
الحکما دو خط فلسفی جدا میشود که یکی در یونان و دیگری در ایران بسط و گسترش تاریخی مییابد (سهروردی، 1357، مقدمه). از دید سهروردی، خرد جاویدان از مرتبهی ربوبی به عقل آسمانی رسیده است، و از آنجا در سه هیئت اصلی نزول کرده است. رسولان و فیلسوفان و عارفان مثلثی از معرفت را تشکیل دادهاند که مرزهای تاریخی معنوی و فکری بشر را مشخص داشتهاند.
تأثیر فیثاغورث در افلاطون
بسیاری از متفکران معتقدند مهمترین عاملی که سبب شد افلاطون نظریهی مُثُل را مطرح کند، گرایش وی به فیثاغورث و نحلهی فیثاغورثی است که از جملهی این گروه، کاپلستون در جهان غرب است. (کاپلستون، 1368، صص48-42 و 288). برت یکی دیگر از دانشمندانی است که بر وحدت نگرش افلاطون و فیثاغورث تأکید میکند و مینویسد: «پیکر به صراحت تمام اعلام میکند که عالم خارج، عبارت است از نظم ریاضی که در اشیاء موجود است و مکشوف علم میافتد. اوصاف و خواص ظاهری و متغیری که در آن نظم بنیادین جای نمیگیرند، وجود ضعیفی دارند و در مرتبهی نازلتری از واقعیت قرار میگیرند. بلکه آنها فیالواقع موجود نیستند. این سخنان هم، صبغهی فیثاغورثی نوافلاطونی دارد، یعنی خطهی مُثُل افلاطونی با خطهی نسب هندسی در آن یکی شده است». (برت.ا.ت.، 1369، ص4).
با توجه به مطالب بیان شده میتوان گفت که: مثل قبل از افلاطون به این شکل خاص مطرح نبوده ولی به هر حال قائلانی داشته است و در جای دیگر در این ارتباط میگوید: برای بدست آوردن ریشههای افکار افلاطون باید افکار فیثاغورث و فیثاغورثیها را به دست آورد گفته میشود که حتی نظریهی مثل را هم شاید از آنها گرفته باشد. افکار فیثاغورثیها بیشتر جنبهی عرفانی و بلکه جنبهی دینی، مذهبی داشته و در زمان خودش مثل یک پیامبر اتباعی داشته است این احتمال هم میرود که او پیغمبر بوده است. و تازه فیثاغورثیها خود مدعی هستند که افکارشان را از اورفئوسها که حدود صد سال قبل از فیثاغورث بودهاند گرفتهاند. میگویند افکار اورفئوس همهاش دینی بوده و در مورد آخرت و تزکیه نفس تعلیماتی از او نقل میکنند که این تعلیمات شبیه تعلیمات پیامبران است. میگویند فیثاغورث افکارش را از اورفئوس گرفته است. بسیاری همچون کاپلستون، یاسپرس و نیچه و دیگران عوامل متعدد را در افلاطون مؤثر دانستهاند.
دیدیم که هر کس در مورد اینکه افلاطون از چه چیز متأثر شده است و نظریهی مثل را ابراز داشته، نظری خاص ارائه داده است. اما به هر حال به نظر میرسد که جهان صور افلاطونی یا مثل افلاطونی، ابداع افلاطون نیست چرا که این نظریه پیش از او نیز وجود داشته است.
رابطهی مُثُل افلاطونی با زرتشت
بسیاری از مورخان فلسفه معتقدند که آغاز تفکر فلسفی از یونان باستان نشأت گرفته است. ولی در مورد اینکه آیا در قرنهای 6 و7 قبل از میلاد در جایی غیر از یونان باستان تفکر فلسفی مطرح بوده یا خیر سخنی گفته نشده است. ولی مهمترین موضوعاتی که سخن از آنها میرفت این بود که میزان تأثیر فلسفهی یونانی مثلاً در فلسفهی اسلامی چه قدر است. و این در حالی است که برخی از مورخان و فیلسوفان غرب و شرق، فرهنگ ایران باستان و دین زرتشت را مؤثر در فلسفهی یونان باستان دانسته و شواهد و قرائنی هم بر این مطلب ارائه کردهاند6. یکی از اعتقادات ارزشمندی که در این زمینه وجود دارد کتاب «تأثیر فرهنگ و جهانبینی ایران بر افلاطون» نوشتهی استفان پانوسی میباشد، که در این کتاب کم حجم تحقیقی قرائن و شواهدی از تأثیر فرهنگ ایرانی را در فلسفهی افلاطون نشان میدهد.
بهرام فرهوشی در بررسی خود راجع به فرورها مینویسد: «تصور فرور در میان اقوام مختلف وجود دارد. یونانیان قدیم معتقد به وجود(ایده) بودند که اساس آن را در فلسفهی افلاطونی میتوان یافت. برخی از خاورشناسان عقیده به مثال را در فلسفهی یونان اقتباس از فلسفهی فروهرها در عقاید مذهبی ایران میدانند.» (پانوسی، 1398ق، ص3)
فتحا… مجتبائی، مکتب افلاطون را بر مبنای آثار شاهان هخامنشی بررسی کرده است وی میگوید:
«کسانی که تاکنون دربارهی رابطهی مکتب افلاطون با افکار ایرانی مطالبی نوشتهاند، همگی بنای کار خود را بر ادبیات دینی زردشتی، خاصه نوشتههای پهلوی قرار دادهاند و به آداب و قواعد شاهی در ایران که بر نظام طبقاتی آریایی و سنن و آیینهای خاص آن استوار بوده است، توجه نداشتهاند؛ و این نخستین بار است که آثار شاهان هخامنشی از این لحاظ اجمالاً بررسی میشود». (همان، ص3).
حسینکاظم زاده ایرانشهر نیز به نوبهی خود به بررسی مُثُل افلاطون و فروهران زردشتی پرداخته و معتقد بود که فروهرها به جهاتی مانند مُثُل افلاطونی و عقول شمسی و اربابانواع و نفوس کلی و جزئی در حکمتاشراق و به مانندفرشتهها در ادیان سامی هستند.
مؤلف فرهنگ(نامهای اوستا) هاشم رضی، برخی از مکاتب مربوطه را گردآوری و بدین سان باز مینماید، افلاطون فیلسوف بزرگ یونانی از زرتشت و فلسفهاش آگاهی داشت و دربارهی زرتشت چیزهایی نوشته بود. با توجه به اینکه افلاطون با زرتشت و فلسفه و آیین زرتشتی آشنا بود و همانندی عقاید فلسفیاش با فروهر و صور مجرد و مینوی اشیاء و انطباق آرای او در جزئیات با متون اوستایی ـ به احتمال قریب به یقین میتوان گفت که اساس فلسفهی خود را بر فروهر زرتشتی قرار داده است. (همان، ص4).
نکتهی قابل توجه در فلسفهی افلاطون مثالهایش (مثل) هستند. آموزهی افلاطون دربارهی مُثُل آموزهای است زرتشتی. خود افلاطون بر خاستگاه واقعی آموزهی مثلش را پنهان داشته است؛ حتی دیرپاترین و
ارجمندترین شاگردانش، ارسطو، این امر را مکتوم گذاشت؛ چرا که در غیر این صورت دیگر یارای آن را نمیداشت فرضیههایی در این مورد برپا کند که از کجا افلاطون آموزهی مثلش را گرفته بود.
بنابراین افلاطون پرشگرف، شالودهگذار آموزهی مثل نیست؛ او یک تاراجگر است! و این نه از آن روی که وی تعالیم زرتشت را بازنگاری کرده، بلکه از آن روی که این امر را مکتوم و پنهان داشته است. این بازدهشگفتانگیزی است که از مقایسهی افلاطون با زرتشت به دست آمده است. طبیعی است که این آموزه به زیبایی فریبندهی مثل برای افلاطون خوشایند بود. پاداش افلاطون در این مورد تنها عبارتست از پروراندن دیالکتیکی این اندیشههای به ارمغان رفته… یقینا افلاطون دربارهی زرتشت اطلاع داشته، افلاطون زرتشت را بنیانگذار مذهب ایرانی و فرزند اهورامزدا میداند… افلاطون مانند زرتشت دست به کار میشد که سیستم خود را در آرامش کامل شکل بدهد. افلاطون کوشش میکند خودکامهای همچون دیونیسیوس را به نفع خود با خود همداستان کند اما موفق نمیشود… افلاطون مانند هراکلیتوس در چارچوب ثنویت ماند، و هیچ کدام نتوانستند به مفهوم نهفته در آموزش استاد بزرگشان، زرتشت راه یابند. لذا هر دو بسیار پایینتر از زرتشت جای میگیرند. (پانوسی، 1398، ص63).
این بود خلاصهای از نظریات برخی اندیشمندان درمورد تأثیری فرهنگ و جهانبینی ایرانی بر فلسفهی افلاطون و مخصوصاً بر نظریهی مُثُل او. بنابراین میتوان نتیجه گرفت که این مطالبی را که بیان کردیم از دو جهت قابل تأمل است؛ 1- از جهت تاریخ نظریهی مُثُل 2- از جهت تعبیر و بیان خاص داشتن از مثل که مرادف با فروهر زرتشتی است (همان، ص4).
جهان صورافلاطونی یا مُثُل افلاطونی، نمیتوانست ابداع خاص افلاطون باشد، پیش از آن متفکران یونانی با سفرهایی که به شرق کرده بودند، با آن آشنایی داشتند، اما در مغرب زمین به نام افلاطون شهرت یافت. (منظور همان جهان فروری زرتشتی که یونانیان از آن آگاهی داشتند) دستگاه یا روش فلسفی که افلاطون موجد آن بود، به آکادمی مشهور گشت. بنیاد مکتب او همانی است که به مثل، صورت یا ایده معروف است. استدلال افلاطون در مقولهی آفرینش تعمیم مییابد وی میگوید آفرینشی که توسط خداوند در آن همهی صور و اشکال گوناگون صورت پذیرفته، همان مثال کار نجاری است که تصور ذهنی یک میز یا هر چیز دیگر را در ذهن مجسم کرده، بعد در عالم مادی و ملموس، به آن عینیت میدهد به همین جهت جهان و هر چه که در آن است، تجسمهای عینیت یافته مثالها و تصاویری است که مدنظر الهی بوده و بعد به صورت مادی، از آن صور ذهنی، به فعل درآمده و بیگمان صانع را راضی و خشنود نمیکند. چرا که صور ملموس و مادی، مطابق با اصالت صور ذهنی نمیباشد. از این روست که دو عالم وجود دارد: یکی عالم مثال، تصورات و ایدههایی که در آن مثال و صورت اصلی هر چیزی وجود دارد. دوم: عالم مادی که ساختارهای عینی و مادی آن مثل و صور در عالم اول میباشند.
نظریهی جهان مثالی: زرتشت و افلاطون
نظریه جهان مثالی، نظریهی کلیدی افلاطون و از مهمترین پایههای فکری فلسفه او به شمار میآید که میتواند ریشه در یکی از باورهای کهن ایران باستان ـ جهان «فروشی» ـ داشته باشد که شکل تکامل یافتهی آن را در آیین زرتشت میبینیم.
« فَرَوَشی7» اوستایی که در پهلوی به « فرورت8» و « فرور9» و « فرورد10» و سرانجام « فروهر11» دگرگون شده، یکی از پنج نیروی نهادی و گوهر درونی آدمی و عالیترین آنها در آیین زرتشتی است که معنای نزدیکی با روان دارد12. دربارهی ریشهی این واژه که مرکب از پیشوند « فرا13» و ریشهی « ور14» است، اختلاف نظرهایی وجود دارد؛ آن را از ریشهی پرورندن، نمو کردن، گرویدن و ایمان آوردن، برگزیدن، پوشانیدن و پشتیبانی کردن و همچنین همریشه با «گُرد» به معنی دلیل و جنگاور دانستهاند15 . با توجه به وظایف متعددی که در زمینهی دفاعی، برکت بخشیدن و همکاری با هرمزد در امر نگهداری جهان بر عهدهی فروشیهاست، میتوان باور داشت به عنوان روان نیاکان مینگریستهاند و بعدها روان و فروهر از یکدیگر جدا گشته، دو چیز مستقل شدند (بهار، 1362، ص44).
شایان ذکر است که تأثیرپذیری افلاطون از زرتشت بسیار وسیعتر از این نظریه است و ریشه در بنیادهای فکری او دارد. بنابراین، میان فروهر fravahar)) و مُثُل افلاطونی تشابهات بسیار زیادی وجود دارد و این تصور را به ذهن نزدیک میسازد که جهان مُثُل افلاطونی برگرفته از جهان فروری زرتشتی است. برای درک بیشتر این مسئله، به توضیح فرور و جهان ضروری میپردازیم تا امکان مقایسه شایستهتر گردد
خلق جهان « فروشی»، مقدم بر دنیای مادی بوده است. به روایت بندهش، اهورامزدا، در نور مطلق و نیکی و فرهی کامل غوطهور بود. در بالا، جهان روشنایی و در پایین، جهان تاریکی و ظلمت قرار داشت. اهورامزدا، نخست به آفرینش جهان مینوی دست زد که در آن اثری جسم، گوشت، پوست، استخوان یا ماده نبود و هر چه وجود داشت، صور روحانی همهی موجوداتی بود که پس از آن خلق مادی شدند و این صور همه روح و اندیشه بودند و جزء آن نه. جهان مینوی سه هزار سال همچنان وجود داشت؛ آنگاه اهورامزدا اراده کرد تا جهان مادی را به شکل درآورد؛ پس با فروهرها، با صور و اشکال روحانی و مینوی آدمیان و تمام موجودات نیک از جماد و نبات و حیوان گفتگو کرد که آیا مایلند تا به قالب مادی درآمده، در جهان خاکی برای پیروزی بر تاریکی و اهریمن زندگی کنند و آنان که آگاه بودند که سرانجام پیروزی با آنان است قبول کردند. پس اهورامزدا از آن صور معنوی، موجودات مادی را آفرید و به همین جهت است که در آغاز، صورت وشکل اصلی، مینوی و غیرمادی هر چیز در جهان بالا وجود داشته است و آنچه که در کالبد درآمده، از روی آن صور اصلی پدیدار شده است. (رضی، 1344، صص124-123).
یکی از مهمترین بنیانهای فلسفهی افلاطون بر این باور متکی بود که محسوسات، ظواهر هستی را تشکیل میدهند و نه حقایق آن را. او عالم محسوسات را در مرتبهای پایینتر از عالم معقولات قرار داد و اصالت را به عالم حقیقت داد که معرفت از آن نشأت میگیرد. افلاطون معتقد بود به ازای هر وجود مادی و ظاهری، نمونهای معنوی و غیر حسی، در عالم حقیقت وجود دارد که نمونهی کامل و نوعی آن به شمار میرود که به حواس نمیآید و فقط عقل است که توانایی ادارک کسب آن را دارد.
ریشهی نظریهی مُثُل در افکار فیلسوفان قبل از افلاطون
نظریهی مُثُل یکی از نظریات
