
ميسازند؛ به گونهاي كه بعضي از رفتارها و كردارها، ممكن و مشروع و بـرخي ديگر، نامشروع و غيرممكن ميشوند. بنابراين، سه معنا و كاركرد را براي گفتمان ميتوان تصور كرد؛ نخست، گـفتمان به عنوان نظام دلالت كه واقعيتهاي اجتماعي را برساخته و قوام ميبخشد. اين تلقي از گفتمان، مبتني بر فهمي سازهانگارانه از معناست؛ به گونهاي كه اشيا و امور، به خودي خود هيچ معنايي نداشته و جهان مادي نيز هيچگونه معنايي را حمل و منتقل نميكند، بـلكه افراد با استفاده از اين نظامِ دلالت يا گفتمان، به اشيا معنا ميبخشند؛ دوم، گفتمان، متضمن قدرت مولد بوده و قادر به توليد و بازتوليد اشيايي است كه در اين نظامِ معنايي و دلالت تعريف ميشوند؛ از اينرو، گفتمان علاوه بر فراهم ساختنزباني بـراي تـحليل و طبقهبندي پديدهها، راهها و شيوههاي بودن و كنش درجهان را قابل فهم و يك «رژيم حقيقت»217 خاصي را عملياتي ميسازد و ساير اشكال ممكنِ هويت و كنش را، مستثنا و حذف ميكند؛ سوم، گفتمان در چارچوب بازي رويهها و كردارها، چگونگي مسلط شـدن يك نـظام معنايي و ساختدهي به معاني در ارتباط با اِعمال رويهها و فهمپذير و مشروعسازي آنها را توضيح ميدهد(تاجیک،1377).
بنابراين، يكي از موضوعات مهم در نظرية گفتمان، امكان تثبيت، انسداد و هژموني گفتماني است. آيا امكان هژموني يك گفتمان بر ابـعاد و بـخشهاي گوناگون سياست و جامعه وجود دارد؟ تحليلگران گفتمان در اين مورد ديدگاههاي متفاوتي دارند؛ فوكو بر اين اعتقاد است كه ماهيت تفوقطلبو فراگير گفتمان موجب ميشود، با وجود پادگفتمانهاي ديگر، يك گفتمانبه منزلت هژمونيك بـرسد و گـفتمانهاي ديگـر را به حاشيه براند؛ از اينرو، درهـر بـازة زمـاني و حوزة موضوعي219، در عين ضديت و تنازع گفتمانها، يكياز آنها تفوق و تسلط مييابد و به رفتارها و رويههاي گفتماني شكل و معنا ميدهد. در حقيقت، گفتمان بر پايه اصـل «انـتظام در پراكنـدگي»220 حدود هويت، خود را مييابد(تاجیک،1377).
لاكلاو و موفه در چارچوب نظريه رابـطهاي گـفتمان، برخلاف فوكو، معتقدند: سرشت سيال زبان، اجازه تثبيت كامل معنا را نميدهد و در نتيجه، امكان هژموني و استيلاي دائم و كامل يك گفتمان وجود نـدارد. بـر اثـر فرآيند تكثير معاني، معنا همواره در معرض تغيير و تحول است؛ بـنابراين، هيچ گفتماني يك كل واحد، بسته و نفوذناپذير نيست. گفتمان هميشه در يك ميدان گفتماني قرار دارد كه منازعه و مبارزه بر سر تعيين مـعنا در جـريان اسـت. همواره عناصر و اصولي وجود دارند كه گفتمانهاي گوناگون بر سر تعيين مـعنا و مـدلول آنها، با هم اختلاف نظر و رقابت دارند. لاكلاو و موفه اين نوع تعامل بينگفتمانها را «ضديت» مينامند. وجود مـيدان گـفتماني و ضـديت بدين معناست كه هويت يك گفتمان دائماً در معرض تهديد و تغيير است(لاکلاو،40:1377).
يكي از اساسيترين منازعات در عـرصة اجـتماع و سـياست، كشمكش براي تعيين معنا و تعلق يك مفهوم به يك گفتمان خاص است. جامعه، سرشار از اين ضديتها و مـبارزات گـفتماني در حـوزههاي موضوعي متفاوت، از جمله سياست خارجي است. هدف از اين معارضة گفتماني، دستيافتن به منزلت هـژمونيك اسـت. در واقع، عمل استيلاجويي، نوعي رويه و كردار مفصلبندي براي تعيين و تعريف قواعد و معاني حاكم و غالبي اسـت كه هـويت و صـورتبنديهاي گفتماني را ميسازند. اين رفتار هژمونيك، مستلزم مرزبندي سياسي بين نيروهاي سياسي و همچنين وجود دالهـاي شـناوري است225 كه گفتمانها براي تعريف و تثبيت معنا و مدلول آنها، با هم رقابت و كشمكش دارنـد. هـدف رويهـهاي هژمونيك، مفصلبندي دالهاي شناور و عناصر تصادفي در يك طرح سياسي و سپس معنابخشيدن به آنهاست. بر اين اساس، تـثبيت رابـطه بين دال و مدلول،226 هژموني تعريف ميشود.227
بنابراين، اگرچه ممكن است يك گفتمان بر اثـر ضـديت و تـنازع گفتماني، نتواند به طور كامل و دائم بر كليه ابعاد و جوانب جامعه غلبه پيدا كند و تمام معاني را تعيين و تـثبيت كنـد، ولي در شـرايط و وضعيتهاي خاص، دستيابي موقت به هژموني امكانپذير است؛ از اينرو، انسدادِ جزئي گـفتمان و تـثبيت جزئي هويت نيز امري ممكن است. فراتر از اين، تعارض و ضديت گفتماني و وجود گفتمانهاي متفاوت بدين معنا نـيست كهـ آنها در تمام سطوح و اصول با هم تعارض و تضاد دارند. ضديت و تعارض گـفتماني، هـمواره تمامعيار و همهجانبه نيست، بلكه ممكن است گـفتمانها در يك يا چـند قـضيه و گزاره فرعي با هم تفاوت و تمايز داشـته بـاشند، ولي در احكام و قضاياي حاكمه با هم توافق و سازگاري داشته باشند. در نتيجه، امكان تحول «از» گـفتمان و تـحول «در» گفتمان وجود دارد(مک دانل،1380).
3-3-کارکرد گفتمان در سیاست خارجی
در بین نظریهپردازان کلاسیک، هالستی از جایگاه ویژهای در تبیین سیاست خارجی برخوردار میباشد. وی تلاش میکند که بروندادهای سیاست خارجی کشورها را بررسی نماید و آن را به عنوان حوزۀ اصلی رفتار و کنش سیاسی بازیگران تحلیل کند. در اندیشههایهالستی، مورگنتا، والتر جونز و رمضانی هیچگونه صحبتی از نقش گفتمان در سیاست خارجی به عمل نیامده است. آنان تلاش میکنند که معادلۀ قدرت را زمینهای برای تعامل هوشمند و هدفمند بازیگران تلقی نمایند و به همین دلیل است که برای موضوعاتی از جمله نظام بینالملل اهمیت ویژهای قائلاند. دراینبارههالستی بیان میکند: «نظام بینالملل محیطی است که واحدهای سیاست بینالملل در آن عمل میکنند. هدفها، خواستهها، نیازها، ایستارها عرصۀ انتخاب و اعمال واحدهای مزبور، بهطور عمده، تحتتاثیر توزیع کلی قدرت در نظام بینالمللی قرار میگیرد… .
برپایه برداشت مبتنی بر دولت، بهعنوان اصلیترین بازیگر نظام بینالملل، توجه خود را به شناخت اجزای سیاسی خارجی معطوف خواهیم داشت. سیاست خارجی پدیدههایی محسوب میشوند که فراتر از مرزهای ملی انعکاس مییابند. از جمله این موارد میتوان به یادداشتهای دیپلماتیک، اعمال دکترین، تشکیل اتحاد و یا تنظیم هدف بلندمدت، اما مبهم، اشاره داشت. بهکارگیری واژههایی همانند ایمنسازی جهان برای دموکراسی به عنوان برونداد سیاست خارجی محسوب میشوند.
لذا، سمتگیری عبارت از ایستارها و تعهدات کلی یک دولت در برابر محیط خارجی [میباشد] و به عنوان استراتژی اصلی آن برای تحقق اهداف داخلی، خارجی و مقابله با تهدیدات مستمر تلقی میشود… استراتژی یا سمتگیری کلی یک دولت به ندرت در یک تصمیم نمایان میگردد؛ بلکه از سلسله تصمیمات متوالی معلوم میشود که در تلاش برای انطباق هدفها، ارزشها و منافع با شرایط و ویژگیهای محیط داخلی و خارجی اتخاذ شدهاند.»(هالستی،167:1373-163)
هالستی تلاش میکند تا تحولات سیاست خارجی کشورها را براساس ایستارها، ارزشها و تصورات کشورهای تاثیرگذار در سیاست بینالملل تبیین نمایند. بخشی از جدالهای بازیگران در حوزههای منطقهای و بینالمللی به چگونگی تصورات آنان از تهدیدات و همچنین مطلوبیتهای بینالمللی مربوط میباشد. ادراک واحدهای سیاسی و رهبران آنان میتواند بر شکلگیری ائتلافهای منطقهای و بینالمللی تاثیرگذار باشند. به این ترتیب نقشهای ملی و بینالمللی کشورها را میتوان به چگونگی ادراک نخبگان سیاسی آنها از محیط منطقهای و بینالمللی معطوف دانست. (همان)
در نظریهپردازی جدید سیاست خارجی میتوان از قالبهای گفتمانی استفاده نمود. از طریق تحلیل گفتمانی میتوان الگوهای متنوعی از رفتار سیاسی و بینالمللی به کار گرفت. به این ترتیب، علاوه بر قالبهای ادراکی و ایستاری در حوزۀ سیاست خارجی، باید به شکلهای دیگری از تعامل نیز توجه کرد. هریک از اینگونه اشکال رفتاری را میتوان انعکاس فضای بینالمللی و شکل خاصی از ادراکات سیاسی بازیگران دانست. گفتمان نیز میتواند چنین احساس و رفتاری را سازماندهی کند.
اگر «سیاست هویت» مبنای تفاوت رفتار کشورها و بازیگران تلقی شود، در آن شرایط میتوان گفتمان را فراتر از فضای ادراکی تلقی نمود و آن را مجموعهای از ادراکات، احساس عمومیو هویتسازی در سطح بینالمللی دانست. براساس قالبهای هویتی و چارچوبهای گفتمانی، الگوهای رفتار در سیاست خارجی نیز شکل میگیرد. فوکو بر این اعتقاد است که «قدرت سیاسی کشورها در قالبهای گفتمانی انعکاس مییابند، گفتمان بستر لازم برای رفتارهای نهادین و موضع تصریحشده کشورها را بهوجود میآورد. بسیاری از کنشهای سیاسی بازیگران، ماهیت غیرزبانی دارند؛ یعنی اینکه از طریق رفتار، اتخاذ مواضع، تصمیمگیری و کنشهای بینالمللی منعکس میشوند. بسیاری از نهادهای سیاسی و سیاست خارجی ماهیت گفتمانی دارند، به این ترتیب نهادهای گفتمانی در زمرۀ نهادهایی محسوب میشوند که شرایط اجتماعی و عمومیگسترش گفتمان را منعکس میسازند. درعینحال میتوان تاکید داشت که گفتمانها میتوانند به سازماندهی نهادهای غیرگفتمانی کمک نمایند. در تحلیل گفتمانی سیاست و سیاست خارجی، نقش ابزارهای قدرت در شکلبندهای رفتار سیاسی و بینالمللی کاهش مییابند. کلمات و واژهها به عنوان تنها ابزاری محسوب میشوند که میتوانند واقعیتها را منعکس نمایند.»(Focault, 1972:25؛ به نقل از متقی، 23:1385)
آنچه را میشل فوکو در تبیین قالبهای گفتمانی رفتار سیاسی بیان میکند میتوان در حوزۀ سیاست خارجی نیز ملاحظه کرد. بهطورکلی «گفتمان» تاسیسکنندۀ «اُبژهها» میباشد. هر گفتمان مبتنی بر بسیاری از «بازنمودها» و همچنین «سمبلها» میباشد (شعیری، 1385). در سیاست خارجی جمهوری اسلامیایران میتوان ابژههای مختلفی را مدنظر قرار داد که بر مبنای قالبهای گفتمانی پدید آمدهاند. مواضع سیاست خارجی جمهوری اسلامیدارای ماهیت «اعلامی» و «ادراکی» است؛ بنابراین در گفتمان سیاست خارجی این دولت نشانههایی از قالبها و قواعد ادراکی رهبران سیاسی وجود دارد. این قواعد میتواند در چارچوب ایدئولوژی و حتی نشانههایی از نوستالوژی شکل گیرد.
آنچه به عنوان رستاخیز اسلامیمورد توجه گروههای اصولگرا قرار میگیرد میتوان انعکاس قواعد ایدئولوژیک و نوستالوژیک دانست. هر جامعهای براساس بنیانهای تاریخی خود فعالیت میکند. انقلاب اسلامیایران نیز توانست نشانههایی از تمایز گفتمانی را بین «خود» و «دیگران» ایجاد نماید. در این تمایز گفتمانی، «خود» کشورهای جهان اسلام تلقی میشود، درحالیکه «دیگری» را باید انعکاس جهان غرب دانست.
در نگرش گفتمانی با تغییر قالبها و قواعد گفتمان میتوان شاهد تغییر ابژه بود؛ زیرا سیاست خارجی براساس ایدههای ثابتی شکل نمیگیرد. بازیهای زبانی مختلفی در سازماندهی سیاست خارجی کشورها تاثیرگذار میباشد. از همه مهمتر اینکه هیچ ارتباط ذاتی بین موضوعات و کلمات سیاست خارجی کشورها وجود ندارد. به همین دلیل است که رئالیستهای سیاست خارجی بر تغییرپذیری رفتار سیاست خارجی تاکید میکنند. آنان بیش از آنکه برای سوژه و همچنین قالبهای گفتمانی اصالت قائل باشند، تمامیتلاش خود را برای شناخت، تاثیرگذاری و ایجاد تعامل با اُبژه به کار میگیرند و در همین چارچوب، تمامیآنها بر تغییرپذیری سیاست خارجی کشورها تاکید میکنند. آنان تغییرات را ناشی از دگرگونی دائمیدر ابژههای سیاسی، اجتماعی و بینالمللی میدانند (متقی، 30 خرداد 1394).
در تبیین نظریه گفتمانی، هرگونه تغییر و دگرگونی را میتوان براساس تحولات دائمیسوژهها توضیح داد. به عبارت دیگر، سوژهها تلاش میکنند تا شکل خاصی از تمایز را بین خود و دیگران ایجاد نمایند. این امر حوزۀ جنبشهای اجتماعی را به عرصۀ سیاست بینالملل گسترش میدهد. زمانیکه جنبشهای سیاسی و اجتماعی در قالب شکل خاصی از ترکیب گفتمانی ایجاد شدهاند، طبیعی است که روابط بازیگران نیز در وضعیت تغییرپذیری و بازنمود قرار میگیرد.
به همان گونهای که دریدا و سوسور بر این اعتقاد میباشند که ساختار زبانی ماهیت ثابت و تکرارشونده ندارد، نظریهپردازان
