
میداند و داستان تاریخ جهان مسیر واحدی را در پیش دارد. اما نکته جالب توجه در متن برویین سن، تکامل معکوس یا سیر نزولی این روند است. این تکامل معکوس چه معنایی میتواند داشته باشد؟ در این روند تکخطی از تاریخ تحول جهان، جامعه کرد جامعهای ایستا است و چرخه تحول تاریخ جهانی هیچ تاثیری را به تغییر درونی این جامعه بر جای نمیگذارد و یا دارای روندی معکوس است که حرکتی روبه عقب دارد؛ یعنی جامعه کرد دارای ساختاری کهن و بدوی است. در بخش دیگر از این کتاب، شاید این روند معکوس به صورت واضحتری به چشم بخورد. در فصل سوم کتاب با عنوان قبایل و دولت، وضعیت حرکت تاریخی کردها از سازمانهای ساده به ساختارهای پیچیده مدرن را بیان میکند و در این راستا متکی به ایده مورتن فراید مردم شناس است که به شکل نقلقول مستقیم ساختارهای بینامتنی، نگاه مردم شناسانه به ابژه تحقیق را به تصویر می کشد که چگونه رشته مردمشناسی خود نیز درون نگاههای مسلط غربی به شرقیسازی بقیه جهان کمک میکند:
«بیشتر قبایل پدیدههای درجه دومی به مفهوم خاص می نمایند، این قبایل شاید حاصل جریاناتی باشند متاثر و برانگیخته از ظهور جماعات دارای سازمان یافتگی عالی در میان جماعتی که به شکلی ساده سازمان یافتهاند. اگر بتون چنین چیزی را اثبات کرد، در آن صورت میتوان قبیلهگری را در مقام واکنشی در قبال ساختارهای پیچیده سیاسی دید تا گامی اولیه وضروری در تکامل» (فراید به نقل از برویین سن،192)
پیوند این متن فراید به عنوان یک مردم شناس با متنی که در مورد کردها نوشته می شود، توسط برویین سن در مقام مولف ـ کسی که بین متون مختلف الفتی ایجاد میکند و آنان را به همدیگر مرتبط میسازد ـ بیانگر این نکته است که مردم شناسان اروپایی علاقه ومیل عجیبی به جوامعی با سازمانهای ساده و یا ابتدایی دارند و از این رو متوجه فرهنگهای بقیه جهان/شرق میشوند. مردمشناسی فرهنگهای غیر را به ابژه مطالعه و نگاه غربی بدل میکنند. برویین سن نیز در مقام کسی که در ژانر مردمشناسی در مورد کردها مینویسد درون این قاعده گرفتار است.کرد، به عنوان جامعهای سازمان نیافته و بدوی و قبیلهای موضوع پژوهش مردم شناسانه وی را شامل میشود. در این نقلقول قبیلهگری واکنشی معکوس در برابر جریان تکامل اجتماعی محسوب میشود. ساختارهای پیچیده سیاسی مانند دولت مدرن نیز نمیتواند با ساختار کهن حاکم بر جامعه کرد همخوانی داشته باشد و از این رو واکنش آنها ارتجاعی است.
موضوع پژوهش برویین سن بیعتها یا وفاداریهای اولیه54 است. انتخاب کردها در این پژوهش این ایده را القاء میکند که کردها در بدویت و مراحل اولیه تکامل تاریخی بسر میبرند و ساختارهای وفاداری قبیلهای بر آنها حاکماند. جامعه کرد در این روند خطی از تاریخ در مرحلهای ابتدایی بازنمود مییابد. وفاداریهای اولیه در این متن دلالتگر بر وفاداریهای پیشامدرن درون ساختارهای قبیلهای و مذهبی است. بر این اساس کرد در این تقسیمبندی زمان تاریخی متعلق به زمان عصر جدید نیست و به دورههای پیشامدرن تعلق دارد که به صورت ضمنی دارای وفاداریهای اولیه است. برویین سن نیز همچنان درمقام یک اروپایی به فرهنگهای بقیه جهان نگاه میکند؛ نگاهی که طرد کننده و فرودستساز است؛ او به جغرافیاییی تعلق داردکه دارای منافع مشخص و خاص درخاورمیانه است. بنابراین نوشتار او درون ساختارهای پیچیده دانش و قدرت غربی قرار میگیرد. این متن را نیز نباید به آگاهی نویسنده تقلیل داد بلکه خود نویسنده نیز در مقام کسی که درباره فرهنگهای دیگر جهان مینویسد، دارای موقعیتی خاص درون نظام دانش است. مولف قبل از آن که بنویسد یا مطالعه اکتشافی انجام دهد درون مجموعهای از متون پیش از خود گرفتار آمده آمده است که بر روی هم تلنبار گشتهاند. این نظام بایگانیای است که دو قرن پیش توسط سیاحان، شرقشناسان و دیپلماتهای پیش از او حجیم گشته و دارای قدرت ارجاعی هستند. برویین سن نیز متکی به آثار شرقشناسان پیش از خود است: افرادی مثل ریچ، لیارد، فریزر، ادموندز، رودلف، ساندرسکی، تیلر، سوون، مکنزی، فرات که نوشتارشان به صورت پیوستاری از نقلقولها در متن بروییین سن حضور دارد زیرا مجموعه متونی را گردآوری کردهاند که هرگونه آشنایی اولیه یا شناخت درباره کردها، از رهگذر آنان صورت میگیرد.
در کتاب کرد وکردستان نیکیتین نیز چنین نگاه تکخطیای به سیر تاریخی دیده میشود که در آن کردها دروضعیت اولیه و ابتدایی زندگی قبیلهای قرار دارند. در این متن نیز ساختارهای شرقشناسی بر آن تسلط یافتهاند و همان تقابلات دوتایی از نظر زمان تاریخی نیز حضور دارند. خود مولف عضو دایمی موسسه بین المللی مردمشناسی بوده است ودر میان تحقیقات سایر شرقشناسان قرار دارد و از آنها استفاده کرده است. برای مشخص کردن وضعیت تاریخی فرهنگ کرد، نیکیتین از مولتکه نقلی میآورد مبنی بر اینکه شاهدی برای سخنان خودش باشد:
«… قانون رفتاری که زندگی به کرد میآموزد این است که دنیا از آن آدمهای دلیر است. با این حال اگر همه این ویژگیهای اخلاقی تابع مکتب سختگیر عشیرتی نمی بود ـ مکتبی که در آن تسلط برایثار نفس و خود فدا کردن برای همنوع و انجام وظیفه در برابر جامعهاش را می آموزد ـ جز برای مبارزهای بی امان که به نابودی خودش میانجامید هیچ سودی به حالش نمی دانست.» (مولتکه به نقل از نیکیتین،157)
مولف در پاورقی این صفحه به این نکتهاشاره میکند که مولتکه انگشت روی اصل گذار از مرحله ابتدایی و تنازع بقا به مرحله بالاتر یعنی تشکیل قبیله پا گذاشته است. در این بیان مولتکه و نیکیتین ایده تحول تاریخی و تکامل اجتماعی نهفته است. اما در این روند از تکامل تاریخی جامعه کرد در همان مراحل ابتدایی و سازمان نیافته قبیلهای باقی مانده است. در این نوع نگاه به تاریخ به صورت ضمنی طرحی یکسان و یکدست از تاریخ جهان و ملل مختلف بر اساس روند خطی در جریان است که وضعیت تاریخی هر کدام از آنها بر اساس جایگاه شان در این پیوستار زمان خطی مشخص میشود. در ساختار روایی اروپاییان، تاریخ فرهنگهای شرقی تا حد سکون وایستایی فروکاسته میشود و در جریان تکانل اجتماعی هیچ نقشی را ایفا نمیکنند. این نکته را نیز میتوان در میان کتاب نیکیتین نیز یافت. وی بار دیگر برای مشخص کردن وضعیت تاریخی قوم کرد از یک سیاحت نامه دیگری نقلقول میآورد: از متن کتاب زندگی بدوی در میان کردها نوشته میلینگن. او مربی و آموزگاری در هنگترک و ارمنستان بوده است و این سفرنامه متعلق به آن دوران می باشد یعنی قرن نوزدهم. وی نیز در مقام یک اروپایی درباره کردها و وضعیت زمانی آنها مینویسد:
« اینکه ما امروز در میان تودههای ساکن کردستان و ارمنستان همان آداب و رسوم و همان ویژگیهایی را کشف میکنیم که خاص اجدادایشان بوده است، از اهمیت تاریخی والایی برخوردار است. این خود ثابت میکند که اگر ملتهای ساکن دیگر کره زمین تغییر و تحول تقریبا کاملی پیدا کردهاند در مشرقزمین که مردم آن به خواب رفتهاند، اوضاع بر همان روال سابق باقی مانده است …» (میلینگن به نقل از نیکیتین،322).
در این نقلقول میلینگن نیز تقابل بنیادین بین شرق و غرب در تقسیم بندی کرهی زمین به مشرقزمین و دیگر ملتهای ساکن کره زمین که غیر از غرب نمیتواند باشد، در سطح متن کارکرد خود را حفظ کرده است؛ عامل تغییر و تحول را ساکنان مغربزمینایجاد میکنند و شرقیان درایجاد این تحول هیچ نقشی ندارند. به عبارت دیگر دلالت نهفته در این متن میتواند این باشد که «غرب سوژه تحول تاریخی است».کردها نیز در این جغرافیای تخیلی به قلمرو مشرقزمین تعلق دارند و بنابراین فاقد هرگونه توان تحول و دگرگونی در شکل بدوی زندگی شان هستند. با وجود آن که این متن از سوی میلینگن در1870 نوشته شده است، تکرار بی چون چرای آن از سوی نیکیتین را میتوان در حکم تایید منطق درونی متن درک و تفسیر کرد.البته عنوان کتاب میلینگن زندگی
