
جمله کنترل کردن، شکایت کردن، انتقاد کردن، کنار کشیدن، انکار کردن و خودداری کردن بروز میکند.
احساسات نهفته در این رفتارها، ترس، آشفتگی و عصبانیت است. حتی زمانی که فرد الزام به تغییر را به لحاظ عقلانی درک میکند، احساس ترس ممکن است وجود داشته باشد، که دلیل این امر، راحت طلبی و وابستگی به راههای قبلی است.
زمانی که افراد، اشتباهات درونی خود را عمیقا درک کنند، آن را تکرار نخواهند کرد و از ترس و آشفتگی در برابر تغییر رها خواهند شد و این عمیق ترین سطح هوش معنوی است(جورج،2006).
2-2-1-14. راه های پرورش هوش معنوی:
ده فصل کتاب بازن با عنوان(قدرت هوش معنوی) ده عامل را معرفی میکند که در ترکیب با یکدیگر هوش معنوی را شکل میدهند. این ده عامل، به صورت ده توصیه ارائه میشود.
1- دیدگاهی وسیع تر اتخاذ کنید که این دیدگاه در برگیرنده:
– احترام به تمام موجودات زنده.
– تأیید اینکه شما جزئی از این جهان هستید.
– کمک مثبت به همه،و. . . باشد.
2- ارزشهای خود را کشف کنید.
ارزشهای شما رفتارتان را تعیین میکنند و تأثیر شگرفی در امکان موفقیت شما در زندگی دارند. ارزشهای معنوی و اخلاقی خود را انتخاب و آنها را تمرین کنید.
3- چشم انداز داشته باشید و هدف از زندگی را بدانید.
با دریافت هدف از زندگی، زندگی شما معنا و جهت خواهد یافت و شما سالم تر، نیرومندتر و مطمئنتر میشوید.
4- دلسوزی و رحم داشته باشید.
5- بدهید و دریافت کنید. نیکوکاری و قدرانی مانند دم و باز دم هستند.
6- شوخ طبع باشید. شوخ طبعی از رنجهای شما میکاهد و شما را در مسیر زندگی قرار میدهد.
7- به سوی بازیهای دوران کودکی حرکت کنید. این توصیه به معنای داشتن ویژگیهای دوران کودکی از جمله ابراز حالتهایی مانند عشق بدون قید و شرط، صراحت و کنجکاوی و. . . است.
8- آرامش داشته باشید واز اضطراب بپرهیزید.
9- قدرت آداب(آیین مذهبی) را جدی بگیرید.
10- عشق همه آن چیزی است که شما نیازمند آن هستید.
دهمین ویژگی هوش معنوی بیان عشق به خود، دیگران و جهان اطراف میباشد.
سیسک نیز هفت راه برای رشد هوش معنوی معرفی میکند که عبارتند از:
1- در مورد تمایلات، اهداف و خواستههای خود بیاندیشید تا به زندگی خود چشم انداز و تعامل دهید و ارزشهای خود را شناسایی کنید.
2- به فرایندهای درونی خود دسترسی پیدا کنید و از تخیل استفاده کنید تا اهداف و تمایلات خود را ببینید، سپس تصور کنید به آنها دست یافتهاید و احساس خود را از تصور این موفقیت تجربه کنید.
3- بینش جهانی و بینش شخصی خود را ترکیب کنید و ارتباط خود را با دیگران، طبیعت و جهان هستی بشناسید.
4- در برابر اهداف، خواستهها و تمایلات خود، احساس مسئولیت کنید.
5- به افراد بیشتری اجازه دهید به زندگی شما وارد شوند، بدین ترتیب احساس گروهی بیشتری را به وجود آورید.
6- بر عشق و دلسوزی تمرکز کنید.
7- زمانی که شانس در خانه شما را می زند، به آنها اجازه ورود بدهید(سیسک،2002).
در منابع مختلف شماری از تکنیکها، استراتژیها و تمرینهایی ارائه شده است که برای رشد و افزایش هوش معنوی سودمند است. از جمله این تکنیکها، میتوان به داشتن یک ذهن باز و عمقنگر که تحمل عدم قطعیت، تناقضات و ابهامات را دارد، برای رشد هوش معنوی اشاره کرد.
وجود سیستم اعتقادی انعطاف ناپذیر و بسته ممکن است مانع رشد هوش معنوی در افراد شود. تعصب نداشتن و یا به عبارتی بی تعصبی، نه تنها به پرورش هوش معنوی کمک میکند، بلکه با رشد هوش معنوی، افزایش مییابد. در واقع، این دو متقابلا باعث افزایش و رشد یکدیگر میشوند، البته نباید بیتعصب بودن با بیقیدی اشتباه گرفته شود.
2-2-2. هوش عاطفي
امروزه سازمانها در يافتهاند كه براي تحقق اهداف خود، نياز به تغيير در نگرش نسبت به منابع انساني و تنظيم روابط بين مدير و كارمند و كارگر دارند. ديگر مدير كسي نيست كه تنها به اتخاذ تصميم بپردازد و انتظار اين را داشته باشد كه ديگران بدون چون و چرا به اجراي تصميمات مشغول باشند.
سازمان متشكل از افراد است و افراد باهم در تعامل و تفاعل هستند بنابراين، عدم توجه به فضاي روان شناختي سازمان، عدم توجه به تفاوتهاي فردي، عدم توجه به روابط بين فردي، عدم احاطه به احساسات و هيجانات خود، عدم كنترل و اداره هيجانات و احساسات خود و ديگران، عدم توجه به مشاركت دادن افراد در تصميم گيريها، عدم گوش دادن به حرفهاي مخالف، عدم قبول تكثر و دگر انديشي در سازمان، بدون ترديد منافع سازماني را به مخاطره خواهد انداخت. به نظر ميرسد كه توجه و علاقه جهاني به هوش عاطفي به اين علت باشد كه در اين رويكرد به همه جنبههاي انساني، عاطفي، مهارتهاي بين فردي و اجتماعي در تحقق اهداف سازمان و ترغيب كنشهاي سازنده در محيط كار پرداخته شده است.
تحقيقات نشان ميدهند كه مدير يا متخصصي كه از ضريب عاطفي بالايي برخوردار باشد و از نظر فني نيز با تجربه باشد، با آمادگي و مهارت بيشتر و سريع از ديگران به رفع تعارضهاي نو پا، ضعفهاي گروهي و سازماني و خلاهاي موجود، ابهام در ارتباطات، تيرگي روابط متقابل و رموزي كه ارزشمند و سودمند جلوه مينمايد خواهد پرداخت(عزیزی،1377).
چيزي كه در سالهاي گذشته، بيشتر از همه مشغله فكري روانشناسان شده بود، يافتن يك پاسخ علمي براي اين سؤال بود كه چرا تعداد زيادي از افراد علي رغم داشتن هوش شناختي بالا در كارهاي خود با شكست مواجه ميشدند و بر عكس تعدادي از افراد با هوش عاطفي در تلاشهاي خود موفق ميشدند(گلمن، 1995 ).
بر اساس تحقيقات انجام شده، مشخص شده است كه هوش شناختي به تنهايي نميتواند معرف ظرفيت كلي هوش افراد باشد، همچنين آن نميتواند يك تضمين كافي براي سلامتي، رضايت و گذران زندگي فرد باشد. علاوه بر اينها چيز ديگري به نام هوش عاطفي لازم ميباشد كه بعد از سالها تحقيق و مطالعه روانشناسان آن را معرفي كرده و به اهميت تأثیر آن بر موفقيت افراد بارها تأكيد نموده اند.
2-2-2-1. عاطفه
در اصطلاح حالت آشفتگی و هیجان را عاطفه گویند به عبارت دیگر عاطفه از دست دادن آرامش خاطر و خارج شدن از حالت طبیعی است. انسان موقعی که تحت تأثیر عوامل مختلف قرار میگیرد حالت عادی خود را از دست میدهد. ترس، خشم، افسردگی، حسد، عشع، تکبر و مانند اینها عوطفی هستند که در زندگی هر کس کم و بیش وجود دارند و اثرات قابل ملاحظهای در طرز سلوک و سلامت جسم و گفتار آنان میگذارد و در حقیقت سازنده شخصیت افراد هستند.
2-2-2-2. طبقه بندی عواطف
دیکارت فیلسوف مشهور عواطف انسان را به شش دسته تقسیم میکند:
تعجب، عشق، کینه، شوق، شادی و غم تقسیم کرده بود. ولی در تحقیقات روانشناسی معاصر به قدری تعداد عواطف انسانی افزایش یافته است که تقسیم بندی آنها خالی از اشکال نیست.
2-2-2-3. هوش عاطفي و ريشه هاي تاريخي آن
تعريف هوش عاطفي نيز مانند هوش شناختي دشوار است. اين اصطلاح از زمان انتشار كتاب معروف گلمن(1995) به گونهاي گسترده به صورت بخشي از زبان روزمره درآمد و بحثهاي زيادي را برانگيخت. گلمن طي مصاحبهاي با جان اينل(1996) هوش عاطفي را چنين توصيف ميكند: هوش عاطفي نوع ديگري از هوش است. اين هوش مشتمل بر شناخت احساسات خويشتن و استفاده از آن براي اتخاذ تصميمهاي مناسب در زندگي است.
گلمن در جايي ديگر(1998) هوش عاطفي را ظرفيت شناخت احساسات خود و ديگران تعريف ميكند. هوش عاطفي كمك ميكند تا در خود انگيزش ايجاد كرده و هيجانات خود را كنترل و اداره كرده و روابط خود را با ديگران به نظم و حساب در آوريم.
به نظر بار- آن(1997) هوش عاطفي مجموعهاي از توانائيها، مهارتها و ظرفيتهاي غير شناختي است كه توان فرد را در مقابله با درخواست و فشارهاي بيروني تحت تأثير قرار ميدهد. با چنين تعريفي، وي هوش عاطفي را عامل و عنصر ضروري براي موفقيت در زندگي فرد معرفي ميكند.
به نظر مارتينز52 هوش عاطفي يك سري از مهارتهاي غير شناختي، تواناييها و ظرفيتهايي است كه توانايي فرد را در مقابل مطالبات رفتارهاي بيروني مقاوم ميسازد. به اعتقاد وايزينگر، هوش عاطفي در واقع كاربرد عواطف است(مارتینز،1997).
گلمن(1996) ميگويد هوش عاطفي عبارت است از: ظرفيت يا استعداد فرد براي شناختن احساسات خود و ديگران برانگيختن خود و پيش بردن عواطف خوب و سالم در خود و در روابط با ديگران(گلمن، 1996).
اين مفهوم در سال 1990 به وسيله پيتر سالووي و جان ماير براي بيان كيفيت درك احساس افراد، همدردي با ديگران و درك رابطه عواطف افراد با بهبود زندگي مطرح شد(كوپر 1997 ترجمه و تاليف عزيزي، 1377).
بار – آن معتقد است كه هوش غير شناختي، ابعاد شخصي، عاطفي، اجتماعي و حياتي هوش را كه اغلب بيشتر از جنبههاي شناختي آن در عملكردهاي روزانه مؤثرند، مخاطب قرار ميدهد. هوش عاطفي با توانايي درك خود و ديگران(خود شناسي و ديگر شناسي) ارتباط با مردم و سازگاري فرد با محيط پيرامون خويش پيوند دارد(بار –آن 1997).
هوش عاطفي عبارت است از: توانايي نظارت بر احساسات و هيجانات خود و ديگران، توانايي تشخيص و تفكيك احساسات خود و ديگران و استفاده از دانش عاطفي در جهت هدايت تفكر و ارتباطات خود و ديگران(مایروسالووی،1990).
هوش عاطفي طبق نظر مك كاردي(1997) شامل چندين توانائي است :
ـ توانايي پيگيري و با انگيزه بودن.
ـ توانايي كنترل.
ـ توانايي همدلي كردن.
ـ توانايي كنترل هيجانات.
زماني كه پژوهشگران شروع به تحقيق و تفحص در مورد هوش نمودند، آنها بر جنبههاي شناختي نظير حافظه و حل مسأله تمركز كردند. اگرچه قبل از آن متخصصاني بودند كه اهميت جنبههاي غير شناختي را نيز به نوبه خود براي موفقيت مفيد دانستند. وكسلر هوش را به عنوان ظرفيت كلي فرد براي عملكرد هدفمندانه، تفكر منطقي و برخورد مؤثر با محيط پيرامون خود تعريف كرده است. در اوايل 1940 وكسلر53 همراه با عناصر شناختي به بررسي عناصر غيرشناختي هوش نظير عوامل احساسي– عاطفي، فردي و اجتماعي پرداخت(منصوري، 1380).
وكسلر بر اين عقيده بود كه تواناييهاي غير شناختي براي پيش بيني قابليتهاي فرد از نظر موفقيت در زندگي، لازم و ضروري است. او مينويسد: «كوشيدهام نشان دهم كه علاوه بر عوامل هوشي، عوامل غير هوشي ويژهای نيز وجود دارد كه ميتواند رفتار هوشمندانه را مشخص كند. نميتوانيم هوش عمومي را مورد سنجش قرار دهيم مگر اين كه آزمونها و معيارهايي نيز براي سنجش عوامل غير هوشي وجود داشته باشد(وكسلر، 1940).
وكسلر در صدد آن بود كه جنبههاي غير شناختي و شناختي هوش عمومي را با هم بسنجد. تلاش او در اين زمينه را ميتوان در استفاده وي از كاربرد خرده آزمونهاي تنظيم تصاوير و درك و فهم كه دو بخش عمده آزمون وي را تشكيل ميدهند دريافت. وكسلر تنها محققي نبود كه عقيده داشت جنبههاي غير شناختي هوش براي سازگاري و موفقيت مهم وضروري هستند. سراندايك نيز نمونه ديگـري بود كه در اواخر دهــه سـي، كتـابي در مورد هـوش اجتـماعي نوشت( نيوسام و كت نو، 2000).
در بحث روانشناسي هوش عاطفي در دهه 1940 مركز تحقيقات رهبري دانشگاه اوهايو، همفيل پيشنهاد نمود كه(ملاحظه/ توجه) مهمترين جنبه در رهبري مؤثر محسوب ميشود. بويژه بر اساس اين تحقيق رهبراني كه قادر به بنا نهادن اعتقاد و احترام دو جانبه و سازگاري و گرمي روابط نسبت به اعضاي گروه خود باشند، بسيار موفق عمل ميكنند. متأسفانه بيشتر كار اين پيشگامان يا فراموش شده ويا ناديده گرفته شده است. تا اين كه در سال 1983 گاردنر شروع به نوشتن در مورد هوشمندي چندگانه نمود. گاردنر معتقد بود كه هوش ميان فردي و درون فردي به اندازه نوع هوشي كه به وسيله تستهاي هوش اندازهگيري ميشود مهم ميباشد(همان منبع، ص 48).
اولين
