
سیاستهای غربگرایی رضاشاه در جهت تضعیف مذهب، سیاست پوشیدن لباس به سبک غربی برای مردان و زنان بود، که به سیاست کشف حجاب معروف شده بود. هدف از سیاست پوشیدن لباس به سبک غربی برای مردان و مجبور کردن روحانیون به ترک لباس سنتی و عملاٌ شخصی کردن روحانیون بود و نیز درصدد بود به عنوان پیشرفت و تمدن جامعه، زنان ایرانی را از باورها و اعتقادات مذهبی به تدریج دور کرده و بیگانه کند. رضاخان که در بدو به قدرت رسیدنش برای فریب مردم مراسم عزاداری برپا مینمود، پس از به سلطنت رسیدن موانع بسیاری برای جلوگیری از این مراسم ایجاد نمود. برنامه این بود که وی همچون پادشاهان زرتشتی دارای فره ایزدی و پادشاهی بر مردم گردد و چون علایق مذهبی مردم مانع این امر بود، لذا با مظاهر حضور مذهب در اجتماع مبارزه میکردند. علاوه بر مجلس سوگواری امام حسین (ع) حتی نسبت به برگزاری مراسم ترحیم که همواره در آن به مظلومیت امام حسین(ع) اشاره میگردید، محدودیتهای زیادی ایجاد کردند. اعمال ضد دینی رضاشاه در حذف شعائر و مناسک اسلامی از دو سو مورد حمایت قرار گرفت. از سویی هیأتهای میسیونری کشورهای غربی از این اقدام پشتیبانی میکردند و از سوی دیگر، روشنفکران وابسته این اقدام را مورد حمایت قرار میدادند. آنها تحت تأثیر وهابیون و نهضت سلفیه به نام مبارزه با خرافات، مسلمات شیعه چون ظهور امام زمان(عج) را مورد تردید و انکار قرار میدادند و از این طریق تلاش میکردند که زمینهی روحی و روانی اقدامات رضاخان را فراهم کنند (قدسیزاد، 1388: 35).
4-3) مخالفت با سیاستهای رضاشاه
از زمان کودتای نظامی 1299 رضاشاه، مخالفت با سیاستهای او وجود داشت. در بررسی عکسالعمل روحانیون در مقابل سیاست مذهبی رضاشاه نکاتی قابل تأمل است. ایران جزیی از جهان اسلام به شمار میرفت که در حال عقبنشینی در مقابل هجوم دنیای غرب بود. این عقبنشینی از مدتها قبل و با پیشی گرفتن غرب از نظر تکنولوژی و عقبماندگی کاروان علم و دانش در شرق اسلامی شروع شد و در جنگ جهانی اول از نظر سیاسی با تجزیهی امپراتوری عثمانی تکمیل گردید. بیتردید این عقبماندگی در وضعیت علما بیتأثیر نبود، به خصوص این که تلاش علما، نخبگان و مردم در زمان مشروطه برای فائق آمدن بر این عقبماندگی با سلطهی طرفداران روس و انگلیس بر جنبش مشروطه و حذف و انزوای روحانیت، سرخوردگی آنها را تشدید نمود. از سوی دیگر اوضاع هرج و مرج و آشفتهی حاکم بر ایران در پی شکست جنبش مشروطه که با وقوع جنگ جهانی اول و اشغال ایران از سوی نیروهای درگیر و قیامهای متعدد در بسیاری از نقاط ایران، تشدید شده بود، اقدامات رضاخان در بدو به قدت رسیدن برای استقرار امنیت که طبق برنامهی از پیش تعیین شده بود با همراهیای که رضاخان نسبت به مذهب و علاقه به انجام مراسم مذهبی نشان میداد باعث شد که بسیاری از روحانیون و مردم را به خود جذب نماید. اما بعد از روشن شدن هدف او که مبارزه با اسلام و قدرت و نفوذ روحانیون در سیاست و بنای حکومتی سکولار بود، روحانیون و جامعهی مذهبی به کرات به مقابله با او برخاستند. اولین مقابله با سیاستهای رضاشاه، مبارزات مدرس با تصمیم رضاشاه در تغییر نظام حکومتی ایران بود. در اسفند 1302 رضاخان با به دست گرفتن ابتکار مستقیم و فراخوانی چند نفر از نمایندگان، موضوع تغییر نظام حکومتی را مطرح کرد و از آنها خواست تا به نفع تأسیس جمهوری کار کنند (کدی، 1369: 144).
با حمایت مالی و معنوی رضاشاه نشستها و تظاهراتی در حمایت از جمهوریخواهی در تهران برگزار شد و فشار زیادی بر نمایندگان مجلس وارد شد تا لایحهی تشکیل حکومت جمهوری در ایران به مجلس ارائه شود. اما با توجه به اینکه جمهوریت در راستای اجرای سیاستهای سکولاری همراه بود. حرکتهای جمهوریخواهی با مخالفت تعداد زیادی از روحانیون روبهرو شد. مخالفت شدید مدرس در مجلس و خارج از مجلس، تظاهراتهای خیابانی، همراه با حرکتهای جدید علما در قم باعث شد که رضاشاه در موضع دفاعی قرار گیرد. مخالفتهای شدید باعث تظاهرات مردمی شد. برخورد شدید رضاخان در پراکنده کردن تظاهرکنندگان مجلس را چنان خشمگین ساخت که قرار شد در یک نشست ویژه مجلس، سردار سپه را از مقام ریاست و وزرایی برکنار سازند. بعد از این واقعه رضاشاه، برای نجات خود به قم رفت و پس از ملاقات با علما اطلاعیهای صادر کرد و ضمن اسلامخواهی رسماٌ به فعالیتهای جمهوریخواهی خود پایان داد. در نتیجه در اولین رویارویی جدی روحانیون با رضاشاه او مجبور به عقبنشینی از مواضع خود شد و از ترس مخالفت جامعهی مذهبی، نه تنها از جمهوریخواهی صرفنظر کرد، بلکه در جهت آرام کردن افکار عمومی، وظیفهی اصلی خود را حفظ و حراست از اسلام و احترام به روحانیت کرد.
4-4) جمعبندی
جنبش مشروطه به جهت آسیبهای جدی که به مبانی نظری و مهمترین کارکرد آن یعنی مجلس شورا وارد شد، به نتیجهی مطلوب نرسید. پروژهی اصلاحات رضاشاهی برای مدت شانزده سال محور فعالیتهای گوناگون ایران شد. روشنفکران رضاخانی معتقد بودند که علت شکست جنبش مشروطه، در فراهم نبودن زمینههای اقتصادی، اجتماعی و فکری در ایران برای استقرار نظام مورد نظر آنها بود و از این رو راهحل ورود ایران به جهان مدرنیسم را استقرار یک دولت متمرکز و مطلقه میدانستند (کاتوزیان، 1373: 185).
دورهی پهلوی اول در قالب نوسازی ادامه دهندهی الگوی ترقی بود که در پوشش باستانگرایی ظاهر شد. در این راستا تلاشهای فراوانی برای هویتسازی متناسب با توسعه و نوسازی صورت گرفت. هر چند رضاخان سیاستهای نوسازی در عرصههای مختلف در این دوران را به پیش برد، اما عدم استقبال عمومی و حتی ستیز با سیاستهای فرهنگی رضاشاه بیانگر موفق نبودن وی در این سیاست هویتساز بوده است. در این دوره، حکومت با استفاده از قدرت عریان خود کوشید تا در راستای نوسازی، عنصر ایرانی باستانگرایانه و غربی را تقویت کند و آن را در جامعه بگسترد و از این سو عنصر اسلامی را نیز هرچه بیشتر بزداید، این در حالی بود که جامعهی ایران برخلاف این جریان هیچگاه حاضر نشد هویت ایرانی باستانگرایانه یا هویت غربی را به جای اسلام شیعی بپذیرد. در نتیجه هویتسازی عصر پهلوی در درون خود با پارادوکسهایی مواجه گردید که به بحران هویت منجر شد (عیوضی و هراتی، 1389: 72-58).
“رضاشاه با حمله به مذهب دو هدف اساسی را دنبال میکرد. یکی؛ نابودی تشیع ایرانی و مراسم و مناسک آن، که آن را پدیدهای شرمآور و حاکی از عقبماندگی کشور بزرگ آریایی خود میدانست و دوم،نابودی هر گونه نهاد اجتماعی و مجرای همبستگی و ارتباط عمومی مستقل. برگزاری مراسم عزاداری عمومی در ماه محرم، غیر قانونی اعلام شد. در واقع شبه مدرنیسم در ایران چنان کامیاب بود که مأموران ژاندارمری در روز روشن به غارت اموال و تجاوز به زنان روستایی مشغول بودند و مردم عادی به دلیل برگزاری مراسم مذهبی شبانه در خانههایشان بازداشت میشدند…” (کاتوزیان، 1373: 179).
در نتیجه عملاٌ در پایان دورهی حکومت رضاشاه با اصلاحات و سیاستهای اجراشده توسط او قدرت و نفوذ جامعهی مذهبی در سیاست ایران کاهش یافت که میتوان گفت به حداقل خود از زمان سلطنت قاجار رسید. بنابراین این اصلاحات و شبهمدرنیسم رضاشاهی نتوانست به سؤال اساسی چه باید کرد تا از انحطاط رهایی یافت و به استقلال ، توسعه و آزادی رسید پاسخی درخور جامعهی ایران ارائه کند و پس از سقوط و کنارهگیری وی از قدرت، اصلاحات وی نیمه کاره رها شد و جامعهی ایران به مدت یکدهه دچار هرج و مرج و درگیری بین گروههای فکری، سیاسی و اجتماعی و دولتهای خارجی گردید. در فصل آینده به بررسی جریانهای ملیگرایی و چپ و اقدامات آنها در پاسخ به سؤال چه باید کرد خواهیم پرداخت.
5-1) مقدمه
در پی سرخوردگی ناشی از شکست مشروطه، تجربهی تلخ جنگ جهانی و بینظمی و بیثباتی سیاسی حاکم بر کشور و نیز حاکمیت رضاشاه، مرحلهی جدیدی از ناسیونالیسم ایرانی با تأکید روزافزون بر غربی کردن زندگی دنیوی، تلاش برای کاهش نفوذ روحانیت و درهم شکستن قدرت رهبران مذهبی در حیات سیاسی کشور آغاز شد. با سقوط رضاشاه استمرار نفوذ دولتهای بیگانه در ایران و فضای نسبتاٌ باز سیاسی که محصول دوران انتقال قدرت بود و پیدایش گروههای مختلف سیاسی در کشور ناسیونالیسم ایرانی نوعی متفاوت از رشد خود را آغاز کرد. حملهی نیروهای متفقین به ایران و اشغال این کشور در شهریور 1320، تکوین تحولات مهمی را در کشور موجب شد که حذف رضاخان از اریکهی قدرت و پایان بخشیدن به استبداد و سلطنت مطلقه وی از یکسو و انبساط نسبی سیاسی و ظهور گروهها و احزاب سیاسی جدید از آن جمله هستند. در این فضای نسبتاٌ باز سیاسی برخی از روشنفکران جامعه به منظور استیفای حقوق ملت از دولتهای بیگانه و نیل به آزادیهای مدنی به ایجاد تشکلهای گوناگون اقدام کردند. بدین سان به دنبال یک وقفه حدوداٌ 20 ساله در فعالیتهای سیاسی و حزبی، در مدتی کوتاه تعدادی زیادی حزب، جمعیت، انجمن، اتحادیه پا به عرصهی وجود گذاشت. مهمترین این احزاب، حزب چپگرای توده، حزب راستگرای ارادهی ملی و ائتلاف میانهی جبههی ملی بود. حزب توده و جبههی ملی چه در این دوره و چه پس از آن تأثیر بیشتری بر روشنفکران ایران داشتند. در این فصل؛ در دو بخش به بررسی آراء ملیگرایی و حزب توده خواهیم پرداخت تا ببینیم که آنها در پاسخ به سؤال چه باید کرد چه جوابی میدهند و سپس کودتای 28 مرداد 1332 و نقش بیگانگان در آن و تأثیری که این دخالت در مسأله استقلالطلبی ایرانیان داشت خواهیم پرداخت.
پس از اشغال ایران در شهریور 1320، تحولات فکری عمدهای در ایران پدید آمد. پیدایش افکار جدید ناسیونالیستی یکی از این تحولات بود که به صورتهای گوناگونی ظاهر شد. در فاصلهی سالهای 1320-1332؛ ناسیونالیسم، اندیشهی مسلطی است که اکثر نیروهای سیاسی جامعهی ایران را به خود مشغول داشت، اما هر یک از این نیروها، قرائت خاص خود را از ناسیونالیسم دارد. برخی گروهها، ناسیونالیسم را صرفاٌ ابزاری برای مبارزه با امپریالیسم میدانند که از دیدگاه آنها عامل عقبماندگی ایران محسوب میشد. اینها تفسیر خاصی از امپریالیسم داشتند و همهی قدرتهای خارجی را که در ایران دارای نفوذ بودند، امپریالیست تلقی نمیکردند، بلکه فقط قدرتهایی را که دارای نظام سرمایهداری بودند، امپریالیست میدانستند. در مقابل آنهایی که از چنین طرز تفکری برخوردار بودند، افراد دیگری عقیده داشتند که با هر گونه نفوذ سیاسی، اجتماعی و اقتصادی بیگانگان در ایران، باید برخورد شود. از نظر اینها فرقی نداشت که قدرتهای بیگانه، دارای نظام سرمایهداری یا سوسیالیستی باشند و هر گونه نفوذ آنها در ایران مخرب تلقی میشد. در ادامه به سیر تحولات و دیدگاههای این جریانات و احزاب میپردازیم.
5-2) حزب توده
حزب توده بلافاصله پس از تبعید رضاشاه و آزادی زندانیان سیاسی ظهور کرد. تعداد 27 تن از اعضای جوانتر مارکسیست مشهور بعد از سقوط رضاشاه گرد هم آمدند و تشکیل سازمان سیاسی حزب توده را اعلام داشتند. این گروه برای خود چهار هدف فوری تعیین کرد: آزادی بقیه 53 نفر؛ به رسمیت شناختن حزب توده؛ انتشار یک روزنامه و تدوین برنامه وسیعی که همچون برنامههای غیر مذهبی گذشته با روحانیون به مخالفت نپردازد و دموکراتها، سوسیالیستها و کمونیستهای قدیمی و نیز مارکسیستهای جوان و حتی رادیکالهای غیر مارکسیست را جذب کند. علاوه بر این حزب توده اهداف خود را چنین بیان میکند: لزوم محو بقایای دیکتاتوری رضاشاهی؛ حمایت از قانون اساسی؛ آزادیهای مدنی و حقوق بشر؛ حفظ حقوق شهروندان، بهخصوص تودهی مردم و مشارکت در مبارزهی جهانی دموکراسی بر ضد فاشیسم تأکید داشت. حزب برای جلوگیری از مخالفت روحانیون خواستههای مارکسیستی را در اهداف
