
بیماری بومی …» ( برویین سن، ۸۷؛ بر اساسایهای از قرآن و سخنان تند عهد قدیم، آن را یکی از صفتهای اعراب ماقبل اسلام برابر میداند).
« اعراب دارای ذوق دزدی و کردها دارای ذوق جنگجویی هستند» (مولتکه به نقل از نیکیتین).
« هرج و مرج هرگاه امکان داشت، صاحب منصبان حکومتی از این غریزهی غارتگری کردان به سود خود استفاده میکردند» (مکداول، ۱۵۱).
در هر کدام ار متنهای بالا از نشانههای درون متنیایی استفاده شده است(کروموزوم ناقلا، گرایش به راهزنی، بیماری بومی، ذوق دزدی و ذوق جنگجویی، غریزهی غارتگری)که سعی دارد وضعیت تاریخی خاصی که منجر به وضعیت نا به سامان کردها که دارای بستری زمانی خاص است را به صورت وضعیت طبیعت کردها نشان دهد و همارزی چنین وضعیتی با نشانههای فوق، دال بر دیگریسازی کردها به مثابه انسان شرقی است. نشانههای کروموزوم ناقلا، گرایش به راهزنی، بیماری بومی، ذوق دزدی و ذوق جنگجویی، غریزهي غارتگری و… در زنجیرهی همارزی دلالتها با دال مرکزی جغرافیایی مشرقزمین مفصلبندی میشوند و کردها را دارای موقعیت سوژگی انسان شرقی می سازند.
در هرمکانی که نوشتار غربی دربارهی مشرقزمین مینویسد و فرهنگهای خاصی را بازنمایی میکند آن را در محدودهی زمان متفاوتی نسبت به موقعیت تاریخی خود، یعنی اروپا یا غرب قرار میدهدو نسبت به آن متمایز میشود. ساکنان آن را در زمانهای گذشتهی دور قرار می دهند و آنها را به دورهای تبعید میکنند که خود اروپا پشت سر گذاشته است، و از این طریق با حالتی سلبی و منفی بازنمایی میشوند و بر نمی تابد که براساس شرایط خودش وجود داشته باشد:
« کردها در سدهی نوزدهم بهاندازهای عقب مانده بودند…» (رندل، ۲۵).
«[از دید من] فئودالیسم توانسته کردستان را از شر استعمارگران بیگانه حفظ کند. کردستان فردیت خود را به فئودالیسم مدیون است، لیکن اگر کردستان مرحلهای عشیرهای را نگذراند تبدیل به ملت یا دولت نخواهد شد» ( نیکیتین، ۳۱۵).
«با وارد شدن به چادرهای رئیسایل امکان ندارد که به دوران تورات قدیم و ابراهیم و شیخ بنی اسرائیل نرویم » (نیکیتین،257).
«اگر بخواهیم عادلانه قضاوت کنیم برای حفظ موازنه باید کدستان امروزی را در کتاب اروپای 600 سال پیش بگذاریم … » (سوون به نقل از نیکیتین،168)
« شباهت نزدیکی بین کردهای امروزی و قبایل اسکاتلندی چند قرن پیش وجود دارد … » (فریزر به نقل از نیکیتین،همان)
« ادارهی کردستان به این صورت که است چیزی است کاملا فئودالی … » (والتراسمات، ژنرال بریتانیا به نقل ازمکداول، ۱۴۷).
« … جامعهی کرد مانند جوامع هم جوار در زمانی که جنگ جهانی دوم در گرفت با سرعتی بیش از پیش مرحلهی گذار را میپیمودند …» (مکداول، ۴۰۴).
در این متون موقعیت تاریخیای که کردها در آن به سر میبرند توسط نشانههایی بازنمایی شده است که دورهی مادونتر از سطح تحول و پیشرفت جوامع غربی قرار دارند. وضعیت تاریخی کرد با دالهای عقب مانده، عهدعتیق، دوران ماقبل تاریخ، فئودالیسم، دوران تورات قدیم وایستایی و در خواب بودن مفصلبندی شده است. گفتمان استعماری، مشرقزمین را با چنین نشانههایی مفصلبندی میکند و در این منظومهی نشانههای شرقشناسانه هم روزگار بودن و هم دوره بودن مشرقزمین حذف میشود و به دورهای نسبتا قدیمیتر از تاریخ غرب تبعید میشود و به این شیوه به نقیضهای ابتر از تمدن غرب بدل می گردندو نکته مهمتر از آن نیز تبعید ماهیت انسان شرقی به قلمروی شبه انسان یا مادنتراز انسان غربی در این نظام، بازنمایی صورت میگیرد. اینگونه ضدیت و غیریت ریشهای شرق با غرب درون منظومهای گفتمانی صورتبندی میشود. برای مثال هنگامی که ادموندز به ذکر اوضاع حاکم بر کرکوک و کفری میپردازد، این ضدیت و غیریت ریشهای رد پای خود را به جا میگذارد:
« آن عده که در کفری بودند همچنان وحشی و بی انضباط مانده بودند و در حمله و قتل ماموران بریتانبا در جریان شورش ۱۹۲۰ سهمی بسزا داشتهاند» (ادموندز، ۲۹۸).
یا هنگامی که همراهیولسیس در روستاهای موصل به تحقیق و سرشماری می پردازند، مواجههی آنان با
آن روستاها صرفا مواجههی دو فرد نیست بلکه دو بریتانیایی که متعلق به آن سوی جغرافیای شرق یعنی اروپا هستند که وابسته به دستگاه استعماری می باشند و این شرایط خود نیز مادیت سنگین یک گفتمان را تشکیل می دهند که حتی نگاه کمیسرها، دیپلماتها و کارمندان وزارت مستعمرات، نظیر ادمونوز و یولسیس را چارچوب خاصی میبخشد:
« شب هنگام به من گفت از کثافت و فقر روستاها و پایین بودن سطح شعور روستاییان که حتی قابل قیاس با شعور بومیان کنگو نیست به راستی وحشت کرده است…» (ادموندز، ۴۳۲).
مادیت گفتمان استعماری، نگاه ادموندز و یولسیس را تسخیر کرده است که در آن اروپایی بودنشان به آنها در برابر بومیانی که بازنمایی میشوند موقعیت برتر میدهد و چنین موقعیتی نشانگان تمدن و انسان بودن را از آنها کسب میکند. دال وحشی و بی انضباط در متن ادموندز یا بومیان کرکوک و کفری در یک شبکهی همارزی دلالت قرار گرفتهاند و با دال مرکزی گفتمان استعماری که شرقی بودن است مفصلبندی شدهاند. تقابل مردم بومی و ماموران بریتانیا در این نقلقول مشهود است و استفاده از دالهای حمله و قتل (صورتبندی گفتمانی) یادآور بازنمایی توحش حاکم در مشرقزمین درون گفتمان استعماری است، چه غرب و حتی آمریکا باشد، چه منطقهی کردستان یا آفریقای سیاه، بهیک جغرافیای مکانی تعلق دارند که با دال مشرقزمین مفصلبندی شده است. در متن یولسیس نیز مردمان بومی موصل با بومیان کنگو همارز شدهاند البته بااندکی اغماض که در آن حتی بومیان موصل نسبت به کنگوییها از مرتبت پایینی برخوردارند. دوباره تعلق بومیان کردستان و کنگو بهیک جغرافیا در این گزاره مشهود است و آن جغرافیای مشرقزمین است که زاییدهی قوهی تخیل و روایت پردازیهای غرب است. پایین بودن سطح شعور بومیان یکی از دالهای گفتمان استعماری است که با کردها مفصلبندی شده و او را به موقعیت سوژگی انسان شرقی گره داده است. در این نقل قول جغرافیای تخیلی شرقشناسانه موقعیت مکانی و سوژگی کردها را تعریف میکند/
چنین نشانگانی در سایر متون در گردشاند، برای مثال هنگامی که مکداول برای بازسازی وضعیت فقر کشاورزان کرد در دورهی قاجار از متن سفرنامهی یکی از سیاحان بنام جرج فاولر استفاده میکند که در اواسط دههی ۱۸۳۰ به قول مکداول آن را به این شکل زنده تصویر میکند:
« سرانجام به روستایی کرد نشین رسیدیم که در آن آب هم به زحمت گیر می آمد زیرا مردم به زحمت با گاو و گوسفندی که در میانشان زندگی میکنند فرقی دارند، آدم احساس شرم ساری میکند وقتی می بیند موجودات بشری در مراتب خلقت به چنین درجهای سقوط کردهاند. اینان بر این زمینی که در آن تغذیه میکنند یک زندگی نباتی صرف دارند: گاه با حیوانات شان در زاغههای مشترکی زندگی میکنندو با هم در میان کثافت یکدیگر می زیند» ( به نقل از مکداول، ۱۴۹).
این تصویری است که از سوی جرج فاولر در سفرنامهاش برای توصیف مردمان بومی روستایی منطقهی کردستان ارائه کرده است. این گزارش بر همشکل بودن گروه تاکید دارد و همهی آنها را به صورت موجودات شبه انسانی بازنمایی میکند و شبیه حیواناتی چون گاو وگوسفندان شان. آنها نه تنها به صورت چیزهایی متعلق بهیک گروه انسانی بازنمایی شدهاند بلکه فرض بر این است که همهی اعضای این روستا همیشه به همین صورت زندگی کردهاند. آنها فاقد تاریخاند و امکان تغییری برای آنها وجود ندارد. سیاح اروپایی از زمان گرامری خاص استفاده میکند که فابین آن را زمان حال قوم نگارانه (میلز، ۱۴۴:۱۳۹۲) نام نهاده است. راوی در این قطعه و یا در نقلقولهای ادموندز و یولسیس از زمان حال استفاده میکند[رسیدیم] و خود را در زمان و مکان مستقر میکند و گزارههایی کلی در باب یک فرهنگ ارائه میدهد( موجودات بشری، عدم تفاوت با حیوانات شان، سقوط، زندگی نباتی) و در نتیجهی آن، یک فرهنگ خاص به ابژهی دانش بدل می گردد و شیواره میشود که هر گونه موقعیت مندی خاص تاریخی را از آن سلب میکنند. اما نکتهای که توجه را به خود جلب میکند، استفادهی مکداول از آن برای بازسازی بخشی از تاریخ است و با آن همچون سندی عینی و واقعی برخورد کرده است. هیچ متنی مستقل نیست و همواره به متون قبل و بعد از خود وابسته است. متون درون زنجیرهای از ارجاعات تودرتو گرفتارند و معنی، بافتاری از نقلقولهای مستقیم و غیر مستقیم است. متن تاریخی نیز نهیک متن استعلایی و خودآگاه بلکه حاصل مجموعهای از رمزگانها و سخنها و متنهای از پیش موجود است که بر مبنای شبکههای دلالتی شکل میگیرد که از خود متن فراتر رفته و به قلمروی از گفتمانهای فرهنگی وارد میشود. از تمام متونی که اروپاییان دربارهی کردستان و تاریخ آن نوشتهاند، حضور گفتمان فرهنگی غرب به چشم می خورد که در آن کردها به مثابهی نسخهای دیگر از انسان شرقی در زیر نگاه غربی بازنمایی و شکل میگیرند. به بیانی دیگر کرد نیز به صورت مخزنی برای دانش غربی در میآید که در آن بازی نشانههای شرقشناسانه در جریان است.
ناسیونالیسم از نظر فرهنگی، گفتمان سیاسی غرب مدرن است و همواره به صورت نمادی از آن متجلی میشود و از نظر تاریخی به لحظهای از تاریخ اشاره دارد که تمدن غرب به دورهی عقلانیت، حسابگری، صنعتی شدن، شهرنشینی و … پا گذاشته است و در قالب پدیدهی دولت- ملت، به صورت دورهی عقلانی تاریخ بازنمایی میشود. زمانی که در مورد پدیده دولت- ملت در خاورمیانه بحث میشود، در گفتمان استعماری همواره آن را نسخهای از ناعقلانیت شرقی، روحیهی خشن، استبداد شرقی و در تقابل بنیادین با ناسیونالیسم غربی می دانند. این امر در مورد جنبش کردها نیز که تحت عنوان جنبش ملی به تصویر کشیده شده میشود وجود دارد، چه در بازنمایی رهبران آن و چه در تحلیل ماهیت خود جنبش:
« پیش از جنگ جهانی اول با فروپاشی امپراتوری عثمانی…اندیشه و تصوری از ناسیونالیسم جدیدکردها و عربها را بیدار کرد…» (رندل، ۸).
«… با یاری جستن از پنداشت اروپاییان از کشوری مدرن و متمرکز…» (همان، ۷).
« ویلیلمایگلتن در پایان تاریخ جمهوری مهاباداش نتیجه میگیرد که کردهایی که در سالهای۱۹۴۰ برای بارزانی میجنگیدند جز این سنت کردی که جنگ از نیز از بیکاری است، زیر بنای فکری چندانی نداشتند… این گفته بدون شک بخش بزرگی از وقایعی که مرا به سلیمانیه باز آورد مساعدت کرد» (همان،۴۱۳).
« خیانت در تاریخ خاورمیانه سابقهای بس دراز دارد» (همان ، ۳۸).
« قایل شدن مرز مشخص یاغیگری و جنگ چریکی، متاثر از انگیزههای سیاسی کار دشواری است. همچنین این سخن را در مورد مرز بین خشم سنتی نسبت به تعهدات حکومت و ناسیونالیسم… به معنی واقعی کلمه میتوان تکرار کرد. ناسیونالیسم کرد در این سده همیشه در این بینابین مانده است و هنوز بیشتر خود را به این مرز مبهم نزدیک میکند» (برویین سن، ۴۲۷).
« دیدیم که غریزهی عشیرت یعنی غریزهی حفظ خود است که طرز رفتار و طرز تفکر کرد را به عنوان یک عضو اجتماع تعیین میکند… او در عین حال از عشیرت و طرز تفکر محدودی را نیز که در چارچوب خود عشیرت میگنجد گرفته است و این طرز تفکر مانع از آن است که او درک یک دولت- ملت با دوام را داشته باشد» (نیکیتین، ۳۶۳).
« تاریخ جنبشهای ملی به ما میآموزد که همه جز از طریق به دست گرفتن اسلحه آغاز نشدهاند و کامیابی آنان از رهزنان و قهرمانان ملی ساخته شده است» (همان، ۳۸۲).
« مدیران انگلیسی حتی پیش از امضای متارکه جنگ دریافتند که اگر بنا باشد فکر استقلال جنوب را دنبال کنند به وحدتی گستردهتر از قبیله نیاز خواهد بود زیرا همان طور که نوئل خاطرنشان کرده بود احساس همبستگی کردی هنوز آنقدر مبتنی بر قبیلهگرایی است، مبتنی بر وطن خواهی و ملت پرستی نیست» (مکداول، ۲۹۲).
