاً نظری، مباحث مربوط به منافع را عنوان کرده است. به نظر میرسد که مدیریت سود معمولاً از استفاده مدیران از مزایای عدمتقارن اطلاعاتی سهامداران ناشی میشود. دی در مباحث مذکور، حداقل دو مسئله مهم را مطرح نموده است. اولاً، برای افزایش پاداش مدیران که توسط سرمایهگذاران تأمین میشود، سود دستکاری شود. ثانیاً، سرمایهگذاران بالفعل تمایل دارند که بازار برداشت بهتری از ارزش شرکت داشته باشد. بنابراین، انتقال ثروت بالقوه از سرمایهگذاران جدید به سرمایهگذاران قدیمی، که ایجاد کننده یک تقاضای داخلی برای مدیریت سود هستند، به وجود میآید. این تعریف مطابق با تعریف مدیریت سود سیاه در طبقهبندی رونن و یاری (2008) است. دی (1988) نیز به گونهای مشکوک به مدیریت سود مینگرد و نقش اطلاعاتی که ممکن است مدیریت سود داشته باشد را نادیده مینگرد. وی افزون بر مدیریت به سهامداران فعلی و نقش آنها در مدیریت سود نیز اشاره میکند.
شیپر (1989) مداخله هدفمندانه در فرایند گزارشگری مالی خارجی با این انگیزه که از بعضی از منافع خصوصی بهرهمند شد، را به عنوان مدیریت سود تعریف میکند و شرط اضافی را که باید برای مدل تحلیلی مدیریت سود وجود داشته باشد، عدم تقارن در ثبات اطلاعات دانسته است. فرضیهای که این ثبات را جایز میشمارد، شکلی از ارتباطات مسدود شده است که در آن سهامداران نمیتوانند کاملاً عملکرد و دیدگاههای شرکت (مدیریت) را در محیط مشاهده کنند. در چنین محیطی، مدیریت میتواند از انعطافپذیری موجود، جهت اداره کردن سود گزارش شده استفاده کند. افزون بر این، توانایی مدیریت جهت مدیریت سود، همانطور که عدم تقارن اطلاعاتی بین مدیریت و سهامداران زیاد میشود افزایش مییابد. این تعریف مطابق با تعریف مدیریت سود سیاه در طبقهبندی رونن و یاری (2008) است. شیپر (1989) نیز مطابق با پژوهشگران قبل از خود، تنها برای مدیریت سود نقش منفی قائل بوده است و تنها به نقش مدیریت در این فرآیند اشاره کرده و دیگر گروهها را نادیده میگیرد.
کلاگ و کلاگ26 (1991) تشویق سرمایهگذاران برای خرید سهام شرکت و افزایش ارزش بازار شرکت، را به عنوان دو انگیزه اصلی مدیریت سود عنوان می کنند. این تعریف مطابق با تعریف مدیریت سود سیاه در طبقهبندی رونن و یاری (2008) است.
فرن و همکاران (1994) دستکاری سود توسط مدیریت به منظور دستیابی به قسمتی از پیشداوریهای مربوط به «سود مورد انتظار» (مانند پیشبینیهای تحلیلگران، برآوردهای قبلی مدیریت و یا کاهش پراکندگی سودها) را به عنوان مدیریت سود تعریف میکنند. این تعریف مطابق با تعریف مدیریت سود خاکستری در طبقهبندی رونن و یاری (2008) است. آنان هنگامی که سخن از پیشبینیهای تحلیلگران میکنند تا حدودی به نقش دیگر گروهها در ایجاد مدیریت سود اشاره میکنند ولی آن را گسترش نمیدهند .
اسکات (1997) به مدیریت سود به عنوان اختیار شرکت در انتخاب سیاستهای حسابداری برای دستیابی به برخی از اهداف خاص مدیر اشاره میکند. این تعریف مطابق با تعریف مدیریت سود خاکستری در طبقهبندی رونن و یاری (2008) است. اسکات بیان میکند که مدیریت سود میتواند خوب یا بد باشد.
دیجورج و همکاران27 (1999) مدیریت سود را به عنوان نوعی دستکاری مصنوعی سود توسط مدیریت جهت حصول به سطح مورد انتظار سود برای بعضی تصمیمات خاص تعریف میکنند. به نظر ایشان، انگیزه اصلی مدیریت سود، مدیریت تصور سرمایهگذاران در مورد واحد تجاری است. این تعریف مطابق با تعریف مدیریت سود سیاه در طبقهبندی رونن و یاری (2008) است. تعریف آنها نشان میدهد که سطح مورد انتظار سود باعث ایجاد مدیریت سود میشود. این تعریف را میتوان تا حدودی با تئوری نمایندگی پیوند داد چرا که در آنجا شرکت به عنوان شبکهای از قراردادها نگریسته میشود و پاداش مدیر و سایر قراردادها با توجه به اعداد حسابداری مشخص میشود.
بنا به تعریف هیلی و والن (1999)، مدیریت سود هنگامی رخ میدهد که مدیران از قضاوتهایشان در گزارشگری مالی و ساختار معاملات به منظور تغییر گزارشات مالی جهت گمراه کردن ذینفعان در مورد عملکردهای اقتصادی شرکت یا خروجیهای قراردادی که بستگی به اعداد حسابداری گزارش شده دارند، استفاده میکنند. این تعریف مطابق با تعریف مدیریت سود سیاه در طبقهبندی رونن و یاری (2008) است.
بنیش (2001) مدیریت سود را از دو دیدگاه بررسی میکند: دیدگاه فرصتطلبانه و دیدگاه اطلاعاتی. مطابق با دیدگاه فرصتطلبانه، مدیریت سود نتیجه مدیریت بر مبنای منافع خویش است بنابراین کاهنده ارزش شرکت است. از دیدگاه اطلاعاتی، اختیارات مدیریت وسیلهای است برای افشای اطلاعات خصوصی مدیریت به سرمایهگذاران در مورد انتظارات آتی مدیریت در مورد جریان آتی وجوه نقد و مدیریت سود به عنوان نتیجه ارتباط مدیریت با سرمایهگذاران به منظور بهبود مربوط بودن اطلاعات مالی میباشد و بنابراین افزایش دهنده ارزش شرکت است. این تعریف مطابق با تعریف مدیریت سود خاکستری در طبقهبندی رونن و یاری (2008) است.
از دیدگاه وایلد و همکاران (2001) مدیریت سود به مداخله عمومی مدیریت در فرآیند تعیین سود، که غالباً در راستای اهداف مورد نظر مدیریت باشد، اطلاق میگردد. با افزایش منابع در اختیار مدیریت، میزان افراد ذینفع در درون شرکت نیز افزایش پیدا میکند که پیامد چنین شرایطی تضاد منافع است. این تعریف مطابق با تعریف مدیریت سود سیاه در طبقهبندی رونن و یاری (2008) است.
فیلدز و همکاران (2001) بیان میکنند هنگامی مدیریت سود رخ میدهد که مدیران از اختیاراتشان در مورد اعداد حسابداری با محدودیت یا بدون محدودیت استفاده کنند. چنین اختیاری میتواند افزایشدهنده ارزش شرکت باشد یا فرصتطلبانه باشد. این تعریف مطابق با تعریف مدیریت سود خاکستری در طبقهبندی رونن و یاری (2008) است.
میلر و بانسون (2002)، با در نظر گرفتن تعریف سیاه مدیریت سود، بیان میکنند که مدیریت سود شیوه رسیدن به اعداد مورد نظر به جای پیروی از یکسری مقررات ایجاد کننده اعداد و بدون توجه به این که تحلیلگران چه پیش بینی در مورد سود گزارش شده میکنند است.
آریا و همکاران (2003)، با در نظر گرفتن تعریف خاکستری مدیریت سود، بیان میکند که فشار برای افزایش شفافیت در گزارشگری مالی و حاکمیت شرکتی تنها تا نقطهای به سهامداران کمک میکند و فراتر از آن نگرانی مدیریت که به وسیله کم شدن حریم خصوصی آن ایجاد میشود، میتواند به منافع سهامداران آسیب وارد کند. اینکه مدیریت سود شفافیت را کاهش میدهد، یک ایده ساده انگارانه است.
اسکات (2003) مدیریت سود را انتخاب مدیران از میان سیاستهای حسابداری به منظور رسیدن به اهداف خاص میداند. این تعریف مطابق با تعریف مدیریت سود خاکستری در طبقهبندی رونن و یاری (2008) است.
شیو و لین (2004)، مدیریت سود را همانند اسکات به عنوان دستکاری در سود حسابداری به منظور رسیدن به اهداف مدیران با استفاده از شیوهها یا فرآیندهای خاص تعریف میکنند که مطابق با تعریف مدیریت سود خاکستری در طبقهبندی رونن و یاری (2008) است.
همچنین زیونگ (2006) بیان میکند که نقش اصلی گزارشگری مالی، انتقال موثر اطلاعات مالی به سرمایهگذاران بیرونی؛ در یک حالت زمانبندی شده و قابل اتکا است. برای دستیابی به این هدف، مدیران باید از قضاوتهایشان در گزارشگری مالی استفاده کرده و بنابراین، این فرصت به آنها داده میشود که اقدام به مدیریت سود کنند. هنگامی که مدیران انگیزه گمراه کردن استفادهکنندگان از صورتهای مالی را داشته باشند به وسیله استفاده از اختیاراتشان در انتخاب رویههای گزارشگری در حسابداری، دست به مدیریت سود میزنند. این تعریف مطابق با تعریف مدیریت سود سیاه در طبقهبندی رونن و یاری (2008) است.
اسکات (2009) مدیریت سود را انتخاب مدیران از میان سیاستهای حسابداری یا اقداماتی که سود را تحت تأثیر قرار میدهد برای رسیدن به اهداف مشخص شده برای سود گزارش شده میداند. وی پس از تعریف مدیریت سود، بیان میکند که مدیریت سود هم شامل انتخاب سیاستهای حسابداری و هم اقدامات واقعی میشود.
رونن و یاری (2008) با توجه به طبقهبندی که از مدیریت سود کردهاند، بیان میکنند که تعریف هیلی و والن (1999) مدیریت سود را به بهترین نحو توصیف میکند. این تعریف به این صورت است: «مدیریت سود هنگامی رخ میدهد که مدیران
