
با وی هیچ سهمی از ارث نمیبرد و آلت دست وکلای شیّاد شده است. آخوندزاده از این بیپناهی زنان ایرانی در عصر قاجار متأسّف است و ضمن اعتراض میگوید: «بیچاره زن حاجی غفور که ده سال صاحب خانه و دولت بوده است؛ حالا رواست که از همۀ این خانه و دولت محروم بشود؟».
درست است که زینب خانم نیز تا اندازهای همدست نیرنگ وکلاست، ولی آخوندزاده به خوبی نشان میدهد که او از روی ناچاری و بیپناهی به چنین فریبی تن میدهد.
زینب خانم در ابتدا فقط از اینکه هیچ حقّ و حقوقی به او تعلّق نمیگیرد، شکایت کرده بود و قصدی برای نیرنگ و شهادت دروغ نداشت، ولی تحت تأثیر وکلای شیّاد و باور این مطلب که اگر طبق دستور وکلا عمل نکند، کسی به دادخواهیاش گوش نمیدهد (مطلبی که البتّه به علّت نظام فاسد قضایی عصر قاجار درست هم بود)، راضی میشود به دروغ ادّعا کند که از مرحوم حاجی غفور، یک پسر دارد. حقوق و آزادی زنان و جایگاه آنان در جامعه در دو نمایشنامۀ دیگر میرزا فتحعلی آخوندزاده به نامهای وزیر خان لنکران و خرس قولدورباسان هم به شکل بارزی به چشم میخورد که نشان از توجّه ویژۀ آخوندزاده به این مسئلۀ اجتماعی دارد.
یکی دیگر از مشابهتهای بارز میان وکلای مرافعه و خیلی از نمایشنامههای روسی آن دوره، در پایان خوش و غیرمنتظرۀ آن است. در دادگاه پایانی نمایشنامه و هنگامی که ظاهراً همه چیز بر وفق مراد وکلای شیّاد است (شاهدان دروغینی خریداری شدهاند و حاکم شرع نیز به گناهکار بودن سکینه خانم باور پیدا کرده است)، ناگهان شاهدان زیر قول و قرار قبلی خود با وکلا میزنند و شهادت راست میدهند و گناهکاران واقعی را رسوا میکنند و البتّه اینها همه نتیجۀ تدبیر شاهزادۀ شریف و عادل (یعنی مقامی حکومتی و مافوق حاکم شرع) است. «حاجی داروغه خیال آقا مردان و آقا سلمان را فهمیده به شاهزاده حالی کرده بود و شاهزاده به بطلان عمل آنها، لازمۀ تدبیر بهجا آوردند».
این پایان خوش، بسیار غیرمنتظره و ناگهانی است و هیچ توجیه و زمینهسازی قبلی برای آن در متن اثر وجود ندارد (شاهزاده اصلاً حضور مستقیم در نمایش ندارد و علّت تغییر رفتار ناگهانی داروغه هم به هیچ وجه مشخّص نیست) و در ساختار کلّی اثر همانند نوعی وصلۀ ناجور مینماید.
در پایان آخرین پردۀ نمایشنامة (نابالغ) اثر فانویزین143 ، ناگهان یکی از شخصیّتها حکمی از جیبش بیرون میکشد که به موجب آن سرپرستی تمام املاک قهرمان منفی اثر ـ که زمیندار بیرحمی است ـ از او گرفته میشود و بدین شکل برقراری عدالت انجام میپذیرد.
در نمایشنامۀ منظوم کاپنیست به نام دسیسه نیز درست لحظهای که قاضی و کارمندان فاسد دادگاه، حکم را به نفع شاکی همپیالۀ خود صادر میکنند، دو نامه از ادارۀ عالی قضایی کشور به دست قاضی میرسد: یکی حکم بازداشت شاکی است و دیگری دستور محاکمۀ قاضی و کارمندان دادگاه به جرم رشوهگیری و زیر پا گذاشتن عدالت.
دربارۀ علّت پیدایش چنین پایان ناهمخوانی در این نمایشنامهها، توجیههای مختلفی گفته شده است. یک توجیه آن است که نمایشنامهنویسان با چنین پایانی میخواهند خواننده را به امکان اصلاح اوضاع خوشبین نگه دارند، نه اینکه اثر خود را با کامیابی شخصیّتهای منفی به انتها برسانند و این فکر را به خوانندگان و تماشاچیان اثر القا کنند که امکان مبارزه با این سرچشمههای شرّ در جامعه وجود ندارد.
هرچند در این صورت، برای چرخش ناگهانی ماجرا در صحنۀ پایانی، قاعدتاً به زمینهسازی و مقدّمهچینی بیشتر نویسندگان نیاز است. توجیه پذیرفتنیتر آن است که نمایشنامهنویسان برای فرار از تیغ سانسور به چنین ترفندی متوسّل میشوند و برای آنکه هیئت حاکمه را از گناه و تقصیر مبرّا جلوه دهند، در پایان نمایش، آنان را در جامۀ مدافعان و برقرارکنندگان عدالت وارد صحنه میکنند تا لبۀ تیز انتقاد متوجّه زیردستان شود و نه مقامات عالی حکومت. البتّه تأثیر نمایشنامهنویسان مشهور دوران کلاسیسیزم روسیّه در نیمة دوم سدة هجدهم ـ بهویژه فانویزن ـ در پایان این نمایشنامة آخوندهزاده دیده میشود.
آثار نویسندگان ایرانی، ویژگیهای مشترکی با رئالیسم به معنای عامّ آن در سراسر اروپا دارد؛ ویژگیهایی که باعث میشود این آثار را در مکتب رئالیسم قرار دهیم، امّا همچون ادبیّات هر کشور دیگری، ویژگیهای منحصربهفرد و البتّه تفاوتهایی با آثار رئالیستی دیگر مناطق دنیا دارد؛ هرچند این تفاوتها رفته رفته کمرنگ میشود. دربارة رئالیسم انتقادی نیز این مطلب صدق میکند.
ادبیّات روسیّه جایگاه عمیق و تأثیرگذاری در ادبیّات جهان دارد که جامعة ادبی ایران را هم از این موضوع بیتأثیر نگذاشته است. ترجمة آثار روسی، نقش بسزایی در این راه بر عهده دارند. آشنایی نویسندگان ایرانی با آثار ادبای روس باعث شد تحوّل بزرگی در ادبیّات ایران به وجود آید. با در نظر گرفتن این اتّفاق ادبی میتوان گفت بیشتر آثار سبک رئالیسم انتقادی نویسندگان ایرانی، تأثیرگرفتة مستقیم یا غیرمستقیم از ادبیّات رئالیسم انتقادی روسیّه است. همان طور که گفته شد، این مکتب اصولاً پدیدهای است مختصّ روسیّه و نویسندگان ایرانیِ تحت تأثیر آنجا، آثاری به مقتضای زمان خود خلق کردند.
در این پژوهش تلاش شده تا نشان داده شود که آخوندزاده با بهرهگیری از ویژگیهای رئالیسم انتقادی روسیّه و با استفاده از دستاوردهای نویسندگان بزرگ آنجا، دیدگاههای خود را دربارة مسائل مختلف اجتماعی آن دوران بیان کرده است.
او ضمن نشان دادن مشکلات فراوان در راه رساندن تودههای مردم به سطح بالاتری از شعور، میداند که در بین این تودهها افرادی هستند که قادرند در برابر جهالت و بیعدالتی موجود در جامعه ایستادگی کنند. او با سیماهای مثبت نشان میدهد که دنیای موهومپرستی و جهالت قادر نیست در میان مردم، عشق به آزادی و اشتیاق به ایجاد دنیای تازه و معقول را از بین ببرد. اگر امروز آنقدرها نیرومند و آشکار نیست، فردا با تمام نیروی خود تجلّی خواهد کرد.
همین ایمان به آینده است که در کمدیهای آخوندزاده روح خوشبینی میدهد و آنها را نشاطبخش و زندگیپرور میکند. اینچنین او به امکان دگرگونی اساسی در جامعه باور دارد.
5-4- اندیشه های آخوند زاده
آخوند زاده ، یکی از فرزندان پرشور و آزادیخواه و اصلاح طلب ایران است . پدرش تبریزی و مادرش مراغه ای بود و بقول خودش از نژاد “پارسیان ” و وطنش ایران عزیز است . پس از فرا گرفتن دانش های مقدماتی در گنجه زیر نظر میرزا شفیع که دانشمندی روشن ضمیر بود. به آموختن حکمت و عرفان مشغول شد . میرزا شفیع روزی از شاگردش پرسید :از تحصیل علوم چه منظوری داری؟ گفت می خواهم روحانی شوم . استاد با شنیدن این سخن ، خطاب به او گفت : چون روحانی زیاد است ، شغل دیگری پیش گیر .
میرزا فتحعلی به مرور زمان از برکت تعالیم استاد به کشف حقایقی توفیق یافت و در نتیجه مطالعه و پژوهش در آثار دانشمندان پرده اوهم و خرافات از پیش چشم او برداشته شد و کارش به جایی رسید که میرزا شفیع ، از ذهن انتقادی و بلوغ فکری او در کودکی سخن گفت و اظهار امیدواری کرد که در بزرگی مصدر خدمات مهمی گردد.
دومین مرحله تحول فکری میرزا فتحعلی آخوندزاده در تفلیس آغاز شد ، در این شهر ، او زبان روسی را بخوبی آموخت و با بسیاری از آزادیخواهان و صاحبنظران آشنا شد . او در محفلی که ، دیوان عقل ، نام داشت شرکت می کرد و در باره شاعران به گفتگو می پرداخت . در آن ایام ( 1250 هجری – 1834 میلادی ) تفلیس ، مرکز فعالیتهای فرهنگی و سیاسی بود .
او توانست با بسیاری از شخصیت های فرهنگی و سیاسی آن ایام آشنا شود و از خرمن دانش ها و اطلاعات عمومی آنان خوشه چینی نماید . پس از چندی ، مقام فکری و موقعیت اجتماعی میرزا فتحعلی ، بالا رفت تا جایی که وی را ، در ایران و قفقاز و روسیه و عثمانی می شناختند و در محافل هنری تفلیس ، مسکو و پترزبورگ ، پایه ارجمندی داشت … از اهل دولت و شاهزادگان ، هر کس گذرش به تفلیس می افتاد ، سراغ او می رفت . از یاران نزدیک و صمیمی میرزا فتحعلی و به اصطلاح خودش ” همرازان ” او ، این کسان را می توان نام برد : میرزا یوسف خان مستشارالدوله ، جالا الدین میرزای قاجار ، میرزا ملکم خان ، شیخ محسن خان معین الملک ( مشیر الدوله بعدی ) ، ماکنجی ، پیشوای زردشتیان ، و عده دیگر. میرزا فتحعلی با آشنایی ، که با آزادیخواهان و روشنفکران روسی و گرجی پیدا کرد ؛ در سال 1262 ه (1846 میلادی )به اندیشه فعالیت های اجتماعی و سیاسی افتاد . در این اوان که جوان بود ، پر شور و خروش ، این نقشه را ریخت که افراد پخته ای را جمع کند و محفل خصوصی تشکیل دهند ، مدرسه باز کنند ، روزنامه برپا سازند و مثل روسیان ، تئاتر ایجاد نمایند ، و به باسواد کردن مردم پردازند ، تا از این راه ، مردم تربیت گیرند و به حقوق خود آشنا شوند و زنان نیز به آزادی برسند … اساسا ترقی مشرق زمین را در باسواد کردن و تربیت ملت های آن می دانست و اعتقاد داشت از این ره خورشید دانش پر روی کشور های مشرق پرتو خواهد افکند …
” کار میرزا فتحعلی ، در قلمرو ادب و فکر و دانش جدید با نمایشنامه نویسی و داستانسرایی آغاز گردید . پیش از آن منظومه ای در 25 سالگی به سبک پیشینیان در مرگ پوشکین سروده بود ، از 1266 تا 1273 شش نمایشنامه و یک داستان نوشت .
همه آنها ، در انتقاد از اوضاع نابسامان اجتماعی است اما یکباره از هنر دست کشید ودر 1274 رساله الفبای جدید را پرداخت . کم و بیش پانزده سال در تلاش اطلاح و بعد تغییر خط به عنوان ابزار تسهیل ترقی و نشر دانش و فن جدید بود ، از این کار سر خورد ، در آن ضمن اعتقا پیدا کرد ، که تعصب و جهل سد اصلی ترقی اجتماع و اخذ علم و تمدن است ، پس در 1279 به نگارش رساله مکتوبات کمال الدوله شروع کرد ، و سال بعد تمام نمود ، موضوع آن ، انتقاد بر سیاست ، و معتقدات بعضی از مردم است ، تا پایان زندگی ، آن رساله را حک و اصلاح می کرد ، و چیزهایی بر آن افزود ، و همیشه در فکر انتشارش بود . در این فاصله مقاله هایی انتقادی در فلسفه و سیاست و تاریخ و اقتصاد و ادبیات نیز نوشت . اشعار انتقادی هم سرود که در آنها صبوحی تخلص داشت …”
میرزا فتحعلی ، پس از آنکه در زبان روسی تبحر یافت به مطالعه آثار ادبی ، انتقادی و اجتماعی نویسندگان آن سرزمین همت گماشت و از رئالیسمی که در ادبیات ، شعر و تئاتر و نمایشنامه های روسی متجلی بود الهام گرفت . نوشته های مردانی چون چرنیشفسکی ، پوشکین ، لرمانیوف ، گوگول و بلینسکی ، در طرز تفکر و اندیشه های میرزا فتحعلی موثر افتاد . وی نیز با آثار بزرگان شعر و ادب انگلستان و فرانسه نیز آشنایی داشت و چون به اوضاع اجتماعی و وضع طبقات مختلف اجتماعی در ایران و قفقاز آشنایی کامل داشت توانست افکار انقلابی و انتقادی خود را در آثار ادبی و نمایشنامه ها منعکس سازد .
وی در یکی از داستان های نمایش ، ” اندیشه های مترقی خود را از زبان حاجی نوری شاعر روشن بین ، ادا می کند و سوء نیت و طراری ملا ابراهیم را بر مردم آشکار می سازد . کیمیا گری را باطل و همه تصانیف در آن فن را پوچ می شمارد : من ملا خلیل را ندیده ام ، اما به فراست می دانم دستگاه عوام فریبی باز کرده است … اکسیر در عالم وجود ندارد . ولی کیست که به حرف حسابی گوش بدهد ، نویسنده با تنبلی و مفتخوری سر پیکار دارد . منادی فلسفه عمل است ، صنعت هر کس برای خودش اکسیر و مایه گذران اوست ، دیگر چه لازم کرده پشت سر کیمیا گر ها بیفتد . مردم کاهل و کوردل را ، که برای تحصیل مال فریب شیادان را می خورند تحقیر می کند و نشان می دهد که همه آن بیچارگی ها ، از عوارض ظلمت نادانی است ، جایی که خرد به سستی گراید ، اوهام پرستی استیلا پذیرد … “
در نمایشنامه جادوگر ایرانی صدارت حاجی میرزا آقاسی را دست انداخته … درویش جادوگر می گوید : مگر دیوهای من سرباز ایرانی هستند که مفت خدمت بکنند؟ مر من وزیر حاجی میرزا آقاسی هستم که هیج چی به آنها ندهم جز فحش و تهدید … من در تهران به چشم خود
