
ا نظريههاي فلسفي و كلامي زمان خويش، به عقايد علماي مسيحي و يهودي و مانوي و مجوسي پي بردند و مسائلي از آنان آموختند و آن مسائل را در عقايد خويش دخالت دادند. عقایدی كه آهسته آهسته نضج ميگرفت و جدای از سایر مکتبها میشد. صوفیها با آراء غنوسي و عقايد بودايي و تعاليم افلوطين و مباحث افلاطون خو گرفتند و تعاليم خويش را به كمك اين آراء و عقايد گسترش دادند. بدين ترتيب زهدي كه با حسن بصري آغاز گرديد و به عشق رابعه آميخته شد، به ابوهاشم (كوفي) رسيد و نخستين كسي كه نام صوفي گرفت، در جهان اسلام ظاهر شد و به دنبال وي شقيق بلخی و بشر حافی و معروف كرخي قدم به عرصه تصوف رو نهادند؛ و هر يك با نظرات جدید، بر تصوف چيزي افزودند و چون نوبت به حارث بن اسد محاسبي رسيد بناي تأليف نهاد و در افكار و آراء اخلاق خويش مؤثر گرديد، چنانكه تأثير عقايد وي در افكار و آراء امام محمّد غزالي آشكارا به چشم ميخورد.
تصوف درست از همان دورهی اسلامي آغاز شد كه دين و فلسفه در همهی جهات تولد يافته بود و مباحث فلسفي و كلامي كه با تازگي آغاز شده بود و به وسيله عالمان بزرگ مدون ميشد، و همهی مسائلي كه با اين دو ارتباط پيدا ميكرد، مطرح ميگرديد، فقها، محدثان، فلاسفه و متكلمان مسلمان به ويژه دانشمندان ايراني براي يافتن پاسخ اين مسائل دست به تحقيق و تفحص زدند، و با فلسفهی يوناني و حكمت ايراني عهد ساساني و فلسفهی هند و عقايد ساير ملل آشنا شدند و خود را مشغول آنها کردند و به توسعه دادن معارف اسلامي پرداختند و دينِ تازه را به فلسفه مجهز كردند، تا به ياري آن با صاحبان آراء و عقايد مخالفان اسلام بكوشند و آنان را از ميدان به دركنند. طبعاً به ترجمه و شرح و تفسیر آثار حكيمان و متفكران ساير ملل به ويژه آثار حكمي و فلسفي يونان پرداختند؛ و از عقايد فلسفي آنان هر چه موافق و ملائم با احكام و آراء اسلامي بود بهرهمند شدند. در نتيجه شرح و تفسير فلسفه كه با وجود ابن رشد به بالاترين حدّ خود رسيده بود به وسيله فارابي و اخوانالصفا با شريعت اسلام الفتي يافت و حتي صوفيان كه اصولاً با فلسفه سرِ دوستي نداشتند، به بركت وجود ابنسينا كم و بيش سرسختي را به كناري نهادند و به هر حال کوششهای فارابي و ابنسينا و اخوانالصفا كه رنگي فلسفي به تصوف داده بود به تدريج موجب شد كه تصوف جنبه تجربي و عملي خود را فراموش كند و صوفي كمكم اهل نظر شده، میتواند اظهار نظر کند، اظهار نظری که به ظاهر مبتني بر ذوق و تمثيل بود، ليكن به حقيقت از علوم بهره ميگرفت؛ و آنكه با كتاب مدرسه و درس و بحث شديداً مخالف بود، و آن را قال ميناميد و همچون ابوسعيد ابوالخیرکتابها را زير خاك ميكرد و روي آن درخت ميكاشت، خود به نوشتن پرداخت و کتابها تدوين كرد، و از آن پس عنوان عرفان را به جاي تصوف انتخاب کرد و آن را به شكل مكتبي از مکتبهای فكري جهان درآورد. كلام اسلامي با وجود امام محمّد غزالي متكلم متمايل به آراء صوفيه صبغه تصوف به خود گرفت و انديشهی صوفي با كلام مخلوط شد و متکامل گردید. آنگاه انديشهی عرفاني كه از ابوهاشم كوفي شروع شد با افكار وحدت وجودي با يزيد بسطامي و حسين منصور حلاج درآميخت و راه درازي پيمود و بالاخره، هم از جهت فكري و هم از لحاظ ذوقي، ساخته و پرداخته و غني شده و به ميراث، پيش روي وارثان به حق اين انديشه همچون سنايي و عطار و مولوي و جامي و جز آنان نهاده شد، و با وجود مولوي به بالاترين نقطه كمال رسيد، و چند عارفي چون عبدالرحمن جامي، عزالدين محمود كاشاني و كمالالدين عبدالرزاق كاشاني و علاءالدوله سمناني و شاه قاسم انوار در حفظ موقعيت و مقام آن كوشيدند، و پس از شیخ فریدالدین محمد عطار نيشابوري و جلالالدين محمّد مولوي شخص دیگری به این توان نرسید.
با مطرح شدن رابطه انسان با خدا و امتزاج این دو با یکدیگر و نیز اختلاف بر سر انواع راه های رسیدن به خدا اختلاف شروع شد و همین امر باعث شد گروههای فراوان عرفانی ایجاد شد.
از قرن پنجم تا قرن هفتم هجري کتابهای عرفاني متعددي تدوین شد و سلسلههاي بزرگ صوفيه تشكيل شد كه بزرگترین و معروفترین آنها، سلسله چشتيه، سهرورديه، كبرويه، قادريه و مولويه است كه هنوز هم بعضي از مشايخ صوفيه خود را به آنها منتسب ميدانند.
در همين سه قرن مشايخ بزرگي ظهور كردند كه همه آنان صاحب تألیفها و تصنیفهای ارزشمند و معتبرند كه تألیفات آنان در زمرهی برترين آثار عقلي و فكري فرهنگ ايراني دوره اسلامي به شمار ميروند.
2ـ4ـ پيدايش تصوف در اسلام
در پی بهم ریختگی روش انحرافی سابق، رهبانيت و پارهاي از آداب و ریاضتهای هندي در قرن دوم گروهی به وجود آمده بود.
افراد اين باند لباس خشن و پشمينه به تن ميكردند و با وضع طاقتفرسا دور از مردم در صومعهها و غارها زندگي ميکردند و دستهاي هم در صحراها به گردش ميپرداختند؛ چنانكه ابراهيم ادهم يكي از افراد متعين اين دسته نه سال در غاري در نزديكي نيشابور به رياضت اشتغال داشت و چهار سال هم در صحراها ميگشت.12
علاوه بر این تزهد و عبادت پردازی و ترك دنيا و اعتزال يك زمزمهای هم از صوفيان به گوش ميرسيد، يعني در حقيقت اين گروه كمكم از جمود و تعبّد و خشوعی كه زهّاد و عبّاد اوليه داشتند خارج شدند و خود را پيرو حقيقي دين و باطن احكام شريعت تصور میکردند و روي اين اصل، ظواهر شرع را نيز طبق سليقه خود تفسير نموده و حتي گاهي فتاواي مخالف ظاهر شرع نيز ميدهند، چنانكه بشر حافي به شخصي كه قصد حج داشت ميگويد: «اگر براي رضای خدا ميروي برو بدهکاری كسي را بپرداز يا هزینه سفر را به يتيمی بده و يا به مردي درمانده بپرداز آن راحتی كه به دل مسلمانان برسد از صد حج واجب پسنديدهتر است1».
ولي با وجود اين، مسلك تصوف در اين عصر تنها يك مسلك و روش عملي بوده و اساس آن را همان تزهّد و تعبّد (به صورت مبالغهآميزتر) و اعتزال و توكل نامحدود و تسليم و سلب اراده و تحمل مشقات و رياضت و دوري از دنيا تشكيل ميداد و به عبارت ديگر تصوف تنها جنبهی عملي و اخلاقي داشت و از مطالب نظري و مباحث علمی كه بعدها با تصوف آميخته شد خبری نبود، ضمن آنکه صوفيه اصطلاحات تازه و مخصوصي هم نداشتند.
در اين ميان تنها رابعه عدويه بود كه كم و بيش محبت و عشق به خدا، سخناني به ميان آورد؛ چنانكه شيخ عطار نقل ميكند كه وي به هنگام مرض به حسن بصري و شقيق بلخي و مالك دينار كه به عيادت وي رفته بودند ميگويد: در ادعاي خود راستگو نيست كسي كه الم و درد زخم و ضرب را در مشاهدهی مطلوب خويش فراموش نكند. وقتي از اوميپرسند: خدا را دوست داري ميگويد: آري!و آنگاه که درباره دشمني با شيطان، از او سؤال ميكنند، ميگويد: دشمن ندارم. گويند: چرا؟ جواب ميدهد: «از محبت رحمن پرواي عداوت شيطان ندارم چرا كه رسول (صلی الله علیه و اله) را به خواب ديدم، گفت: يا رابعه مرا دوست داري؟ گفتم: يا رسولالله چه کسی استكه تو را دوست ندارد؟ و لكن محبت حق مرا چنان فرو گرفته كه دوستي و دشمني غير را جاي نماند».
البته رهروان اين مسلك جديد در عين اين كه افراد ممتازي بودند و به حالت تفرق به سر ميبردند، در شام، بصره، بغداد و شهرهای دیگر صوفیانی بودند که تجمع و انضباطي در كارشان نبود؛ چنانكه به گفتهی جامي در نفحات، ابوهاشم از مشايخ شام به شمار ميآمده و در بصره هم پيروان حسن بصري باند صوفية بصره را تشكيل ميدادند و نيز در كوفه و بغداد فرقهاي به نام صوفي تشكيل يافته بود كه پيشواي آنها به نام عبدك الصوفي معروف بوده است.13
اما توحیدی پور معتقد است همين تفرق و پيدايش مسلك جديد در شهرهاي مختلف اسلامي موجب آن شده كه دربارهی اولين شخص موسوم به «صوفي» اختلاف نظر پديد آيد: بعضي از سران صوفيه مانند جامي، ابوهاشم كوفي را اولين كسي ميداند كه به نام صوفي خوانده شد، نامبرده تصريح ميكند كه «پيش از وي كسي را بدين نام نخوانده بودند و اولين خانقاه هم در رملة شام بنا گرديد.14.»
برخي دیگر ظهور صوفيه را در بصره دانسته و برخلاف گفته جامي معتقدند كه «اول كسي كه دير (خانقاه) كوچكي براي صوفيه ساخت، بعضي از پيروان عبدالواحد بن زيد بودند كه عبدالواحد از اصحاب حسن بصري است. صوفيهی بصره در زهد و عبادت و ترس از خدا مبالغه ميكردند و در اين جهت از مردم ساير شهرها ممتاز بودند»
مستشرق فرانسوي «لويماسينيون»15 متخصص بحث تصوف و عرفان معتقد است كه «عبدكالصوفي» اول كسي است كه به لقب صوفي ملقب شده است و در بلوایی كه در اواخر قرن دوم هجري در اسكندريه به وقوع پيوست شورشيان نيز به نام «صوفيه» خوانده شدند و كلمهی صوفي، ابتدا در كوفه شايع شده و قريب پنجاه سال بعد اهميت فوقالعاده پيدا كد. (دائرهالمعارف اسلامی) مقارن ظهور اسلام در اين ناحيه فرقههاي مختلف از قبيل ترسانيان نستوري و منداييان وصابئين و پيروان مرقيون و ابنديصان و پيروان عقائد هرمس بودند كه در افكار مردم آن سرزمين رخنه كرده،ریاضتها ،عبادتهای دشوار، زهد، ورع و اعراض از اين جهان برميانگيخت كه از اعراض و هوایج دنيوي روي برگردانند و زاهد و عابد وناسك شوند.
آنها براي دوری از تنآسایی، رياضتهاي فراواني بر خود هموار ميكردند؛ جامههاي پشمين زبر و خشن میپوشیدند، به همين جهت به مردانشان صوفي و به زنانشان صوفيه ميگفتند: سپس به قاعده زبان عربي كه از اين گونه صفات، مصدر باب «تفعل» ميسازند تصوف را به معني گرائيدن به صوفي و صوفيه ساختهاند و اين اصطلاح از آنجا برخاسته است.
در چنين محيطي در آغاز قرن اول هجري در ميان مردم اين سرزمين طريقهاي به نام «تصوف» پديد آمده است كه ناچار ميبايست رنگ اسلامي بر آن باشد در تعليمات اين گروه از صوفيه چيزي كه از همه آشكارتر است دعوت به زهد است و زیادهروی آنان در اين زمينه در كتابها مانده است.
در اين طريقه بيشتر از تعليمات ساير فرق مختلف عراق و جزيره، تعليمات ترسايان تارك دنيا كه ديرها و صومعههاي فراوان در اين ناحيه داشتهاند تأثیر بخشيده است و از سوي ديگر در نواحي دو سوي رود نيل نيز در همين دوره، مسلكي كه يك گونه از تصوف كه شبيه به تصوف عراق و جزيره بوده پديد آمده است.16
2ـ5ـ تفاوت عرفان و تصوف
نظرات مختلفي در مورد نسبت عرفان و تصوف مطرح شده است. اين نظرات گروههاي مختلفي اعم از مخالفين افراطي عرفان و تصوف و يا موافقين افراطي آن را و بعضا كساني كه سعي داشته اند نظري فارغ از تعصب ارائه دهند را در بر گرفته است.
برخي عرفان را بخش نظري و تصوف را بخش عملي اين علم مي شناسند. گروهي نيز قائل به اين مسأله هستند كه عرفان بخش عملي تصوف شمرده مي شود و پاره اي نيز عكس اين نظر را دارند؛ يعني تصوف را بخش عملي عرفان مي دانند. در اين دو قول، تصوف در قول اول، كلي بوده و عرفان جزئي از آن شمرده مي شود و در قول دوم عرفان كلي بوده و تصوف جزئي از آن به حساب مي آيد.
شهيد مطهري عرفان را بخش فرهنگي و تصوف را بخش اجتماعي اين علم مي داند كه قائل است عرفا نيز مانند ساير بخش هاي فرهنگي، انديشمنداني را تربيت كرده و نظراتي را ارائه داده اند.
اما نظر غالبي كه در اين زمينه مطرح است اين است كه واژه عرفان و تصوف از نيمه دوم قرن دوم هجري قمري رايج بوده و به يك گروه گفته مي شده است.
اين يكپارچگي ادامه يافته تا اين كه بنا به دو قول در قرن هفتم با ظهور إبن عربي بنيانگذ ار عرفان نظري و يا در قرن دهم با ظهور صفويه و رسمي شدن مذهب شيعه در ايران و ورود علماي شيعه به اين عرصه اين دو واژه به تدريج از يكديگر جدا شده اند.
در حقيقت زمان حافظ و سعدي و مولانا اين دو اصطلاح يك بوده و هر دو به اين بزرگواران اطلاق مي شده است، اما از برهه اي كه ذكر آن رفت اين دو واژه از يكديگر جدا شده و تصوف بار منفي پيدا كرده است. و گرنه اگر به معناي واقعي تصوف و نظر مشايخ سابق و پيشين تصوف در زمينه آن رجوع كنيم مي توان گفت صوفيان حقيقي همان علماي عارفي هستند كه دلشان صافي و آموزه هايشان عاري از هر گونه بدعت و انحراف از اين دين حنيف مي باشد.
2ـ6ـ تصوف در قرن هفتم
قرن هفتم را میتوان وحشتناکترین قرن در تاریخ ایران و حتی تاریخ
