
روی مغز ژنرال امتحان میکند و به این ترتیب تمام حروف و واژهها از مغز ژنرال پاک میشوند. در این میان، سرکار استوار که مدام از طرف ژنرال تحقیر میشود، برای انتقام از او، به طور ناخواسته، مغز تمام مردم شهر را از واژه پاک میکند. سیصد سال بعد یک کلاغ با استفاده از این دستگاه، دوباره مردم شهر را به حالت اولیه برمیگرداند.
تکنیکها
کنایه: استفاده از بیانی کنایی برای طرح موضوعها و مضامین اجتماعی که محوریت اصلی داستانها را تشکیل داده، انتخاب مناسبی از سوی نویسنده بوده است. به این ترتیب، درک مسائل پیچیده، تا حد زیادی برای مخاطب نوجوان اثر قابل فهم میشود. نویسنده حتی در انتخاب اسامی شخصیتهایی مانند آقای تیویلوسکی از کنایه استفاده کرده است. برای نمونه میتوان به بخشی که در مورد انتخابات شهرداری است، اشاره کرد. پروفسور و ژنرال به دلیل تساوی آرا در انتخابات شهرداری، به دنبال راهحلی برای رفع این مشکل هستند. نویسنده با اشارهی کنایی، تاکید میکند که حضور آقای تیویلوسکی در ستاد انتخاباتی پروفسور و ژنرال کاملاً تصادفی بوده است. در واقع، این روش به خوبی نشاندهندهی وضعیت برعکس موجود در جامعه است. تشویق پروفسور و ژنرال برای تبلیغات انتخاباتی و حضور همزمان او در ستاد هر دو نفر، کنایهای دیگر به شرایط انتخابات و چگونگی تبلیغات نامزدها است. استفاده از صفت« بیچاره» برای آقای تیویلوسکی به خاطر زحمت فراوان برای تبلیغات انتخاباتی و به جیب زدن فقط چند میلیارد ناقابل، به طور تمسخرآمیزی او را شخصیتی مظلوم نشان داده است.
آقای تیویلوسکی که در این لحظه کاملاً تصادفی تو ستاد انتخابات حاضر بود تا خبر انتخابات را به صد و صیزده کانال تلویزیونی مخابره کند، گفت:« باید دوباره انتخابات برگزار کنین ژنرال! مشکل شما اینه که بدون تبلیغات انتخاباتتون رو برگزار کردین، و گرنه چرا باید در یک انتخابات آزاد دو طرف یه اندازه رأی بیارن، بدون کم و زیاد… هرکدوم از شما میتونین با تبلیغات مناسب و انفجاری رأیتون رو تا سه برابر حتی هفت برابر افزایش بدین…»
لازم نبود تیویلوسکی استدلال بیشتری بیاورد، همین که پای سه برابر شدن- حتی هفت برابر شدن- آرا به میان آمد، کافی بود بلافاصله موافقت خودشان را با نگاه به همدیگر اعلام کنند.
درست ۱۳ دقیقه بعد تیویلوسکی توی ستاد ژنرال بود و ۱۳ دقیقه بعدترش هم سراسر پیادهروهای جنوبی شهر پر شده بود از تبلیغات انتخاباتی ژنرال که با زحمت فراوان تیویلوسکی بیچاره راه افتاده بود و در قبال آن فقط چند میلیارد ناقابل به جیبش رفته بود.( ص۳۰-۳۱)
طنز موقعیت: در هر سه داستان کتاب با موقعیتهای طنزی روبهرو میشویم که به نحوی به پروفسور و ژنرال مربوط میشود. به این ترتیب که پروفسور و ژنرال با رفتارهای خود که معمولاً بر اثر تصمیمات لحظهای و نسنجیدهی آنها است، موقعیت طنزی را به وجود میآورند که دیگران هم در پیامدهای آن دخیل میشوند. برای نمونه در داستان اول، رفتار پروفسور که به دلیل گمشدن عینکش دچار مشکل شده در رویارویی با ژنرال موقعیت طنزی ایجاد کرده است:
وسط پذیرایی پروفسور اسکولسکی یک تخممرغ گنده گرفته بود توی دستش و داشت فشار میداد که آن را فرو کند توی یک لوله آزمایش. لوله آزمایش هم که نمیدانست پروفسور عقلش به هم ریخته همکاری لازم را با تخممرغ نمیکرد و در نتیجه تخممرغ یکدفعه تق شکست. از بدشانسی ژنرال، درست در همین لحظه؛ پروفسور او را دید. تا چشم پروفسور به ژنرال افتاد، دستهای تخممرغیاش را باز کرد و دوید سمت ژنرال پیسکولسکی.
ـ آه، متشکرم همدم خانم، متشکرم! یک قرن بود که داشتم دنبال این نمونهی گمشده میگشتم و حالا تو برام پیداش کردی… بیا، بیا پیش خودم حلقهی عزیز و گمشدهی داروین!
همدم خانم یواش در گوش پروفسور گفت:« خاک عالم! پلوفسول این که حلقه نیست، خودشه پلوفسول جان!»
گارد مخصوص ژنرال که بیرون منتظر فرماندهشان ایستاده بودند دیدند که ژنرالشان مثل لبوی سوخته، سرخ و سیاه شده و یک مایع لزج زرد رنگ هم دارد از قبههایش چکه میکند.( ص۱۰-۱۱)
بزرگنمایی : این تکنیک بیشتر، در توصیف موقعیتها و فضاسازی به کار رفته است. نویسنده با اغراق در توصیف یک موقعیت خاص، علاوه بر ایجاد فضایی طنزآمیز، با ریشهیابی علل و عوامل به وجود آورندهی آن، انتقاد خود را نسبت به برخی ناهنجاریهای موجود بیان میکند. برای مثال، در صحنهی پایانی داستان که سرکار استوار با استفاده از دستگاه اختراعی پروفسور قصد انتقام از ژنرال را دارد، با بزرگنمایی در مورد دستگاه و اتفاقات مربوط به آن روبهرو هستیم. این امر ناشی از رفتارهای تحقیرآمیز ژنرال با سرکار استوارو کوچککردن و تمسخر او در موقعیتهای گوناگون است. این کوچککردن هرچند ممکن است در اوایل داستان
همدم خانم که سالهای سال و شاید نزدیک به یک قرن بود که در خانهی پروفسور کار میکرد، میگفت:« دروغ چرا، من با همین دو تا چشمهای خودم میدیدم که هروقت پلوفسول عینک نمیِزد، ساعتم نمیتونست بخونه، چه برسه به این که اختراع مختراع بکنه!»( ص۵)
در صحنهی پایانی داستان که سرکار استوار با استفاده از دستگاه اختراعی پروفسور قصد انتقام از ژنرال را دارد، با بزرگنمایی در مورد دستگاه و اتفاقات مربوط به آن روبهرو هستیم:
سرکار استوار دیگر بیشتر از این طاقت نداشت. پرید پشت دستگاه ال.آر.بی و گفت:« قربان!» و دکمهی اولی را زد. لولهها هورتهورت کنان اول حروف و کلمههای ژنرال را بلعیدند، بعد برگشتند سمت سرجوخه و هورتهورت کشان حروف و کلمههای سرجوخه را بلعیدند… بعد هورتهورت کشان حروف و کلمههای آجودانها را بلعیدند… همین موقع در آزمایشگاه باز شد و پروفسور با موهای پریشان آمد تو تا دستگاه را دید داد زد:« کلهپوک ابله! چی کار کردی سرکار استوار! چرا پنجرهها رو نبستی، پردهها رو نکشیدی؟ الان این هیولا کل شهرو هشتبلفو میکنه… زود برو…»
اما سرکار استوار مثل مجسمهای گوشتی ایستاده بود و انگار نه انگار که پروفسور با او حرف میزد. قبل از آن که پروفسور خودش را به دکمههای پشت دستگاه برساند، سه تا لوله هورتهورت کشان حروف و کلمههای او را هم بلعیدند و حروف و کلمههای همدم خانم را هم که همانطور توی صندلیاش نشسته بود… بعد حروف خیابانها و مغازهها بلعیده شدند و بعد حروف مردمی که داشتند بیخبر توی خیابانها و کوچهها راه میرفتند و بعد حروف مردمی که بیخبر از همهجا داشتند رانندگی میکردند و بعد حروف و کلمات مدرسهها و دانشگاهها… تا ۱۳ دقیقهی بعد، کل شهر هشتبلفو شده بود… اما مشکل این بود که هیچکس نمیدانست هشتبلفو شده تا برای نجات خودش کاری بکند.( ص۵۸-۵۹)
کوچک کردن: این تکنیک بیشتر در دیالوگ های بین پروفسور و ژنرال در رویارویی با یکدیگر دیده میشود:
پروفسور ژنرال را کشید توی آزمایشگاه و همانطوری که دست ژنرال توی دستش بود، تکتک پنجرهها را بست، پردهها را کشید و صاف ایستاد جلو اختراعش.
– خب ژنرال پیسکولسکی! بگو ببینم کجای این دستگاه مسخرهاس؟ الان وقتی در عرض یک میلیونیم ثانیه تو رو هشتبلفو کردم و به هیکل گوشتی بیمصرفی تبدیل شدی، میفهمی مسخره یعنی چی.»
ژنرال که به عمرش این روی پروفسور را ندیده بود و رنگش مثل بستنی وانیلی وارفته سفید شده بود، گفت:« پروفسور…»
– ساکت ژنرال، چند ثانیه تحمل کنی همین دستگاه مسخره هر چی الفبا و کلمه تو وجود بیمصرفته، هورت میکشه و زبونت میشه یه تیکه گوشت فاسد و مغزت اگه اصولاً وجود داشته باشه، میشه یه تیکه گچ بوگندو.( ص۴۸-۴۹)
علاوه بر این، ژنرال، به دلیل منسب نظامیاش، مدام در حال تحقیر کردن زیردستانش است:
خفه! این یک دستوره سرکار استوار! خفقون میگیری همین حالا! تو چه میدونی چی به چی ربط داره؟ ۲۳ سال و ۶ ماه و ۱۳ روزه که داری زیر دست وبال من میپلکی، دریغ از یک سر سوزن تاکتیک ماکتیک نظامی که به کلهی پوکت فرو رفته باشه… زود، تند، سریع، بگو بببینم سرکار استوار فرمول حملهی ذوزنقهای هشت پر با ۱۱۳ تا تانک و ۱۱۴ تا هلیکوپتر و ۸۵ تا راکت چیه؟ هان چیه؟ د نمیدونی کلهپوک، نمیدونی، چون توی کلهات به جای مخ گچ و باروت چپوندن، همینه که ۲۳ سال و ۶ ماه و ۱۳ روزه که همون استوار سوم ستاد باقی موندی. گوشِت با منه سرکار استوار؟!( ص۱۹)
ساختارهای زبانی
تشبیه: این شیوه معمولاً همراه با بزرگ نمایی به کار رفته است:
اما قبل از اینکه ژنرال فرصت کند تعلیمیاش را از این دست به آن دست بدهد، پروفسور که مثل گودزیلا غرش میکرد، آمد دست ژنرال را گرفت و هیکل گندهی ژنرال را مثل یک کیسه سیبزمینی دنبال خودش کشید.( ص۴۸)
مردم را میگویی، چشمهایشان قد یک نعلبکی و دهانشان قد یک کتری باز شده بود.( ص۲۳)
3.4.2. ارزیابی کلی
سبک طنزنویسی خلیلی در مجموعه داستان کوتاه پروفسور اسکولسکی و ژنرال پیسکولسکی، گرایش او به طنزی هیجانی و تکنیکی را نشان میدهد. عواملی چون استفاده از کاراکترهای معدود و جملههای کوتاه، در جلوگیری از اطناب نقش بهسزایی داشته است. این نکته در کنار کوتاه بودن کل داستان، به نویسنده برای بیان هرچه بهتر مطلب مورد نظر کمک کرده است. تنوع و تعدد تکنیکها از نکات مثبتی است که حتی در انتخاب اسامی شخصیتها مانند اسم دو شخصیت اصلی داستان دیده میشود. اما این امرباعث تکنیکی شدن اثر و دور شدن آن از موضوع نشده و هر دو این عناصر، به موازات یکدیگر پیش رفتهاند. همچنین بیان موضوعات روز جامعه در قالب کنایه و استفاده از دیگر تکنیکها مانند طنز موقعیت و کوچککردن، از شاخصههای دیگری است که در موفقیت بیشتر اثر تأثیرگذار بوده است.
5.2. شهرام شفیعی
1.5.2. درباره نویسنده
شهرام شفیعی در سال 1349 در تهران به دنیا آمد. او در کنار فعالیت در حوزهی ادبیات کودک و نوجوان، به عنوان سرویراستار در مطبوعات و گاهی ویراستاری کتاب پرداخته است. شفیعی از بیست جشنواره مانند جشنواره برگزیده ادبیات کودک و نوجوان و کتاب خروس سبز و درخت گلابی، جوایزی دریافت کرده است. برخی از آثار او عبارتند از: آوازهای پینهبسته، ماه در چاه، من فکر میکنم، در نوجوانی، چرا کچلها عاقبت به خیر میشوند، هزارپا هزار کفش، دستمال توالتهای بیمارستان مرکزی و…
2.5.2. آثار
1.2.5.2. ماجراهای سلطان و آقا کوچول
خلاصهی داستان
این کتاب، سفرنامهای است که از زبان یکی از شاهان قاجار روایت میشود. نویسنده با روایت داستان از زبان خود شاه و استفاده از فضای تاریخی دوره قاجار، انتقادهای خود را از ناهنجاریهای سیاسی-اجتماعی زمان به صورت کنایی و غیرمستقیم بیان کرده است. همراهی شخصیت کم سن و سال« آقا کوچول» با پادشاه در همهی موقعیتها و عمل کردن پادشاه به راه حلهای او در مواقع ضروری، نشاندهندهی بیکفایتی پادشاه در ادارهی امور کشور است. راهنماییهای پیشنهادی آقا کوچول و عملکرد بیدرنگ پادشاه، باعث ایجاد موقعیتهای طنز فراوان در این داستان شده است.
تکنیکها
کنایه: این تکنیک بیشتر در مواردی به کار رفته که آقاکوچول، به دلیل ترس از پادشاه، با کنایه و به طور غیرمستقیم بیکفایتی و عیوب او را گوشزد میکند:
آقاکوچول عرض کرد:« بهتر نیست حمام بماند برای بعد؟…الان وقت مناسببی نیست».
فرمودیم:« برای شاه قاجار، همیشه وقت حمام است. ما نصف عمر مبارکمان را لای لنگ
سپری کردهایم».
پدرسوختهی نیموجبی، جسارت کرد و عرض کرد:« نصف دیگرش را هم در جایی تشریففرما شدهاید که کسی افتخار همراهی ندارد!»(ص6)
در برخی موارد شاه در گفتگو با اطرافیان، از کنایهای که همراه با تحقیر و کوچککردن است، استفاده میکند:
بدبختی دیگر این بود که چانهی قلنبهاف، گرم شده بود. به هر قسمت که میرسیدیم شروع میکرد به رودهدرازی…خلاصه توضیحات مفصلی میداد که طاقت شنیدن نداشتیم. از طرفی دهانش هم بوی بسیار بدی میداد. گویا مقدار زیادی سیر را به همراه روغن کرچک و هر چیز بوگندوی دیگر، کوفت کرده بود… فرمودیم:«
