
است که بايد در جستجوي چراغي بود. بايد چراغي افروخت و دل و جان را به نور آن روشنا داد.
“حريفا رو چراغ باده را بفروز، شب با روز يکسانست” (همان: 101).
و سرانجام شعر، که همچنان زمستاني است سرد و سنگين؛ و تو تنها در ميان سرمازدگاني گرفتار آمدهاي، نه سلامت را پاسخ ميگويند، و نه دستت را ميفشارند و ياريت ميدهند.
گويي سرمازدگان “زمستان” همان سنگ شدگان “شهر سنگستان”اند؛ به گونهاي ديگر. و اين زمستان نه زمستان تقويمي، که زمستاني تاريخي است. زمستاني که تاريخ ملّتي را افسرده و سوزانده. زمستان نفس گير و جان کاه که برف و يخش- نه بر تن- که بر استخوان و جان مينشيند.
“سلامت را نميخواهند پاسخ گفت
هوا دلگير، درها بسته، سرها در گريبان، دستها پنهان؛
نفس ها ابر، دلها خسته و غمگين،
درختها اسکلتهاي بلور آجين،
زمين دلمرده، سقف آسمان کوتاه،
غبار آلود مهر و ماه،
زمستانست” (اخوان ثالث، زمستان، 1379: 101).
شعر “زمستان” چنان که از نام آن پيداست، توصيف شبي زمستاني است.
اخوان خود ميگويد: “… شعر زمستان را در حدود سال 35- 34 سرودم. اما تا وقتي که سال چهار فصل داشته باشد و هوا هم گاهي ناجوانمردانه سرد شود، اين شعر باقي ميماند… ” (ر.ک. کاخي، 1371: 291).
به اين ترتيب ميتوان چنين پنداشت که در گذشته از جنبه واقع گرايانه شعر که توصيف دقيق و هوشمندانه است از آنچه به واقع رخ داده، “زمستان” جنبه نمادين و تمثيلي نيرومندي نيز يافته است؛ چنان که شاعر اشاره ميکند: “در شعر زمستان محيط زندگي خفقان را ترسيم کردهام…” (همان: 230).
از اين رو “زمستان” نمونهاي درخشان از شعري است که با بهره گيري از جنبههاي واقع گرايانه، کاربرد نمادين و رمزآميز ويژهاي نيز دارد؛ به گونهاي که وجه تمثيلي و استعاري آن بر جنبه واقعي آن چيرگي دارد.
نکته در خور توجه شعر در اين است که، گرچه “زمستان”- چنان که ميگويند- توصيفي است از يک شب سرد زمستاني در دي ماه سال 34، توصيفها و تصويرهاي آن چنان با شرايط سياسي- اجتماعي ايران در سال بعد از کودتا همگوني دارد که در انگيزهها و ريشههاي سياسي و اجتماعي آن ترديدي باقي نميگذارد.
به هر حال “زمستان” هم از روايتهاي توصيفي اخوان است. روايتي که بر اساس توصيف شکل يافته و اطناب توصيفي معمول شاعر برخوردار است.
در بند نخست شعر -که گزارشي است از احوالات و رفتار مردم سرمازده- توضيحهاي شاعر را در توصفهاي او ميخوانيم. به سلام تو پاسخ نميدهند، “چرا که” سر در گريبان بردهاند. پيش پاي خود را نميبيني “براي اينکه” هوا مه آلود است. اگر دستت را به سوي کسي دراز کني، دستش را که زير بغل گذاشته تا گرم شود، با بي ميلي بيرون ميآورد، “زيرا” سرما بسيار سوزان است.
شاعر از سرماي بي مروت و بي مروتي سرمازدگان به “پير مغان” رو ميکند؛ جوانمردي که در فراموش خانه همواره باز است. “مسيحاي جوانمردي” که او را “ترساي پير پيرهن چرکين” مينامد. پيرمردي ترسا (= مسيحي) که قلندري يک لاقباست.
ترساي پير، “مسيحا”يي است که- مثل مسيح که به مردگان جان دوباره ميبخشد- او نيز با “آب حيات” خود، دل مردگان را جاني دوباره ميدهد.
شاعر در ادامه، بهم خوردن دندانهايش را از شدت سرما، “صحبت سرما و دندان” مينامد.
شاعر سرخي آسمان برفي را، نه سرخي سحرگاه، بلکه صبح دروغيني ميداند که پيش از طلوع خورشيد، آسمان را اندکي روشن ميکند. او سرخي آسمان ابري و برفي را- به شيوه حسن تعليل- ناشي از سرما ميداند و آن را سيلي سرماي زمستان به گوش و گونه آسمان مينامد.
اخوان ماه (و خورشيد) را “قنديل سپهر” ميشمارد. معناي امروزين “قنديل” با معني آن در گذشته تفاوت دارد.
قنديل را ميتوان از واژههايي دانست که – به اصطلاح “معني شناسي”- داراي “چند معنايي در زماني” است. در گذشته به شمعدانها و چراغدانهايي که از سقف ميآويختند، قنديل ميگفتند و آنچه امروزه قنديل ميناميم، به اعتبار آويختگي -و چه بسا درخشش آن در نور- چنين نامي گرفته است.
به اين ترتيب شاعر ماه (و خورشيد) را- که آسمان و زمين را روشن ميکنند- چنان در پس ابر انبوه پنهان ميبيند که گويي در قعر تابوتي مرده و يا زنده به گور شده است.
روشن است که در چنين تاريکي و ظلمتي بايد به فکر برافروختن چراغي بود؛ و اين چراغ “چراغ باده” است.
حافظ نيز اين مضمون را بارها به کار برده است:
“سـاقي به “نـور بـاده” برافروز جـام مــا مطرب بگو که کار جهان شد به کـام مـا”
(حافظ، 1388: 17).
يا اين بيت که:
“”خورشيد مي” ز مشرق ساغر طلوع کرد گر برگ عيش ميطلبي ترک خواب کن”
(همان: 539).
و اين بيت که:
“ســاقي “چــراغ مي” به ره آفــتاب دار گــو برفــروز، مـشـعـلـه آفـتاب از او”
(همان: 562).
بند پاياني شعر تأکيدي است دوباره بر فضاي دلگير و سرمازده زمستان؛ و خواننده را تا پايان شعر اين فضا و هوا نگه ميدارد.
سه سطر پاياني شعر به شکلي فرود مييابد که خود، پايان شعر را اعلام ميدارد.
زمين دلمرده، سقف آسمان کوتاه (مفاعيلن، مفاعيلن، مفاعيلن)
غبارآلوده مهر و ماه (مفاعيلن، مفاعيلن)
زمستانست (مفاعيلن).
بخش چهارم
بررسي سبک شعر آتشي
