
ايفا ميكرد.
1-9-3. هگل55 (1831-1770.م)
كلايتون هگلرا يكي از برجستهترين مدافعان نوپديدي در دوران مدرن معرفي ميكند. به جاي ديدگاه وجود ثابت يا جوهر، او فلسفه شدن عام و فراگير را ارائه داد. مثلث تز، آنتي تز و سنتز او از وجود ايده آغاز ميكند به عدم كه همان آنتي تز است ميرسد و در نهايت در سنتز كه روح كلي و مطلق جهان شمولي است كه براي آن واقعيت خارجي در نظر ميگيرد جمع ميشوند. هر چند اين مثلث در اصل در گفتار كانت يافت ميشود اما نسبت آن به هگل شهرت يافته و مسيري نيز كه هگل در نوپديدراي طي ميكند تأييد كننده اين شهرت است.
از آنجا كه هگل ايده آليست است از جهان مادي يا طبيعي آغاز نميكند بلكه از جهان ايدهها آغاز ميكند. ايدهها موجب پديدار شدن جهان طبيعي ميشود و در يك روح كلي يا مطلق اين دو به هم ميپيوندند. اما پس از هگل انديشمند ديگري به نام فوير باخ56 (1872-1804.م) مباني هگل را تغيير داد. او به جاي روح هگلي ماده را اصل دانست و مقدمهاي براي انديشه ماركس(1883-1818.م) شد. مثلث هگلي ديگر در آراء ماركس هر چند مسير نوپديداري را طي ميكنند اما مادي محضاند. به نظر كلايتون آگوست كنت57(1857-1797.م) ديگر انديشمندي است كه با مطالعات انسان شناسي خود در كنار تأسيس دانش جامعه شناسي، زمينه درك نوپديداري اجتماع بشري را هموار كرد و پس از او دوركيم58 (1917-1858.م) به اين مسئله همت گماشت.59
1-9-4. تاريخ معاصر
تاريخ نوپديداري را برخي از نويسندگان آثار نوپديداري به طور مشخص از قرن نوزدهم و از جاناستوارت ميل60 (1873-1806.م) و کتاب سيستم منطق (1843.م)61 وي آغاز ميکنند.62 هرچند نويسندگان آثاري که به تبيين نوپديداري پرداختهاند عنوان ميدارند که ميل هيچگاه نامي از نوپديداري نياورد اما انديشمندان ديگري که پياپي در رشد و توسعه اين نگرش مؤثر بودهاند از وي در اين زمينه الهام گرفتهاند. آنان به ترتيب: الکساندر باين63 (1903-1818. م) در کتاب منطق64، جرجهنري لويز که برخي او را اولين کسي ميدانند که در سنَت فلسفي انگليسي از کلمه نوپديداري استفاده کرد65، ساموئل الکساندر66 (1938-1859.م)، لويال مورگان67 (1923.م)، سي دي براد68 (1971-1887.م) ميباشند که نقش بسزايي در تبيين اين مکتب در دوران معاصر داشتهاند.69
1-10. روش کلايتون در بحث از نوپديداري
کلايتون در بحث از نوپديداري در عين بهره گيري از مطالعات تجربي، با روش فلسفي به بررسي و نتيجهگيري از آن ميپردازد. او از آن جهت به مطالعات تجربي پايبند است که مبناي خود را بر تاريخ تکامل طبيعي استوار ميداند و از مسير مطالعات طبيعي سعي در حل معماي نفس دارد. از اين رهگذر او به معضل بي پاسخ ناتواني علوم طبيعي در ارائه تبيين طبيعي درباره سطوح گوناگون نوپديدار و رابطه آنها با يکديگر در طبيعت برميخورد و سعي دارد با نگاهي فلسفي دست به تبيين اين مشکل و تلاش براي يافتن راهي براي حل آن بزند. از اين رو روش او در بحث از نوپديداري آميختهاي است از مطالعات در باب قوانين تجربي و تبيينهاي فلسفي. اين شيوه سه ويژگي دارد:
1) ارائه تفسيرهاي مقطعي يا اساسي درباره قوانين؛ 2) بررسي و تبيين نقاط ضعف و قوت قوانين طبيعت به عنوان مجموعهاي از دادهها در علم؛ 3) پديد آّوردن امكانات گسترش علم، چه به صورت تكميل و چه به صورت جايگزيني، از طريق نقادي قوانين.70
در برابر اين روش، مكتب مادهگروي صرفاً به نتايج مطالعات تجربي پايبند است و طبيعت را فقط در بستر تاريخ تكامل طبيعي مطالعه ميكند. مكتب دوگانهانگاري نيز درست در موضعي متضاد به طور کلي منکر اينست که نفس اساساً مبتني بر تاريخ تكاملي ساختارهاي زيست شناختي طبيعي باشد.71 به طور خلاصه روش كلايتون تجربي و عقلاني است و از اين رو او خود را واقعگرا ميداند. به همين منظور کلايتون از نگاه متافيزيكي كه منجر به اتخاذ موضعي بيشتر آرمانگرا در رابطه با ارتباط نفس با طبيعت شود دوري ميكند. به نظر كلايتون دوگانه انگاري روشي عقلاني را دنبال ميکند كه بيشتر با انديشه فلسفي سنتي، خصوصاً شرقي تناسب دارد. كلايتون تصريح ميكند كه موضعي كاملاً واقع گرايانه و مبتني بر علوم طبيعي را دنبال ميكند. او به شدت از اتخاذ موضعي آرمان گرايانه كه ماده (يا وجود جهان مادي) را برخواسته و نشأت گرفته از واقعيتي بنيادين يعني معنويت يا روحانيت ميداند، خواه روح جهان (برهمن) باشد يا خداي متشخص اديان توحيدي فاصله ميگيرد. به نظر او اشكال اين نگرش در اين است كه ممكن است به تخيل پنداري ماده و جهان مادي منجر شود.72
به وضوح پيداست كه اين شيوه با خط مشي كلايتون كه صريحاً خود را واقع گرا ميداند و كاملاً معتقد است فرض پذيرش متافيزيك تلازمي با انكار ماده ندارد متفاوت است. او حتي آغاز كردن تبيين تاريخ تكاملي از علوم طبيعي را نيز نه فقط مستلزم نفي حقيقت متعالي نميداند بلكه اصلاً نگاهي غير از اين به روحانيت نفس و ويژگيهاي معنوي را انحراف از مسير تاريخ تكاملي و نيز انكار تجربيات خالص بشري ميبيند.
1-11. اصول نوپديداري حداكثري
1) حقيقت ماده و جهان مادي مورد پذيرش انديشمندان نوپديدارگراست. كلايتون اين نگرش را به نام «وحدتگروي»73 پيشنهاد ميكند. وحدتگروي او نسبت به جهان طبيعي به ادعاي خودش به معناي مادهگروي محض نيست بلكه در برابر دوگانهگروي دكارتي است.74
2) مطالعه سير تكاملي طبيعت، زمينه و مبناي مطالعه در باب نوپديداري طبيعي است و قوانين علمي فيزيك، شيمي و زيست شناسي براي تبيين روابط مادي لازم است.
3) طبيعت مادي تشكيل شده از سطوح و لايههاي پياپيپديدار است.
4) هر سطحي داراي اصول و قوانين خاص به خود است.
5) هر سطح داراي پيچيدگي خاص خود است كه موجب نيازمندي به قوانين خاص براي تبيين ويژگيهاي اين سطح ميشود.
6) هيچ قانون طبيعي از فيزيك، شيمي و زيست شناسي وجود ندارد كه در سرتاسر جهان طبيعت حاكم باشد و بتواند روابط تمام سطوح مادي در طبيعت را تبيين كند.
7) براي تبيين سطوح گوناگون هستي به هستي شناسي تكثّرگرا نيازمنديم، زيرا غير از نگاهي كه تكثّر هستي را بپذيرد نميتواند سطوح متعدّد طبيعت را تبيين كند. مثلاً نگاه مادّي صرف، قادر نيست هستي را تبيين كند زيرا از ريشه و بنيان اعتقادي به سطح غير مادي در طبيعت ندارد.
8) هيچ سطحي از سطوح نوپديدار قابل تقليل به سطح قبل يا اجزاء تشكيل دهنده آن نيست.
9) از آنجا كه قانون يا قوانين كلي نسبت به روابط مادي وجود ندارد، قوانين حاكم بر پديدهها يا سطوح پيشيني، نقش تعيين كنندگي نسبت به سطوح نوپديد فوقاني ندارند.
10) سطوح زبرين تأثير علَي بر ديگر سطوح زيرين دارند.
11) ذهن حقيقتي نوپديد است.75
1-12. علوم، زيربناي مطالعات نوپديداري
كلايتون براي اثبات نوپديداري در طبيعت مطالعاتي علمي را مطرح ميكند كه بيان گر سطوح نوپديد جديد است و در ضمن، بيان كننده ضعفهاي علوم در تبيين پيچيدگيهاي رخ داده در اين سطوح است. كلايتون با نتايج علوم مخالفتي ندارد بلکه مشكل او با علوم بر سر عدم كارايي لازم علوم در تبيينگري سطوح جديدي است كه در طبيعت پيوسته نوپديد ميشود، هر چند نقش تبيين گري آنان نسبت به يك سري سطوح اوليه قابل انكار نيست. مثالهاي كلايتون شامل مواردي از فيزيك، شيمي و زيست شناسي به عنوان پايهايترين سطوح علم است. سوالي که کلايتون از منظر نوپديدي در برابر علوم تجربي ميبيند اين است که آيا علوم طبيعي به نحو مناسبي قادرند تمام سطوح و لايههاي مرتبط با يکديگر را جهت ارايه تبيين علّي از پديده در جهان هستي درک کنند؟ کلايتون مدعي است شواهد علمي پاسخي منفي به سؤال بالا ميدهد.76
1-12-1. موارد نوپديد در طبيعت و رابطه آن با علوم
به اعتقاد كلايتون در تمام دانشهاي سهگانه ميتوان مواردي از نوپديدي را مشاهده كرد. مواردي كه در پي تكامل سيستمهاي طبيعي رخ مينمايند. مثالهايي كه كلايتون براي تبيين نظريه نوپديداري خود در طبيعت ميزند شامل رسانايي، نمونههاي مصنوعي و نتايج مطالعات زيست شيمي و زيستشناسي ميشود.
1-12-1-1. رسانايي در علم فيزيك و مسئله نوپديداري
براي اين مورد، كلايتون تبديل برف و يخ به بلور با اشكال خاص را مثال ميزند. فيزيك ميتواند تبييني از چگونگي نوپديدي اين ويژگي ارائه دهد اما مواردي نيز در امور فيزيكي يافت ميشود كه مسئله پيچيدگي به تكامل آن دامن ميزند و ديگر نميتوان با آن به صورت ساده مواجه شد و يا مطالعه سطحي، پاسخگوي تبيين آن نيست. مثالي كه كلايتون در باب فيزيك براي اين نمونه ميآورد رسانايي است. فيزيك قادر است به مطالعه تك الكترونها بپردازد. ويژگي مورد مطالعه تك الكترونها هرچه باشد مربوط به حالت يك الكترون است. وقتي مسئله به الكترونها مربوط باشد ويژگي ديگري به نام رسانايي در شيئ جامد شاهد هستيم. آنچه در شيئ جامد به نام ويژگي رسانايي ميبينيم مربوط به ويژگي پيچيدگي است كه در نتيجه ارتباط انبوهي از الكترونها پديد ميآيد، در حالي كه اين ويژگي در يك الكترون به تنهايي يافت نميشد.
مسئلهاي كه مسير مطالعه فيزيك در باب الكترون را تغيير داد و موجب شد فيزيك در مطالعه خود راجع به الكترونها به سطح جديدي از نگرش بپردازد، مسئله پيچيدگياي است كه در رابطه با انبوه الكترونها مشاهده ميشود. سؤال اين است كه آيا الكترونها در شرائط جمعي ماهيت الكتروني را از دست ميدهند يا خاصيت فرا الكتروني پيدا ميكنند؟ يا اين كه تغييري در ماهيت آنها پديد نميآيد بلكه صرفاً ويژگي جديدي بر اثر اجتماع آنها نوپديد ميشود كه نياز به سطح جديدي از مطالعه فيزيكي يعني بررسي رسانايي را ايجاب ميكند.77
1-12-1-2. نمونههاي مصنوعي و مسئله نوپديداري
در ساختارهاي مصنوعي مانند برنامه چينش آجرها، پيچيدگياي نوپديدار ميتوان مشاهده نمود. پيچيدگي در چينش آجرها به اين معناست که ويژگي يک آجر به تنهايي غير از ويژگي ساختار ترکيبي حاصل از ترکيب گروه زيادي از آجرهاست. اين سوال در مورد مثال آجرها مطرح است که ويژگي يک آجر مربع چيست که ميتواند تشکيل دهنده مربعهايي به تعداد 512 با آرايش سه در سه باشد؟ آنچه در يک آجر ميبينيم هيچگاه با آنچه در مجموع آجرهاي ترکيب شده درهم ميبينيم يکسان نيست؛ نه حقيقت مجموع آنها مساوي با يکي است و نه درون ويژگيهاي يک مربع ميتوان ويژگي حاصل از تركيب 512 آجر را ديد، بلکه در فهم حقيقت ترکيبي آجرها حتماً بايد ويژگي ترکيبي آن را که در حقيقت حامل سطحي از پيچيدگي است در نظر گرفته شود که تنها در مجموع آن يافت ميشود و نه در يک واحد آن. بر اثر چينش آجرها در كنار يكديگر به مرور قواعد حاكم بر شكلي كه از چينش آجرها پديد ميآيد رو به پيچيدگي ميگذارد تا جايي كه به سطحي ميرسد كه رابطهاش با اجزاء تشكيل دهنده آن رابطه عدم امكان پيش بيني خواهد بود.
وقوع چنين پديدههايي (تلفيق دادهها با يکديگر) در طبيعت، مبيَن اين حقيقت است که ساختارهاي نوپديد در جهان طبيعت نقش مهمي در تبيينهاي تجربي ايفا ميکنند؛ اين بدان دليل است که ساختارهاي پيچيده و ترکيبي، از ترکيب ساختارهاي سادهتر شکل گرفتهاند و به مرور كه تركيب، شكل پيچيده تري به خود ميگيرد قواعد حاكم بر آن هم از حالت سادگي خارج شده و خصيصه پيچيدگي پيدا ميكند تا جايي كه سراسر ساختار تكاملي را در بر ميگيرد.78
مثال ديگر در مورد سيستمهاي كامپيوتري است كه بر اساس شبيه سازي شبكههاي حياتي ميتوان آن را تبيين نمود. اگر براي تبيين پيچيدگيهاي كامپيوتر صرفاً به تعريف سخت افزار به كار رفته در آن از قبيل مقاومتها، فتونها و…. بسنده كنيم هيچ گاه به تبيين نرم افزاري يعني آنچه در واقع در رايانه رخ ميدهد نخواهيم رسيد. به عنوان مثال، در نرم افزار (word) زير كلمهاي خط قرمز ميافتد؛ اگر اين رخداد را اتفاقي در مقاومتها و شبكههاي ارتباطي آنها و در نهايت فوتونها به واسطه عبور كنترل شده جريان برق تعبير كنيم، تعريف درستي از آنچه رخ داده به دست ندادهايم؛ زيرا اين تمام واقعيت نيست بلكه بخش سخت افزاري آن است. در بخش نرم
