
ر دوم: پیشینه تاریخی شکل گیری تکفیر
خوارج نخستين جريان انحرافى در جهان اسلام است كه تفسيرى نادرست و ويرانگر از ايمان ارائه كرد. پيامبر گرامى اسلام (ص) در زمان حيات خود، شكلگيرى خوارج را پيشبينى كرده بود:«يمرقون من الدين كما يمرق السهم من الرمية»؛23
«از دين خارج مىشوند، همانگونه كه تير از كمان خارج مىشود».
هرچند خوارج در ميانهى جنگ صفين در مسألهى حكميت راه خود را از اسلام جدا كردند و در آن زمان صرفاً يك گروه سياسى شمرده مىشدند، اما رفتهرفته براى توجيه اعمال و رفتار ناهنجارشان، مبانى اعتقادى خاصى را برگزيدند.24
به اعتقاد خوارج، ايمان داراى سه جزء است: تصديق (اقرار) زبانى، تصديق قلبى و تصديق (انجام) عملى. بر اساس اين تعريف، اگر كسى به زبان و قلب به خدا ايمان داشته باشد، اما مرتكب گناه شود، ايمان خود را از دست مىدهد و كافر مىشود. خوارج با تكيه بر اين مبنا، معتقد بودند:
1. مخالفانشان علاوه بر كفر، مشرك نيز هستند.25
2. قاعدين خوارج- كسانى از خوارج كه جنگ نمىكردند- كافرند.26
3. سرزمين مخالفان، دار الكفر است.27
4. كافران واجبالقتلاند.
5. كشتن زنان و فرزندان كافران نيز مباح است و كودكانشان، هميشه در آتش خواهند ماند.28
خوارج، هر كسى را كه به لشكرشان مىپيوست، مىآزمودند؛ به اين صورت كه اسيرى از مخالفانشان را به وى مىدادند و به او مىگفتند او را بكشد؛ اگر مىكشت، او را تصديق مىكردند؛ اما اگر خوددارى مىكرد، او را منافق و مشرك مىشمردند و مىكشتند.29 آنان اميرالمؤمنين على (ع) را به شهادت رساندند؛ با اين توجيه كه وى به دليل پذيرفتن حكميت كافر شده است و بايد كشته شود.30 چنين عقايدى سبب شد كه خون، مال و ناموس مسلمانان لگدمال اين گروه شود و تمامى سرزمينهاى اسلامى از نگاه آنان كفرستان شمرده شود. اين در حالى بود كه آنان به ظواهر اسلام مقيد بودند. بسيارى از آنها قائم بالليل و صائم بالنهار بودند؛ اما چنانكه پيامبر گرامى اسلام (ص) پيشبينى كرده بود، با موضعى كه دربارهى مفهوم ايمان گرفتند، از دين خارج شدند و امروز به جز نامى، از آنها باقى نمانده است. قرائت خوارج از مفهوم ايمان، نه تنها در حوزهى عمل ويرانىهاى بسيارى را بهوجود آورد، بلكه در واكنش به اين نظريه، ديدگاه مرجئه شكل گرفت كه در نقطهى مقابل انديشهى خوارج قرار داشت و توسط امويان بهشدت ترويج شد. «ارجا» در لغت، به دو معنى بهكار رفته است: تأخير و اميد.31
مرجئه معتقد بودند كه عمل، متأخر از ايمان است و به همين سبب، هيچ ربطى به ايمان ندارد؛32. و نقل می کنند فردى از امام صادق (ع) پرسيد: كمترين اندازهى ايمان چيست؟ امام فرمود:« اينكه به يكتايى خداوند و رسالت پيامبر گرامى اسلام (ص) شهادت بدهد و اقرار به اطاعت كند و امام زمان خود را بشناسد. كسى كه چنين باشد، مؤمن است».33،34 علامه حلى در شرح كلام خواجه، اين نظر را تأييد كرده است.35 فاضل مقداد نيز چنين عقيدهاى دارد.36 مرحوم مجلسى در بحار مىگويد: «ايمان، عبارت است از تسليم خداوند بودن و تصديق به آنچه نبى آورده است، به زبان و قلب».37،38
بهطور خلاصه، با توجه به آنچه گفته شد، در تاريخ اسلام سه انحراف مهم در تعريف اصطلاحى ايمان ديده مىشود: خوارج (تلازم ايمان و عمل)؛ مرجئه (عدم تلازم ميان ايمان و عمل) و معتزله (منزلة بين المنزلتين). همهى اين ديدگاهها نيز بهسبب مغايرت با انديشهى اسلامى، از ميان رفتهاند.39
در حوزهى نظرى، انديشهى تكفير در چند قرن گذشته، ريشه در ديدگاههاى ابنتيميه و محمد بن عبدالوهاب دارد و وهابيت و ديگر گروههاى تكفيرى، ديدگاه تكفيرى خود را از ابنتيميه گرفتهاند. ازاينرو، براى فهم ديدگاه تكفيرى وهابيان، بايد ابنتيميه را نقطهى عزيمت شکل گیری گروه های تکفیری قرار داد.
ديدگاه ابنتيميه دربارهى تكفير نيز همانند ساير انديشههاى وى، لبالب از تعارض و تضاد است؛ بدين معنى كه با مراجعه به برخى از آثار ابنتيميه، وى را شخصيتى ضدتكفير مىيابيم؛ اما او در برخى ديگر از آثارش، چنان تيغ تكفير را بر فرق جامعهى اسلامى فرو مىآورد كه انسان شگفتزده مىشود و در جمع ميان آراى تكفيرى و ضدتكفيرى وى باز مىماند.
ابنتيميه در برخى از كتابهاى خود، ازجمله «مجموع الفتاوى»، بهتفصيل دربارهى اقسام تكفير، شرايط تكفير و حرمت تكفير سخن گفته است. با نگاهى به اين بخش از سخنان ابنتيميه، وى را مىتوان چهرهاى ضدتكفيرى قلمداد كرد. ابنتيميه ابتدا تكفير را به دو بخش «مطلق» و «معين» تقسيم مىكند. «تكفير مطلق»، در مورد كلام، فعل يا اعتقادى است كه با مبانى اسلام در تضاد و تناقض است؛ همچنين بهصورت مطلق به كسى كه چنين ديدگاهى داشته باشد، كافر اطلاق مىشود؛ اما فرد خاصى مورد نظر نيست.
«تكفير معين»، حكم به تكفير شخص معين و خاصى است كه عملى را در تضاد با اصول و مبانى اسلام انجام داده است و بهسبب وجود شروط تكفير در وى و نبودن مانع، كافر خوانده مىشود: «وَلَا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلَّا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ»؛40
و البته عداوت گروهى نبايد شما را بر آن دارد كه از راه عدل بيرون رويد. عدالت كنيد كه به تقوا نزديكتر [از هر عمل] است؛ و از خدا بترسيد، كه البته خدا به هرچه مىكنيد، آگاه است. بهگفتهى ابنتيميه، بايد ميان تكفير مطلق و معين، تفاوت قائل شد؛ يعنى چنين نيست كه هركس فعلى را كه منطبق با كفر بود انجام داد، كافر است. هر فردى كه در مسألهاى از امور اعتقادى مخالفت كرد، بهمعنى هلاكت وى نيست. گاهى شخص مخالف، مجتهدى است كه در اجتهاد خود خطا كرده است و خداوند وى را مىبخشد؛ و گاهى دربارهى موضوع، آگاهى و علم كافى ندارد و به همين سبب، حجت بر وى تمام نشده است؛ و گاهى حسناتى كه دارد، سيئات وى را پوشش مىدهد.41 ابنتيميه در تبيين تفاوت ميان تكفير مطلق و معين مىگويد: آنچه بزرگان سلف گفتهاند كه اگر كسى فلان چيز را بگويد، حكمش فلان است، ناظر به تكفير مطلق است و صحيح است؛ اما بايد ميان تكفير مطلق و معين تفاوت گذاشت. و اين نخستين مسألهى بزرگى است كه ميان امت موجب نزاع شده است و آن، مسألهى «وعيد» است. 42
آيات وعيد در قرآن مجيد، به صورت مطلق بيان شده است؛ مانند اين آيه: «إِنَّ الَّذِينَ يَأْكُلُونَ أَمْوَالَ الْيَتَامَى ظُلْمًا إِنَّمَا يَأْكُلُونَ فِي بُطُونِهِمْ نَارًا وَسَيَصْلَوْنَ سَعِيرًا»؛43 و همچنين گزارههايى مانند: كسى كه چنين كند، چنان خواهد شد. تمامى اين موارد، امور مطلق و عام هستند و اين همانند گفتهى سلف است كه كسى كه چنين بگويد چنان است. اما گاهى وعيد به واسطهى توبه، حسنات، مصائبى كه جبرانكنندهى گناه است و يا شفاعت مقبول نسبت به فرد معين، منتفى مىشود.44 ابن تيميه در جايى ديگر بيان مىدارد كه حتى برخى از ديدگاههاى جهميه- كه از نظر وى، بهصورت مطلق كفر است- مانند اعتقاد به خلق قرآن، انكار رؤيت خدا و انكار حضور خداوند بر عرش، موجب نمىشود كه معتقد به اين امور نيز كافر باشد؛ مگر آنكه حجت بر تكفير وى تمام باشد.45 او همچنين عقايد باطنيه را كفر مىداند، اما حكم به تكفير افراد باطنى را مشروط به ثبوت شروط تكفير و از ميان رفتن موانع تكفير دربارهى آنان مىداند.46
ابنتيميه در جايى ديگر، تكفير افراد معين را- هرچند ديدگاههاى بدعتآميز داشته باشند- جايز نمىشمارد و فتوا مىدهد كه هيچ كس نمىتواند احدى از مسلمانان را تكفير كند، هرچند خطاكار باشند، تا وقتى كه حقيقت براى آنها تبيين شود و شبهه زدوده گردد.47
وی برای توجيه نظرات خود، تهمتها و افترائاتى را به شيعه نسبت مىدهد كه واقعيت ندارند؛ مانند اينكه شيعه، عامهى مهاجرين و انصار را تكفير مىكند؛ درحالىكه چنين نيست و بسيارى از مهاجرين و انصار، نزد شيعه بسيار عظمت دارند. وى همچنين ادعا مىكند :« شيعه خون مخالفان خود را حلال مىداند؛ ذبيحهى آنان را حرام مىشمارد؛ مايعات و روغنى كه اهل سنت به آنها دست بزنند، نزد شيعه نجس است»؛48 49
وى همچنين شيعه را بهسبب اعتقاد به مسائلى مانند زيارت قبور و ساخت بنا بر روى آنها كافر مىشمارد؛50 در حالىكه چنين امورى، تنها در معتقدات شيعه وجود ندارد؛ بلكه جزء اعتقادات همهى مسلمانان، بهجز سلفيان وهابى است.
ابن تيميه، سپس در تقسيم شيعيان مىگويد:«شيعيانى كه به الوهيت حضرت على اعتقاد دارند و يا معتقدند كه حضرت جبرئيل خيانت كرد و به جاى آن كه وحى را براى على بياورد، براى پيامبر آورد و على پيامبر است، در كفر اين گروه شكى نيست … همچنين كسانى كه معتقدند كه عامهى صحابه فاسق بودهاند، نيز شكى در كفر آنها وجود ندارد51. اما ابنتيميه كه شاگردان وهابى وى، وى را دانشمندى فرهيخته مىدانند، آيا نمىدانست شيعيان اثنى عشرى هيچ يك از اين امور را قبول ندارند.
نهتنها در قرون اخير، بلكه در طول تاريخ اسلام، بهجز خوارج، كسى همانند ابن تیمیه و محمدبن عبدالوهاب مسلمانان را تكفير نكرده است. تمامى كتابها و رسالههاى اعتقادى آن ها، لبريز از تكفيرِ نهتنها عوام مسلمانان، بلكه علماى اسلامى است. محمدبن عبدالوهاب در تكفير، حتى به مبانى ابنتيميه نيز وفادار نماند و خون و مال و ناموس مسلمانان را مباح شمرد. البته او در برخى از نامههايش كه بيشتر جنبهى سياسى دارد، ادعا كرده است كه مسلمانان را تكفير نكرده و نسبتهايى كه به وى در تكفير مسلمانان دادهاند، كذب است. او در نامهاى، دربارهى تكفير عموم مىنويسد: «سبحانالله! نسبت تكفير به من بهتان بزرگى است»؛52 اما با نگاهى گذرا به آثار وى، بهسادگى اوج تكفير مسلمانان، اعم از شيعه وسنى، در انديشهى وى ديده مىشود. از سوى ديگر، در برخى از نامهها ادعا مىكند كه وى هيچ مسلمانى را تكفير نكرده و تنها مشركان را تكفير نموده است. براى نمونه، در نامهاى به اهل رياض و منفوحه مىنويسد: «ما مسلمانان را تكفير نكردهايم. چرا چنين چيزى مىگوييد؟ ما مسلمانان را تكفير نكردهايم؛ بلكه فقط مشركان را تكفير مىكنيم».53
محمدبن عبدالوهاب حتى مسلمان بودن را مركب از اقرار به زبان، تصديق به قلب، و اعمال مىداند و معتقد است كه «اقرار كفار- مسلمانان- به توحيد خداوند، موجب حرمت خون و اموال آنان نمىشود».54
در مجموع، چنين قرائتى از توحيد، يادآور انديشهى خوارج در باب ايمان است كه به تلازم ميان ايمان و عمل قائل بودند. آنان مرتكب كبيره را كافر، و قتل او را جايز مىدانستند. وهابيان نيز با تعريف ابداعى از توحيد، هر عملى را كه به نظرشان منافى با توحيد وهابى باشد- هرچند نيت و انگيزهى مشركانه نداشته باشد- كفر تلقى مىكنند و خون و مال مسلمانان را مباح مىشمارند.
تفاوت عمدهى خوارج با وهابيت اين است كه خوارج گناهانى را موجب خروج از دين مىدانستند كه همهى مسلمانان به گناه بودن آن اعتقاد داشتند، با اين تفاوت كه خوارج مرتكب گناهان كبيره را خارج از دين مىدانستند، ولى مسلمانان چنين شخصى را فاسق مىشمردند؛ اما وهابيان امورى را شرك و كفر مىشمارند كه مسلمانان آنها را مصداق شرك و كفر نمىدانند و برعكس، قرآن و حديث و سيرهى مسلمانان، مشروعيت و مقبوليت آنها را تأييد مىكند. در حالىكه وهابيان خود را پيرو احمدبن حنبل مىدانند، محمدبن عبدالوهاب علماى حنبلى را گرفتار شرك اكبر و ارتداد مىخواند.55
محمدبن عبدالوهاب، جداى از تكفير مسلمانان حرمين شريفين، عامهى مسلمانان شبهجزيرهى عرب را كافر و بدتر از يهود و نصارى مىشمارد؛56
در قرون بعد نيز در ميان فتاواى وهابيان، ردپاى تكفير بسيار ديده مىشود. آنان حتى وهابيانى را كه مسلمانان شهرهاى غير وهابى را دوست دارند، كافر مىشمارند.57 در نگاه آنان، ابنعربى و ابنفارض، كافرترين مردم روى زميناند؛58 نهتنها دولت عثمانى كافر است، بلكه كسى هم كه آن را تكفير نكند كافر است؛59 كسى كه دعوت وهابيت را بپذيرد، اما اعتقاد داشته باشد اجدادش كه بر دين محمدبن عبدالوهاب نبودهاند، مسلمان از
