
براي پيوندهاي اجتماعي عرضه ميکنند و هم بر اينکه چه کسي با چه کسي ارتباط برقرار کند، فشار وارد ميکنند.
نظريه بلاو به طور اساسي به دو محور ميپردازد: الف) تعيين شرايط ساختاري جامعه خاص؛ براي مثال تعريف خصيصههاي کمي ساختاري اجتماعي (تعداد افرادي که موقعيتهاي اجتماعي گوناگون را اشغال کردهاند، اندازه گروهها و قشرهاي اجتماعي گوناگون) ب) تحليل اينکه چگونه شرايط ساختاري جامعه، بر الگوهاي تعامل يا پيوند اجتماعي (مثل دوستي) افرادي که موقعيتهاي اجتماعي گوناگون را اشغال کردهاند، تأثير ميگذارد.
اولين مفهوم کليدي، پس از تعريف ساختار، در اين نظريه ايده پارامتر ساختاري است. ساختار اجتماعي به کمک پارامترهاي آن توصيف ميشود و اين پارامترها، معيارهاي ضمني تمايزات اجتماعياند که افراد در کنش متقابل اجتماعي آنها را به کار ميبرند. هدف بلاو از اين اصطلاح (پارامتر) آن خصيصههايي است که افراد براي ايجاد تمايز بين خودشان استفاده ميکنند. پارامتر يا ساختار پارامتري مفهوم کليدي اوليه بلاو است. منظور ويژگيهاي است که اعضاي جمعيت براي تمايز بين خودشان از آنها بهره ميگيرند. از نظر بلاو دو نوع پارامتر وجود دارد:
1- پارامترهاي اسمي: اعضاء جمعيت را براساس مقولههاي مشخص و دقيق مثل جنسيت، قوميت، نژاد، دين و… متمايز ميکند.
2- پارامترهاي درجهاي: افراد را در راستاي مقياسي درجهاي يا سلسله مراتبي همچون درآمد، ثروت، طبقه اجتماعي، پرستيژ، قدرت، سن و ديگر مقياسهاي درجهاي که افراد را رتبه بندي ميکنند، قرار ميدهد.
بايد توجه داشت که افراد هرجمعيتي در هر دوي اين پارامترها توزيع شده اند. براي مثلاً، تعداد مشخصي از افراد در گروههاي قوميتي و جنسيتي خاص قرار دارند، يا اينکه درآمدهاي آنها با هم متفاوت است. بنابراين در يک سطح بسيار کلي و عام، ساختار کلان را ميتوان به عنوان توزيع افراد در راستاي پارامترهاي اسمي و درجهاي مفهومپردازي کرد که افراد را متمايز و مشخص ميکنند. پارامترهاي اسمي، توزيع جمعيت در مبين مقولههاي مشخص است که بلاو از آنها به عنوان «گروهها» ياد ميکند. درجه تمايز و تفکيک بين پارامترهاي اسمي «سطح ناهمگوني» را مشخص ميکند. بلاو در تعريف ناهمگوني بيان ميدارد که ناهمگوني به «شانس تعلق دو فرد به طور تصادفي انتخاب شده در يک جمعيت، به گروههاي متفاوت» اطلاق ميشود. بنابراين هرچه تعداد گروههايي که افراد به آنها تعلق دارند بيشتر باشد و تعداد افراد قرار گرفته در اين گروهها نامنظم باشد، ناهمگوني نيز در جمعيت بيشتر ميشود.
پارامترهاي درجهاي توزيع افراد براساس مقياسهاي فاصلهاي يا رتبه بندي شده است. تفکيک و تمايز جمعيت براساس اين پارامترهاي درجهاي، «سطح نابرابري» را در جمعيت نشان ميدهند. بالو در تعريف نابرابري بيان ميدارد که نابرابري «شانس مورد انتظار تفاوت مطلق منابع متعلق به دو فرد (که به طور تصادفي انتخاب شده اند) نسبت به ميانگين تفاوت همان منابع در جمعيت است» . به بيان ديگر هرچه منابع دو فرد تصادفي انتخاب شده از ميانگين جمعيت در برخي پارامترهاي درجهاي (مثل درآمد) فاصله بيشتري داشته باشد، نابرابري در توزيع اين منبع در بين جمعيت افزايش مييابد و هرچه منابع بيشتري در دست افراد کمتري باشد توزيع نابرابرتر است. بنابراين تعداد پارامترها و توزيع نسبي افراد در رتبهها و خصوصاً در مقولات متفاوت به ترتيب، ميزان نابرابري و ناهمگوني در جمعيت را نشان ميدهند (موحد و همکاران، 1387).
بلاو معتقد است بيشترين ويژگي ظاهري مهم کلان ساختاري، درجهاي است که پارامترها به هم همبستگي دارند. يعني اينکه آيا موقعيت يک پارامتر موقعيت پارمتر ديگر را پيش بيني ميکند؟ براي مثال، اگر اعضاي يک گروه قومي به صورت نامتناسب در موقعيتهاي پارامترهاي درجه بندي شده در طبقه پايين قرار بگيرند مانند، درآمد، ثروت، وجهه، و قدرت، پس پارامترها با همديگر همبستگي خواهند داشت. هرچه همبستگي بين پارامترها بيشتر باشد، تعداد پارامترها نيز بيشتر خواهد بود. با بيان مربوط به اصطلاحات بلاوي، پارامترها همديگر را تحکيم ميبخشند و هر چه پارامترها بيشتر تحکيم شوند الزام بيشتري را در تعامل و تحرک اجتماعي بين اعضاي مختلف جمعيت نشان ميدهند. برعکس، وقتي همبستگي بين پارامترها پايين بوده يا وجود نداشته باشد و روابط اجتماعي و تحرک بين اعضاي متمايز يک جمعيت را بيشتر گسترش دهد تقاطع پارامترها بيشتر خواهد بود.
بلاو در طرح اوليه نظريه خود در اثر «نابرابري و ناهمگوني: نظريهاي مقدماتي از ساختار اجتماعي» مفروضات يا به زغم خودش آگزيومها و تئورمهاي بسياري را طرح کرد؛ امادر اثر بعدي خود «بستر ساختاري فرصتها» به يکباره پيش فرضهاي خود را به سه فرض اساسي تقليل داده که در چارچوب زير آمده است و همچنين چهارده تئوري نهايي از آنها استخراج کرده است:
مفروضات بنيادي نظريه ساختاري بلاو
الف- احتمال پيوند اجتماعي (مشارکت) بين افراد تابعي است از فرصتهاي آنها براي تماس با يکديگر
ب- مجاورت افراد در يک فضاي چندبعدي (سازمانبندي شده با پارامترهاي اسمي ومدرج) احتمال پيوند اجتماعي را بين آنها افزايش ميدهد
ب1، نرخ پيوندهاي افراد در موقعيتهاي اسمي يکسان بيشتر از اين نرخ با ديگران خارج از گروه است
ب2، ميانگين فاصله اجتماعي در موقعيتهاي درجهاي بين پيونديافتگان کمتر از کل جمعيت است
ج- پيوندها در ديگر گروهها يا قشرها تحرک را در اين گروهها تسهيل ميکند.
(موحد و همکاران، 1387).
پيشفرض مورد نظر، اساساً انعکاسي از قانون رياضي احتمال است: «هرچه افراد در فضايي به هم نزديکتر باشند، احتمال بيشتري وجود دارد که همديگر را ملاقات کنند» و اين شانس يا احتمال اينکه آنها ارتباط را آغاز کنند افزايش ميدهد. در مقابل، افراد تمايل ندارند که با فردي که در خيابان يا اتوبوس مواجه ميشوند دوست شوند يا روابط دوستانه برقرار کنند. فرضي که بلاو آن را اولين انگاره نظريه خود ميداند: «اصل موضوعه ناهمگوني اولين تصوير نظريه من است. اگر ناهمگوني به وسيله احتمالي که هر دو عضو يک جمعيت به گروههاي متفاوت تعلق داشته باشند تعريف شود و اگر روابط اجتماعي فرض ميشود که به فرصتهاي تماس بستگي دارند، پيآمد آن اين است که شانس مواجهههاي دو عضو از گروههاي متفاوت با ناهمگوني جمعيت افزايش مييابد» (بلاو63، 2006).
مفهوم دگرگوني اجتماعي بلاو، محدود به كنشهاي مشروط است و بستگي به واكنشهاي پاداش دهنده ديگران دارد – كنشهايي كه اگر واكنشهاي مورد انتظار در پي نداشته باشد متوقف ميشوند- انسانها به دلايل گوناگوني كه آنها را به همگروهي اجتماعي سوق ميدهند جذب يكديگر ميشوند همين كه نخستين پيوندها برقرار ميشوند پاداشهاي متقابلي كه اين پيوندها براي اعضاي گروه به ارمغان ميآورند باعث نگهداشت و تقويت آنها ميشوند موقعيت عكس اين قضيه نيز امكانپذير است با پاداشهاي ناكافي رشته همگروهي سست يا از هم گسيخته ميشود پاداشهايي كه در اين ميان رد و بدل ميشوند ميتوانند درونذاتي (عشق، محبت، احترام) يا برون ذاتي (مانند پول و كار جسماني) باشند؛ طرفين هميشه نميتوانند پاداشهاي برابري به يكديگر بدهند هرگاه نابرابري در تبادل پيش آيد تفاوت قدرت در داخل گروه پديدار ميشود (ريتزر، 1388).
هرگاه طرفي چيزي ديگر از آن ديگري نياز داشته باشد ولي براي جبران آن چيز قابل مقايسهاي نتواند ارائه كند چهار صورت مطرح ميشود: نخست انسانها ميتوانند ديگران را به زور وادار به كمك كنند؛ دوم آنها ميتوانند براي رفع نيازهايشان به منبع ديگري رجوع كنند؛ سوم آنها ميتوانند بدون آن چيزي كه بايد از ديگران بدست بياورند گليم هايشان را از آب بيرون بكشند؛ سرانجام و ازهمه مهمتر آن كه ميتوانند خودشان را تابع ديگران سازند و از اين طريق اعتبار تعميميافته در روابطشان را به ديگران واگذار كنند ديگران هرگاه خواسته باشند آنها برايشان كاري انجام دهند ميتوانند روي اين اعتبار حساب باز كنند (اين صورت چهارم همان ويژگي اساسي قدرت است).
بلاو يادآور شد كه نميتوان فراگردهاي كنش متقابل اجتماعي را جدا از ساختار اجتماعي محيط بر اين فراگردها تحليل كرد درست است كه ساختار اجتماعي از كنش متقابل اجتماعي پديد ميآيد اما همين كه اين پديداري رخ ميدهد ساختارهاي اجتماعي حيات جداگانهاي مييابند و بر فراگرد كنشمتقابل تأثير ميگذارند. به نظر بلاو، مكانيسمهايي كه ميان ساختارهاي اجتماعي پيچيده ميانجي ميشوند، هنجارها و ارزشها (توافق ارزشي)يياند كه درون جامعه وجود دارند. ارزشها و هنجارهاي مورد توافق همگاني، به عنوان ميانجيان زندگي اجتماعي و حلقههاي پيوند ميان معاملات اجتماعي عمل ميكنند اين هنجارها و ارزشها به گونهاي غيرمستقيم تبادل اجتماعي را امكانپذير ميسازند و بر فراگردهاي يكپارچگي و تمايز اجتماعي در ساختارهاي پيچيده و نيز بر تحول سازمان اجتماعي و تجديد سازمان در داخل اين ساختارها تسلط دارند (ريتزر، 1388).
2 – 21- 6- کنش متقابل هومنز64
آن چه که در کنش متقابل افراد توجه هومنز را به خود جلب کرد، وجود مبادله در رفتار آنان بود. از اين رو، نظريه مبادله به آنچه که ظاهراً افراد در کنش متقابلشان به دست ميآورند و آنچه در عوض به طرف مقابل ميدهند، ميپردازد. هومنز آشکارا معتقد بود که در هر کنش متقابل چيزهايي مبادله ميشود. اين تبادلات محدود به مقولات اقتصادي نميشوند (پول و کالا)، چرا که پاداش دادن به رفتار مناسب اجتماعي (عمل کردن)، شکلهاي ديگري چون تأييد، احترام، عشق، محبت، وفاداري و ديگر نمودهاي غيرمادي يا نمادين را شامل ميشوند. هر چه شمار افرادي که به کنش متقابل ميپردازند، بيشتر شود، مبادلات آنان پيچيدهتر ميشود (ديليني، 1387).
هومنز انسان را موجودي حسابگر ميدانست که به محاسبه عقلاني خوشيها و رنجهايش ميپردازد و همواره سعي ميکند به حداکثر سود و حداقل ضرر دست يابد. جامعهشناسان براي آن که دريابند افراد چگونه رفتار خود را با چشمداشتهاي معمول رفتار هماهنگ ميکنند يا از آنها فاصله ميگيرند، بايد در پي الگوهاي رفتار باشند. مسئلهاي که پيش روي محققان قرار دارد، سنجش ارزشي است که افراد براي هر پاداش و هزينه ارزش قائل ميشوند. خلاصه در نظريه مبادله هومنز، رفتار اجتماعي عبارت است از «مبادله يا عملي محسوس يا نا محسوس توأم با ميزاني از پاداش يا هزينه، که دست کم بين دو فرد رخ ميدهد». (ديليني، 1387).
هومنز گروه را شماري از افراد ميدانست که با يکديگر در کنش متقابلند. وقتي اعضاي گروه فعالانه درگير رابطه با يکديگر ميشوند و فعاليت، کنش، احساسات و هنجارهاي مشترک داشته باشند، سيستمي اجتماعي را شکل ميدهند. گروه (و اجتماع) به نيازهاي بيروني پاسخ ميدهد و کنش متقابل اعضايش، آن را از درون حفظ ميکند. بروز تغيير، چه در عناصر بيروني و چه در عناصر دروني گروه تغييراتي را در سيستم گروه موجب ميشود. سيستم دروني گروه از طريق کنش متقابل و احساسات متقابل اعضاي گروه، که به منظم با يکديگر در کنش متقابلند، حفظ ميشود. تغييرات در سيستم دروني گروه همچنين ميتواند از نوساناتي ناشي شود که در خود اعضاي گروه پديد ميآيد. تغيير در نگرش ها، احساسات و هنجارها ميان اعضايي که در گروه تفرقه ايجاد ميکنند، نياز به اصلاح دروني سيستم فعال را ايجاب ميکند.
حافظت اصولي از سيستم دروني گروه، دست کم تا حدي، بستگي به ساختار گروه دارد. تصميمگيريهاي فردي اعضاي گروه، چه خودخواهانه باشد و چه در جهت تأمين منافع گروهي، از عوامل مؤثر در تأثير گذار بودن کنشهاي گروه است. کنش اعضاي گروه را غالباً منزلت آنان در ساختار گروهي تعيين ميکند؛ اين معني که هر عضو مسئوليتهاي گوناگوني براي حفظ سيستم اجتماعي به عهده دارد. رفتار اجتماعي در مجموع، عبارت است از مبادله پاداشها (و هزينه ها) بين اعضا. اگر همه اعضاي گروه برابر نباشند، برابري اجتماعي بين هر دو نفر از اعضا
