
تثبيت اين هويت اثر دارد. هر جامعه اي با قوانين رسمي يا هنجارهاي غير رسمي خود تعيين مي کند که مرد و زن بايد چه رفتارهايي داشته باشند؛ چه نقش هايي را مي توانند يا بايد بر دوش گيرند؛ و چه ويژگي هاي شخصيتي اي براي آنان مناسب است. بنابراين بر پايه ي شواهد علمي فراوان هويت جنسي هر فرد، اگرچه به کمک عناصر اجتماعي (مثل برخورد و تربيت والدين، نظام پاداشها و الگوگيري) شکل مي گيرد، جنبه زيستي و رواني اي که به طور طبيعي در هر فرد وجود دارد، اين هويت را استوار مي سازد و به آن مشروعيت مي بخشد. 45
2-2خاستگاه نقشهاي جنسيتي
از خلال مباحث جامعه شناختي ، سه ديدگاه براي تبيين خاستگاه نقشهاي جنسيتي به دست ميآيد:
1- طبيعت
2- فرهنگ اجتماع
3- صنعتي شدن
2-2-1طبيعت به عنوان خاستگاه نقشهاي جنسيتي
ابتدا بايد تصريح کنيم که مراد ما از واژه طبيعت ،در اين مقام ،اعم از بيولوژي و امور رواني است . بنابراين نظريات زيست شناسان و روان کاواني هم چون فرويد در بيان خاستگاه تفاوتهاي مردان و زنان و رابطهي آن با نقش نيز در همين بخش دسته بندي ميشوند. همواره کساني بودهاند که تفکيک نقش براساس جنسيت را به تفاوتهاي طبيعي ميان زنان و مردان باز ميگرداندند. چنان که هنوز هم تفاوتهاي روان شناختي يا تفاوت زن و مرد در فرزندزايي مبناي اکثر جوامع براي توجيه تقسيم پايگاه و نقش مردان و زنان است. در نگرش ديني تا حد بسياري رابطهي نقش / جنس به همين تفاوت مستند ميشود. هر قدر تفاوتهاي ميان مردان و زنان از نظر علمي ثابت شود اين نظريه بيشتر قوت ميگيرد. هر قدر رابطهي بين نقش / جنسي به خاستگاه طبيعي مستند نشود، راحتتر ميتوان نقشهاي جنسي را به چالش کشيد؛ زيرا در فرض مزبور تغيير رابطهي نقش/ جنس ميسور نيست.
هر قدر اهداف مشترک بيشتري براي خانواده و اجتماع تعريف شود تقسيم کار ضروري تر ميشود. حال اگر اين طرح با توجه به نيازهاي خانه و تواناييهاي بيولوژيک و فيزيولوژيک اعضاي آن باشد بيشتر دوام خواهد يافت. لذا بديهي است در هيچ شيوهاي نمي توان فعاليتهاي هم عرضي که از نظر کمي و کيفي کاملاً يکسان باشند براي مردان و زنان تعريف کرد.46
2-2-2فرهنگ و اجتماع به عنوان خاستگاه نقش هاي جنسيتي
نظرياتي که تمايز نقش ها را بر اساس جنسيت به فرهنگ و اجتماع اسناد ميدهند پر شمارند، که هر يک نيز اهداف متفاوتي را در پي ميگيرند.
نظريهي فمنيستي
در دوران نظريه پردازان فمنيستي، يعني دهههاي شصت و هفتاد ميلادي، تفکيک مفهوم جنس و “جنسيت” مطرح شد. جنسيت (gender) مفهوم تازه اي بود که بنا شد نظريهي جايگزين نظريهي زيست شناختي تفاوت را سامان دهد .
اجتماعي شدن جنسيت به اين معنا بود که زنانگي يک برساختهي اجتماعي است. زن بودن، بنابر معيارهاي فرهنگي و اجتماعي، به معناي ايفاي نقشهاي خاص، مانند خانه داري و مادري است. بنابراين جامعه با ساختن انتظارهاي معين از زنان و مردان، آنان را به ايفاي نقشهايي متمايز وادار و تربيت کرده است. از نظر اينان نقش بيولوژيک زن در بارداري و زايمان پشتوانهاي کافي براي توجيه تمايز نقش ها به دست نمي دهد.
گفتني است نظريه هاي فمنيستي در بازگرداندن تمايزهاي نقش ها به فرهنگ يا عناصر فرهنگي همرأي نيستند. فمنيسم در بستر مدرنيته به دنبال ايجاد مفهومي از برابري بود که نقش هاي جنسيتي را بر نمي تابيد.47
نظريه جامعه شناختي کارکردي
نظريههاي کارکردي، بر تقدم رتبي و اساسي کل و ساختارها بر اجزا متمرکزند. پس بر اساس اين نظريات مصالح اجتماعي نيز به گونهاي بر مصالح فردي تقدم دارند. در اين نظريهها هم چنين، يک پارچگي عناصر سازندهي نظام اجتماعي که وحدت کارکردي ناميده ميشود نيز ضروري است. هر جزء در جاي خود وظيفهي مناسب خود را انجام ميدهد که اين امر تعادل کارکردي ناميده ميشود.
در اين نظريهها انتظارات مشخصي از افراد و گروهها، متناسب با پايگاهي که دارند، وجود دارد. اين انتظاراها نيز ارزشگذاري شده اند که ارزش يابي ها در نهادينه کردن رفتار بسيار اثر گذارند.
تالکوت پارسونز يکي از نظريه پردازان کارکرد گرايي ساختار بود که ديدگاهش از پايان جنگ جهاني دوم تا ميانهي دههي 1960در قلمرو زبان انگليسي بر نظريهي اجتماعي سيطره داشت. بر اساس نگرش وي هر جزئي موظف است براي حفظ تعادل کل، وظيفه و نقش معين خود را ايفا کند. اين نگرش کلان دربارهي خانواده و ارتباط خانواده با نظام بيروني اجتماع نيز وجود دارد. بنابراين پارسونز بر تمايز نقش ها طبق الگوي “مرد نان آور و زن خانهدار” تاکيد ميورزد. حفظ اين الگو هم به سود خانواده و هم به سود اجتماع بزرگتر است. البته وي بر نقش نظامهايي از انتظارها نيز تاکيد ميکند و معتقد است اين انتظارها هستند که روابط بازيگر را به شيوههايي کنترل ميکند که به گونهاي تنگاتنگ با نيازهاي کارکردي خود جامعه پيوند دارد. به عبارت ديگر سامانهي جامعه براي حفظ کارکردهاي خود به تنظيم نقشهاي افراد در همهي موارد حتي خانواده ميپردازد.48
2-2-3تأثير صنعتي شدن بر نقشهاي جنسيتي
مسئله تقسيم نقش بر اساس جنسيت از محورهاي مهم اثر گذاري توسعه ي صنعتي است، در آغاز دورهي صنعتي شدن، تمايز نقشها تحکيم ميشود و سپس اين امر دچار دگرگونيهاي ديگري ميشود. سرمايهداري و پديدهي مدرنيته نيز با تأکيد بر سه محور اصلي يعني کار سياست و زندگي شهري بر اين تاثيرات متضاد در زندگي زنان افزودند:
در دورهي اول با آغاز انقلاب صنعتي در سدهي نوزدهم و پيدايش کارخانهها و تعاريف جديد از کار و توليد ، ارزش ها تغير يافت. يافتن پول، سود، اصالت يافتن لذت و انباشتن سرمايه در واقع نظامي ايجاد کرد که در آن کارهاي مزدي ارجحيت فرهنگي بيشتر يافت. بنابراين آنچه در اين ميان اثر گذار بود فقط نظام سخت افزاري دورهي صنعتي نبود بلکه پيامدهاي اجتماعي و فرهنگي آن در ارزش گذاري نقشهاي متمايز نيز بسيار مهم و قابل توجه بودند.
در دورهي دوم با ادامهي راه صنعتي شدن و گسترش نظامهاي سرمايهداري معيار فوق به گونهاي ديگر بر نقشهاي جنسيتي اثر گذاشت. در اين دوره عناوين جديدي پيدا شدند که هر يک به گونهاي بر نقش هاي جنسيتي اثر نهاد. البته پرداختن به تاثير هر يک از اين عوامل از حوصلهي اين نوشتار خارج بوده و ما تنها به ذکر نام آنها بسنده ميکنيم، اين عناوين عبارتند از :
1-تخصيصي شدن کار و تشکيل موسسات مختلف خدماتي و اجتماعي
2-استقلال اقتصادي زنان
3-افت اقتدار در خانواده و گسترش ائديولوژي هاي فرد محور.49
2-3بحران هويت جنسي و پيامدهاي آن
از اوايل دههي 1970، دولت هاي غربي متاثر از نظريههاي علوم اجتماعي و نظام سرمايهداري براي از بين بردن نابرابري در نقش هاي زنان و مردان، سياست گذاريها جديدي کردند که نتيجهي آن اجراي الگوي تشابه جنسيتي بود. زيبايي نژاد به مواردي از اين پيامدها اشاره مي نمايند که عبارتند از:
اول: تغيير در خود پندارههاي زنان و مردان (هويت جنسي) به کاهش تمايل به رفتارها، نگاهها و احساسات زنانه و مردانه در هر يک از دو جنس مي انجامد و نتيجه آن کم شدن جذابيت زن و مرد براي يکديگر است. اين امر بيش از همه، بر نهاد خانواده تاثير گذاشته است. کم شدن انگيزههاي تشکيل خانواده، افزايش تک زيستي، تزلزل در ساختار خانواده کم شدن اثر گذاري خانواده، کاهش نقش زن و افزايش طلاق ناشي از آن است که هر يک از دو جنس، موجوديت خود را به منزلهي صنفي مستقل و کارآمد در نظر نگرفته و به ايفاي نقشهاي خاص علاقهاي ندارند و براي اين منظور آموزش نديدهاند.
دوم: تغيير الگوي روابط جنسي ، پيامد ديگر اختلال در هويت جنسيتي است. در دههي اخير به دليل کم رنگ شدن مرزهاي جنسيتي توجه به صفات جنسي، چون حيا و عفاف در زنان و غيرت در مردان تضعيف و تمايل به کنار گذاشتن اصول ثابت اخلاقي و مصالح اجتماعي بيشتر شده است .
سوم: تغيير در خود پندارهي زنان به تغييراتي در نظام ارزشي و آرمان هاي آنان ميانجامد و آن گاه که ايشان ميان وضع موجود و آرمانهاي خود تفاوتهايي معنا دار مشاهده کنند در پي تغيير وضعيت اجتماعي بر ميآيند. بنابراين ميتوان شکل گيري جمعيتهاي زنانه براي پي گيري مطالبات خويش و تقويت جنبشهاي زنان را از پيامدهاي تحول در هويت جنسي دانست.
چهارم: تحول در الگوي مشارکت اجتماعي، اقتصادي و سياسي نيز از پيامدهاي مهم تغييرات هويتي است. از دههي 1960 بويژه شاهد حضور گستردهي زنان در مشاغل اقتصادي و مناسب سياسي اي هتسيم که مردانه تلقي ميشد.
پنجم: افزايش شبهات ذهني دربارهي آموزههاي ديني که بر تفاوت نقش ها و حقوق زن و مرد تاکيد ميورزند، پيامد ديگر تحولات هويتي است.
ششم : افزايش بيماريهاي مختلف بويژه اضطراب و افسردگي و افزايش تخاصمات و کاهش کارآمدي در خانه و اجتماع نيز از ديگر نتايج تحولات هويتي ميباشد.50
تمامي موارد نامبرده حاکي از اهميت نقش هاي جنسيتي و ضرورت تفکيک ميان آنها مي باشد. باور نقش هاي جنسيتي بر باور هويت جنسي متفاوت مردانه و زنانه مبتني است. به عبارت ديگر، نقش هاي جنسيتي رفتار هويت جنسي اند. بنابراين هويت فرد با بن مايه هاي طبيعي و رواني و کارکردهاي متفاوت دو جنس، منشأ تفاوت در نقش هاست که نفي آنها به بحران روان شناختي، اختلال عملکردي و مسائلي ديگر خواهد انجاميد. 51
فصل سوم: بررسي جايگاه اجتماعي زن در کتاب مقدس عبري
مقدمه
در فصل حاضر به بررسي جايگاه اجتماعي زن در کتاب مقدس عبري خواهيم پرداخت. ما اين موضوع را ذيل دو بخش يعني منزلت انساني و منزلت اجتماعي زن مورد مداقه قرار مي دهيم. در بخش اول ذيل سه مولفه ي روايت آفرينش، زن و شر وخطابات متن در صدد تبيين منزلت انساني زن در متن عبري خواهيم بود. در بخش ديگر با بررسي نقشهاي تعريف شده براي زن در خانواده و جامعه منزلت اجتماعي زن را تبيين مي نماييم.
بخش اول : بررسي منزلت انساني زن در کتاب مقدس عبري
1-روايت آفرينش
“قصه آفرينش تورات، خلقت آدم و گناه اوليه و هبوط او چون کابوسي معرفت انسان را در طي چند هزار سال زير فشار قرار داده است. اين کابوس هنوز بشريت را رها نکرده است “.52
روايت آفرينش اسطوره اي است که اساس و بنيان اديان بوده و بويژه در اديان ابراهيمي (يهوديت ،اسلام و مسيحيت) شباهت هاي زيادي با يکديگر دارد. به کارگيري کلمات خاص جهت ناميدن زن و مرد، زمان آفرينش و چگونگي آفرينش هر يک و علت آفريدن زن، از جمله نکاتي است که در اين داستان به آن اشاره مي شود. از اين جهت بررسي اين داستان به عنوان عامل زير ساخت و بنيادي نوعي تفکر در مورد”زن” درخور توجه ميباشد.
1 -1 اشتراک زن و مرد در اصل انسانييت
کتاب مقدس عبري دو روايت متفاوت از آفرينش اولين زن و مرد مطرح مي نمايد. اولين روايت در فصل اول سفر پيدايش و دومين روايت در فصل دوم اين کتاب مطرح مي شود. هر چند که به طور مرسوم روايت دوم به عنوان دنباله و ادامه روايت اول قلمداد مي شود اما هر يک حاوي نکات متفاوتي هستند. در روايت اول به آفرينش برابر و همزمان زن و مرد اشاره شده که در آن هر دو شبيه خدا خوانده مي شوند و پيوسته با وظايف زايايي و توليد مثل تقويت مي شود53. در اين روايت پس از اينکه ماجراي آفرينش جهان در پنج روز بازگو مي شود در روز ششم خدا مي فرمايد:
حکومت کنند”54.
در اين آيه به آفرينش انسان اعم از زن و مرد اشاره شده که بر اين اساس نوع انسان شبيه به خدا آفريده شده است و نوع انسان حاکم بر موجودات زمين خوانده مي شود. در اين روايت هيچ نشاني از برتري يک جنس بر جنس ديگر موجود نيست و زن و مرد به لحاظ مرتبت و جايگاه انساني هم رديف و مشابه يکديگر مي باشند. در ادامه، آيه 27 ، مي خوانيم:
“خدا انسان را شبيه خود آفريد. ايشان را زن ومرد آفريد”55.
از اين آيه تفاسير
