
قابل مشاهده ميباشد.165 به نظر ملاصدرا حدوث نفس جسماني است166 معناي اين کلام نزد ملاصدرا اين است که نفس در مرحله ابتدايي وجود خود جسم است. اين جسم همان نفس نباتي است که مرحله اوليه تحقق نفس است اما اين مرحله هنوز استعداده هاي بسياري را براي تحقق با خود دارد از اين رو همين نفس نباتي به نفس حيواني تبديل ميشود. تا اين مرحله از حرکت نفس در مسير بروز کمالات ذاتياش هنوز در دائره ماديات است و ذاتاً حقيقتي مادي است اما از اين مرحله به بعد نفس به مرز مجرد بودن نزديک ميشود. در اين مرحله نفس انساني در انسان حادث ميشود به اين معنا که همان نفس حيواني به نفس انساني تبديل ميشود.
2-5-2. رد پيدايش روحاني نفس
ماده و صورت در خارج همچون جنس و فصل با يکديگر متحدند. اين اصل مورد پذيرش جمهور فلاسفه است. نفس، صورت جسم طبيعي انسان است، به همين خاطر بايد در حدوث و بقا مانند اتحاد ماده و صورت با بدن متحد باشد. از طرفي روشن است كه اتحاد موجود مجرد با موجود مادي امكان پذير نيست؛ در همين حال اتحاد نفس با بدن در نخستين مراحل تكوين انسان امري مسلم و ترديد ناپذير تلقي شده است.167 به عبارت ديگر: نفس تمام بدن است و از نفس و ماده بدنيه، يك نوع كامل جسماني يعني انسان حاصل ميشود، در حالي كه اگر نفس از ابتداي حدوث، مستقل و مفارق و مجرد باشد و نفس بودن امري لاحق به آن باشد ممكن نيست از تركيب يك امر مجرد و امر مادي، يك نوع كامل مادي حاصل شود. تالي فاسد است؛ يعني ميبينيم كه از تركيب آن دو، يك نوع طبيعي مادي حاصل شده است؛ پس مقدم نيز باطل است.؛ يعني نفس در ابتداي حدوث، يك جوهر مفارق بالفعل نيست و اتحاد آن با بدن، ذاتي اوست كه به جهت وجود خاص خود چنين است. اين استدلال مؤيد اين مطلب است که نفس همچون جوهري سيال در ذات خود متحرك است و داراي مراتبي ميباشد؛ برخي از اين مراتب جسماني و برخي نيز مجرد ميباشند. به نظر ملاصدرا اگر نفس در ابتداي پيدايشش جوهري جسماني و صورتي منتبع در ماده باشد، مشكل ناسازگاري مجرد با مادي را در ابتداي پيدايش ندارد زيرا نفس در اين مرتبه در حقيقت با بدن مادي متحد است نه جوهري مفارق كه به جوهري جسماني يعني بدن مادي ملحق شده باشد 168
2-5-3. نفس پيش از پيدايش مادي
به واسطه ديدگاه خاص ملاصدرا در باب نحوه پيدايش نفس سؤالاتي مطرح ميشود. يكي از اين سؤالات در مورد نحوه وجود نفس پيش از تحقق مادي آن است. ملاصدرا براي اين سؤال پاسخ مناسبي دارد. او چون براي نفس مقامها و مرتبههاي فراوان قائل است، درباره هر مقام، حكم خاصي ارائه ميدهد. از نظر او نفس قبل از پيدايش جسماني وتعلق به بدن نوعي وجود خاص دارد؛ ملاصدرا در اين رابطه چنين ميگويد: اما راسخان در علم و آناني كه نظر و برهان را با كشف وشهود همراه ساختهاند، نفس را داراي شئون و اطوار فراوان و در عين بساطت، برخوردار از وجودهاي گوناگون و مراتب وجودي مختلف دانستهاند كه برخي قبل از طبيعت و برخي نيز همراه آن و پارهاي نيز بعد از آن است. آنها بر آنند كه نفوس انساني قبل از تعلق به بدن، از وجودي عقلاني كه به وجود علل و مبادي عالي وابسته است، برخوردارند، زيرا سبب كامل، لزوماً مسبب را همراه دارد. پس چون سبب نفس داراي ذات كامل و تام است، نفس نيز به نوعي همراه آن موجود است.169
از اين عبارت پيداست كه سؤال پيش روي ملاصدرا چگونگي نفس پيش از پيدايش مادي آن است. ملاصدرا نفس را پيش از تحقق مادي آن، از سنخ حقايق عالم عقول و در سايه آن عالم ميداند. بر اين اساس تحقق اين وجودهاي عقلاني رقيق در عالم ماده عبارت است از وجود حقايق عالم عقول در عالم ماده، بدون اين كه براي آن حقايق تجافي از مقام خود پيش آيد.170دليل عدم بروز تجافي در اين مقام هم همان داراي مراتب بودن نفس است؛ به همين خاطر كساني كه نفس را داراي مراتب ندانستهاند، هبوط نفس بر پايه نظر آنها به تجافي ميانجامد.
مسئله ذومراتب بودن نفس تا آنجا براي ملاصدرا داراي اهميت است كه مجدداً بر آن تأكيد ميكند: نفس انساني نشئههاي گوناگون دارد كه برخي سابق و پارهاي لاحق است. سابق بر نفس انساني، طبيعت عنصري، جماديت، نباتيت و حيوانيت را شامل ميگردد و نشئههاي لاحق آن، عقل منفعل، عقل بالفعل،عقل فعال و مافوق آن را در بر ميگيرد.171 به اين بيان، نفس قبل از تحقق مادي خود در يك مرتبه از وجود خود است، كه همان وجود عقلاني است و در مرحله بعد، وجودي مادي دارد كه مرحله جسماني است و سپس مراحل ديگر وجودي خود را طي ميكند. ملاصدرا نحوه وجود نفس در عالم عقل را همان عالم ذر ميداند و آن را با عباراتي روايي از ابن بابويه (متوفي 381ق) تأييد ميكند172 و در عين حال آن را موجب تناسخ نميداند.173
وجود عقلاني نفس قبل از تحقق جسماني آن، پيش از ملاصدرا مورد رد و انكار انديشمنداني قرار گرفته بود از اين رو وي شبهاتي را نيز در اين زمينه مطرح نموده و به آن پاسخ ميدهد. شيخ اشراق يكي از كساني است كه در نفي وجود پيشيني نفس دلايلي را اقامه ميكند؛ از جمله: اگر نفس ناطقه قبل از بدن موجود باشد، امر از دو حال خارج نيست: يا واحد است يا متعدد و التزام به هر يك از اين دو، به محال ميانجامد. اين مطلب تالي فاسد ديگري نيز دارد و آن اين كه هر انساني داراي ذات و هويتي است كه به آن و اوصافش آگاهي دارد. اگر نفوس قبل از تعلق به بدن واحد باشند لازم ميآيد آگاهي افراد انساني نيز واحد باشد؛ درنتيجه هر چه يك فرد انساني ميداند بايد ديگران نيز بدانند. در حالي كه چنين نيست. ديگر آن كه نفس واحد براي تعلق گرفتن به ابدان كثير بايد منقسم شود، در حالي كه انقسام به عالم عقل راه ندارد، زيرا عالم عقل فاقد مقدار است پس انقسام پذير نيز نيست. اما در عين حال نفس نميتواند در آن عالم كثير باشد زيرا تعدد و تكثر يا به علت اختلاف و تفاوت افراد در ضعف و شدت است يا به واسطه عوارض مختلف؛ چون مراتب شدت و ضعف نامتناهي است، اختلاف آنها به شدت و ضعف نميتواند باشد. همچنين اختلاف آنها به واسطه عوارض نيز نميتواند باشد زيرا عوارض تابع حركات گوناگونند و فعل وانفعالات ناشي از حركاتند و عالم عقول عاري از حركات است.174
ملاصدرا اين استدلالات را با بهره گيري از مباني خود در باب وجود پاسخ ميدهد:
1) تكثر نفوس ناطقه قبل از تعلق به بدن، از راه شدت و ضعف ممكن است زيرا اين تكثر در عالم ابداع قبل از نزول به عالم اجسام، شبيه تكثر اجزاي حقيقي است كه داراي وحدت عقلي ميباشند.
2) لازم نميآيد هر فرد انساني از معلومات و احوال ديگران و آنچه آنها درك كردهاند آگاه باشد. زيرا اگر منظور از ادراك آن باشد كه بر وجود آلات متوقف است، لازم نيست كه كليه نفوس در آن مشترك باشند، زيرا آلات آن در افراد متفاوت است و اگر مقصود ادراك غير متوقف بر آلت است، لزوم اشتراك كليه افراد در اين گونه ادراكات مسلم است.
3) نفس در مرحله عقل و قبل از تعلق به بدن واحد است؛ اما بايد در نظر داشت كه وحدت اقسام گوناگون دارد. وحدت عقلي، وحدت نوعي، وحدت عددي و مقداري. در برابر هر وحدتي، كثرت خاصي هست كه با آن جمع نميشود، در عين حال هر كثرتي در برابر هر وحدتي قرار نميگيرد؛ پس ممكن است وحدت با كثرتي كه در مقابل آن نيست جمع گردد. ملاصدرا توضيح ميدهد كه همچنانكه عقل بسيط، كليه معقولات و حقايق را در بر ميگيرد، نفس ناطقه نيز كه در عين وحدت و بساطت است، كليه نفوس ناطقه را كه در عالم عقل به عالم ماده و طبايع جسماني تنزل نكردهاند، شامل ميشود.
4) كثرت نفوس پيش از تعلق طبيعي نيز قابل اثبات است. اسباب تكثر منحصر در اموري از قبيل شدت و ضعف و عوارضي از قبيل برش، شكستن، تقسيم و امثال آن نيست. در اين مورد سبب ديگري نيز وجود دارد كه مختص نفوس قبل از تعلق به ابدان است و آن اختلاف جهات فاعلي و معاني عقلي و نسب معنوي و شئون وجودي است. تشخص هر هويت شخصي به نحوه وجود خاص آن بستگي دارد.175
به نظر ملاصدرا وجود نفس در مبدأ عقلي اش، يعني در عقول مجرده كه مخزون درعلم الهياند، از وجود آن در بدن، شديدتر و داراي فعليتي اتمَ است؛ وجود نفوس درمبدأ عقلي، وجودي شريف، مبسوط، غير متفرق و لايتجزي است. شرط درك اين ويژگيها نيز دارا بودن بصيرت قلبي است كه از حد علم اليقين به عين اليقين رسيده باشد. ملاصدرا درباره نحوه وجود نفوس در مبادي عقلي شان اين نكته را نيز ميگويد: نحوه وجود آنها مجرد از ابدان و در عالم مفارقات همان اتحاد آنها با وجود عقلي فعالشان است دقيقاً همان طور كه نحوه وجود آنها در عالم اجسام، همان تكثر و تعدد آنها از لحاظ عددي و بعض بعض بودن ميباشد. نفوس انساني بر حسب وجود بسيط عقليشان، از قبيل صورتهايي هستند كه در علم خداوند حاضرند و اين نحوه وجود آنها، در حقيقت شأني از شئون الهي است.176
از مطالب فوق ميتوان به سادگي نظام فكري ملاصدرا را در مورد نفس ديد. او نفس را در منظومه وجود، داراي مراتب و درجات ميداند. بر اين اساس آنچه به عنوان نفس در عالم عقول در نظر گرفته ميشود همان نفس است پس از پيدايش جسماني آن و همان نفس است پس از مراحل مذكور با اين تفاوت كه نفس در هر مرحله با ويژگي خاص همان مرحله موجود ميباشد.
ذكر اين نكته ضروري است كه وقتي سخن از نحوه وجود نفس ميگوييم مراحل پس از پيدايش جسماني آن را قصد ميكنيم و بحث از نفس در مرحله پيش از پيدايش مادي آن بحثي استطرادي محسوب ميشود.
2-6. نحوه وجود نفس از ديدگاه ملاصدرا و علامه طباطبايي
ملاصدرا وجود نفس را واحد و بسيط ميداند. به نظر او انسان حقيقتي واحد دارد و در عين وحدت از نشئهها و مقامات مختلف برخوردار است. وجود نفس انسان از پايينترين منازل آغاز ميشود و به تدريج به درجه كمال كه همان عقل بالفعل است نايل ميگردد.177 وحدتي كه ملاصدرا به نفس نسبت ميدهد به گونهاي است كه حتي دوگانگي نفس و بدن را نيز مردود ميداند. از نظر ملاصدرا بدن مرتبهاي نازل از نفس است. اين نگاه به نفس و بدن تا آنجا پيش ميرود كه كثرات ناشي از قواي نفس را نيز محو ميكند. سرَ اين مطلب در اين است كه ملاصدرا نفس انسان را از سنخ عالم ملكوت ميداند كه وحدتي جمعي در سايه وحدت الهي دارد.178 از اين منظر و با توجه به معناي وحدت، نفس به خودي خود، قوه عاقله و قوه حيوانيه متخيله و حساسه و قوه نباتيه غاذيه و ناميه و قوه محركه و طبيعت متجسم است. تمام اين امور در پرتو وحدت وجود تجلَي پيدا ميكند. همان گونه كه بر اساس وحدت وجود در عالم هستي قوس نزول و صعود در نظر گرفته ميشود و در اين قوس، وحدت به كثرت و كثرت به وحدت ميانجامد در حالي كه تمام اين امور جلوههاي امري واحد يعني اصل وجود است، در عالم نفس نيز چنين است.
اگر از ذات نفس به جانب آثار وجودي آن در بدن توجه شود، قوا در قياس با يكديگر لحاظ ميشوند و در قلمرو كثرتها قرار ميگيرند؛ در عين حال اين كثرتها جلوههاي نفسي واحدند. از جانب ديگر نيز همين مطلب صادق است يعني اگر تعلق و وابستگي اين قوا به نفس لحاظ گردد و علت مورد توجه قرار گيرد، از كثرت به وحدت روي ميآوريم.179
اگر كسي حقيقت انسان را از افقي برتر بنگرد، نفس و بدن را به صورت يك امر واحد خواهد ديد، ولي در صورتي كه در سطح نازل به آن نظر كند دوگانگي نمايان ميشود. از اين رو ملاصدرا ميگويد: نفس هويتي احدي، عقلي و جامع هويتهاي ساير قوا و اجزاست، زيرا بر آنها محيط و قاهر و مبدأ و منتهاي آنهاست.180 اين عبارت ناظر به اين حقيقت است كه در سير صعودي كه نفس در پرتو حركت جوهري به مرتبه عقل نزديك ميشود و سرانجام به آن نائل ميشود، تباين و دوگانگي نفس و بدن به تدريج محو ميشود و نفس سرانجام به صورت امري واحد نمايان ميشود كه كمالات نفس و بدن را به نحو اتم و اكمل داراست.
در مورد كثرت قواي نفس اگر بخواهيم نسبت آن را با وحدت نفس بهتر بدانيم بايد به آنچه در مورد واسطه بودن قواي نفس گفته شده است تمسك كنيم. در صورتي كه قواي نفس را واسطههايي براي نفس بدانيم، شئون نفس خواهند بود و در اين صورت داخل هويت نفساند و موجب تكثر در ذات نفس
