
دیگر خواست انسان در بدست آوردنش دخالتی ندارد، و ای بسا که جمله «رَبَّنا وَ اجْعَلْنا مُسْلِمَیْنِ لَکَ، وَ مِنْ ذُرِّیَّتِنا أُمَّةً مُسْلِمَةً لَکَ، وَ أَرِنا مَناسِکَنا» (بقره 128) اشاره به همین مرتبه از اسلام باشد، چون ظهور جمله: «إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ: أَسْلِمْ قالَ: أَسْلَمْتُ لِرَبِّ الْعالَمِین» (بقره 131) ظاهر در این است که امر (اسلم) امر تشریفی باشد، نه تکوینی، و ابراهیم (ع) دعوت پروردگار خود را اجابت نمود، تا باختیار خود تسلیم خدا شده باشد و این هم مسلم است که امر نامبرده از اوامری بوده که در ابتداء کار ابراهیم متوجه او شده پس اینکه در اواخر عمرش از خدای تعالی برای خودش و فرزندش اسماعیل تقاضای اسلام و دستورات عبادت میکند چیزی را تقاضا کرده که دیگر باختیار خود او نبوده و کسی نمیتواند با اختیار خود آن قسم اسلام را تحصیل کند.
و یا درخواست ثبات بر امری بوده که باز ثابت بودنش باختیار خودش نبوده پس اسلامی که در این آیه درخواست کرده، اسلام مرتبه چهارم بوده، و در برابر این مرتبه از اسلام، مرتبه چهارم از ایمان قرار دارد، و آن عبارت از این است که این حالت، تمامی وجود آدمی را فرا بگیرد، که خدای تعالی در باره این مرتبه از ایمان میفرماید: «أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ، وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ، الَّذِینَ آمَنُوا، وَ کانُوا یَتَّقُونَ، آگاه باش، که اولیاء خدا نه خوفی بر آنان هست، و نه اندوهناک میشوند، کسانی که ایمان آوردند، و از پیش همواره ملازم با تقوی بودند» (یونس 62 و 63)
چون مؤمنینی که در این آیه ذکر شدهاند، باید این یقین را داشته باشند، که غیر از خدا هیچکس از خود استقلالی ندارد، و هیچ سببی تاثیر و سببیت ندارد مگر باذن خدا، وقتی چنین یقینی برای کسی دست داد، دیگر از هیچ پیشامد ناگواری ناراحت و اندوهناک نمیشود، و از هیچ محذوری که احتمالش را بدهد نمیترسد، این است معنای اینکه فرمود: (نه خوفی بر آنان هست، و نه اندوهناک میشوند)، و گر نه معنا ندارد که انسان حالتی پیدا کند که از هیچ چیز نترسد، و هیچ پیشامدی اندوهناکش نسازد، پس این همان ایمان مرتبه چهارم است، که در قلب کسانی پیدا میشود، که دارای اسلام مرتبه چهارم باشند».
(طباطبایی،1374 ،ج1، 454-457)
5-2-دیدگاه علامه طباطبایی
5-2-1- علت تغییر مقتضیات زمان
تغییر مقتضیات زمان را باید در یک ریشه انسان شناسانه جستجو کرد. همان طوری که در دیدگاه های استاد مطهری در باب مقتضیات زمان بحث شد ریشه تغییرات مقتضیات زمان، صرفا گذر زمان نیست، چرا که موجودات اجتماعی که چندین هزار سال پیش زندگی می کردند تغییری در شیوه زندگی آنها حاصل نشده است و این تنها انسان است که در هر دوره ای از زندگیش تغییراتی روی می دهد.
وقتی این مسئله را بخواهیم در دیدگاه علامه طباطبایی جستجو کنیم باید سراغ آیاتی برویم که ذیل آنها علامه، اشاره ای به این مسئله داشته است. یکی از مهم ترین این آیات،آیه 72 سوره احزاب است. «إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمانَةَ عَلَى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ الْجِبالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَها وَ أَشْفَقْنَ مِنْها وَ حَمَلَهَا الْإِنْسانُ إِنَّهُ كانَ ظَلُوماً جَهُولا»؛ما اين امانت را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه داشتيم، از تحمل آن سرباز زدند و از آن ترسيدند. انسان آن امانت بر دوش گرفت، كه او ستمكار و نادان بود.(احزاب/72)
علامه در تفسیر این امانت، نظریه های مختلف را بیان و هر کدام را با ادله خود رد می کند.علامه خود در معنا و تفسیر این امانت می فرماید:« مراد از امانت مزبور كمالى باشد كه از ناحيه تلبس و داشتن اعتقادات حق، و نيز تلبس به اعمال صالح، و سلوك طريقه كمال حاصل شود به اينكه از حضيض ماده به اوج اخلاص ارتقاء پيدا كند و خداوند انسان حامل آن امانت را براى خود خالص كند» (طباطبایی،1374،ج16،ص525)
علامه به طور صریح اشاره می کند که مراد از این امانت، ولایت الهی است(همان،ص525) اما یک سوال اساسی اینجا مطرح می شود و آن اینکه چرا سایر موجودات از حمل و پذیرش آن ابا کردند اما فقط انسان حاضر به حمل و پذیرش آن شد؟
علامه در پاسخ به این سوال اینطور می فرماید:« اگر ولايت الهى را با وضع آسمانها و زمين مقايسه كنى، خواهى ديد كه اينها تاب حمل آن را ندارند و تنها انسان مىتواند حامل آن باشد، و معناى امتناع آسمانها و زمين، و پذيرفتن و حمل آن به وسيله انسان اين است كه در انسان استعداد و صلاحيت تلبس آن هست، ولى در آسمانها و زمين نيست.
اين است آن معنايى كه مىتوان آيه را بر آن منطبق كرد، و گفت آسمانها و زمين و كوهها با اينكه از نظر حجم بسيار بزرگ، و از نظر سنگينى بسيار ثقيل و از نظر نيرو بسيار نيرومند هستند، ليكن با اين حال استعداد آن را ندارند كه حامل ولايت الهى شوند، و مراد از امتناعشان از حمل اين امانت، و اشفاقشان از آن، همين نداشتن استعداد است»(همان،ص525و526)
علامه علت این پذیرش را در استعداد انسان می داند و همین استعداد است که عامل پذیرش این امانت الهی شده است. این استعداد پذیرش بایستی با اختیار و آزادی صورت گیرد. به عبارتی اگر آدمی در پذیرش این استعداد هیچ اراده و اختیاری نداشته باشد این پذیرش و استعداد حمل امنت، ارزشی نخواهد داشت. علامه با عباراتی در تفسیر این آیه به این موضوع اشاره کرده است:« انسان ظلوم و جهول نه از حمل آن امتناع ورزيد، و نه از سنگينى آن و خطر عظيمش اشفاق كرد و به هراس افتاد، بلكه با همه سنگينى و خطرناكىاش قبولش كرد، و اين سبب شد كه انسان كه يك حقيقت و نوع است، به سه قسم منافق و مشرك و مؤمن منقسم شود، و آسمان و زمين و كوهها داراى اين سه قسم نباشند، بلكه همه مطيع و مؤمن باشند»(همان،ص526) همانطور که از سیاق این جمله فهمیده می شود، در جایی شرک و نقاق و ایمان اتفاق می افتد که اختیاری باشد و اگر اکراهی در کار باشد کمالی برای نوع انسان محسوب نمی شوئد.
آنچه که اشاره به آن لازم است این است که، انسان در عین حال که حامل این امانت الهی است و این استعداد را دارد از طرفی ظلوم و جهول نیز می باشد یعنی همان طور که استعداد کمال و رسیدن به اوج قله انسانیت را دارد، استعداد سقوط و بلکه پست تر از حیوان شدن را نیز دارد.
در مجموع این طور نتیجه می توان گرفت که علت تغییر مقتضیات زمان، همین استعداد انسان برای رسیدن به کمال و یا بر عکس سقوط در رذائل حیوانی می باشد. و انسان این اختیار را دارد که هر کدام را که خواست برگزیند. در حالی که این مطلب در دیگر موجودات کاملا برعکس می باشد. یعنی هیچ گونه صعود و سقوطی برای حیوانات و حتی فرشتگان متصور نیست.
5-2-2- نیازهای ثابت و نامتغیر انسان
در بحث مقتضیات زمان، یک بحثی طرح می شود و آن نیازهای ثابت و متغیر می باشد و اگر بخواهیم پاسخ قانع کننده ای به پارادوکس تغییر مقتضیات زمان و جاودانه بودن دین اسلام بدهیم طبیعتا باید به نیاز های ثابت انسان اشاره ای داشته باشیم. در اینجا برای نمونه به چند مورد اشاره می کنیم.
5-2-2-1- پرستش
انسان موجودی است کمال گرا و به دنبال این حس است که احساس نیاز میکند به موجودی برتر و والاتر از خود و به همین خاطر دعا که یک وسیله ارتباطی است با آن موجود برتر به عنوان یک نیاز فطری در وجود نوع بشر نهادینه شده است.
استاد مطهری در معنای پرستش این طور می گوید:«پرستش آن حالتی را می گویند که در آن انسان یک توجهی می کند از ناحیه باطنی خودش به آن حقیقتی که او را آفریده است و خودش را در قبضه قدرت او می بیند، خودش را به او نیازمند و محتاج می بیند؛ در واقع سیری است که انسان از خلق به سوی خالق می کند» (مطهری، 1389 ،ص175)
در این رابطه در قرآن کریم آمده است:« يا أَيُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللَّهِ وَ اللَّهُ هُوَ الْغَنِيُّ الْحَميد»(فاطر/15) علامه در تفسیر این آیه می فرماید:« در اين جمله فقر را منحصر در ايشان، و بىنيازى را منحصر در خود كرد، پس تمامى انحاى فقر، در مردم، و تمامى انحاى بىنيازى، در خداى سبحان است، و چون فقر و غنى عبارت از فقدان و و جدان است، و اين دو، دو صفت متقابل يكديگرند، ممكن نيست موضوعى از هر دو خالى باشد، هر چيزى كه تصور شود، يا فقير است، و يا غنى، و لازمه انحصار فقر در انسان، و انحصار غنى در خدا انحصارى ديگر است و آن عبارت از اين است كه: انسانها منحصر در فقر باشند، و خدا منحصر در غنى، پس انسانها غير از فقر ندارند، و خدا غير از غنى ندارد.پس خداى سبحان غنى بالذات است، او مىتواند همه انسانها را از بين ببرد، چون از آنان بىنياز است، و آنان بالذات فقيرند، و نمىتوانند به چيزى غير از خدا، از خدا بىنياز شوند.و ملاك در غناى خدا از خلق، و فقر خلق به خداى تعالى، اين است كه: خدا خالق و مدبر امور ايشان است. و آوردن لفظ جلاله” اللَّه” اشاره به فقر خلق و غناى خدا دارد. و آوردن جمله” اگر بخواهد شما را از بين مىبرد، و خلقى جديد مىآورد” اشاره به خلقت و تدبير او دارد، و همچنين آوردن كلمه” الحميد” براى اين است كه او در فعل خودش كه همان خلقت و تدبر باشد، محمود و ستايش شده است.در نتيجه برگشت معناى كلام به نظير اين مىشود كه بگوييم: هان اى انسانها! شما بدان جهت كه مخلوق و مدبر خداييد، فقراء و محتاجان به او هستيد، در شما همه گونه فقر و احتياج هست، و خدا بدان جهت كه خالق و مدبر است، غنى است و غير از او كسى غنى نيست» (طباطبایی،1374،ج17،ص45و46)
بنابراین با توجه به تعریفی که استاد مطهری از پرستش داشتند و بیانی که علامه از تفسیر آیه مذکور داشتند چنین نتیجه می شود که پرستش یکی از نیازهای ثابت و فطری انسان بوده و به هیچ عنوان با گذشت زمان و مقتضیات زمانی دگرگون و تغییر نمی یابد.
5-2-2-2- امنیت
قطعا هر انسانی در طول زندگی خود، یکی از مهم ترین نیازهای اساسی اش، امنیت در زندگی می باشد. با توجه به این مسئله می توان به آیه 60 سوره انفال اشاره کرد.
«وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ وَ مِنْ رِباطِ الْخَيْلِ تُرْهِبُونَ بِهِ عَدُوَّ اللَّهِ وَ عَدُوَّكُمْ وَ آخَرينَ مِنْ دُونِهِمْ لا تَعْلَمُونَهُمُ اللَّهُ يَعْلَمُهُمْ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَيْءٍ في سَبيلِ اللَّهِ يُوَفَّ إِلَيْكُمْ وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُون»؛ و در برابر آنها تا مىتوانيد نيرو و اسبان سوارى آماده كنيد تا دشمنان خدا و دشمنان خود- و جز آنها كه شما نمىشناسيد و خدا مىشناسد- را بترسانيد. و آنچه را كه در راه خدا هزينه مىكنيد بهتمامى به شما بازگردانده شود و به شما ستم نشود.
علامه در تفسیر این آیه می فرماید:« كلمه” قوة” به معناى هر چيزى است كه با وجودش كار معينى از كارها ممكن مىگردد، و در جنگ به معناى هر چيزى است كه جنگ و دفاع با آن امكان پذير است، از قبيل انواع اسلحه و مردان جنگى با تجربه و داراى سوابق جنگى و تشكيلات نظامى. امر عامى است به مؤمنين كه در قبال كفار به قدر تواناييشان از تداركات جنگى كه به آن احتياج پيدا خواهند كرد تهيه كنند، به مقدار آنچه كه كفار بالفعل دارند و آنچه كه توانايى تهيه آن را دارند، چون مجتمع انسانى غير از اين نيست كه از افراد و اقوامى داراى طبايع و افكار مختلف تشكيل مىيابد، و در اين مجتمع هيچ اجتماعى بر اساس سنتى كه حافظ منافعشان باشد اجتماع نمىكنند مگر اينكه اجتماع ديگرى عليه منافعش و مخالف با سنتش تشكيل خواهد يافت، و ديرى نمىپايد كه اين دو اجتماع كارشان به اختلاف كشيده و سرانجام به نزاع و مبارزه عليه هم برمىخيزند، و هر يك در صدد برمىآيد كه آن ديگرى را مغلوب كند.»(همان،ج9،ص151)
علامه در ادامه به بحث نیازمندی اساسی انسان به این مسئله پرداخته و می فرماید:« مساله جنگ و جدال و اختلافاتى كه منجر به جنگهاى خسارتزا مىشود امرى است كه در مجتمعات بشرى گريزى از آن نبوده و خواه ناخواه پيش مىآيد»(همان،ص151)
بنابراین مساله امنیت اجتماعی و به تبع امنیت فردی یکی از نیازهای اساسی و ثابت بشر می باشد و گذر زمان تغییری در اصل مساله نمی کند.
5-2-3- خاتمیت
«اساساً
