
مسئله خاتمیت خود یک مسئله ای است که با زمان ارتباط دارد. نسخ شدن یک شریعت و آمدن شریعت دیگر بجای آن، فقط و فقط به زمان بستگی دارد و الا هیچ دلیل دیگری ندارد. همه علما این را قبول دارند که رمز اینکه یک شریعت تا یک موقع معینی هست و بعد از طرف خدا نسخ می شود، تغییر پیدا کردن اوضاع زمان و به اصطلاح امروز مقتضیات زمان است» (مطهری،1389،ص223)
علامه طباطبایی در رابطه با بحث خاتمیت می فرماید:« رسول خدا، پيغمبرى درس نخوانده كه امر به معروف و نهى از منكر كرده و هر پاك و پاكيزهاى را بر بشر حلال و هر ناپاك و پليدى را حرام مىكند، و موانع و غل و زنجيرهايى را كه مانع سعادت بشر است از دست و پاى آنان باز مىكند، و همه اينها آيات و نشانههاى نبوت آن حضرت و خاتميت نبوت او است» (طباطبایی،1374،ج8،ص381)
از این بیان علامه، استفاده می شود که، در صورتی آموزه های رسول مکرم اسلام(ص) می تواند سعادت کل یشر را تا روز قیامت تامین نماید که این آموزه ها نسخ نشود، بنابراین خاتمیت طرح و این مسئله را حل می کند و این طور نتیجه گیری می شود که این آموزه ها، با گذر زمان نه تنها کهنه و نسخ نمی شوند بلکه سعادت بخش انسان در هر دوره و زمانی می باشند.
5-3-دیدگاه های استاد مطهری
5-3-1- طرح مسئله و جایگاه علمی آن
«برای روشنفکران مسلمان در عصر ما که از نظر کیفیت زبدهترین طبقات اجتماعی میباشند و از نظر کمیت خوشبختانه قشر قابل توجهی به شمار میروند، مهمترین مسئله اجتماعی” اسلام و مقتضیات زمان “است. دو ضرورت فوری، مسؤولیتی سنگین و رسالتی دشوار بر دوش این طبقه میگذارد. یکی ضرورت شناخت صحیح اسلام واقعی به عنوان یک فلسفه اجتماعی و یک ایدئولوژی الهی و یک دستگاه سازنده فکری و اعتقادی همه جانبه و سعادتبخش، و دیگر ضرورت شناخت شرائط و مقتضیات زمان و تفکیک
واقعیات ناشی از تکامل علم و صنعت از پدیدههای انحرافی و عوامل فساد و سقوط. افراد و طبقاتی هستند که این مسئله را واقعا به صورت یک معمای لاینحل و به صورت یک تضاد آشتی ناپذیر مینگرند و معتقدند» اسلام «و» مقتضیات زمان «دو پدیده غیر متوافق و ناسازگارند و از این دو حتما یکی را باید انتخاب کرد، یا باید به اسلام و تعلیمات اسلامی گردن نهاد و از هر گونه نوجوئی و نوگرائی پرهیز کرد و زمان را از حرکت بازداشت و یا باید تسلیم مقتضیات متغیر زمان شد و اسلام را بعنوان پدیدهای متعلق به
گذشته به بایگانی تاریخ سپرد. روی سخن در این مقاله با اینگونه افراد است. استدلال این گروه اینست که اسلام به حکم اینکه دین است بویژه که دین خاتم است و دستوراتش جنبه جاودانگی دارد و باید همانطور که روز اول بوده برای همیشه باقی بماند، یک پدیده ثابت و لایتغیر است و اما زمان در طبع خود متغیر و کهنه و نوکن است، طبیعت زمان اقتضای دگرگونی دارد و هر روز اوضاع و احوال و شرائط جدیدی خلق میکند مغایر با شرائط پیشین. چگونه ممکن است چیزی که در ذات خود ثابت و لایتغیر است با چیزی که در ذات خویش متغیر و سیال است توافق و هماهنگی داشته باشند؟ (مطهری،1373الف،ص11-13)
«این پرسش در واقع یک پارادوکس است که از اینجا شروع می شود؛ ما دین اسلام را به عنوان راهنمایی در زندگی و حیات بشری معرفی میکنیم و دو عنصر جاودانگی و خاتمیت دین که از وییگی های آن شمرده می شود به ثبات و نامتغیر بودن آن حکم می کند و از طرف دیگر لازمه حیات دنیوی آدمیان تغیر و سیلان میباشد توفیق و تلفیق بین این دو گزاره چگونه امکان دارد؟ به بیان دیگر: اسلام چگونه می تواند جوابگوی مسائل پیچیده و دائماً متحول آن هم مباحث مهم، اقتصادی، اجتماعی و سیاسی باشد؟ آیا ضوابط و مقررات 1400 سال پیش قادر به رویارویی با این مسائل نو هستند» (خسروپناه، 1375،ص57)
5-3-2- تعریف مقتضیات زمان
«مقتضیات زمان یعنی مقتضیات محیط و اجتماع و زندگی بشر به حکم اینکه به نیروی عقل و ابتکار و اختیار مجهز است و تمایل به زندگی بهتر دارد، پیوسته افکار و اندیشهها و عوامل و وسائل بهتری برای رفع احتیاجات اقتصادی و اجتماعی و معنوی خود وارد زندگی میکند. ورود عوامل و وسائل کاملتر و بهتر خود به خود سبب میشود که عوامل کهنه و ناقصتر جای خود را به اینها بدهند و انسان به عوامل جدید و نیازمندیهای خاص آنها وابستگی پیدا کند. وابستگی بشر به یک سلسله احتیاجات مادی و معنوی و تغییر دائمی عوامل و وسائل رفع کننده این احتیاجات، و کاملتر و بهتر شدن دائمی آنها که به نوبه خود یک سلسله احتیاجات جدید نیز به وجود میآورند، سبب میشود که مقتضیات محیط و اجتماع و زندگی در هر عصری و زمانی تغییر کند و انسان الزاما خود را با مقتضیات جدید تطبیق دهد».(مطهری، 1373د،ص53)
استاد مطهری در جایی دیگر مقتضیات زمان را اینگونه تعریف و توضیح می دهد: «معنای این لغت اینست که زمان که دائما در حال گذشتن و آمدن است، در هر قطعهای یک اقتضائی دارد، در هر لحظهای، در هر وقتی و در هر قرنی، در هر چند سالی یک تقاضائی دارد. به عبارت دیگر (به جای کلمه اقتضا اگر کلمه تقاضا بگذاریم بهتر فهمیده میشود) زمان تقاضاهای مختلف دارد یعنی الان که ما در نیمه دوم قرن چهاردهم هجری و نیمه دوم قرن بیستم میلادی هستیم، این نیمه دوم این قرن تقاضائی دارد که در نیمه اول نبود، در قرن پیش هم نبود. معنای اینکه تقاضا دارد چیست؟ یک وقت هست ما تقاضای قرن را اینجور تفسیر میکنیم که در این قرن یک چیزهائی آمده است (اصلا تقاضا یعنی به وجود آمدن) پس این قرن اینجور تقاضا دارد. هر چه که در یک زمان به وجود آمد، همین به وجود آمدن معنایش تقاضا است. تبعیت کردن از مقتضای زمان و از تقاضای زمان یعنی در این زمان یک پدیدههائی پیدا شده است و چون این پدیده ها پیدا شده است، پس این قرن تقاضا دارد، بنابراین باید خود را با این تقاضا یعنی باپدیدههائی که در زمان پیدا شده تطبیق داد، آنها را پذیرفت. این یک جور تفسیر است. حالا عرض میکنم که این حرف یعنی چه؟ یک تفسیر دیگر برای تقاضای زمان یا اقتضای زمان، تقاضای مردم زمان است یعنی پسند مردم، ذوق و سلیقه مردم، به این معنی که ذوق و سلیقه و پسند مردم در زمانهای مختلف اختلاف پیدا میکند. هر زمانی یک ذوق و یک پسند حکمفرماست. مثلا در مدهای کفش و لباس میبینید در هر زمانی یکجور کفش میان مردم مد است، یک نوع دوخت لباس مد است یعنی مردم آنطور میپسندند. یک نوع پارچه مد میشود، پسندهای مردم عوض میشود. معنای اینکه انسان باید با مقتضای زمان هماهنگی بکند، اینست که ببیند پسند اکثریت مردم چیست، ذوق عمومی چیست و از پسند عموم پیروی بکند. این همان جملهای است که از قدیم گفتهاند : » خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو «اکثریت هر رنگ را پذیرفتند، تو هم از جماعت پیروی کن همان رنگ را بپذیر. یک تفسیر دیگر نیز برای مقتضیات زمان میشود و آن اینکه تقاضای زمان به معنای اینست که احتیاجات واقعی در [طول] زمان تغییر میکند، آنوقت احتیاجی که بشر در هر زمان دارد یک نوع تقاضا میکند. میدانید که محور فعالیت بشر احتیاج است. یعنی خدا انسان را در این دنیا آفریده است با یک سلسله احتیاجات واقعی» (مطهری، ،1373الف،ص184-193)
5-3-3- علت تغییر مقتضیات زمان
استاد مطهری در بیان علت تغییر مقتضیات زمان، به یک مسئله اساسی و ریشه ای پرداخته و در واقع ریشه آن را در پذیرش امانتی می داند که انسان آن را بر عهده گرفته است.
« إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَی السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَیْنَ أَن یَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنسَانُ إِنَّهُ کَانَ ظَلُومًا جَهُولًا» (احزاب/72 )؛ ما امانت را بر آسمانها و زمین عرضه کردیم. این امانت چیست؟ کدام امانت است؟ چگونه عرضه کردیم؟ بر کی عرضه کردیم؟ بر آسمانها و بر زمین و کوهها. چگونه امانتی را میشود بر آسمان و زمین و کوه عرضه کرد؟ امانت را ما عرضه داشتیم بر آسمانها، بر زمین و بر کوهها اما آنها از اینکه این امانت را بپذیرند امتناع کردند (مطهری،1373الف،ص 22)
استاد در تبیین این امانت می فرماید: «معلوم میشود نوع امانت نوعی است که این موجودات که این امانت بر آنها عرضه شده است باید تحمل بکنند، به دوش بگیرند، نه صرف اینکه بپذیرند. کدام بار است که بر دوش انسانها گذاشته شده است؟ پس معلوم میشود این شکل دیگری است، یک امانت جسمانی نبوده است که خدا یک جسمی را عرضه بدارد به زمین، بگوید نه، به کوهها، بگوید نه، به آسمانها، بگوید نه، ولی به انسان بگوید تو، انسان بگوید بلی من حاضرم. بعد میفرماید :«انه کان ظلوما جهولا انسان که تنها موجودی بود که حاضر شد این امانت را به دوش بگیرد ظلوم است. حالا که قبول کرده چرا این موجود را قرآن ظلوم و جهول خوانده است؟ این موجودی که این امانت را به دوش گرفت بسیار ستمگر است. جهل به معنی نادانی، و جهولا مبالغه در نادانی است : و بسیار نادان هم هست. (همان،ص 23)
استاد در ادامه، راز پذیرش امانت را در استعداد انسان می داند و عدم پذیرش دیگر موجودات، در عدم استعداد آنها در پذیرش این امانت بوده است. «معنای عرضه کردن اینست که هر کمالی و هر فیضی
از ناحیه خدا بر تمام مخلوقات عرضه میشود، فقط آنکه استعداد دارد میپذیرد و آنکه استعداد ندارد نمیپذیرد. آیا این موهبت که نامش رسالت است از طرف خداوند به بعضی از انسانها عرضه میشود و از بعضی دیگر مضایقه میشود؟ یعنی پیغمبری را به پیغمبر عرضه کردند پذیرفت، به من عرضه نکردند، اگر به من هم عرضه میکردند میپذیرفتم؟ یا نه، آن حقیقتی که نامش وحی است، رسالت است، نبوت است، یک حقیقتی است که از ناحیه خداوند هیچگونه مضایقهای (در عرضه آن) نیست، آن حقیقت بر همه مخلوقات عرضه میشو،، به سنگ هم اگر بتواند بپذیرد میدهند ولی سنگ نمیتواند بپذیر،، حیوان نمیتواند بپذیر،، انسانها هم نمیتوانند بپذیرند مگر افراد بخصوصی.. آن امانت هم که خدا میفرماید عرضه داشتی،، بر تمام مخلوقات عرضه کردند و هیچکدام از مخلوقات نتوانستند آن را بپذیرند مگر انسن.. پس تا اینجا میفهمیم که در انسان یک استعدادی وجود دارد که در موجودات دیگر آن استعداد وجود نداد.. انسان چون استعداد آن را داشت به او داده. (همان،ص 24 و 25)
استاد آن امانت را تکلیف و وظیفه و قانون دانسته و اینکه انسان تکلیف مدار و وظیفه مند زندگی کند. «حالا آن امانت چیست؟ گفتند تکلیف و وظیفه و قانون. یعنی اینکه زندگی انسان زندگیای باشد که او باید در پرتو تکلیف و وظیفه آن را صورت بدهد یعنی برای او وظیفه معین بکنند و او هم بار تکلیف، بار قانون، بار مسؤولیت را به دوش بگیرد، و این همان چیزی است که در غیر انسان وجود ندارد یعنی غیر انسان، همه مخلوقات و موجودات وظایفی را که انجام میدهند بدون تحمل مسؤولیت است، روی اجبار و الزام است. تنها انسان است که میشود برای او قانون طرح کرد و او را مختار و آزاد گذاشت و به او گفت اگر راه سعادت را میخواهی طی کنی باید از اینجا بروی و اگر راه بدبختی را میخواهی بروی از این طرف، و در هر حال اختیار با خودت است، حالا این تو هستی و این راه. این موضوع نامش تکلیف است». (مطهری،1373الف،ص 25 و 26)
5-3-3-1- تفاوت اساسی انسان و حیوانات اجتماعی
استاد مطهری در تبیین بیشتر این استعداد و اینکه تنها انسان این استعداد را برای پذیرش امانت الهی دارد به زندگی اجتماعی انسان و حیوان اشاره می کند و توضیح می دهد که چطور زندگی انسان در طول دوران زندگی دچار تغییرات گوناگون شده و دوره های مختلفی را پشت سر گذاشته و حال آنکه زندگی اجتماعی برخی حیوانت همان بوده که هست.
«انسان زندگی اجتماعی دارد یعنی باید با اجتماع زندگانی بکند و الا منقرض میشود. ولی انسان، تنها موجودی نیست که باید زندگی اجتماعی داشته باشد. زندگی اجتماعی یعنی زندگیای که در آن تقسیم کار و تقسیم مسئولیت و نظم و تشکیلات وجود داشته باشد. بعضی از حیوانات واقعا زندگی اجتماعی و تشکیلاتی دارند، در زندگی آنها تقسیم کار هم وجود دارد، همینجور که افراد بشر کارها را تقسیم کردهاند و تولید و توزیع دارند یعنی مایحتاج خودشان را
