
در تلاش هوشمندانه اند؛ رشد نمو، تغذيه و کارکرد باز توليدي همه در اين راستا صورت ميگيرد و در نهايت سطحي از موجودات در جهان طبيعت بروز ميکند که قادر به انجام اقداماتي به منظور اهداف هوشمندانه آشکار و واضح خواهند بود. اين موفقيت تکاملي در طبيعت، بر اساس توسعههاي تدريجي پياپي، حاصل شده است.
به تدريج که سطح پيچيدگي موجود به حدي ميرسد که توانايي انجام امور هوشمندانه در وي از سطح رفتارهاي هوشمندانه انداموارهها فراتر ميرود، انسان يعني موجودي با هوشمندي مستقل نوپديد ميشود که سازگار با قوانين فيزيکي، از موجودات ديگر تأثير ميپذيرد و بر آنها تأثير ميگذارد، اين تأثير گذاري در مواردي از حدود قوانين فيزيکي نيز فراتر ميرود. نكته قابل دقت و تأمل در رابطه ميان آگاهي و بدن همين تأثيري است كه در محيط اطراف از خود برجاي ميگذارد و ما از آن به تأثير علَي ياد ميكنيم. به نظر كلايتون اگر اعتقاد به تأثير علَي ويژگيهاي نوپديد ذهني در طبيعت، را كنار بگذاريم ناچار به مادهگرايي گرايش پيدا كردهايم زيرا يكي از وجوه تمايز ميان انديشه نوپديداري و مادهگرايي عدم تقليل پذيري ويژگيهاي هوشمند ذهني است كه به واسطه تأثير علَي آن در طبيعت قابل اثبات است. در صورتي كه اين تأثير علَي را نپذيريم ويژگيهاي ذهني به ماده قابل تقليل خواهد بود.100 بر اين اساس، مغز، آنچنان که از طريق تجربه و فعل و انفعالات بشري در يافتيم نقش بسيار مهمي در درک جانوران از محيط اطرافشان و خصوصاً در مورد علائم مربوط به آگاهي اوليه از ديگر موجودات در برخي از تيرههاي جانوران بالا دستي ايفا ميکند.
به نظر كلايتون، اگر اين محاسبه به نحو استواري به انجام رسد به ما اجازه خواهد داد از انديشه و اغراض انسان (فعل و انفعالات سمبليک) به عنوان سطح جديد و واقعياي از تجربه و رفتار بشر سخن به ميان آوريم؛ همچنان که بشر پيشين از طريق فعاليت در زيست بوم شکل گرفت، انديشه بشر نيز بر اساس قاعده منديهاي قوانين فيزيکي و به واسطه سطح شبه قصدي نقشهاي زيست شناختي شمايل پذيرفت. انديشه بشر برخاسته از تشخص و روان انسان است نه از اين بابت که روح و روان ارتباط و همبستگي نزديکي با حالات مغز انسان دارد بلکه از جهت موقعيتش در انداموارهاي که به واسطه اشکال گوناگون کنشها در طول تاريخ تکامل به اين شکل در آمده است؛ هرچند به وضوح اين کنشها تأثيراتي را در مغز انسان به جاي ميگذارند. بسياري از اين تاريخ پيچيده در (DNA) انسان منعکس است. پس به وضوح پديداري روان انسان و به تبع آن انديشه انسان در اين ديدگاه با مسيري که مجموعه اندامگان انسان براي رسيدن به اين مرحله از تکامل طي ميکنند همراه است.101
به طور خلاصه ميتوان دريافت كه كلايتون از طرفي ويژگيهايي را در انسان ميبيند كه نميتواند آن را به ماده تقليل دهد و در عين حال اين ويژگيها را به وضوح نشأت گرفته از ماده و ويژگيهاي موجود در جهان مادي ميبيند كه بر اثر تعامل ميان مواد و رسيدن به سطحي از پيچيدگي بروز يافته و نوپديد ميشوند.
به نظر كلايتون آگاهي قابل درك در موجود زنده، در انسان به كمال ميرسد. آگاهي انسان عميقترين و پيچيدهترين نمونه چالش برانگيز از ويژگي پيچيدگي در سطحي از سطوح جهان طبيعت است. سلسله سؤالهاي نوپديدارگرايان در باب ماهيت هستي به اينجا ميرسد كه حقيقت درك و آگاهي كه در انسان مشاهده ميشود چيست؟ اين آگاهي در چه سطحي از طبيعت نوپديد ميشود؟ آيا ميتوان با دانشهايي از قبيل فيزيك، شيمي و زيست شناسي كه دانشهاي پايهاي در تبيين ماده و خواص آن هستند به تبيين هوش و استعداد انسان پرداخت؟ و اين كه آيا آگاهي انسان در حقيقت همان چيزي نيست كه طي فرايند قابل مشاهده در فعل و انفعالات موجود در مغز رخ ميدهد؛ آيا ميتوانيم آگاهي انسان را همان فعل وانفعالات مغزي تفسير كنيم؟
1-15. رابطه نفس و ذهن
نوپديدارگرايان براي معرفي آنچه به عنوان سطح بسيار پيچيده نوپديد در انسان ميخوانند كلمه ذهن102 را به كار ميبرند. براي اين سطح از حقيقت انساني دو نام ديگر نيز به كار ميرود، نفس103 و روح104. كلايتون در نگرش خود به ماهيت انسان در جهان طبيعت سعي ميكند تحت هر شرايطي به اصول سير تكامل طبيعي پايبند باشد. از طرفي او حقيقت انسان را متشكل از مادهاي قابل درك و شناخت در عالم ماده ميداند و از طرفي با حقايقي خارج از حيطه مطالعات مادي صرف از قبيل فيزيك، شيمي و زيست شناسي رو به روست؛ حقايقي از قبيل گزارشات اول شخص نسبت به آنچه درك ميكند يا ميانديشد يا عواطفي كه احساس ميكند و غيره.
همان گونه كه در طول اين نوشتار بارها به آن اشاره شد، مجموعه آنچه كلايتون در مسير تبيين گري حقايق نوپديدار در انسان در مكتب نوپديدارگروي ميپذيرد، در برابر دو ديدگاه مادهگروي محض كه حقيقتي غير مادي را در طبيعت نميتواند ببيند و نيز ديدگاه دوگانه انگاري جوهري كه حقيقت به طور كلي غير مادي به عنوان جنبه ديگري براي انسان قائل است قرار ميگيرد. نگرش كلايتون به حقيقت غير مادي انسان هر چند از ماده آغاز ميشود اما در ماده متوقف نميشود و تا آنجا پيش ميرود كه حقيقتي با خواصي غير مادي را ثابت ميكند؛ چيزي كه از ماده محض برخاسته اما داراي خواص مادي صرف نيست.
يكي از دلايلي كه سبب ميشود يك نوپديدارگراي حداكثري همچون كلايتون براي اين سطح مورد نظر از نام soul استفاده نكند اين است كه اين نام تداعي کننده دوگانه انگاري جوهري است. نگاه كلايتون به حقايق نوپديد در انسان به او اجازه ميدهد از ماده فراتر رود اما براي آن كه فاصله خود را از دوگانه انگاري جوهري حفظ كند ناچار درباره آنچه به عنوان سطح بسيار پيچيده نوپديد در انسان با خواصي فراتر از ماده معرفي ميكند، نميخواهد يا نميتواند از اصطلاحاتي به كار ببرد كه در انديشه دوگانه انگاري از آن به عنوان سطح كاملاً متفاوت به لحاظ جوهري ياد ميشود. spirit105 نيز دچار مشكل دوگانه انگاري است.
اگر يك نوپديدارگراي حداكثري بخواهد به معناي حقيقي به اصول و مباني سير تكاملي موجود داراي حيات در طبيعت يعني انسان داراي شعور، احساس و فكر پايبند باشد نميتواند در مرحله اول از ويژگيهاي نوپديد ماده فراتر رود و كلايتون بر اثر اين پايبندي به سير تكامل طبيعي بشر، ناچار است ذهن را كه در تعامل مستقيم با مغز به عنوان مركز فعل و انفعالات مادي و در عين حال ويژگيهاي نوپديد غير مادي ميباشد به جاي آنچه دوگانه انگاري به نام روح يا نفس مينامد قرار دهد. دليل اين ادعا كه كلمه ذهن در عبارات نوپديدارگرايان همان كاركرد نفس را دارد بيشتر مربوط به ويژگي تأثير گذاري و عامليت علَي غير تقليلي ذهن است كه كلايتون به عنوان يك نوپديدارگراي حداكثري بر آن تأكيد ميكند.106
1-16. طرح مسئله ماهيت ذهن
مطالعات نوپديداري مبتني بر مطالعه روابط طبيعي مواد است كه شامل موجودات زنده ميشود و به عقيده انديشمندان نوپديدارگرا، بدون مطالعه اصول بينادين فيزيك كه زير بناي زيست شناختي پديدههاي زيستي را تشكيل ميدهد نميتوان به واقعيات آن پي برد. در عين حال نوپديداري به ما گوشزد ميكند كه مطالعه تكامل زيستي چيزي غير از نتايج مطالعات فيزيكي به ما نشان ميدهد.107 نوپديداري بر آن است که جهان طبيعت بسيار پيچيدهتر از آن است که به يک سطح مادي و يا دو سطح قابل تجزيه و تقسيم باشد؛108 بلکه اين جهان تشکيل شده از سطوحي است که هر کدام از آن با قوانين و علل خاصي قابل شناخت و فهم ميباشد.109 از اين رو هر چند نوپديدارگروان تمام هستي را داراي ويژگي نوپديدي ميدانند اما تمركز آنان بر مسئله حيات، موجودات زنده و به ويژه بر انسان و ويژگي ذهني و آگاهي اوست. نوپديداري به طور دقيقتر مهمترين شاهد بر نوپديدار بودن هستي و منحصر نبودن ويژگيهاي موجود در طبيعت به ويژگيهاي مادي را مسئله حيات و به طور دقيقتر ذهن انسان ميدانند.
به نظر كلايتون، بر اساس مطالعات عصب شناسي، مغز بشر با بهره گيري از 10 رشته ارتباط عصبي از بيشترين پيچيدگي برخوردار است و از اين مسير است كه ما با جهان خارج ارتباط برقرار ميكنيم. اين عنصر داراي ويژگيهايي است كه ما آن را (خصايص دماغي) ميناميم. خصايصي نظير ترس از نزول ارزش بورس، اميد به برقراري صلح در خاور ميانه يا باور به وحي الهي. تصور اين كه اين ويژگيها به طور كامل با به كارگيري اصطلاحات (و شيوه علمي) زيست شناختي درك خواهد شد دقيقاً مثل اين است كه در انتظار تحقق احتمال، پندار يا شرط بندياي در آينده باشيم.110
ويژگيهاي ياد شده مثالهايي است براي حالات ذهني و دماغي انسان. اين حالات در هيچ يك از موجودات زنده به پيشرفتگي انسان يافت نميشود؛ در عين حال حالاتي نيستند كه بدون ارتباط با سلسله شبكه عصبي موجود در مغز انسان رخ بدهند. سؤال كلايتون و ديگر نوپديدارگرايان اين است كه اين شناخت و آگاهي ذهني، روحي يا به تعبيري دماغي چگونه نوپديدار شد؟ كلايتون با پايبندي به سير تكاملي طبيعت تلاش ميكند به اين سؤال پاسخي درخور بدهد.
نكتهاي كه مد نظر كلايتون است تفاوت ميان در نظر گرفتن ذهن به عنوان ويژگي111 و ذهن به عنوان موضوع خارجي است. اگر ذهن را موضوعي خارجي فرض کنيم لاجرم بايد انتظار مکتب دوگانه انگاري را نيز داشته باشيم. كلايتون، براي فرار از دوگانه انگاري جوهري ذهن و نيز ماده انگاري محض، خصوصيات رواني را ويژگيهاي ذهني112 معرفي ميكند، زيرا اگر ذهن به عنوان شيئ خارجي تلقي شود يا به واسطه تفاوتهاي بنياديني كه نسبت به بدن و مغز دارد به وسيله دوگانه انگاران به عنوان جوهري مجزا ديده خواهد شد و يا حقيقت آن توسط ماده گرايان انكار خواهد شد؛113 با اين وجود كلايتون با مشكلي جديد مواجه ميشود يعني شناخت تفاوت ميان ويژگيهاي ذهني و ويژگيهاي مغزي. اگر به سير تكامل طبيعي پايبند باشيم چگونه ميتوانيم ويژگيهاي ذهني را چيزي غير از ويژگيهاي مغز بدانيم؛ در عين حال هم به لحاظ مفهومي و هم به لحاظ علَي شاهد تفاوتهايي ميان آنها هستيم. به همين خاطر با وجود اين كه انديشمندان نوپديدارگرا، پديده آگاهي را كه از خصوصيات بارز ذهن قلمداد ميشود، به عنوان نمونه نوپديداري ارائه ميدهند اما نگرشهاي شكاكانهاي در رابطه با نوپديدار بودن ويژگيهاي ذهني وجود دارد. شكاكان علاقه دارند ويژگيهاي ذهني را به فعل و انفعالات درون مغزي تقليل دهند و در مقابل نوپديدارگرايان سعي در تفسير و تبيين ابتناء زيستي تجربيات هوشي بر سيستم شبكههاي مركزي مغز دارند، تا رابطه شديدي كه هوشمندي انسان نسبت به سيستم شبكه عصبي انسان دارد موجب تقليل ويژگيهاي ذهني به ويژگيهاي عصبي يا مغزي نشود.. مشکلي که بيشتر به چشم ميخورد از اينجا نشأت ميگيرد كه ميتوان مغز را در عالم طبيعت به اجزاء طبيعي آن تحليل کرد اما ذهن را نميتوان با آن روشها و نتايج علمي بررسي کرد.114
با وجود اين، کلايتون بر اين عقيده است که بدون در نظر گرفتن رابطه تکاملي ميان مغز و ذهن که در بخش نو پديداري و علوم طبيعي به آن پرداخته، نميتوان به رابطه ميان آن دو پي برد و نميتوان نظريه نوپديداري را سامان داد؛ اين به وضوح در تقابل با انديشه دوگانه انگاري115 است که انديشه و فکر را امري به لحاظ کيفي متفاوت با مغز ميداند و آن را عاملي غير قابل تقليل به ماده ميبيند؛ نيز با فيلسوف مادي در تقابل است که مغز را صرفاً سامانهاي زيستي ميداند که کار آن شکل دهي ساختار فهم با به کار گيري قوانين و فرايندهاي ريزمادي بنيادين است و هيچ گونه عامليت نوپديداري براي فکر قايل نيست.116
به نظر كلايتون، با تفاصيلي که در تاريخ طبيعي از تنوع سطوح گوناگون حيات شاهد بوديم که از سطح سلولي آغاز ميشد و تا ساختارهاي پيچيده اعصاب مرکزي را شامل ميشد، بايد گفت: فلاسفه از افلاطون تا دکارت و نيز بسياري از سنتهاي ديني در تبيين دچار اشتباه بودند، زيرا به طور کامل ميان نفس و بدن تفاوت قايل بودند و اين دو را مجزاي از هم ميديدند. در حالي که ديديم نفس يا حالت آگاهي که توانايي انجام امور ارادي و هدفمند و
