
که در راستاي تسهيل اهداف کاربردي و رشد سازگارانه جهتگیری شده است. رفتار سازگارانه، شباهت اهداف متعددی را که باعث تعارض درونی میشوند، کاهش میدهد. این مفهوم هوش، مبتنی بر گزارههایي است که فرایند حرکت به سوی اهداف، انجام راهبردهایی را برای غلبه بر موانع و حل مسأله ضروری میسازد(ایمونز18، 1999؛ استرنبرگ19، 1997؛ به نقل از : نازل،2004).
هوش به عنوان یک توانایی شناختی در اوایل قرن بیستم توسط آلفرد بینه20 مطرح شد، وی همچنین آزمونی برای اندازهگیری میزان بهره هوش افراد ابداع کرد، سپس لوئیس ترمن ودیوید وکسلر21 آزمونهای جدیدتری ساختند(رجایی،1389).
گاردنر هوش را مجموعه تواناییهایی میداند که برای حل مسأله و ایجاد محصولات جدیدی که در یک فرهنگ ارزشمند تلقی میشوند، به کار میرود. از نظر وی انواع نهگانه هوش عبارتند از: هوش زبانی، موسیقیایی، منطقی ـ ریاضی، فضایی، بدنی ـ حرکتی، هوشهای فردي(که شامل هوش درونفردی و بینفردی ميشود) هوش طبیعتی و هوش وجودی که شامل ظرفیت مطرح کردن سؤالات وجودی است(آمرام22،2005).
مفهوم تحلیلی غرب از هوش، بیشتر شناختی است و شامل پردازش اطلاعات میشود؛ در حالی که رویکرد ترکیبی شرق نسبت به هوش، مؤلفههای گوناگون عملکرد و تجربه انسان، از جمله شناخت، شهود و هیجان را در یک ارتباط کامل(یکپارچه) دربرمیگیرد(نازل:42،2004).
در دو دهه ی اخیر مفهوم هوش به حوزههای دیگری مانند هوش هیجانی، هوش طبیعی، هوش وجودی وهوش معنوی گسترش یافته است، استرنبرگ23(2001) عنوان نمود که برای یک پیش بینی مناسب از موفقیتهای افراد ورهبری نیازمند گسترش مفهوم هوش، فراسوی هوشبهرهستیم.
در مجموع، هوش عموماً باعث سازگاری فرد با محیط میشود و روشهای مقابله با مسائل و مشکلات را در اختیار او قرار میدهد. همچنین توانایی شناخت مسأله، ارائه راهحل پیشنهادی برای مسائل مختلف زندگی و کشف روشهای کارآمد حل مسائل از ویژگیهای افراد باهوش است.
2-2-1-2. معنویت
معنویت به عنوان یکی از ابعاد انسانیت شامل آگاهی وخودشناسی میشود، این آگاهی ممکن است منجر به تجربهای شود که فراتر از خودمان است، ایمونز تلاش کرد معنویت را براساس تعریف گاردنر از هوش، در چارچوب هوش مطرح نماید و معتقد است معنویت میتواند شکلی از هوش تلقی شود زیرا عملکرد و سازگاری فرد را پیش بینی میکند وقابلیتهایی را مطرح میکند که افراد را قادر میسازد به حل مسائل بپردازند و به اهدافشان دسترسی داشته باشد. گاردنر، ایمونز را مورد اتقاد قرار میدهد ومعتقد است که باید جنبههایی از معنویت که مربوط به تجربههای پدیدار شناختی هستند(مثل تجربه تقدس یا حالات متعالی) از جنبههای عقلانی، حل مسئله وپردازش اطلاعات جدا کرد(آمرام،2005). میتوان علت مختلف محققانی مانند گاردنر را به نگاه شناخت گرایانه آنان از هوش نسبت داد(نازل،2004).
معنویت دارای سه بعد است:1ـ معنا: معنویت شامل جستجوی معنا وهدف به شیوهای است که به وجودی مقدس یا واقعیتی غایی ارتباط پیدا میکند، معمولاً این امر موجب پاسخ به این سؤال میشود که »چطور دیدگاه من در مورد وجودی مقدس یا واقعیتی غایی به زندگیام معنا میبخشد؟« معنا ممکن است دربرگیرندهی اصول اخلاقی وارزشهای متعالی نیز شود، بخصوص که چنین جنبههای زندگی سرچشمه گرفته از دیدگاه ما نسبت به وجودی مقدس یا واقعیت غایی است 2ـ تعالی: این واژه به تجربیات فراشخصی یا وحدت بخش اشاره میکند که ارتباطی فراسوی خود شخصیمان را فراهم میسازد وشامل ارتباط با وجودی مقدی یا واقعیتی غایی میگردد. 3ـ عشق: عشق منعکس کنندهی بعد اخلاقی معنویت میباشد، بخصوص زمانی که توسط باورهای مربوط به واقعیتی غایی یا وجودی مقدس برانگیخته شده باشد. بسیاری از آموزگاران معنوی همچون دالایی لاما، عشق را به مثابهی جوهرهی معنویت میدانند ومعنویت را با ویژگیهایی از روح انسان همچون عشق، شفقت، صبر، تحمل، بخشایش، رضایت خاطر، احساس مسئولیت وحس سازگاری که شادمانی را برای خود ودیگران به ارمغان میآورد، مرتبط میدانند. از نظر هارتز، اینکه بتوانیم عشق بورزیم یا نه منعکس کنندهی این موضوع است که دو بعد دیگر معنویت(معنا وتعالی ) را تاچه اندازه جدی میگیریم، منظور از عشق صرفا یک احساس نیست، عشق میتواند مستلزم انجام دادن کاری باشد که بیشترین فایده را برای خود و دیگران در پیداشته باشد(هارتز،ترجمه ی کامگار وجعفری،1387).
بیلوتا 24معتقد است معنویت، نیاز فراتر رفتن از خود در زندگی روزمره و یکپارچه شدن با کسی غیر از خودمان است، این آگاهی ممکن است منجر به تجربههایی شود که فراتر از خودمان است(جانسون25،2001). معنویت امری همگانی است و همانند هیجان، درجات و جلوههای مختلفی دارد؛ ممکن است هشیار یا ناهشیار، رشدیافته یا غیر رشدیافته، سالم یا بیمارگونه، ساده یا پیچیده و مفید یا خطرناک باشد(وگان26،2002).
وگان بعضی از خصوصیات معنویت را چنین عنوان کرده است.
1ـ بالاترین سطح رشد در زمینههای مختلف شناختی، اخلاقی، هیجانی و بین فردی را در بر میگیرد.
2ـ یکی از حوزههای رشدی مجزا میباشد.
3ـ بیشتر به عنوان نگرش مطرح است(مانند گشودگی نسبت به عشق).
4ـ شامل تجربههای اوج میشود.
2-2-1-3. چهار چوب نظری هوش معنوی
پس از گسترش مفهوم هوش به سایر قلمروها، ظرفیتها وتواناییهای انسان و به خصوص مطرح شدن هوش هیجانی در روانشناسی، ایمونز در سال 1999، هوش معنوی را مطرح نمود وآن را مجموعهای از توانائیها برای بهرهگیری از منابع دینی ومعنوی عنوان نمود. هوش معنوی سازههای هوش ومعنویت را در یک سازه ترکیب نموده است در حالیکه معنویت جستجو برای یافتن عناصر مقدس، معنایابی، هشیاری بالا وتعالی است، هوش معنوی شامل توانایی برای استفاده از چنین موضوعات است که میتواند کارکرد وسازگاری فرد را پیشبینی کند ومنجر به تولیدات ونتایج ارزشمندی گردد. گاردنر27 در نظریه هوش چندگانه عنوان میکند، چنانچه بخواهیم مجموعه ای از ظرفیتها یا تواناییها را به عنوان هوش قلمداد کنیم باید 8 معیار را در نظربگیریم: 1- مجموعهای از فعالیتهای مشخص رادر برگیرد 2- دارای تاریخچه تکاملی باشد واز نظرتکاملی عقلانی به نظر برسد 3- دارای الگوی بخصوصی از رشد وتحول باشد 4- بتوانیم از طریق آسیب مغزی آنرا مشخص کنیم 5- افراد را بتوانیم در گسترهای از وجود آن توانایی ویا فقدان آن طبقه بندی کنیم 6- قابلیت برای رمزگردانی با یک سیستم نمادی را داشته باشد 7 – براساس مطالعات روان شناسی تجربی حمایت گردد 8 – براساس یافتههای روانسنجی حمایت شود(رجایی،1389).
ایمونز(2000) معتقد است هوش معنوی این معیارها را داراست و پایههای زیست شناختی هوش معنوی را از سه سطح میتوانیم بررسی کنیم: زیست شناسی تکاملی، ژنتیک رفتاری وسیستمهای عصبی.
کریک پاتریک 28(1999) معتقد است همین که در طول تاریخ تکامل انسان، دین توانسته است سازوکارها وراهبردهای روان شناختی را به وجود آورد که از طریق انتخاب طبیعی بتواند بسیاری از مشکلات که اجداد ما با آن روبرو بودهاند را حلوفصل کند نشان دهنده کارکرد تکاملی دین ومعنویت است از جمله این سازوکارها دلبستگی، وحدت وپیوستگی، تبادل اجتماعی، نوعدوستی قومی میباشد. در خصوص ارثی بودن تواناییها وظرفیتهای معنوی نیز مطالعاتی انجام گرفته است، البته یافتن شواهد مبتنی بر ارثی بودن معنویت شاید کار آسانی نباشد واز نظر ایمونز میتوان به رابطه بعضی از ویژگیهای شخصیتی که به نظر میرسد اساس وراثتی دارند با معنویت این اساس بیولوژیکی دین ومعنویت را بهتر روشن کرد. پژوهشهای مربوط به عصب شناسی تجربههای معنوی نشان دادهاند که ممکن است بخشهای متفاوتی از سیستم عصبی مربوط به معنویت وجود داشته باشد. برای مثال سیستم لیمبیک برای تجربههای معنوی بویژه تجربههای عرفانی از یگانگی و وحدت است(دی آکویلی ونیوبرگ،1998،نقل از ایمونز ،2000).
همچنین دیویدسون وهمکارانش29(2003) دریافتند به کسانی که مراقبه عمیق آموزش داده شده بود، فعالیت کرتکس پیشانی آنها فعالیت بیشتری نسبت به سایر افراد داشت(آمرام ودایر ،2007).
البته به نظر میرسد هوش معنوی یک ظرفیت عالی شناختی باشد نه یک توانایی اختصاصی که صرفا به بخشی از مغز مربوط باشد که با تخریب مغزی ویا تحریک آن هوش معنوی افراد را دستکاری کرد(رجایی،1389).
2-2-1-4. تعاریف هوش معنوی
هوش معنوی برای افرادی که میخواهند سؤالات زیر را در زندگی کشف نمایند مهم است: چرا ما اینجا هستیم؟ و ارتباط ما با دیگران، اجتماع و. . با ظهور این پارادایم جدید، چالشهایی در برابر تعریف و تشریح هوش معنوی بوجود آمد، جهان چیست؟
هوش معنوی چیست؟ کارکردهایش چه چیزهایی هستند؟ و اینکه آیا قابل یادگیری و بهبود است؟ این مسایل هنگامی توجه زیادی را برمیانگیزاند که بخواهیم بدانیم چرا از هوش معنوی استفاده میشود؟ و آیا استفاده از آن سود خاصی برای استفادهکنندگان دارد؟ نویسندگان همه این مباحث را بیان نکردهاند وفقط برخی از دیدگاهها را در قالب هوش معنوی ارائه کردهاند. چندین چالش در تعاریف پیشنهادی متفاوت و چندگانه نویسندگان هوش معنوی وجود دارد.
امونز30، لوین31، زهر، مارشال32(2000) نوبل و ولمن33(2001) سیسک، تورنس(2001) مک هاوک ،(2002)والش و وگان34(2002) اسکالر35(2005) سانتوس 36(2006) آمرام(2005) سیندی 37(2006) نازل(2004) چالزمارک38(2004) ویگلزورث 39(2004/2008) ، سینگ جی(2008) سیسک 40(2008)به ارائه تعاریفی از هوش معنوی پرداختهاند که در این قسمت به برخی از آنها اشاره میشود.
یانگ41 بیان میکند: هوش معنوی ظرفیت انسان است برای جستجو و پرسیدن سؤالات غایی درباره معنای زندگی و به طور همزمان تجربه پیوند یکپارچه بین هر یک از ما و جهانی است که در آن زندگی میکنیم. با هوش معنوی به حل مشکلات با توجه به جایگاه، معنا و ارزش آن مشکلات میپردازیم. هوشی که قادریم توسط آن به کارها و فعالیتهایمان معنا ومفهوم بخشیده و با استفاده از آن بر معنای عملکردمان آگاه شویم و دریابیم که کدام یک از اعمالمان از اعتبار بیشتری برخوردارند و کدام مسیر در زندگیمان بالاتر و عالیتر است تا آن را الگو و اسوه زندگی خود سازیم(یانگ،1000،2007).
در جدول زیر تعاریف دیگر هوش معنوی ارائه شده است.
جدول2-1. تعاریف هوش معنوی به همراه نام و سال ارائه(زارعی،1390).
تعاریف هوش معنوی
نام دانشمند(سال)
نوعی دانش است که سبک زندگی را بیان میکند و شناختی را مشخص میکند که اعمال انسانی رادر پدیده اصلی وجود اولویت بندی میکند وگستره زندگی را در عشق توسعه میدهد
بولینگ(1998)
کاربرد انطباقی اطلاعات معنوی در جهت حل مسئله در زندگی روزانه وفرایند دستیابی به هدف(آرمام،45:2009).
امونز42(1999)
استعدادی ذهنی که انسان در حل مسائل معنوی و ارزشی خود به کار میگیرد وزندگی خودرادر حالتی از غنا و معنا قرار میدهد.
زهر و مارشال(2000)
شهود را در بر میگیرد که ورای هوش عقلایی، خطی و تحلیلی ماست(آرمام،45:2009).
لوین(2000)
استعداد ذاتی بشری است(سهرابی،17:1387) و عملکرد ذهنی انسان را منعکس میکند(ساغروانی،31:1387).
نوبل(2001)
دربرگیرنده تفکر، ادراک وحل مسئله است و ظرفیتی انسانی است برای پرسیدن سؤالات غایی در خصوص معنای زندگی و تجربه ارتباطات یکپارچه بین هر یک از ما و جهانی که در آن زندگی میکنیم
(آرمام،45:2009).
ولمن(2001)
خودآگاهی عمیقتر و آگاهی هر چه بیشتر از ابعاد خود، نه فقط به عنوان جسم، بلکه به عنوان فکر و جسم و روح را تشریح میکند.
سیسک و تورنس(2001)
اگاهی از جهان و مکانی که در آن هستیم.
بازن(2001)
ظرفیتی برای فهم عمیق مسائل مربوط به هستی و داشتن سطوح چند گانه آگاهی(آرمام،44:2009).
وگان(2002)
دربرگیرنده مجموعهای از
