
ن صورت چه عاملی سطح تخصص و نوع کالاهایی را که در شرایط تجارت آزاد باید صادر شوند تعیین خواهد کرد؟
نویسنده کلاسیک دیگری یعنی دیوید ریکاردو در کتاب « اصول اقتصاد سیاسی وضع مالیات » در سال 1817 استدلال می کند که مزیت مطلق شرط لازم برای تجارت و مبادله نبوده و وجود مزیت نسبی برای این منظور کافی است، به عبارتی تفاوت رابطه مبادله داخلی شرط لازم و کافی جهت شکل گیری تجارت میان دو کشور است. کشوری که کارایی مطلق در تولید همه کالاها دارد، تخصص داخلی خود را بر کالایی متمرکز می کند که دارای تخصص بیشتری نسبت به سایر کالاهاست که هزینه های تولید آن کالاها نیز نسبتا پایین تر است و تولید سایر کالاها را به کشورهای دیگر می سپارد.
در واقع آدام اسمیت تمام جنبه های تخصصی و ویژگی های جغرافیایی را در نظر نمی گیرد و درباره مزایای حاصل از ورود کالاهایی که نمی توان در داخل کشور تولید کرد و آن کالاهایی که هزینه مطلق آن ها نسبت به خارج در سطح بالاتری قرار دارد، سخن می گوید، در حالی که ریکاردو به تفاوت های نسبی بیشتر از تفاوت های مطلق در هزینه به عنوان مبنای تخصصی و مبادله توجه دارد. (متوسلی، 1380، ص 18)
بر طبق تئوری های اقتصادی آدام اسمیت و ریکاردو، در صورت تخصیص موثر منابع و مزیت نسبی، آزادسازی تجاری به کشورها اجازه می دهد که در تولید و صدور کالاها و خدماتی که در آن ها مزیت نسبی دارند تخصص یابند و در مقابل کالاها و خدماتی را که در سایر کشورها بهتر و موثرتر تولید می گردد وارد کنند. بر طبق این تئوری ها، حذف موانع تجاری به سود تمامی طرفهای مربوطه خواهد بود (Diebold, 2010, p. 15). امروزه کما فی سابق روابط تجاری تحت حکومت حقوق و تکالیفی قرار دارند که به صورت دو جانبه یا چند جانبه مذاکره و تصویب می شوند و به معاهدات تجاری تبدیل می گردند و به همین علت اعمال تئوری های تجاری همچون حمایت از مزیت نسبی در قالبهای حقوقی ضروری به نظر میرسد.
جهت هرچه شفاف تر شدن نظریه « مزیت نسبی » مثالی بیان می شود؛
تصور کنید که تنها دو کالا در دنیا وجود دارد، گوشت و سیب زمینی، و نیز تنها دو نفر در دنیا زندگی میکنند، یک کشاورز و یک دامدار، که هر دو دوست دارند از هر دو کالا مصرف کنند.
سود حاصل از مبادله در حالتی که دامدار تنها گوشت و کشاورز تنها سیب زمینی بتوانند تولید کنند بسیار واضح است. حالت اول این است که کشاورز و دامدار تصمیم بگیرند که کاری باهم نداشته باشند و مبادلهای انجام ندهند. دامدار پس از چندین ماه خوردن گوشت آبپز شده، بخارپز شده، سرخ شده، کباب شده و… ممکن است به این نتیجه برسد که تنها بسنده کردن به تولید خود کافی نیست. کشاورز نیز که در این مدت مشغول خوردن سیب زمینی پوره، سرخ شده، کباب شده، آبپز شده و… بودهاست نیز احتمالاً موافق است. واضح است که مبادله به آنها امکان میدهد که از تنوع بیشتر، لذت ببرند. در این حالت هر دو میتوانند همبرگر و سیب زمینی سرخ شده داشته باشند.
حال چنانچه دامدار و کشاورز هر دو بتوانند از کالای دیگر، به شرط هزینه بسیار زیاد، نیز تولید کنند بازهم منافع مبادله شبیه حالت قبل خواهد بود. به عنوان مثال فرض کنید که کشاورز، میتواند دام هم پرورش دهد و گوشت تولید کند، اما خیلی در این کار ماهر نیست. به طور مشابه فرض کنید که دامدار میتواند سیب زمینی بکارد ولی زمینی که او در اختیار دارد خیلی برای این کار مناسب نیست. در این حالت واضح است که دامدار و کشاورز با استفاده از تخصص گرایی در کاری که بهتر میتوانند انجام دهند و مبادله، میتوانند بر منافع خود بیافزایند.
اما موردی که منافع مبادله در آن خیلی واضح نیست، حالتی است که یک نفر در تولید هر دو کالا ماهر تر باشد. به عنوان مثال فرض کنید که دامدار هم در پرورش دام و هم در کاشت سیب زمینی از کشاورز ماهرتر است. آیا کشاورز و دامدار باید به تولید خود بسنده کنند؟ یا همچنان دلایلی وجود دارد که باید با یکدیگر مبادله کنند؟ برای این که به این سوال پاسخ دهیم، باید دقیق تر به عواملی که این تصمیم را تحت تاثیر قرار میدهند نگاه کنیم.
فرض کنید که دامدار و کشاورز هرکدام ۴۰ ساعت در هفته کار میکنند و این مدت را به پرورش دام، کاشت سیب زمینی و یا ترکیبی از دو اختصاص میدهند. کشاورز میتواند یک کیلوگرم سیب زمینی را در ۱۰ ساعت، و یک کیلوگرم گوشت را در ۲۰ ساعت تولید کند. دامدار، که در هر دو کار ماهر تر است، یک کیلوگرم سیب زمینی را در ۸ ساعت و یک کیلوگرم گوشت را در ۱ ساعت تولید میکند.
اگر کشاورز تمام ۴۰ ساعت وقت خود را صرف کاشتن سیب زمینی کند، ۴ کیلوگرم سیب زمینی به دست میآورد و گوشت نمیتواند تولید کند. برعکس، اگر تمام وقت خود را صرف تولید گوشت کند، ۲ کیلوگرم گوشت به دست میآورد. اگر زمان خود را به طور مساوی بین دو کار تقسیم کند، ۲ کیلوگرم سیب زمینی و ۱ کیلوگرم گوشت به دست خواهد آورد.
در واقع کشاورز میتواند سیب زمینی بیشتری تولید کند اما تنها به قیمت تولید کمتر از گوشت. البته در اینجا فرض کردهایم که او میتواند زمان خود را با یک نرخ ثابت بین دو کالا جایگزین کند. بدین معنی که اگر یک ساعت کمتر گوشت تولید کند (یا از ۰٫۰۵ کیلوگرم گوشت صرف نظر کند) و این یک ساعت را سیب زمینی تولید کند، دقیقاً برابر با بهره وری خود در یک ساعت (۰٫۱ کیلوگرم) سیب زمینی به دست میآورد.
در مقابل اگر دامدار تمام ۴۰ ساعت زمان خود را صرف تولید سیب زمینی کند، ۵ کیلوگرم سیب زمینی به دست میآورد و تولیدی از گوشت نخواهد داشت. اگر او تمام وقت خود را به تولید گوشت اختصاص دهد، ۴۰ کیلوگرم گوشت تولید خواهد کرد و اگر وقت خود را به طور مساوی بین دو کار تقسیم کند، ۲۰ کیلوگرم گوشت و ۲٫۵ کیلوگرم سیب زمینی به دست میآورد.
اگر کشاورز و دامدار تصمیم بگیرند تنها به تولید خود تکیه کنند و با یکدیگر مبادله نکنند، آنگاه هر کدام از آنها دقیقاً برابر با آنچه که خود تولید کردهاست، کالا مصرف میکند.
اگر دامدار هم در پرورش دام و هم در کاشت سیب زمینی بهتر است، چگونه کشاورز میتواند در کاری که بهتر میتواند انجام دهد مشغول شود؟ به نظر میرسد که کشاورز هیچ کاری را نمیتواند بهتر انجام دهد. برای حل این معما، باید به اصل مزیت نسبی توجه کنیم. به عنوان اولین گام برای درک این اصل، سوال زیر را در نظر بگیرید: در مثالی که داشتیم، چه کسی میتواند سیب زمینی را با هزینه کمتری تولید کند: کشاورز یا دامدار؟ دو جواب برای این سوال وجود دارد و این دو جواب کلید درک منافع حاصل از مبادلهاست.
یک راه پاسخ دادن به سوال در مورد هزینه تولید سیب زمینی این است که مقدار نهاده مورد نیاز دو تولید کننده را باهم مقایسه کنیم. دامدار تنها ۸ ساعت برای تولید ۱ کیلوگرم سیب زمینی نیاز دارد، در حالی که کشاورز ۱۰ ساعت نیاز دارد. بر اساس این دادهها، ممکن است نتیجه گرفته شود که دامدار کمترین هزینه تولید سیب زمینی را دارد. اقتصادانان هنگامی که بهره وری یک فرد، بنگاه یا یک ملت را با دیگری مقایسه میکنند از اصطلاح مزیت مطلق استفاده میکنند. تولید کنندهای که به نهاده کمتری برای تولید کالا نیاز دارد، در تولید آن کالا دارای مزیت مطلق نامیده میشود. در مثالی که باهم مرور کردیم، دامدار هم در تولید گوشت و هم در تولید سیب زمینی مزیت مطلق دارد، زیرا در مقایسه با کشاورز به زمان کمتری برای تولید ۱ واحد از هر کدام از کالاها احتیاج دارد.
اما راه دیگری نیز برای نگاه کردن به هزینه تولید سیب زمینی وجود دارد. میتوان به جای توجه کردن به نهادههای مورد نیاز تولید، هزینه فرصت1 افراد را باهم مقایسه کنیم. در مثالی که دیدیم، فرض کردیم که دامدار و کشاورز هر کدام هفتهای ۴۰ ساعت کار میکنند. بنابراین مدت زمانی که صرف تولید سیب زمینی میشود، از زمان تولید گوشت میکاهد. هنگامی که دامدار و کشاورز تقسیم زمان خود را بین دو کالا تغییر میدهند، روی مرز امکانات تولید خود حرکت میکنند؛ به عبارتی آنها از یک کالا استفاده میکنند تا کالای دیگر را تولید کنند. هزینه فرصت بده بستانی را که هر کدام با آن مواجه هستند اندازه میگیرد. بیایید ابتدا هزینه فرصت دامدار را در نظر بگیریم. تولید ۱ کیلوگرم سیب زمینی، ۸ ساعت از زمان کاری او میکاهد. هنگامی که دامدار آن ۸ ساعت را به تولید سیب زمینی اختصاص میدهد، ۸ ساعت کمتر به تولید گوشت میپردازد. از آنجایی که دامدار تنها یک ساعت برای تولید یک کیلوگرم گوشت احتیاج دارد، ۸ ساعت کار به ۸ کیلوگرم گوشت منجر میشود. بنابراین هزینه فرصت ۱ کیلوگرم سیب زمینی برای دامدار ۸ کیلوگرم گوشت است.
حال هزینه فرصت کشاورز را در نظر بگیرید. تولید ۱ کیلوگرم سیب زمینی برای او ۱۰ ساعت هزینه دارد. از آنجایی که او ۲۰ ساعت زمان برای تولید ۱ کیلوگرم گوشت لازم دارد، در ۱۰ ساعت ۰٫۵ کیلوگرم گوشت تولید خواهد کرد. در نتیجه هزینه فرصت ۱ کیلوگرم سیب زمینی برای کشاورز ۰٫۵ کیلوگرم گوشت است. دقت کنید که هزینه فرصت گوشت معکوس هزینه فرصت سیب زمینی است. چون ۱ کیلوگرم سیب زمینی برای دامدار ۸ کیلوگرم گوشت هزینه دارد، ۱ کیلوگرم گوشت برای او1/8 کیلوگرم سیب زمینی هزینه دارد. به طور مشابه چون ۱ کیلوگرم سیب زمینی برای کشاورز 1/2کیلوگرم گوشت هزینه دارد، ۱ کیلوگرم گوشت برای کشاورز ۲ کیلوگرم سیب زمینی هزینه دارد.
اقتصادانان هنگام مقایسه هزینه فرصت دو تولیدکننده از اصطلاح مزیت نسبی استفاده میکنند. تولید کنندهای که هزینه فرصت کمتری برای تولید یک کالا دارد، یعنی کسی که باید از مقدار کمتری از کالای دیگر بگذرد تا این کالا را تولید کند، در تولید آن دارای مزیت نسبی نامیده میشود. در مثالی که دیدیم، کشاورز نسبت به دامدار هزینه فرصت کمتری در تولید سیب زمینی دارد(1/2 کیلوگرم در مقابل ۸ کیلوگرم گوشت). دامدار نیز نسبت به کشاورز هزینه فرصت کمتری در تولید گوشت دارد ( 1/8 کیلوگرم در مقابل ۲ کیلوگرم سیب زمینی). در نتیجه کشاورز مزیت نسبی در تولید سیب زمینی دارد، در حالی که دامدار در تولید گوشت به طور نسبی بهتر است و مزیت نسبی دارد.
آنچه که باید به آن دقت کنید این است که اگرچه یک نفر میتواند در تولید هر دو کالا مزیت مطلق داشته باشد ولی نمیتواند در تولید هر دو کالا مزیت نسبی داشته باشد. چون هزینه فرصت یک کالا معکوس هزینه فرصت کالای دیگر است، اگر هزینه فرصت یک کالا برای فردی به طور نسبی زیاد باشد، آنگاه هزینه فرصت او برای کالای دیگر باید به طور نسبی کم باشد. مادامی که دو نفر هزینه فرصت دقیقاً یکسانی نداشته باشند، یکی از دو نفر در تولید یک کالا و نفر دوم در تولید کالای دیگر مزیت نسبی خواهند داشت.
تفاوت در هزینه فرصت افراد و مزیت نسبی منافع مبادله را به وجود میآورد. هنگامی که هر فرد به کاری که در آن مزیت نسبی دارد مشغول میشود، کل تولید در اقتصاد افزایش مییابد و این افزایش میتواند برای بهبود وضع همگی مورد استفاده قرار گیرد .و یا به عبارت دیگر، تا زمانی که دو فرد هزینه فرصت متفاوتی دارند، هردو میتوانند با کسب یک کالا در قیمتی پایین تر از هزینه فرصت خود، از مبادله منفعت ببرند. حال مبادله مطرح شده را از دیدگاه دامدار در نظر بگیرید. دامدار ۱ کیلوگرم سیب زمینی را به قیمت ۳ کیلوگرم گوشت میخرد. این قیمت سیب زمینی از هزینه فرصت او برای ۱ کیلوگرم سیب زمینی، که ۸ کیلوگرم گوشت است، کمتر است. بنابراین دامدار از مبادله سود میبرد زیرا سیب زمینی را به قیمت مناسبی میخرد. این منافع از آنجا به دست میآیند که هر فرد در فعالیتی متمرکز میشود که در آن هزینه فرصت کمتری دارد. کشاورز زمان بیشتری را به تولید سیب زمینی اختصاص میدهد و دامدار بیشتر به تولید گوشت میپردازد. در نتیجه کل تولید سیب زمینی و گوشت افزایش مییابد و آنها این افزایش در تولید را بین خود تقسیم میکنند. مبادله میتواند وضع همه را در جامعه بهبود دهد زیرا اجازه میدهد که هر فرد در فعالیتی متمرکز شود که در آن مزیت نسبی دارد2.
این بیان ساده مزایای جهانی تخصصی شدن تولید بر اساس هزینه های نسبی، سنگ بنای
