
علمای اشراقی همان ارض ملکوت یا جغرافیای قدسی است که در متون زرتشتی نیز به چشم میخورد.
همانطور که میدانیم پس از نور اقرب، عقول طولیه قرار میگیرند. شیخاشراق تعداد عقول طولیه را ـ برخلاف مشاء ـ در ده عقل منحصر نمیداند، بلکه به عقول طولی بیشماری قائل است و با نوآوری ویژهای به اثبات آن از طریق فلک هشتم میپردازد. فلک هشتم همان فلک ثوابت است که در آن انواع ستارهها وجود دارد و به دلیل وجود ستارگان بیشمار و گستردگیاش، کثرت و گوناگونی بسیاری در آن راه یافته است.
یکی از دلایلی که سبب شد تا شیخاشراق عقول طولی را بیشتر از ده تا بداند و همچنین دیدگاه مشائی را مبنی بر پدید آمدن فلک هشتم از عقل دوم نپذیرد، گوناگونی و کثرتی است که در فلک هشتم وجود دارد، حال آنکه در کثرت خود هیچ سنخیتی با عقل دوم ندارد. از عقل دوم که چنین تعدد و کثرتی در آن وجود ندارد، نمیتوان پیدایش فلک هشتم را با تمام کثرتش انتظار داشت.
در نظر حکیم سهروردی، خاستگاه کثرات در فلک هشتم، انوار قاهرهی برین (طولی) فراوانی هستند که به صورت دسته جمعی، کثرتهای فراوان فلک هشتم را از خود صادر میکنند. البته سهروردی میپذیرد که در هر یک از انوار قاهره، جهت تکثر و تعدد چندی وجود دارد که مصحح کثرت میشود. ولی سخن اینجاست که کثرات موجود در فلک هشتم، از جهت کمیت، سنخیتی با جهات محدود در عقل دوم ندارد. از این رو، ایشان میگوید این تکثر نه از جهات محدود موجود در یک نور، بلکه برآمده از جهات گوناگونی است که در انوار طولی مختلف، به صورت جمعی وجود دارد.
شیخاشراق از کثرت موجود در ناحیهی عقول عرضی و مثل افلاطونی نیز چنین تحلیلی ارائه میکند که کثرت موجود درعقول متکافئه، یعنی مثل افلاطونی و ارباباصنام، نه از یک نور قاهر بالاتر که فقط چند جهت مشاهدهای و فقری در آن وجود دارد، بلکه باید از مجموع امتزاج میان انوار قاهرهی طولی و جهات موجود در آنها پدید آمده باشد.
بر این اساس، هم کثرتی که در عالم ماده و فلک هشتم وجود دارد، و هم کثرتی که در عالم عقول متکافئه و مثل افلاطونی یافت میشود، باید از عقول بالا و انوار طولی، آن هم به گونهی ترکیبی و جمعی ناشی شده باشد. اما اینکه چگونه از عقول طولیه و انوار قاهره، دو نوع کثرت ـ یکی در ناحیهی فلک هشتم و دیگری در عقول متکافئه ـ پدیدار میشود، ریشه در جنبههای گوناگون در انوار ـ به نحو مجموعی ـ دارد که از یک جهت، فلک هشتم و کثرت موجود در آن به وجود میآید و از جهتی دیگر، کثرات عقول متکافئه و مثل افلاطونی پدید میآید (یزدانپناه، 1391، ص85).
از نظر سهروردی، انوار قاهرهی طولی دارای سه حیثیتاند که یکی از آنها، همان جهت مشاهدهای است که نور قاهر، عقول بالاتر از خود را شهود میکند؛ جهت دیگر، حیثیت شعاع و سانح نوری و اشراقی است که از حق سبحانه و انوار بالاتر بر انوار سافل تابیده میشود و پیش از این در احکام کلی نور اشاره کردیم که اشراق با مشاهده متفاوت است. این اشعه و اشراقات نیز خود نیز دارای دو لحاظ است: الف). شعاعهای ضعیف به همراه فقر؛ ب) شعاعها همراه با استغنا و قهر. از جهت نخست که جهت مشاهدهی حق سبحانه و نور عالی است و نیز به دلیل اشراقات بسیار شدید، از عقل طولی بالاتر، عقل طولی بعدی پدید میآید و به سبب شعاع ضعیف و جهت فقری آن، برزخ هشتم و فلک ثوابت ایجاد میشوند. ولی از جهت استغنایی که در برخی اشعهها نهفته است، مثل افلاطونی پدید میآیند، به بیان دیگر، از عقول طولی سه چیز به وجود میآید:
1.عقول طولی سافل: عقل طولی بالاتر از جهت مشاهدهی عالی و اشراقات بسیار شدید و شگفت، عقل فرودین را پدید میآورد که چنین فرآیندی باعث پدیدار شدن عقول طولی بیشماری میگردد که هر یک از عقول سافل، از اشراق بسیار شدید و مشاهدهی عقل بالاتر به وجود میآید، نه از اجتماع و مشارکت مشاهدات و اشراقات در عقول بالاتر.
2. مثل افلاطونی و انوار قاهرهی عرضی با همهی کثراتش که از عقول طولیه بیشمار با نظر به مشارکت و اجتماع اشراقات شدید و ضعیف و یا متوسط به نحو مجموعی همراه با جهت قهر و استغناء پدید میآیند و از نظر وجودی، در پی عقول طولیه و انوار قاهرهی اعلون قرار میگیرند.
3. فلک هشتم و برزخ ثوابت با همهی کثراتش که از مشارکت و اجتماع اشراقات ضعیف عقول طولیه و همراه با جهت فقر آنها به طور مجموعی و ترکیبی بوجود میآید و بعد از فلک نهم و برزخ محیط که بر آن احاطه دارد، قرار میگیرد. ولی آنچه مادون فلک هشتم است، از افلاک هفتگانه گرفته تا عالم عناصر و مرکبات و موالیدثلاث و هر چه در عالم ماده به کمک عالم ماده پدید میآید، همچون نفوس فلکی و نفس ناطقهی انسانی، همه به واسطهی مثل افلاطونی و انوار قاهرهی عرضی بوجود میآیند. (همان، ص86).
سهروردی معتقد است که هر آنچه در عالم ماده از فلک هشتم پایین قرار گرفته است، از عقول عرضی و اربابانواع (انوار قاهرهی عرضی) بوجود میآیند و این ربالنوعها ناشی از انوار قاهره طولی هستند که از مجموع اشعهی آنها و از جهت استغناییشان به وجود آمدهاند. این که انوار قاهرهی هم عرض و (عقول عرضی) هم با هم و (یک جا) از نورالانوار صادر شدهاند، قابل تصور نیست. پس ناگزیر باید در این میان واسطههایی مترتب طولی (عقول طولی) باشند (تا این عقول عرضی را بوجود آورند) و قواهر عالی مترتب (عقول طولی) همان اصحاباصنام هم عرض (عقول طولی) بوجود آیند و تکثر این عقول (اصحاباصنام هم عرض) هم مولود مناسبات شعاعها و اشراقها درعقول طولیه برین است. (سهروردی، 1380، صص 143-142).
جابلقا، جابلسا
جابلقا و جابلسا، نام دو شهر تمثیلی در جغرافیای قدیم به ترتیب در سرحد مشرق و مغرب عالم قرار دارند. قطبالدین شیرازی، جابلقا و جابلسا را عالم مثال یا کنایه از منازل اول و آخر سالک دانشته است (شیرازی، 1383، ص514). شمسالدین لاهیجی راجع به این دو شهر میگوید:
اول اینکه جابلقا عالم مثال و در جانب مشرق ارواح قرار دارد و برزخ میان غیب و شهادت و مشتمل بر صور عالم است و جابلسا نیز عالم مثال و برزخی است در مغرب اجسام، که ارواح پس از مفارقت از بدنها به آنجا میروند و صور همهی مکتساب آنان در دنیا، در آنجا خواهد بود. به عقیدهی او ساکنان جابلقا «الطف و اصفا» هستند، در حالیکه ساکنان جابلسا به سبب اعمال و اخلاق ناپسندشان، بیشتر مصور به صور مظلمهاند (لاهیجی، 1371، صص117-116).
این دو شهر در کنار هورقلیا به کار میروند و هر سه مربوط به عالم مثالند با این تفاوت که هورقلیا در افلاک عالم مثال و جابلقا و جابلسا در عناصر عالم مثال قرار دارند. برخی مراد از جابلقا که شهر مشرقی است را برزخی میدانند که در جانب ارواح واقع است و مابین غیب و شهادت است که همان غیب امکانی است. و مراد از جابرسا یا شهر مغربی را برزخی میدانند که ارواح بعد از غروب از افق ابدان به آنجا منتقل میشوند که غیب محالی است. از جمله شهرهای عالم مثال ” هورقلیا ” است که از دو شهر فوق بزرگتر است.
هورقلیا در لغت
واژهی هورقلیا اصطلاحی است که در متون فلسفی و کلامی، ظاهراً برای نخستین بار، در آثار شیخاشراق به کار رفته است و پس از آن، شیخاحمد احسائی (ف.1241ق) از آن استفاده کرده است. دربارهی معنای این واژه و اینکه چرا شیخاشراق آن را به کار برده است، در آثار خود شیخ، اشارهای دیده نمیشود. اما از آن جایی که میدانیم سهروردی بسیار متأثر از فرهنگ ایران باستان و کیش زرتشتی بوده، میتوان حدس زد که این واژه، ریشهای ایرانی داشته باشد. اصطلاح خُوَر و هُوَر در ترکیبات هورخش و خورنه، از واژههای دینی و مقدس ایرانیان باستان، به معنای خورشید به کار میرفته است؛ از این رو، این واژه ایرانی است و در اصل، به صورت (خُوَر کلپا)، به معنای جسم خورشیدی بوده است و کسانی که با نوشتههای گنومسی و هرمسی آشنا هستند، این اصطلاح را میشناسند. در زبانهای ایرانی، «کَرپ» و صورت دیگر آن «کَلپا» به معنای بدن و «هُوَر» یا «خُوَر» مترادف با خورشید است. در اصل، این کلمه به صورت «هورکلپایی» نوشته میشد و بعدها به صورت هورقلیا تحریف و تصنیف شد (مجتبایی، 1386، ص14). برخی این کلمه را عبری و از ریشهی «هَبَل قرنئیم» به معنای تشعشع بخار میدانند و تلفظ صحیح آن را «هُوَر قلیا» و «هُوَر قِلیا» بیان میکنند (دهخدا، 1377، ذیل مدخل) و برخی نیز آن را به «هَوَرقَلِیا» تعبیر کرده و آن را مقتبس از هَبَل قرنئیم (به فتح ه) میدانند (مصاحب، 1381. ذیل مدخل).
با توجه به تأثیرپذیری سهروردی از فرهنگ ایران باستان و استفاده از کلماتی همچون هورخش و مثل آن، احتمال عبری بودن این واژه بسیار بعید است، هر چند سهروردی خودش به ریشهی این واژه و علت انتخاب آن اشاره نمیکند. احسایی دربارهی اینکه هورقلیا از چه زبانی اخذ شده، به سریانی بودن این واژه اشاره میکند که زبان اقوام صابئی است و شیخ در زمان سکونت در بصره با این قوم آشنا بوده است (احسائی،1386، صص155-153). البته این احتمال که احسایی این اصطلاح را از سهروردی شنیده باشد نیز بسیار زیاد است.
هورقلیا در اصطلاح
حکما معتقدند که هورقلیا در اقلیم هشتم واقع شده است. در این اقلیم، شهرهای بیشماری وجود دارد که هورقلیا یکی از این شهرها شمرده میشود. قدما، بهویژه در هند و ایران، جهان را به هفت اقلیم تقسیم میکردند که این اقالیم، کشورهای زمینی محسوب میشدند، اما سهروردی و پس از وی، احسائی از اقلیم دیگری نام بردند که در جغرافیای زمینی یافت نمیشود و آن را اقلیم هشتم نامیدند. هورقلیا جسم لطیفی است که در اقلیم هشتم واقع است (کربن، 1387، صص65-63). اقلیم هشتم اقلیمی است که در هیچ کجای زمین یافت نمیشود و باید آن را در جغرافیای خیالی جستوجو کرد و به قول احسائی، برای درک آن، باید دیدهی غیببین داشت. سهروردی از این سرزمین به «پس کوه قاف» (سهروردی، 1380، ص228)، «شهرستان جان» (همان، ص275) و «ناکجاآباد» (همان، ص211 و 273) تعبیر کرده است. ناکجاآباد سرزمینی آباد است ولی در هیچ کجای این کرهی خاکی یافت نمیشود. محلی است فراتر از عالم صوَر و زمان و مکان. سرزمینی است که فقط برای اشخاصی که چشم باطن آنان به دنیاهای ناپیدا باز شده، میتواند قابل دسترس باشد (کربن، 1384، صص263-250). هانری کربن اقلیم هشتم را «سرزمین شهرهای زمردین» و «زمین آسمانی» میداند (کربن، 1384، ص150) و احسائی از آن به «سرزمین شهرهای نورانی» تعبیر میکند (احسائی، 1386، ج2، ص 63).
هورقلیا جایی است که حواس و مشاعر نمیتواند در آن رسوخ کند و مکان واقعی جمیع حوادث نفسانی و روحانی، مانند وحیها و الهامات، کرامات و خوارق عادات است. واقعیت موجود در اقلیم هشتم تصاویر بدیهی با مثالی هستند که نحوهی رؤیت آن، همان نحوهی دیدی است که نفس در آن درک میکند؛ به عبارت دیگر، اقلیم هشتم اقلیم نفس است (کربن، 1384، صص159-157). سهروردی نیز هورقلیا را سرزمین به هم پیوستن و شکلگیری خلسههای معتبر میداند و آن را جایگاه القائات آسمانی و علوی میشمارد (سهروردی، 1380، ص494).
سهروردی در مقالهی پنجم حکمةالاشراق، عالم مثال را اقلیم هشتم نامیده و معتقد است که مقادیر و اندازههای حسی، اقلیمهای هفتگانه را تشکیل میدهند، ولی اقلیم هشتم جزء مثل معلقه چیز دیگری نیست. شهرهای جابلقا و جابرسا و هورقلیا در این اقلیم واقع شدهاند که هر یک از آنها، شهرهای عالم مثال یا عالم هورقلیا به شمار میآیند.
سهروردی عالم را به چهار مرتبه تقسیم میکند. عبارت سهرودی چنین است: «ان العوالم اربعه: انوار قاهره و انوار مدبره و برزخیان و صور معلقه ظلمانیه و مستنیره» (سهروردی، 1380، ص232). 1- عالم انوار قاهره عقول کلیهی مجرده میباشند که هیچ گونه تعلقی به اجسام ندارند. این انوار از شئون الهی و از ملائکهی مقرب خداوند به شمار میآیند. 2- انوار مدبره که انوار اسفهبد (اسپهبد) نامیده میشوند، این انوار، تدبیر عالم افلاک و عالم انسانی را به عهده دارند. سومین عالم، عالم برزخ است که شامل افلاک و کواکب و عناصر و مرکبات است.
