
نهادهای مشترک سهیم باشند. مفهوم اعتدال و میانهروی در حوزههای مختلفی تبلور تئوریک و بنیادین دارد. اینکه چه مفهومیبه عنوان مبنای سیاستگذاری انتخاب شود، زیربنای ساخت رفتار و نگرشهای عملیاتی انتخابکننده را نیز تحت تاثیر قرار میدهد.
با توجه به لزوم وجود گفتمانهای نوین در عرصه سیاست خارجی، اعتدال گرایی نیز اگر با تعاریف صحیح در حوزهی روابط بینالملل مورد تبیین قرار بگیرد با توجه به رویکردی حداکثری شامل؛ نگاهی کلان به ارتباطات بینالمللی و نگرشی دقیق به منافع و اهداف جمهوری اسلامیایران، خود را در قامت نگرشی خاص جلوه میدارد که باید این کلان نگری در ارتباطات بین المللی را در حوزه¬ی تدوین استراتژی برای احقاق این نوع سیاست خارجی مد نظر قرار داد. یکی از مهمترین نقاط و کانونهای تعادل در سیاست خارجی در گفتمان اعتدال، توازن بین واقع گرایی و آرمان گرایی یا به بیان دیگر واقع بینی و آرمان خواهی است. منطق دولت- ملت جمهوری اسلامیایران مستلزم واقع گرایی و واقع بینی و منطق انقلاب اسلامیایجاب کننده آرمان گرایی در سیاست خارجی است که باید بین آنها توازن برقرار گردد. از این رو، مهمترین شاخص گفتمان اعتدال در سیاست خارجی را میتوان تعادل و توازن بین این دو عنصر اساسی تلقی و تعریف کرد.
فصل سوم
گفتمان، نقش و کارکرد آن در سیاست خارجی
مقدمه
در این فصل، مبحث گفتمان، نقش و کارکرد آن در سیاست خارجی، مورد مطالعه قرار میگیرد. در این راستا، نخست، نقش و جایگاه گفتمان در سیاست بین الملل، مورد بررسی قرار میگیرد. سپس به مبحث تحليل انتقادي گفتمان، پرداخته میشود. در مرحله بعدی، کارکرد گفتمان در سیاست خارجی، را شرح داده و به گفتمانهای سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران، اشاره نموده و آنوقت قالبهای گفتمانی سیاست خارجی جمهوری اسلامیایران را نام برده و سرانجام به جمعبندی فصل بسنده میشود.
3-1-نقش و جایگاه گفتمان در سیاست بین الملل
نظريه گفتمان هر چند ريشههاى قوى در سنتها و ديدگاههاى نظرى گذشته دارد اما رويكردى نـسبتا نو در تحليل سياسى است.اين نظريه از رويكردهاى نويسندگان ماركسيست مانند آنتونيوگرامشى و لوئى مانند ميشل فوكو و ژاك دريدا اقتباس مىنمايد. در اين ميان، از نظر فوكو،گفتمان به صورت شبكههاى معنايى يا نظامى از اشياء است كه رفتار آدمى را شـكل مـىدهد و انسانها به واسطه آن، هويت و اجتماع خود را تعريف كرده و از طريق آن قادر هستند جهان را فهم و درك كنند. بنابراين اشياء و كنشها تنها به عنوان جزئى از يك نظام معانى گسترده(گفتمان)قابل درك و فهم مىباشند. در واقـع مـعناى اجتماعى گفتارها، كنشها و نهادها همگى در ارتباط با بستر و زمينۀ كلىاى كه بخشى از آن هستند، درك مىشود لذا موضوعات و مفاهيم براى معنادار بودن بايد بخشى از يك چارچوب گفتمان گسترده بـاشند(هوارت، 220:1378).
اين مـفهومپردازى از گفتمان به معناى رابطهاى بـودن هـويت گفتمان است يعنى گفتمان، هويت خود را از طريق رابطهاى كه بين عناصر مختلف برقرار مىكند كسب مىكند چنانچه يك بازى فوتبال تا زمانى فوتبال است كه در درون يك نظام قـوانين رسـوم اجتماعى(يعنى نظام قـوانينى كه بـه موجب آن فوتبال به يك ابژه فيزيكى صرف محدود نمىشود)قرار گرفته باشد. بنابراين در منطق گفتمانى،يك شىء مستقل از نظام روابط اجتماعى،هستى دارد اما اين شىء در بستر يك تركيب گفتمانى خاص به تصوير مشخص دلالت مـىكند يا بـه يك ابژه زيباشناختى تبديل مىشود چنانچه يك قطعه الماس چه در بازار،چه در اعماق دريا،يك ابژه فيزيكى است اما زمانى آن الماس،يك هستى با مفهوم محسوب مىشود كه در درون يك نظام خاص از روابط اجتماعى قرار گرفته باشد.3مـثال ديگـر در اين زمينه يك تـكه سنگ است كه بسته به زمينه اجتماعىاى كه در آن قرار گرفته مىتواند به عنوان يك آجر براى ساختن يك خانه،يك جسم پرتـاب شونده در جنگ،يك موضوع بسيار با ارزش يا يك مكشوف باستانشناسى تصور شود(تاجیک،16:1383) تمام مـعانى و هـويتهاى مـتفاوتى كه اين قطعه مادى به خود گرفته بستگى به نوع خاص گفتمان و شرايطى دارد كه به آن معنا يا هستى مىبخشد.بـر اسـاس اين دلايل،اين گفتمان است كه وضعيت ذهنى سوژه اجتماعى را شكل مىدهد(نه برعكس)بنابراين اشياء بـراى اينـكه قـابل فهم باشند بايد به عنوان جزئى از يك چارچوب گستردهتر معانى وجود داشته باشند.
از سوى ديگر در نـظريه گفتمان ارنستو لاكلاو و شنتال موفه، همه چيز ماهيتى گفتمانى دارد و يا نوعى سازه گفتمانى است و در رابـطه با ديگر اشياء مـعنا مـىيابد. لذا گفتمان هم سازنده و هم برساخته است و در توليد و بازتوليد ساختارهاى اجتماعى دخيل و منعكس كننده آن است. در واقع گفتمانها در خلأ توليد نمىشوند و در فضايى از باورها و معانى نظاممند و در بستر و درون جامعه به وجود مىآيند. در اين ميان، دو فضاى اسـاسى و متفاوت كه گفتمانها در درون آن رشد مىكنند، فرهنگ و ايدئولوژى است. با اين وجود،گفتمانها همان ايدئولوژى يا فرهنگ به معناى سنتى يعنى مجموعهاى از ايدهها كه توسط آن كنشگران اجتماعى به توضيح و توجيه كنش سازمان يافته اجتماعى خود مىپردازند نـيست.در اين زمـينه فوكو،گفتمان را عامتر از ايدئولوژى سياسى مىداند به گونهاى كه ممكن است سازوكارهاى آن مرزهاى چند ايدئولوژى را در نوردد. بر اين اساس،كليه معانى،كنشها و رفتارهاى يك نظام سياسى نيز همگى در ارتباط با زمينه كلىاى كه جزئى از آن هستند(گفتمان)درك مـىشود. در واقـع هر معنا در ارتباط با رفتار كلى كه در حال وقوع است و هر رفتار در ارتباط با يك گفتمان خاص فهميده مىشود.بنابراين در صورتى مىتوان يك فرايند را درك كرده و توضيح داد كه رفتار و گفتمانى كه در درون آن،فرايندهاى مذكور اتفاق مىافتد را درك كنيم چـنانچه بـه عنوان مثال كشيدن يك خط بر روى يك برگه كاغذ و قرار دادن آن در يك صندوق(عمل رأى دادن در يك انتخابات)،تنها درون نظامى متشكل از قواعد،رويهها و نهادهايى كه ما آن را دموكراسى مىناميم معنا مىيابد.بنابراين اهميت رأى دادن در ارتباط با ديگر رفـتارها و مـوضوعاتى كهـ جزئى از آن است قابل درك است(هوارت،202:1378).
3-2- تحليل انتقادي گفتمان
تحليل انتقادي گفتمان، حاصل تلاشهاي فكري و نظري انـديشمنداني چـون فوكو، لاكلاو، موفه و فركلاف ميباشد. تحليل انتقادي گفتمان، از مطالعه و توصيف ساختار، كاركرد رويهها و كردارهـاي گـفتماني فـراتر ميرود. اين نوع تحليل براي تبيين پديدههاي زباني و كردارهاي گفتماني، به بررسي مقولاتي مانند: مناسبات زبـان و قـدرت، هـژموني و قدرت، پيشفرضهاي ايدئولوژيك و فرآيندهاي ايدئولوژيك در گفتمان و هژموني و نابرابري در گفتمان ميپردازد و عناصر گفتماني و غيرگفتماني را در ارتـباط بـا دانش زمينهاي بازيگران سياسي، مورد مطالعه قرار ميدهد. در حقيقت، نظرية گفتمان در سنت انتقادي، به نقش مـعنادار كردارهـا و انديشههاي اجتماعي در زندگي سياسي ميپردازد. اين رويكرد همچنين شيوههايي را مورد بررسي قرار ميدهد كهـ از طـريق آن، نظامها و ساختار معاني، نوع خاصي از كنش و عـمل را مـمكن مـيسازد(هوارت،195:1378).
در چارچوب تحليل انتقادي گفتمان، تعاريف متفاوتي از گـفتمان ارائه شـده است. بعضي گفتمان را به عنوان ايدئولوژي تعريف كردهاند، اما با اين تفاوت كه گفتمان برخلاف ايدئولوژي، واجـد ويژگـيهاي تقليلگرايانه، حقيقتمدارانه، جهانشمولي و هژموني نـبوده و جـهانبيني را توجيه نـميكند؛ از اينـرو، گـفتمانْ فراتر از ايدئولوژي سنتي ميباشد، به گونهاي كهـ انـواع متفاوتي از كردارها و عملهاي اجتماعي و سياسي، نهادها و سازمانها را نيز دربرميگيرد(هوارت، 196:1378).
فوكو، گفتمان را عـامتر از ايدئولوژي سـياسي ميداند؛ زيرا ممكن است سازوكارهاي آن، مرزهاي چـندايدئولوژي را درنوردد. وي توضيح ميدهد، گـفتمان از سـه جهت از ايدئولوژي متمايز ميگردد؛ نخست، مـفهوم ايدئولوژي بـهطور ضمني و تلويحي، متضمن تفكيك عين از ذهن يا ارزش از واقعيت است؛ دوم، ايدئولوژي لزوماً به سوژه يا فـاعل شـناساي خودمختار ارجاع ميدهد؛ سوم، ايدئولوژي در رابـطه بـا عـوامل و عناصر زيربنايي مـادي و اقـتصادي، ماهيتي روبنايي و ثانويه دارد؛ در حـاليكه گـفتمان بر اين امر دلالت دارد كه واقعيت و حقيقت، يك سازة گفتماني است و فاعلِ شناسا نيز خود يك مواضعة گـفتماني مـيباشد. همچنين گفتمان، ماهيتي اوليه و پيشيني دارد كه هـمه چـيز در آن معنا مـييابد(تاجیک،1377).
از آراي فـوكو در زمـينة گفتمان، سه اصل را مـيتوان استنباط و استنتاج كرد؛ اول، گفتمانْ امري شامل و فراگير است كه خارج از آن نميتوان انديشيد و فرار از آن امكانپذير نيست؛ دوم، گفتمان يك شـبكة مـعنايي بههمپيوستهاي است كه ذهن جمعي را ميسازد؛ سـوم، اين ذهـن جـمعي بـرساختة گـفتمان، دائماً در حال تـنازع و تـحول است؛ از اينرو، افزون بر توضيح استمرار و ثبات امور، مبيّن تغيير و دگرگونيها نيز ميباشد. رويكرد لاكلاو به گفتمان، شـبيه ديدگـاه بـنونيسته، استعلايي است؛ يعني گفتمان پيش از هر چيز وجـود دارد كه شـناخت و كنـش انـسان را مـعنا مـيبخشد و انسان، تنها از طريق گفتمان قادر است جهان را درك و فهم نمايد؛ به عبارت ديگر، امكان انديشه، عمل و درك كامل، به وجود گفتمان بستگي دارد كه پيش از هرگونه بيواسطگي عينيحضور دارد، ولي دچار تغيير و تـحول ميشود. لاكلاو و موفه گفتمان را مجموعهاي معنادار از علائم و نشانههاي زبانشناختي و فرازبانشناختي كه فراتر از گفتار و نوشتار است، تعريف ميكنند(لاكلاو،39:1377).
به نظر اين دو، همه چيز ماهيتي گفتماني دارد و يا نوعي سازة گفتماني است و در رابطه با ديگر اشيا مـعنا مـييابد. بر اين اساس، اشيا و كنشها تنها به منزلة جزئي از يك نظام معنايي گسترده (گفتمان)، قابل درك و فهم ميباشند. در حقيقت، معناي اجتماعي گفتارها، كنشها و نهادها، همگي در ارتباط با بستر و بافت كلياي كه بخشي از آن هستند، درك مـيشوند. از اينـرو، موضوعات و مفاهيم براي معنادار بودن، بايد بخشي از يك چارچوب گفتمانيِ گستردهتر باشند. اين مفهومپردازي از گفتمان، به معناي رابطهاي بودن هويت گفتمان است؛ يعني گفتمان، هـويت خـود را از طريق رابطهاي كه بين عناصر گـوناگون بـرقرار ميشود، كسب ميكند؛ در نتيجه، بر اساس چگونگي ارتباط و پيوند عناصر مجزا، هم هويت فردي آنها شكل ميگيرد و هم هويت مجموع آنها به عنوان كليت واحـدي بـه نام گفتمان. لاكلاو و موفه عـمل گـرد آوري اجزا و عناصر گوناگون و قرارگرفتن آنها در كنار هم و كسب هويت جديد را «مفصلبندي»213 مينامند. به نظر آنان، مفصلبندي هر كنش و عملي است كه رابطهاي ميان عناصر گوناگون ايجاد نمايد؛ به گونهاي كه هويت آنـها بـر اثر اين كنش تغيير كند(لاكلاو،53:1377).
فركلاف، برخلاف لاكلاو و موفه كه جهان اجتماعي را تنها ساخته و پرداخته گفتمان تلقي ميكنند، زبان را قوامبخش جزئي از جهان اجتماعي ميداند. به نظر او، گفتمان يكي از اشكال كنش اجتماعي و شيوههاي عمل اجـتماعي اسـت؛ به گـونهاي كه افزون بر جهان و امور گفتماني، امور غيرگفتماني نيز وجود دارند. همچنين فركلاف بر اساس تلفيق رويكرد گفتماني فـوكو و هابرماس، عامليت و فاعليت بيشتري براي كارگزار انساني قائل است. فاعل انـساني، سـوژهاي مـنفعل و منقاد و فاقد اراده نيست و فرد انساني و كارگزار اجتماعي، هم محكوم گفتمان و هم حاكم بر آن تصور ميشود(مک دانل،1380).
بر اسـاس آنـچه گذشت، گفتمان را ميتوان به اين صورت تعريف كرد: مجموعهاي از احكام و قضاياي منطقي بههمپيوسته و مرتبط، مـانند مـفاهيم، مـقولات، طبقهبنديها و قياسها كه جهان اجتماعي را برساخته يا معنادار
