
استفاده تحصيلي از هوش عاطفي در سال 1985 توسط يكي از دانشجويان دانشكده علوم انساني در آمريكا به نام واين پاين(به نقل از ماير و سالووي، 1995) در رساله تحصيلي بكار برده شده است. ولي در سال 1990 ماير و سالووي معناي آن را توسعه دادند. در مقالهاي كه اين دو محقق در سال 1990 با نام هوش عاطفي چاپ كردند، آنان هوش عاطفي را به عنوان توانايي شناسايي احساسات خود و ديگران، توانايي تمايز آنها و توان استفاده از اين اطلاعات براي هدايت افكار و هيجان خود تعريف كردند. با توجه به مطالعات انجام شده در زمينه هوش عاطفي ميتوان تا حدودي گفت هوش اجتماعي مطرح شده توسط سرندايك54 و هوش درون و بين فردي معرفي شده توسط گاردنر همين هوش عاطفي ميباشد، چرا كه خيلي از محققين معتقدند گاردنر درب را به روي تولد نظريه هوش عاطفي باز كرده است.
جدول2-6. تعاریف هوش عاطفی در مطالعات مختلف(محقق)
نویسنده/ زمان
تعریف هوش عاطفی
مایر و سالووی(2000)
عاطفی عبارت است از توانایی ادراک عواطف و هیجانات، جهت دستیابی به عواطفی سازنده که به کمک آنها میتوان به ارزیابی افکار و فهم هیجانات و دانش عاطفی و هیجانی خود پرداخت و با استفاده از آن میتوان، موجبات پرورش احساسات و رشد هوشی خود را فراهم ساخت.
استیکلر55(2006)
هوش عاطفی توانایی افراد برای تشخیص هیجانات و احساسات خود و دیگران و فرایند تنظیم و بروز آنها در پاسخ به موقعیتهای مختلف زندگی است.
مارکی56(2007)
هوش عاطفی، توانایی شناخت دقیق احساسات، استفاده از آنها برای کمک به تفکر و مدیریت احساسات به مظور جداسازی عقل از هیجانات انسان است.
فرشواتر و استیکلر57(2008)
هوش عاطفی، یک سری از تواناییهای غیر شناختی افراد است که بر روی ظرفیت آنها برای موفقیت در زندگی تأثیرگذار است. در واقع هوش عاطفی همان هوش واقعی است.
سیاروچی، اسمیت، هیون58(2008)
هوش عاطفی یک ویژگی شخصیتی است که شامل تواناییهای عاطفی و موقعیتهای است که معمولا با ابراز خودسنجی اندازهگیری میشود.
جنسن59، رایت60، لانس61(2008)
هوش عاطفی توانایی درک تشخیص وضعیتهای عاطفی و استفاده از آن برای مدیریت خود، افراد یا گروههای دیگر میباشد.
بنسون62، بلوگ63(2010)
هوش عاطفی یک سری از تواناییهاست که برای موفقیت افراد در جنبههای زندگی شخصی و شغلی، ضروری است.
فیتزپاتریک64، رابرتس،پور65(2011)
هوش عاطفی، پتانسیلی است که افراد را برای سازگاری بهتر و تجربه کمتر استرس و حفظ بهتر سلامتی توانا میسازد.
گریفین66(2011)
هوش عاطفی عبارت است از توانایی ادراک عواطف و هیجانات، که در جنبههای مختلف زندگی افراد تأثیر دارد.
2-2-2-4. پايه هاي بيولوژيكي عواطف و هوش عاطفي
مركز عمده عواطف و هيجانها در قسمت ليمبيك سيستم مغز بوده و اين سيستم به نوبه خود در ارتباطي تنگاتنگ با ديگر قسمتهاي مغز بويژه قشر خاكستري قرار دارد. ساختهاي واقع شده در سيستم ليمبيك شامل چندين جنبه از هيجان، از قبيل: تشخيص حالات عاطفي در صورت تمايل به فعاليت و ذخيره خاطرات عاطفي ميباشد. سيستم ليمبيك علائم بيروني و اطلاعات حسي دروني را از ديگر قسمتهاي درون دريافت ميكند. ارتباط سيستم ليمبيك با ديگر قسمتهاي مغز امكان ارزيابي اوليه معني عاطفي از اطلاعات و همچنين عبور اطلاعات به ديگر قسمتهاي مغز براي ايجاد يك پاسخ مناسب بوجود ميآورد. سيستم ليمبيك شامل چندين خرده اجزاي ديگري ميباشد كه هر كدام از آنها قسمتي از امور احساسات را به عهده دارند. تالاموس بعد از دريافت اطلاعات يك حالت رله مانند به اطلاعات ميدهد. تالامـوس اطـلاعات حسـي را از محيط پيرامون ميگيرد، در حالي كه هيپوتالاموس اطلاعات را از بدن ميگيرد و فعاليتهاي جنسي و اشتها را كنترل ميكند. عمـلكرد اوليه آميگدال تفسير اطلاعات حسي مربوط به بقاء نيازهاي عاطفي ميباشد. آميگـدال مشخص ميكند كه چه چيزي ترسناك، رضايت بخش و غيره ميباشد. زماني كه افراد در يك موقعـيت شديد قرار ميگيرند، آميگدال اين تجربه را با درجـه قوي تري از هيـجان همـراه ميكند و اين چرايي اين است كه چرا افراد خاطرات عاطفي شديدتري براي تجارب عاطفي خود دارند(گرين برگ67، 1997).
آميگدال امكان ذخيره خاطرات ناهشيار عاطفي را بدون اين كه وارد هوشياري شوند به وجود ميآورد (لودوكس68،1995). آميگدال نيز به هيپوكامب در ذخيره خاطرات عاطفي كمك ميكند. هيپوكامب خاطره را بدون بار عاطفي آماده ميكند، در حالي كه آميگدال به خاطرات بار عاطفي ميدهد. در عوض هيپوكامب يك شبكه ارتباطي بين خـاطرات در حـافظه و نواحـي مـختلف مغز ايجاد ميكند.
لودوكس دانشمند عصب شناس دانشگاه نيويورك، نخستين كسي بود كه نقش كليدي آميگدال را در مراكز حسي مغز كشف كرد. ديدگاه مرسوم در علم عصب شناسي اين بود كه چشم، گوش و ديگر اعضاي حسي پيامهايي را به تالاموس و از آنجا به مناطق حسي نئوكورتكس ارسال ميكنند و پيامها در آنجا قرار ميگيرند و منجر به درك ما از آن شيء ميشود. اين پيامها از لحاظ معنا مورد بررسي قرار ميگيرند به طوري كه مغز شي را تشخيص ميدهد و معناي آن را در مييابد. بر طبق اين ديدگاه پـيامهاي مـزبور از نـئوكورتـكس به قـسمت ليمـبيك مغز فرستاده ميشوند و از آنجا واكنشهاي مناسب به سرا سر مغز و باقي بدن ارسال ميگردد. اما لودوكس علاوه بر سلولهاي عصبي كه از مسير اصلي به كورتكس ميرفتند، دسته كوچكتري از سلولهاي عصبي را كشف كرد كه مستقيما از تالاموس به آميگدال ميآمدند. يعني، آميگدال پيامها را مستقيما از حواس دريافت ميكند و قبل از آنكه به طور كامل توسط نئوكورتكس ثبت شوند در مقابل آنها به واكنش ميپردازد. هيپوكامب، بيشتر درگير ثبت و فهم الگوي ادراكي است تا واكنشهاي احساسي. هيپوكامب در واقع به احساس معنا و مفهوم ميدهد.
اگر در جادهاي دو طرفه مشغول رانندگي باشيم و به طور شانسي از يك تصادف شاخ به شاخ جان سالم به در ببريم آن وقت هيپوكامب ويژگيهاي خاصي مثل اندازه عرض جاده، شخصي كه با ما همراه بود، مدل ماشين روبرو و غيره را در خاطر ميسپرد. اما آميگدال هر زماني كه بخواهيم ماشيني را در وضعيت مشابه برانيم موجي از دلشوره و اضطراب را برايمان ارسال ميكند. هيپوكامب در تشخيص يك چهره مثل دختر عمويمان، نقش اساسي دارد، ولي اين آميگدال است كه احساس تنفر از او را به ياد ما ميآورد(گلمن، ترجمه بلوج ،1379).
در بعضي از مواقع نياز به عكس العمل و واكنش سريع داريم و اگر منتظر نئوكورتكس بمانيم تا به ارزيابي كامل از موقعيت بپردازد همه چيز از دست ميرود. مسير تالاموس – نئوكورتكس – آميگدال دو برابر زمان تالاموس – آميـگدال طـول مي كشد(لودوكس، همان منبع، ص 42).
هوش عاطفي جديدترين و آخرين تحول در زمينه فهم ارتباط ميان تعقل و هيجان است. علي رغم ديدگاههاي اوليه، نگاه واقع بينانه به ماهيت انسان نشان ميدهد كه انسان نه منطق صرف است و نه عاطفه و هيجان صرف، بلكه تركيبي از هر دو است؛ بنابراين، توانايي شخصي براي سازگاري و چالش در زندگي به عملكرد منسجم قابليتهاي عاطفي و منطقي بستگي دارد. همان طور كه تايكنز(1962) بيان ميكند تعقل بدون عاطفه ناتوان است و عاطفه بدون تعقل نابينا است.
2-2-2-5. ديدگاههاي متفاوت پيرامون هوش عاطفي
2-2-2-5-1. هوش عاطفي از ديدگاه گاردنر
گاردنر در سال 1983 با چاپ كتاب(چهارچوب هاي ذهن) عنوان ميكند كه براي رسيدن به موفقيت و كاميابي به شمار گستردهاي از قابليتها نياز داريم كه ميتوانيم آنها را در هفت ويژگي خلاصه كرد. اين فهرست هفت گانه عبارتند از : دو نوع قابليت علمي شامل مهارت زباني( هوش كلامي ) و توانايي منطقي _ رياضي( هوش منطقي _ رياضي ) قدرت تجسم( هوش فضايي )، نبوغ در تحرك و جنبش( هوش جسماني _ حركتي )، استعداد موسيقي( هوش موسيقيايي )، مهارتهاي بين فردي( هوش بين فردي ) و مهارتهاي درون فردي( هوش درون فردي ) كه دو ويژگي آخر را هوش فردي مينامند(گاردنر، 1993).
به نظر گاردنر، هوش عاطفي متشكل از دو مؤلفه زير است: هوش درون فردي و هوش ميان فردی: هوش درون فردي، مبين آگاهي فرد از احساسات و عواطف خويش، ابراز باورها و احساسات شخصي و احترام به خويشتن و تشخيص استعدادهاي ذاتي، استقلال عمل در انجام كارهاي مورد نظر و در مجموع ميزان كنترل شخص بر هيجان و احساسات خود است. هوش ميان فردي، به توانايي درك و فهم ديگران اشاره دارد و ميخواهد بداند چه چيزهايي انسانها را بر مي انگيزاند، چگونه فعاليت ميكنند و چگونه ميتوان با آنها همكاري داشت. به نظر گاردنر فروشندگان، سياستمداران، معلمان، متخصصان باليني و رهبران مذهبي موفق احتمالا از هوش ميان فردي بالايي برخودار دارند.
2-2-2-5-2. هوش عاطفي از ديدگاه ماير و سالووي
پيتر سالووي و جان ماير(1990) اولين بار، تئوري هوش عاطفي را پيشنهاد كردند و آنها هوش عاطفي را بر روي مدل هوش فرمول بندي كردند.
ماير و سالووي( 1993) هوش عاطفي را نوعي هوش اجتماعي و مشتمل بر توانايي كنترل عواطف خود و ديگران و تمايز بين آنها و استفاده از اطلاعات براي راهبرد تفكر و عمل دانسته و آن را متشكل از مؤلفههاي درون فردي و ميان فردي گاردنر ميدانند و در پنج حيطه به شرح زيرخلاصه ميكنند( به نقل از جلالي، 1382).
1ـ خود آگاهي: به معناي آگاهي از خويشتن خويش، توان خود نگري و تشخيص دادن احساسهاي خود به همان گونهاي كه وجود دارد.
2ـ اداره هيجان: به معناي اداره يا كنترل هيجآنها، كنترل احساسات به روش مطلوب و تشخيص منشا اين احساسات و يافتن راههاي اداره و كنترل ترسها و هيجآنها و عصبانيتها و امثال آن است.
3ـ خود انگيزي : به معناي جهت دادن و هدايت عواطف و هيجآنها به سمت و سوي هدف، خويشتن داري عاطفي و به تاخير انداختن خواستهها و باز داري تلاش هاست.
4ـ هم حسي به معناي حساسيت نسبت به علايق و احساسات ديگران و تحمل ديدگاههاي آنان و بها دادن به تفاوتهاي موجود بين مردم در رابطه با احساسات خود نسبت به اشيا و امور است.
5ـ تنظيم روابط : به معناي اداره هيجآنهاي ديگران و برخورداري از كفايتهاي اجتماعي و مهارتهاي اجتماعي است.
2-2-2-5-3. هوش عاطفي از ديدگاه بار _ آن
بار – آن(هوش عاطفي را نوعي از هوش غير شــناختي ميداند كه شامل يك دسته از تواناييها و مهارتهاي اجتماعي و عاطفي است) و اين توانمنديها فرد را جهت سازگاري مؤثر با فشارها و موقعيتهاي دشوار اجتماعي ياري ميرساند. از ديدگاه (بار_آن، 1990) هوش عاطفي عامل مهمي در تعيين توانمنديهاي افراد براي كسب موفقيت در زندگي تلقي ميشود و آن را با سلامت عاطفي، وضعيت رواني فعلي در ارتباط مستقيم ميداند.
از ديدگاه بار-آن هوش عاطفي در طول زمان قابل تغيير و رشد است و ميتـوان با برنـامههاي ويژهاي اين مهارتهاي عاطفي را آموزش داد( بار- آن ، 1999).
بار- آن همچنين براي اولين بار بهره عاطفي(EQ ) را در برابر هوشبهر(IQ ) كه اصطلاح شناخته شده و مقياسي براي سنجش هوش شناختي است مطرح كرد و از سال 1980 به تدوين پرسشنامه بهره عاطفي(EQI) و توصيف كمي هوش غير شناختي پرداخت. هدف بار- آن به عنوان يك روان شناس باليني، پاسخ دادن به اين پرسش مهم بود كه چرا بعضي از افراد از توان عاطفي بهتري برخوردارند و در زندگي موفق ترند. وي در نهايت به اين نتيجه رسيد كه هوش شناختي، تنها شاخص عمده براي پيش بيني موفقيت فرد نيست. به نظر بار-آن(بسياري از كساني كه از هوش شناختي بالايي برخوردارند با عدم موفقيت و سردرگمي رو به رو هستند، در حالي كه افراد كم هوشتري را ميتوان ديد كه موفق تر و خوشبخت ترند)(بار-آن، 1997).
بار – آن هوش عاطفي را مشتمل بر پانزده مؤلفه ميداند كه با استفاده از خرده مقياسهاي(پرسشنامه بهر عاطفي بار- آن ) سنجيده ميشوند.
2-2-2-5-3. ابعادهوش عاطفي
