
بنابرين وجود بذاته موجود است و اشياء ديگر غير از وجود بالذات موجود نيستند، بلکه به سبب وجوداتي که عارض آنها ميشود موجودند.153
علامه طباطبايي نيز در اين مورد ميگويد: قول حق، عقيده مشائين است که به اصالت وجود عقيده دارند و برهان آن عبارت است از اين که ماهيت در حد ذاتش چيزي جز خودش نيست و نسبت آن به وجود و عدم، علي السويه است. حال اگر ماهيت که از مرحله استواء خارج شده و به سطح وجود رسيده به طوري که آثار بر آن مترتب ميشود به خاطر وجود نباشد، انقلاب در ذات پديد خواهد آمد و انقلاب يعني اينکه يک ذاتي بدون هيچ علتي به چيز ديگري متحول شود ضرورتاً محال است؛ پس اين وجود است که ماهيت را از حد استواء خارج کرده است، بنابرين اين وجود است که اصيل است.154
دليل ملاصدرا بر اصالت وجود در بيان سبزواري يکي از شارحان انديشه او چنين آمده است: ما وقتي به ماهيت نگاه ميکنيم ميبينيم موجود بودن و يا معدوم بودن هر دو براي ماهيت حالات لااقتضاء دارد. يعني ماهيت در ذات خودش نه ايجاب ميکند موجوديت را و نه ايجاب ميکند معدوميت را. مثلاً انسان نه ذاتش اقتضاي وجود دارد و نه اقتضاي عدم (زيرا ذات انسان چيزي جز حيوان ناطق نيست يعني جوهري که جسم است و نمو ميکند و حساس و متحرک بالاراده و ناطق است. در ذات انسان وجود و عدم نهفته نيست، زيرا اگر در ذات انسان وجود نهفته بود ديگر نميتوانستيم بگوييم انسان معدوم است و همچنين عدم نيز نهفته نيست چون اگر عدم نهفته بود ديگر نميتوانستيم بگوييم انسان موجود است چون اجتماع تناقض حاصل ميشود پس ذات انسان حالت لااقتضاء دارد نه اقتضاي وجود و نه اقتضاي عدم. حال که انسان موجود شده و از آن حالت بي تفاوتي ذاتي خارج گرديده، چه چيزي باعث شده است که ماهيت انسان از حالت استوا خارج شود؟ آن چيزي غير از وجود نيست و اين معناي اصالت وجود است.155
2-3-2. تشكيك مراتب وجود
به نظر صدرا وجود هرچند وحدت دارد ولي امري تشكيکي است يعني داراي مراتب است. تشکيک وجود به تقدم و تأخر و شدَت وضعف است. مراتب وجود يک حقيقت است. وجود داري دوگونه کثرت است، کثرت طولي و کثرت عرضي. کثرت طولي مراتب نازله، به لحاظ شدَت و ضعف و نيز علَيت و معلوليت معلول مراتب عاليه است. ولي کثرت عرضي، آن است که هيچکدام علت و معلول ديگري نيستد بلکه همه در يک مرتبه قرار دارند. براي تبيين اين مطلب از مثال نور استفاده شده است. نور هم داراي دو کثرت است طولي و عرضي. نوري که از خورشيد طالع ميشود، بسيار شديد است ولي هر چه فاصله ميگيرد ضعيفتر ميشود، مراتب شديد علت و منشاء مراتب ضعيف و مراتب ضعيف معلولند. ميان مراتب مزبور کثرت طولي برقرار است. ولي ميان رابطه نور تابيده به نقاط مختلف زمين که هيچکدام معلول ديگري نيستند کثرت عرضي بر قرار است.
البته بايد توجه داشته باشيم بر اساس نظام فكري ملاصدرا در مثال نور، شدت و ضعف مربوط به وجود نور است نه ماهيت نور، چون ماهيت شدت و ضعف ندارد بلكه آنچه تشکيک بردار است وجود است.
رابطه ميان وجود جهانهاي مختلف، عقول، نفوس و جهان طبيعت، وحدت است که در ذات خود داراي تشکيک است، يعني وحدتي که همراه کثرت طولي است. هريک از آنها در رتبه متقدم بر ديگري قرار دارد. ولي رابطه ميان موجوداتي که در يک مرتبه قرار گرفتهاند، مانند رابطه ميان انسانهاي مختلف با يکديگر، هر چند وحدت است، ولي همراه با کثرت عرضي. انسانهاي مختلف هيچ کدام علت ديگري نيستند.156
پس بنا بر نظريه صدرا، وجود وحدت فردي ندارد تا تمام موجودات قطعه اي از آن باشند، بلکه کثرتي با عرض عريض دارد که يک مرتبهاش بي حد و نهايت است که واجب است و مرتبه ديگرش موجودات محدودند که ممکنات را تشکيل ميدهند. و رابطه ميان مراتب به شدت وضعف، تقدم و تأخر وعليت و معلوليت است.
2-3-3. حرکت
سادهترين تعريف براي حركت «تغيير تدريجي» است که تغييري ممتد در طول قطعهاي از زمان است و از آن به خروج تدريجي قوه به فعل نيز تعبير ميکنند. وقتي چيزي در حال تغيير وعوض شدن تدريجي است داراي صفتي است كه از آن به حركت تعبير ميكنيم. هر حركت بدين گونه صورت ميپذيرد كه شيئ از حالي كه هم اكنون در آن است در آيد و تدريجاً به حالتي كه به آن ميتواند برسد دست يابد. پس در هر حركت، شيئ متحرك به تدريج و به صورت متصل چيزي را ترك ميگويد و چيزي را مييابد؛ از حالتي ميگذرد و به حالتي ديگر ميرسد؛ از او چيزي زايل ميشود و در او چيزي حادث ميشود؛ اين زوال و حدوث مستمر است كه ماهيت و طبيعت حركت را تشكيل ميدهد. در هر حركت ابتدا قوهاي وجود دارد و آنگاه اين قوه تدريجاً و مستمراً به فعليَت ميرسد؛ از حالت امكان به در ميآيد و به واقعيت ميرسد؛ يعني هر متحرك آنچه را كه ندارد اما ميتواند داشته باشد تدريجاً بدل به دارايي ميكند.
هيچ حركتي از اجزاء منفصلي که در كنار هم قرار گرفتهاند درست نميشود، بلكه حرکت، چيزي جز امتداد واحد و يکپارچه نيست. به سخن ديگر وقتي يك قطعه حركت را در پيش روي داريم، چه دست بر مبدأ آن بگذاريم و چه بر مقصد آن، در هر دو حال دست بر يك موجود نهادهايم و كشدار بودن حركت، وحدت شخصي آن را از آن نميگيرد. بر همين اساس ميتوان گفت نمودار حرکت اولاً خطي است يكنواخت، يعني خطي است كه درطول آن شكستي نيست و ثانياً هيچ جزئي از آن بر محور زمان عمود نيست بلکه موازي با آن است.
2-3-4. حركت جوهري
حرکت جوهري به معناي تغيير و تحول در ذات و جوهر اشياء است. به واسطه اين ويژگي ذات اشياء و نه عوارض آنها تحول خيز، روان و سيال ميباشد؛ بر اين اساس، جسم علاوه بر سه امتداد و سه بُعد فضايي آن، كه براي همه قابل درك است، بُعد و امتداد ديگري هم دارد كه منطبق بر امتداد زمان است. اين بُعد مانند سه بُعد اول به كمك حواس قابل درك نيست و فقط با عقل ميتوان به وجود آن پي برد. پذيرفتن چنين بعدي براي جسم به اين معناست كه كل جسم، همين شيئ سه بُعدي نيست كه در يك آن ميبينيم، بلكه كل آن در كل مدتي از زمان موجود است، كه همراه با تقسيم زمان، اين جسم نيز تقسيم ميشود و به ازاء هر جزء فرضي زمان براي اين جسم نيز جزئي فرضي وجود دارد كه فقط منطبق بر همان جزء فرضي از زمان است. پس هرگز كل جسم در يك آن از زمان وجود ندارد، بلكه در يك آن از زمان فقط مقطعي فرضي از جسم وجود دارد. مدعاي حركت جوهري اين است كه شيئ متحرك دمادم هويتي نوين مييابد و از مرز پيشين هستي خود، فراتر ميرود. اين هويتهاي نوين به دليل اتصال و پيوستگي وجودي، يك هويت شخصي واحد را تشكيل ميدهند، و به همين دليل است كه ميتوان از بقاء موضوع، در عين تحول جوهري آن سخن گفت.
2-4. حقيقت نفس از ديدگاه ملاصدرا و علامه طباطبايي
ملاصدرا معتقد است نفس در مسير استكمال خود مادامي كه به صورت عقل مفارق157 در نيامده در مرحله وجود جسماني است و داراي صورتي مادي است و در اين مرحله به تناسب شدَت و ضعف وجوديش داراي كمال و نقصان است.158 از اين مطلب ميتوان اين نتيجه را گرفت كه نفس داراي مراحلي است و يكي از مراحل ابتدايي آن مرحله جسماني نفس است و در نهايت از جسماني بودن فاصله گرفته و وارد مراحلي ميشود كه يكي از آنها مرحله عقل مجرد است. مرحله عقل مجرد مرحلهاي كاملتر نسبت به مراحل پيشين محسوب ميشود.
هر چند ملاصدرا در بخشهايي از کتاب حکمه متعاليه با آنچه فيلسوفان پيشين در باب نفس گفتهاند هم آوايي نشان ميدهد159 و درصدد تبيين جوهر مطلق بودن نفس است و درجايي ديگر نفس را جوهري در کنار جسم عنوان ميکند که علت صوري آن است160، اما در واقع وي نفس و بدن را دو جوهر مجزا نميبيند، بلكه بدن را مرتبهاي از نفس ميداند. ملاصدرا براي اثبات ادعاي خود مبني بر رد دوگانه بودن جوهر نفس و بدن، به ويژگي جوهر مفارق اشاره ميكند. به نظر او اگر نفس در آغاز پيدايشش جوهري ملحق به بدن باشد آن گونه كه ملاصدرا به جمهور فلاسفه نسبت ميدهد، لازمهاش اين است كه بگوييم حالتي برايش پيش آمده و آن را از عالم قدس جدا كرده و به بدن ملحق كرده است. اين امر محال است زيرا براي جوهر مفارق حالي كه ذاتي آن نباشد پيش نميآيد و از طرفي اگر بگوييم كه تعلق نفس به بدن ذاتي است جدا شدن نفس از بدن در پي مرگ آن را نقض ميكند زيرا ذاتي شيئ زايل شدني نيست.161 طباطبايي با اين نگرش ملاصدرا مخالفتي ندارد. تنها نكتهاي كه طباطبايي ابراز ميدارد اين است كه جمهور فلاسفه منعي در اتحاد مجرد و مادي به عنوان يك نوع مستقل نميبينند و لذا تبعاتي كه ملاصدرا بر اتحاد مجرد و مادي قائل است را قبول ندارند.162
ملاصدرا حقيقت نفس را ترکيبي اتحادي ميان نفس و بدن ميداند. در مقابل تركيب اتحادي، تركيب انضمامي قرار دارد. او در باب رابطه ميان ماده و صورت به اين نتيجه ميرسد كه نفس عين بدن است و ترکيب ميان نفس و بدن ترکيبي اتحادي است. به بيان ملاصدرا نفس به صفات معيَن بدن متصف ميگردد و هر چيزي كه به صفات معين يك شيئ متصف گردد، عين آن شيئ است؛ پس نفس عين بدن است. شكل استدلال او اين چنين است:
مقدمه1: هركس بالوجدان ميداند كه آنچه با لفظ «من» به آن اشاره ميكند، متحرك، جالس، خورنده، بوکننده و چشنده است؛ پس ميگوييم: من مينشينم، ميخورم و…..؛ بدون اينكه مجاز يا استعارهاي در كار باشد، با اين كه اين صفات، صفاتي بدني هستند كه «من» يا نفس به آنها متصف شده است.
مقدمه2: در جاي خود ثابت شده است كه صفت واحد معين، نميتواند متكي بر دو موصوف باشد، زيرا وجود عرض في نفسه همان وجود تعلقي آن به موضوعش ميباشد و ممکن نيست که وجود يک عرض وابسته به دو موضوع مختلف باشد مگر آن که آن دو چيز به يک وجود موجود باشند يعني به نحوي اتحاد وجودي داشته باشند؛
نتيجه: با اثبات اين دو مقدمه نتيجه گرفته ميشود که صورت عين ماده است. از اين استدلال ملاصدرا چنين برداشت ميکند که نفس عين بدن است.163در اين حال ملاصدرا به اين نكته نيز توجه نموده است كه اين رابطه ماده و صورت به رابطه ميان مجرد و مادي نميانجامد.164
2-5. چگونگي پيدايش نفس از ديدگاه ملاصدرا و علامه طباطبايي
پيدايش يا حدوث نفس به نظر ملاصدرا جسماني است. ملاصدرا براي اثبات ديدگاه خود ابتدا به رد ديدگاه مخالف يعني کساني که قائل به روحاني بودن حدوث نفس ميباشند ميپردازد و در نهايت مطلوب خود را نتيجه ميگيرد. جسمانيت الحدوث بودن نفس نزد ملاصدرا مسئله اي است که نيازمند تبيين است زيرا ممکن است به ذهن بيايد که او نگرشي مادي به حقيقت نفس انساني دارد و در اين صورت ميتواند مکتب او با مکاتب مادي اشتباه شود اما در واقع اين چنين نيست زيرا نگاه ملاصدرا به نفس نگاهي مادي نيست هر چند او ماده را امري داراي حقيقت خارجي ميداند از اين رو ملاصدرا رئاليست است نه ايده آليست. در عين حال ملاصدرا نفس انساني را حقيقتي مجرد نيز ميداند. جمع نمودن ميان مادي بودن نفس و مجرد بودن آن نيازمند تبيين ميباشد.
مسئله حدوث جسماني نفس آنگاه بهتر تبيين ميشود که ديدگاه روحاني بودن حدوث نفس نيز مطرح شود و با دلايلي که ملاصدرا ميآورد رد شود. زيرا رد ديدگاه مخالف خود بخشي از اثبات نظريه نزد فلاسفه اسلامي تلقي ميشود از اين رو ابتدا به طرح مسئله جسمانيت الحدوث بودن نفس ميپردازيم سپس ديدگاه مخالف را طرح کرده و دلايل ملاصدرا بر رد آنها را نيز ميآوريم.
2-5-1. پيدايش جسماني نفس
ملاصدرا قائل به مراتب گوناگون وجودي براي نفس است. اصل اين مطلب که آيا عالم هستي داراي مراتب گوناگون ميباشد يا خير مطلبي است که در جاي خود مورد بررسي و مداقه قرار گرفته و با عنوان مراتب تشکيکي وجود مورد پذيرش ملاصدرا و علامه طباطبايي ميباشد. ملاصدرا معتقد است نفس حقيقتي است داراي مراتب اما اين سؤال که نفس چگونه ميتواند مراتب وجود را طي کند مسئله حرکت جوهري را مطرح ميکند. به نظر ملاصدرا ذات نفس اقتضاي استکمال دارد و چون استعداد هنگفتي در ذات نفس نهفته است موجب ميشود که خود به خود مسير استعدادهايش را بروز دهد. در حين بروز استعدادهاي نهفته نفس مسير عبور نفس از مراحل مختلف وجودي
