
هـر نـوع جامعه است.از نظرپیروان این سنت،تنها قواعد و اصولی که ممکن است رفتار دولتها را در روابطشان با یکدیگرتحدید و محدود کند قواعد احتیاط1یا مصلحت2است.به این ترتیب بعضی توافقها اگر حفظآنها به صلاح بـاشد مـمکن است حفظ شوند و اگر به صلاح نباشد ممکن است نقض گردند (Bull, 1977: 25) .
یکی از مهمترین مسائل سنت نظام بینالملل توجه آن به آنارشی بینالمللی میباشد به گونهای کـه وایت اعـتقاد دارد،این سنت دکترینی است کـه مـنازعه را در روابط بینالملل ذاتی میپندارد (Wight, 1992:116). مسئله مهم دیگر در این سنت،مشکل حلنشدنی بین سیاست داخلی وبینالمللی است.در این سنت،سیاست بینالملل حوزه همبستگی1،خشونت،الزام راهبردی (Griffits, 1999:116)، آنارشی، امنیت و بقا اسـت و حـوزه داخلی و عرصه سلسله مـراتب، نظم و عـدالت به حساب میآید.
ب. جامعه جهانی
سنت جامعه جهانی یا سنت کلانتی و انقلابیگری به آن جوانبی از سیاست بینالملل تاکید دارد کهبیشتر رنگ اخلاقی دارد تا قانونی یا واقعی و اهدافش بیشتر جهانی است تا حقوقی و عینی.پیرواناین رویکرد را میتوان افـرادی مـذهبی،آزادساز و برانداز تعریف کرد.از نظر وایت،انقلابگرایانرا به طور دقیق میتوان به عنوان کسانی تعریف کرد که اعتقاد بسیار شدیدی به اتحاد اخلاقیجامعه دول یا جامعه بینالمللی دارند (Wight, 1992:8). در این سنت،افراد،سازمانهایغیرحکومتی و در نهایت کل مـوجودات عـالم را به عـنوان یک کانون هویت و نظام اجتماعیجهانی در مرکز روابط بینالملل قرار میدهد.بول در تعریف خود از جامعه جهانی میگوید؛
«ما جامعه جهانی را صـرفا میزانی از تعامل که همه اجزای جامعه بشری به هم مرتبط مـیکنندنمیدانیم،بلکه بـرداشتی از ارزشـهای مشترک هم وجود دارد که بر پایه آن قواعد و نهادهایمشترک هم میتوانند ساخته شوند.در این معنا،مفهوم جامعه جهانی مـعادل کـلیت تعامل اجتماعیجهانی است»(بوزان،53:1385).
ویژگیهای جامعه جهانی از نظر بول در سنت کانتی عبارتند از؛
1-ماهیت سیاست بینالملل بر مـبنای تـعهدات اجـتماعی و فراملی میباشد؛
2-مضمون مسلط روابط بینالملل به طور ظاهری صرفا روابط یبن دولتهاست و در واقعرابطه میان همه انـسانها واحد و یکسان است؛
3-سیاست بینالملل یک بازی کاملا مبتنی بر همکاری با حاصل جمع غـیر صفر است؛
4-در این سنت،فعالیت بـینالمللی خـاصی که عمدتا معرف فعالیت بینالمللی میباشندعبارتند از تضاد عمومی ایدئولوژیهایی که بر مرزهای دولتها اثر گذاشته و جامعهبشری را به دو اردوگاه تقسیم میکنند.اردوگاه اول اجتماع ذاتی بشریت و اردوگاه دومآنهایی که مانع این اجتماع میشوند (Bull, 1977:25-26) .
بول و وایـت علیرغم تمایلات عدالتطلبانهای که آنها را به سمت این سنت مکتب انگلیسیمیکشاند،همواره مراقب بودند که در ورطه انقلابیگری سقوط نکنند.بول معتقد بود جامعهجهانوطن1صرفا به عنوان یک آرمان وجود دارد و اگر به خود اجازه دهـیم کـه تحت عنوان یکچارچوب اجتماعی و سیاسی موجود به آن بپردازیم به استقبال خطر بزرگی میرویم (Jackson, 2005:124) .
ج. جامعه بینالمللی
در خصوص چگونگی شکلگیری جامعه بینالمللی، از سوی متقدمین فکری این سنتدیدگاههایی ارائه شده که با هم هـمپوشانی نـدارند.وایت دو عامل را در رشد جامعه بینالملل موثرمیدانست،الف)تجارت؛ب)زبان و فرهنگ مشترک (Linklater, 1996:96). از نظر وایت،در درون جامعه بینالملل نوعی یکپارچگی فرهنگی وجود دارد و هرچه این یکپارچگی فرهنگیبیشتر باشد تمایز درون و بیرون جامعه شدیدتر میشود.بدینترتیب آنهایی که در بیرون جـامعهقرار مـیگیرند بربر بوده و جنگ مقدس،تعریفکننده رابطه آنها با هم خواهد بود.وی چندویژگی را برای جامعه بینالمللی برمیشمرد؛
1-جامعهای منحصربهفرد است که از جوامع دیگر تشکیل میشود؛جوامع سازمانیافته وکاملتری که ما آن را دولت مینامیم،دولتها نخستین و نزدیکترین اعـضایش هـستند هـرچندبه عبارتی اعضای آن را انسانها مینامیم؛
2-اعضایش هـمیشه کـم هـستند در حالی که تعداد اعضای هر یک از جوامع ملی میلیونی استتعداد افراد اعضای جامعه بینالمللی از دویست عدد فراتر نرفته است؛
3-اعضای جامعه بینالمللی نـاهمگنتر از افـراد مـیباشند و این ناهمگنی به دلیل کم بودنآنهاست.نابرابری گستردهای از نـظر سـرزمینی،وضعیت و منابع ژئوپولتیک،جمعیت،آرمانهای فرهنگی و ترتیبات اجتماعی بین آنها وجود دارد؛
4-اعضای جامعه بینالمللی به طور کلی فناناپذیر1هستند.دولتها در واقع از یک دوره تا دورهـدیگر از بـین مـیروند و نابود میشوند اما عمدتا بسیار بیشتر از طول زندگی بشر عـمرمیکنند (Wight, 1979:106-107).
بول و واتسون جامعه بینالملل را به شرح زیر تعریف مینمایند؛
«ما جامعه بینالمللی را گروهی از دولتها(یا به طور کلیتر،گروهی از اجتماعات سیاسیمستقل)میدانیم که صـرفا یـک نـظام(بدینمعنی که رفتار هر یک عامل ضروری در محاسباترفتار دیگران است)تشکیل نمیدهند بـلکه بـا گفتگو و رضایت،نهادها و قواعد مشترکی برایهدایت روابطشان ایجاد کردهاند و نفع مشترکشان را در حفظ این ترتیبات میدانند» (Bull & Watson, 1984:1).
جکسون ضمن پذیـرش نـظر بـول و واتسون از جامعه بینالمللی،بر این اعتقاد میباشد که؛ «جامعه بینالمللی باید به عنوان پیوستاری از روابـط اجـتماعی نـگریسته شود که در یک طرف آنارتباط و تماس انسانی صرفا آگاهانه و بسیار محدود و متناوب و در سمت دیـگر،تبادلنظر وتـعامل شـدید و مداوم در چارچوب نهادی دقیق قرار دارد»
(Jackson, 2000:114).
جکسون معتقد است جامعه بینالمللی مانند هر جامعهای دیگر از اعـضایی تـشکیل شده اما این اعضااز یک مقوله بسیار خاص یعنی دولتهای حاکم تشکیل شـدهاند.این دولتـها بـرخلاف سنتهابزی،نهتنها با احتیاط و مصلحت بلکه با قوانین و اخلاقیات نیز محدود میشود و برخلافرویکرد جهانگرایان،در پی بـراندازی نـظام دولتها و جایگزینی آن با اجتماع جهانی بشریتنیست بلکه بیشتر مستلزم همزیستی و همکاری در جامعه دولتـهاست (Bull, 1977:27).
با تـوجه به مطالب پیشگفته میتوان گفت،تأکید سنت نظام بینالملل به خاطر دولت محوری و مـنافع ملی مـانع از نـادیده گرفتن نقش هنجارها و معانی پذیرفتهشده بینالمللی میگردد و از این منظر،این سنت جایگاه اندکی را در تفکر مکتب انگلیسی بـه خـود اخـتصاص داده است و شاید تنها پذیرشدولت در درون تفکر مکتب انگلیسی که از طریق معانی موجود در سـاختار بـینالملل تعیّن مییابد ازتأثیرات این سنت بر مکتب انگلیسی میباشد.جایگاه سنت جامعه جهانی در درون تفکر مکتبانگلیسی برجستهتر از سـنت نـظام بینالملل میباشد.تأکید این سنت بر معانی در سراسر تفکر مکتبانگلیسی وجود دارد و از این طـریق دولت را مـحدود مینمایند.آنچه در این مکتب جلبتوجهمیکند تاکید بر جـامعه بـینالمللی اسـت،به گونهای که جامعه بینالمللی را مترادف با مـکتبانگلیسی مـیدانند.مکتب انگلیسی با طرح مفهوم جامعه بینالمللی،بسیاری از خصوصیاتی که بهجامعه جهانی نسبت داده میشود را در پیـوند بـا اجتماعات براساس حاکمیت قانون و در قـالبجامعه بـینالملل ارائه میدهد.بول در ایـن رابـطه اعـتقاد دارد:
«برخلاف این دو سنت(هابزی و کانتی)،سنت جامعه بینالمللی مـوضع سـومی مطرح کرد کهدولتها و حاکمان آن در ارتباط با همدیگر محدود به قواعدی هستند و بـا هـمدیگر یک جامعهتشکیل میدهند.از یک سو شـاهزادگان و مردم از یکدیگر و مقامات مـرکز مـستقل شده و دارایحاکمیت مستقل بودند امـا از سـوی دیگر،در حالت طبیعی نبودند بلکه بخشی از اجتماع گستردههمه ابناء بشریت بودند.حاکمان و مردم جـامعه،حتی بـدون نهادهای مرکزی،ممکن است بینخودشان جـامعه آنـارشیک یـا جامعه بدون حـکومت تـشکیل دهند» (Bull, 1992:72).
سنتهای مزبور دارای مبانی هـستیشناسی،معرفتشناسی و روشـشناسی متفاوت هستند.در حالیکه سنت نظام بینالملل دارای هستیشناسی دولت محور،معرفتشناسی پوزیتیویستی وروششناسی ماتریالیستی است،سنت جامعه جـهانی دارای هـستیشناسی فرد محور،معرفتشناسیپلورالیستی و لیبرالیستی و روششناسی انتقادی مـیباشد.سنت جـامعه بینالملل نـیز دارایـهستیشناسی مـعنامحور(معانی که از ساختار به دولتـها ارائه میشود)،معرفتشناسی سازهانگارانه(مابین اثباتگرایی و پسااثباتگرایی)و روششناسی هرمونتیک و تفسیری میباشد.
مکتب انگلیسی از جمله نظریههای موجود در روابط بینالملل میباشد که بر نقش عوامل معنایی در تبیین روابط بینالملل توجه دارد. این مکتب تلاش میکند با زدودن مادهگرایی مـطلق یـاماتریالیسم محض از ساحت مطالعات اجـتماعی و نـیز با نگرشی کلگرایانه و نظاممند به پدیدههایاجتماعی،سیاسی و بینالمللی،اصالت ایده و اندیشه را در ساخت پدیدههای اجتماعی مبنا قرارداده و نشان دهد ماهیت پدیدههای اجتماعی با اشیاء و موجودات مادی متفاوت است.
یکی از مهمترین موضوعات مورد توجه در مکتب انـگلیسی ایـن است که این مکتب دارای یک حوزه هنجارگذار است(لینکلیتر،10:1387) و بر نقش عوامل غیرمادی و معنایی در بعدهستیشناسی توجه دارد.مانینگ زبان را واسطه میان امر واقعی و مفهومی1مییبند و روابطبینالملل را جهان اجتماعی میداند که همراه با یک نـگرش کـلان به آن مـینگرد.او برداشتیمفهومی و ذهنی از جامعه بینالملل دارد که براساس آن«وجود واقعیای»در خارج از آن برای شقائل نیست (مشیرزاده، 144:1384-143).
در آثار مکتب انگلیسی این برداشت وجود دارد کـه معانی، قواعد، هنجارها و تفاسیر جامعه بینالمللی هستند که به این جامعه قوام میبخشند.اصطلاح هـنجار،ارزش و اصـول در سـراسر مکتب انگلیسی وجود دارد اما اینکه،چه چیزی آنها را از هم متمایز میکند و چرا خیلی اوقاتبه یک معنا به کار مـیروند ابـهام مهمی است که در این تئوری به قوت خود باقی است.با این همه،همگی ایـن اصـطلاحات بـه این ایده مرتبط میباشند که وجود آنها باید به انتظارات رفتاری اعضاییک گروه اجتماعی شـکل دهد.
مفهوم جامعه بینالمللی در پی این امر است که چه چیزی افراد را در گروههای پایداری مـتشکلمیکند به وجهی که گـروه وضـعیتی وجودی پیدا میکند.یعنی در واقع اصول و ارزشهایی کهجوامع را به هم پیوند میزنند کدامند.جوامع را میتوان از منظرهای سیاسی،اقتصادی،تاریخی،هویتی،فرهنگی و ارتباطی تبیین کرد.این تعاریف را میتوان به دو خط عمده تقسیم نمود.یکی،الگوهای تعامل شکل گرفته که قواعد،معانی و هـنجارهای مشترک را در کانون توجه قرار میدهددر حالی که دیگری بر هویت و احساس ما بودن به مثابه کلید جامعه متمرکز است.
این خطوط فکری با تمایز تونیس،بین جامعه1«گزلشافت»و اجتماع2«گمینشافت»مطابقت دارد.اجتماع بیانکننده شیوه ارگانیک،ماقبل مدرن و کـوچک اسـت که مظهر آن کلانها و قبایلمیباشند.این مفهوم،مفهومی عمیق است که متضمن عضویت در یک گروه هویتی نیست،بلکهمیزانی از مسئولیت نسبت به دیگر اعضای گروه را هم شامل میشود.جامعه مبین شیوه عقلانی وقراردادی در مقیاس کـلان اسـت که انسانها را سازماندهی میکند.از این منظر،مکتب انگلیسی در قالب جامعه معنی مییابد و بر این اعتقاد است که جامعه بینالمللی زمانی شکل میگیرد که گروهی از دولتها،از یک سلسله منافع و ارزشهای مشترک خـاص آگـاهی داشته تا جامعهای به وجود آورند به صورتی که خویشتن را مقید و متعهد به مجموعه مشترکی از مقررات در روابط بایکدیگر نمایند و در عین حال در عملکرد نهادهای مشترک سهیم باشند(قوام،174:1384). بنابراین صحبت از جامعه بینالمللی بـه مـعنای تـفسیر جامعهای است که دولتها در آن بـراساساصول،قواعد و مـعانی بـا هم زندگی میکنند.
لیوارد معتقد است جامعه بینالملل دارای رسوم و سنن مشترک،انتظارات مشترک راجع به روابطو رفتاری که از اعضاء
