
از قشون عباس میرزای ولیعهد بیرون کشیده و هر گونه دخالت در نظام ایران را برایشان ممنوع کرد. از این مرحله به بعد، ایران طفل سرگردان بی یار و یاوری شد که به دلیل بی کفایتی شخص اول مملکت، از تمامی متحدانش رو دست خورد. فرانسه که روزی ناجی وطن به حساب می آمد، به سرزمینی دور از دسترس تبدیل شد که حمایتهایش از ایران حسرت تعدادی از روشنفکران گردید.
در 1191، جنگی بین فرانسویان و روسها در گرفت که روسها با به آتش کشیدن مسکوی فتح شده، سپاه ناپلئون را به عقب راندند. یک سال بعد نیروهای روسیه در اصلاندوز – یکی از شهرهای اردبیل – به سپاه عباس میرزا حمله کردند و بعد از تحمیل شکستی سخت، مهمات سپاه را هم به غنیمت بردند. روسها به کمک انگلیسیها تدارک آخرین جنگ با قوای جدید ناپلئون را می دیدند. ایران نیز در تهیه و تدارک قوای جدید برای حمله به روسها بود ولی با وساطت انگلیس عهدنامه گلستان امضا شد که به موجب آن ایالات گرجستان و دربند، بادکوبه و شیروان و شکی، گنجه و قراباغ و مغان و قسمتی از تالش به روس ها واگذار شد و ایران از هر گونه حقوقی که بر قسمتهای دیگر قفقاز داشت صرف نظر کرد. به علاوه ایران متعهد شد که در دریای خزر ناو جنگی نداشته باشد و روسیه تعهد کرد ولیعهد را برای رسیدن به سلطنت یاری نماید و به این ترتیب موقعیت روسیه و انگلیس تثبیت شد.
درفروردین ۱۱۹۸ کاپیتان بروس35 فرمانده ناوگان انگلیسی در خلیج فارس و حسنعلی میرزا فرمانروا و والی فارس، قراردادی امضا نمودند که به موجب آن اداره امور خلیج فارس تا زمانی که ایران توان حفظ امنیت در این مناطق را ندارد، برعهده انگلیسیها باشد. در آذر ۱۱۹۸ انگلیسیها ناوگانی شامل شش کشتی جنگی و سه هزار ملوان به فرماندهی سر ویلیام گرانت کایر36 از بمبئی عازم خلیج فارس شد و راس الخیمه و دیگر شیخنشینهای سواحل جنوبی خلیج فارس را یکی پس از دیگری تصرف کردند و در طول مدتی از ۱۵ تا ۲۰ دی ۱۱۹۸ با شیوخ نواحی شمال شبه جزیره عمان و شیخ بحرین پیمان بست تا شیوخ منطقه از ستیز و تعرض به یکدیگر بپرهیزند. بدین ترتیب مناطق مهمی از جنوب ایران هم از خاک وطن جدا شد.
در طول سالهای بعد، میان عباس میرزا و فتحعلی شاه در ارتباط با ادامه جنگ با روسها اختلاف افتاد. عباس میرزا مایل به جنگ و پس گرفتن سرزمینهای جدا شده بود اما فتحعلی شاه با اینکه در فکر آزادسازی شهرهای قفقاز بود اما حاضر نبود برای حمایت مردم و سازماندهی سپاه اقدامی نماید. مردم مسلمان و مسیحی آن منطقه از آزار روسها به ستوه آمده و نمی توانستند ذلت و حقارت را تحمل کنند و به تظاهرات ملی مذهبی پرداختند که به گفته واتسون37 مورخ انگلیسی، پس از دوره نادر شاه نظیر نداشت. اما این قیام و تظاهرات نتیجهای به جز تقویت روحیه استبداد ستیزی مردم نداشت.سرانجام همان ضعف فرماندهی و ناتوانی دستگاههای دولتی و ناهماهنگی سازمان حکومتی با احتیاجات و خواستهای ملی در هنگام جنگ موجب شد دوباره همان بیانضباطیها و تفرقهها و شکستهایی که به دنبال پیروزی اولیه حاصل میآمد، دامنگیر ارتش ایران شود. سایه شوم این بی انضباطی ها و نابسامانی های دولتی، در نمایشنامه های متقدم، به شکل آیرونیکی دیده می شود.
دوره دوم جنگهای ایران و روسیه هم به شکست انجامید و عباس میرزا پیشنهاد صلح روسها را پذیرفت و معاهده ترکمنچای منعقد شد که مطابق آن ایران، خانات ایروان و نخجوان را به روسها واگذار کرد و از حقوق خود برای کشتیرانی در دریای خزر محروم شد و متعهد شد تا مبلغ پنج میلیون تومان غرامت جنگی پرداخت نماید. در فصل دهم عهد نامه قرار شد تا گفتگوی تجاری به عنوان متمم عهد نامه سیاسی بین دولتهای ایران و روسیه برقرار شود از جمله این که روسیه واجد حقوق کاپیتولاسیون – سپردن حق رسیدگی قضایی به جرایم اتباع خارجی به نماینده حقوقی همان دولت خارجی – در ایران شد و حقوقی در مداخله در امور اتباع روس در کشور بدست آورد.
انگلیسیها که قصد داشتند در ممالک آسیای مرکزی نفوذ بیشتری داشته باشند، امنیت خراسان و مرزهای هندوستان را هدف قرار می دادند. آنها تلاش می کردند تا نشان دهند علت اقدامات نظامی ایران در خراسان، تسخیر هرات به تحریک روس هاست تا مشترکاً به هندوستان حمله کنند لذا در اواخر سلطنت فتحعلی شاه، حکومت بریتانیایی هند، هیئت مفصلی از ماموران نظامی خود را به ایران فرستاد. فتحعلی شاه این هیأت را پذیرفت و با قرار دادن ارتش ایران در اختیارشان، قضیه را فیصله داد.
نا آرامی های گسسته داخلی تا اواخر دوره سلطنت فتحعلی شاه ادامه داشت. در سال۱۲۱۱ محمد میرزا پسر عباس میرزا به هرات لشکرکشی کرده و امیر آن منطقه، کامران میرزا که بنای ناسازگاری گذاشته بود را مغلوب نمود، اما به علت مرگ ناگهانی عباس میرزا، در مشهد با امیر هرات پیمان صلح منعقد نمود و بلافاصله خود را به تهران رساند و به ولیعهدی انتخاب شد.
فتحعلی شاه پس از فرستادن ولیعهد تازه اش محمدمیرزا به آذربایجان – جایگاه ولیعهدان قاجار – از تهران به عزم جنوب حرکت کرد تا شایعه مرگ خود را که سال قبل متعاقب فوت ولیعهد منتشر شده بود از میان ببرد و هم بقایای مالیاتی فارس را که فرمانروایش از پرداخت آن ابا داشت وصول نماید. به این دو قصد با سی هزار سوار و پیاده از تهران به کاشان رفت و فرمانروا در فین کاشان به خدمت پدر رسید، ولی به جای تمام بدهی خود فقط سیزده هزار تومان تقدیم کرد و این مسئله مزاج شاه را که علیل نیز بود بیش از پیش دچار مساله نمود و امر داد تا فرمانروا را محبوس و مامورین و مستوفیان مخصوصی برای وصول بقایا به فارس بروند و با این که حال مزاجی شاه وخامت پیدا کرده بود، جمعی از خواجه سرایان و اعیان همراه خود را نیز به اطراف برای جمع مالیات ماموریت داد. کنایات این جریان در نمایشنامه حکومت زمان خان دیده می شود.
یکی دو روز بعد از حرکت این جماعت از اصفهان فتحعلی شاه به سن ۶۸ سالگی و پس از ۳۷ سال سلطنت در اصفهان وفات یافت و جسد او را از آنجا برای دفن به قم بردند و در حرم فاطمه معصومه به خاک سپردند.
از اعمال این پادشاه به طور خلاصه می توان به موارد زیر اشاره کرد: حک کردن متن سلطان صاحبقران فتحعلیشاه قاجار ۱۲۴۴ روی الماس دریای نور که باعث کاهش ارزش این الماس شدهاست، بخشیدن الماس شاه به امپراتور روسیه به عنوان خون بهای گریبایدوف، حکاکی تصویر خود روی قسمتی از آثار تاریخی ساسانی در طاق بستان که باعث وارد آمدن خسارات عمده به آثار ساسانی شدهاست، از دست رفتن بخشهای از آذربایجان، گرجستان، ارمنستان و سرزمینهای جنوبی ایران و… در عهدنامههای ترکمانچای و گلستان که به واسطه بی لیاقتی فتحعلی شاه به ایران تحمیل شد.
محمد شاه قاجار
بعد از مرگ عباس میرزا، فتحعلی شاه قاجار با این که فرزندان بسیاری داشت به دلیل علاقه اش به عباس میرزا، فرزند او محمدمیرزا را به ولیعهدی انتخاب کرد. او به آذربایجان رفت و در تبریز در جایگاه خاصه ولیعهدهای ایران در زمان قاجاریه به تخت نیابت سلطنت تکیه زد. محمدمیرزا پس از مرگ پدربزرگش فتحعلی شاه به کمک قائم مقام دوم در تبریز به نام محمدشاه قاجار به تخت سلطنت نشست و به همراهی سفیران انگلیس و روس و سپاهی مجهز به توپ خانه به تهران رفت.
هنگامی که خبر مرگ فتحعلی شاه به گوش پسران و نزدیکان او رسید، هرکدام به سودای سلطنت در گوشهای از ایران قیام نمودند. علی میرزا ظل سلطان تهران را فتح کرد و با نام “عادل شاه” به تخت پادشاهی نشست. از طرف دیگر حسینعلیمیرزا فرمانفرما در فارس و اصفهان، وشجاع السلطنه در شیراز عَلَم طغیان برافراشتند و مدعی پادشاهی شدند.
دو برادر محمدشاه، جهانگیر میرزا و خسرومیرزا، در اردبیل زندانی بودند، از آنجا که محمد شاه از عاقبت کار ایشان میهراسید، آن دو را نابینا کرد و به جنگ شجاع السلطنه حاکم فارس رفت و پس از مغلوب ساختنش کورش کرد. چندی بعد فرمانفرما حاکم اصفهان که او نیز شکست خورده و در تهران زندانی بود، بر اثر بیماری درگذشت. علی میرزا ظل سلطان هم که قبلاً از محمدشاه شکست خورده و تسلیم شده بود.
شروع دوره ۱۴ ساله پادشاهی محمدشاه به دلیل قرار گرفتن فردی دانشمند و سیاستمدار به نام میرزا ابوالقاسم قائم مقام فراهانی در منصب صدراعظمی، تحول در اداره امور کشور و حرکت حکومت به سوی استقلال و اقتدار را نوید می داد. قائم مقام میکوشید سیاست ایران را در برابر دولتهای بیگانه بر مبنای جلوگیری از سلطه آنان بر ایران تنظیم کند و در داخل نیز با سپردن امور به دست افراد لایق، زمینه را برای اصلاح و بهبود وضع مردم و کشور فراهم سازد. اما دوره او کوتاه بود و سرانجام کسانی که با وجود او منافع خود را در خطر میدیدند، شرایط را برای برکناری اش آماده کردند. آنها خاطر شاه جوان را مشوش نموده و به او چنین تلقین می کردند که هدف قائم مقام تضعیف قدرت اوست و وی قصد دارد در آینده حکومت را به دست گیرد یا فردی از قاجاریه را که مطیعش باشد، به حکومت برساند. محمدشاه از گفتار ایشان هراسناک شد و او را برخلاف قَسمی که نزد پدرش مبنی بر نریختن خون قائم مقام خورده بود خفه کرد و کشت و به جای او حاج میرزا آقاسی را به وزارت انتخاب نمود.
حاج میرزا آقاسی نقطه مقابل قائم مقام فراهانی بود، او مردی نادان بود که جز ادعیه و خرافات چیزی نمی دانست و میخواست به جای بهره گیری از سیاست و کشورداری، چون شاه سلطان حسین، با ورد و جادو مملکت را اداره کند. کنایات این رفتار حاج میرزا آقاسی در نمایشنامه های متقدم فراوان است. با این حال محمدشاه که گویا توسط وی جادو شده بود تا آخر عمر مطیع او بود و هیچ گاه از ارادتش نسبت به وی کاسته نشد!
“در ۱۴ بهمن ۱۲۲۴ خورشیدی، محمدشاه قاجار، با پافشاری انگلستان و روسیه، از حاکمیت ایران بر سلیمانیه (در عراق امروز) چشم پوشید و آن را به دولت عثمانی واگذار کرد. این سرزمین، تا آن هنگام، گوشهای از گسترهی بیچونوچرای ایران به شمار میرفت. این سرزمینها در پایان جنگ جهانی نخست به دست انگلستان و فرانسه افتاد”. (هفته نامه امرداد، شنبه 14 بهمن 1391، سال سیزدهم، شماره 290، ص8).
سرانجام محمدشاه قاجار در ۴۲ سالگی بعد از ۱۴ سال و ۳ ماه سلطنت در ششم شوال سال 1253 به بیماری نقرس درگذشت و در حرم فاطمه معصومه به خاک سپرده شد.
دوران ۱۴ ساله سلطنت محمدشاه به علت بی کفایتی نخست وزیر نادان او میرزا آقاسی مملو از شورشها و فتنهها بود، چنان که روزگار سلطنت محمدشاه را پرتشنجترین ایام سلسله قاجاریه به شمار می آورند. قیامها و شورشهای بزرگی ازجمله جنبش باب و قیام حسن خان سالارالدوله در خراسان در دوران سلطنت وی بروز کرد و تا روزگار سلطنت جانشین وی ناصرالدین شاه ادامه یافت.
عبدالرحیم طالبوف در کتاب “احمد” خود، تصویری واقعی از جامعه عقب مانده ایران در دوره قاجاریه ارائه می دهد. دورانی که ظلمت و فقر و بدتر از آن فقر فرهنگی بر ایران چیره شد. و معدود افرادی که از این وضع به تنگ آمده بودند، در پی راه و روشی برای رهانیدن ملت از این گرداب بودند: “چرا می گذاریم به قول میرزا جعفر خان مشیرالدوله مرحوم، فرنگی ها شریعت ما را بدزدند و اسمش را قانون بگذارند و معمول دارند که مجزا نمایند. از برکت شریعت ما متمدن گردند، عالم را در کشفیات حقایق به حیرت آورند، ارتقا به اعلا درجه تمییزی نمایند و آنچه از ما دزدیده اند به ما بفروشند. ما مسلمانان نیز تنها به اسم بی مسما اکتفا نموده، در میان گل و لای گندیده غسل جمعه بکنیم. عوض اینکه از دزدان، ثروت و دیانت مسروقه خود را استرداد نماییم، از ماهوت آنها عبا بدوزیم، از تنزیب آنها عمامه بپیچیم، روی کاغذ آنها قرآن مجید بنویسیم، با عینک آنها تلاوت کنیم، پیه آنها را شمع کافوری گفته بسوزانیم، از سوزن گرفته تا کبریت و کفنِ اموات محتاج فرنگی ها شویم … وای اگر از پس امروز بود فردایی …” (طالبوف، 1346: 113). از این گفته ها مشخص است که در دوره قاجار، تمایل به فرنگ و فرنگی پرستی – که
