
قدرت به شمار ميآيد. او ميگويد كه هدفش تعيين رژيميمتشكل از قدرت/ دانش/ لذت است كه نحوة مباحثه دربارة جنسيت بشري را در جهان ما تعيين و حفظ ميكند. فوكو در اين باره بررسي ميكند كه چگونه ميل جنسي در مباحثات ما وارد ميشود و قدرت چگونه بر اين مباحثه نفوذ ميكند (ريتزر، 1379: 563).
فوكو پيكر آدمي را در ارتباط با مكانسيمهاي قدرت مورد تحليل قرار داده و توجه خود را بيشتر بر ظهور “قدرت انضباطي” در متن جامعه جديد متمركز كرده است. در اين عصر، بدن انسان به صورت كانون قدرت درميآيد و اين قدرت، به جاي آن كه همچون دورانهاي ماقبل مدرن تجلي پيدا كند، تحت انضباط دروني ناشي از كنترل ارادي حركات بدن قرار ميگيرد. در مدل فوكو قدرت، مولد است؛ به اين معني كه تأسيسكننده است و براي ايجاد انواع خاصي از بدنها و ذهنها به شيوههايي كه از ديد مدل قديميتر قدرت به مثابه حاكميت پنهان مانده، عمل ميكند. قدرت متكثر است و … از جاهاي بيشماري اعمال ميشود. دانش، و به ويژه دانش علوم اجتماعي، به شدت در توليد بدنها و ذهنهاي مطيع دخالت دارد (نش76، 1382: 39). به گفته فوكو، مكانيسمهاي انضباطي بهوجودآورنده بدنهاي مطيع هستند (گيدنز، 1378: 88).
در حقيقت فوكو ميخواهد بداند تكنيكهايي كه به واسطة آنها انسان بدن خود را تحت انقياد انضباط عقلاني درآورده چيست؟ براي اين كار فوكو به تحليل گفتمان دانش و بدنهاي مطيعي ميپردازد كه به واسطة انضباطهاي ارتش، كارخانهها، مدرسهها، بيمارستانها و… فرمانبردار شدهاند. فوكو به تفصيل در كتاب “مراقبت و تنبيه” (1378 الف) سازوكارهاي انضباطي را مطالعه ميكند كه به انقياد بدن پرداختهاند. وي به منظور تبارشناسي بدن؛ از منظري نيچهاي رابطه نظارت، قدرت و انضباط را در مطيع كردن بدنها نشان ميدهد. فوكو به تأسي از نيچه77، درك خاصي از قدرت دارد كه در آن بيشتر چگونگي اعمال قدرت، تكنولوژيها و ابزارهاي اِعمال قدرت مورد توجه است. فوكو نظام تنبيهي مدرن را نوعي اقتصادِ سياسيِ بدن معرفي ميكند. در اين نظام، بدن و نيروهاي آن و نيز فايدهمندي و مطيع بودن آن هدف اصلي است. دانشي كه در اينجا در مورد بدن و نحوة تسلط بر آن وجود دارد، منجر به شكلگيري چيزي ميشود كه فوكو آن را “تكنولوژي سياسي بدن” مينامد.
يكي از ابعاد اساسي جهان مدرن، انضباط است. همگام با ظهور جوامع مدرن، شيوهها و روشهايي به منظور تنظيم رفتار و حالات افراد و روابط ميان آنها به وجود آمده است كه فوكو آن را با مفهوم “انضباط” بيان كرده است. انضباطي كه فوكو به آن اشاره ميكند دقيقاً خود قدرت نيست. فوكو روشهايي كه كنترل دقيق كنشهاي افراد را امكانپذير ميساخت، انقياد هميشگي نيروهاي بدن را تضمين ميكرد و رابط? اطاعت/ فايدهمندي را بر اين نيروها تحميل ميكرد، انضباط مينامد (فوكو، 1378 الف: 171). هدف اصلي انضباط افزايش تسلط فرد بر بدن خود بود. البته هدف فقط افزايش مهارتهاي بدن يا تشديد انقياد آن نبود، بلكه شكل بخشيدن به رابطهاي بود كه در درون همان سازوكار، بدن را به آن اندازه مطيعتر سازد كه مفيدتر است و برعكس. بدينترتيب انضباط؛ بدنهايي فرمانبردار و تمرين كرده، بدنهايي مطيع ميسازد. انضباط نيروهاي بدن را (در قاموس اقتصادي فايدهمندي) افزايش ميدهد و همين نيروها را (در قاموس سياسي اطاعت) كاهش ميدهد. در يك كلام: انضباط، قدرت را از بدن جدا ميكند. ازيكسو، اين قدرت را به توانايي و قابليتي كه در پي افزايش آن است، بدل ميكند و از سوي ديگر، انرژي و قدرتمندياي را كه ممكن است از آن نتيجه شود معكوس ميكند و از آن مناسبات سفتِ انقياد را ميسازد (فوكو، 1378: 172).
از خلال تكنيك انقياد ابژ? جديدي در حال شكلگيري بود؛ اين ابژ? جديد آرام آرام جايگزين بدنِ مكانيكي شد. اين ابژه جديد بدنِ طبيعي بود، حامل نيروها و منزلگاه يك زمان؛ بدني كه قادر به انجام اعمالي خاص است، اعمالي كه نظم و زمان و شرايط دروني و عنصرهاي تشكيلدهنده خود را دارند. بدن با بدل شدن به آماج سازوكارهاي نوينِ قدرت، در معرض شكلهاي نوين دانش قرار گرفت. بدنِ ممارست و نه بدنِ فيزيك نظري؛ بدني در اختيار اقتدار و نه گذرگاه ارواح حيواني؛ بدنِ تربيت مفيد و نه بدنِ مكانيك عقلاني؛ كه ازهمينرو در آن، شماري از اقتضاهاي طبيعي و محدوديتهاي كاركردي نمايان است (فوكو، 1378 الف: 194).
از نظر فوكو هر انضباطي مبتنيبر شماري از تكنولوژيهاست. چه اين انضباط از سوي نهادها و دستگاههاي خاصي اعمال شود و يا خود افراد بر خودشان تحميل كنند. ميتوان تكنولوژيهاي انضباطي را در دو سطح بررسي كرد: در سطح اول، تكنولوژيهايي قرار ميگيرند كه از جانب نهادهاي مدرن تحميل ميشوند و فرد را به موضوع نظارت مبدل ميسازند. در سطح دوم تكنولوژيهايي قرار دارند كه افراد بر خود اعمال ميكنند و از اين طريق خود را به عنوان فاعل كنشهاي خويش شناسايي ميكنند.
چنانچه ديديم در تحليل فوكو، محافظت و نگهداري بدن تحت عنوان بدنهاي رام و مطيع آورده شده است. مطالعات ملهم از فوكو اغلب، عملكردهاي تغيير همچون تكنولوژيها يا دستگاهها را شيءواره ميكنند و نقش فعال عاملهاي جسمي در اين عملكردها را ناديده ميگيرند (كروسلي، 2004).
يكي از مباحث جنجال برانگيزي كه در غرب در ارتباط با جنسيت مطرح شده، آزادي جنسي است. در الگوي آزادي جنسي، به دور ريختن ممنوعيتهاي جنسي يعني كسب آزادي بيشتر. اگرچه فوكو از كار خود چنين نتيجه ميگيرد كه گفتمانهاي دانش و قدرت در غرب، بدن افراد را به بند كشيدهاند، اما منظور وي از اين نتيجه گيري، رأي دادن به نفع ايدئولوژي آزادي جنسي نيست، بلكه به گمان وي، اين نوع از آزادي يعني اسارت در دام تعابير جديد از هستي و طبيعت جنسي (حقيقي، 1379: 198). بنابر تعاريف فوكو از آزادي و قدرت و رابطه ميان آنها (كه در بحث از مقاومت و زندگي روزمره درباره آن صحبت كرديم) آزادي جنسي نيز مانند ساير انواع آزادي نميتواند كاملاً تحقق يابد، افراد تنها ميتوانند در مقابل گفتمانهايي مانند گفتمان آزادي جنسي غربي يا گفتمان پزشكي مقاومت كنند.
فوكو در تاريخ جنسيت، جستجوي جنسيتي غيرقابل دسترسي و نهفته در پشت ظواهر را نه به عنوان كوششي براي يافتن حقيقت عميق وضع بشري، بلكه به عنوان محصول اسطورهاي انديشة مدرن تعبير ميكند كه نقش مهمي در شكل امروزي معرفت و قدرت ايفا ميكند (دريفوس و رابينو، 1379: 74). به نظر فوكو، آنچه كه فرد از جنسيت خود ميداند، مانند ساير اطلاعات او، ناشي از دانشي است كه ميخواهد با علم به فرد انسان او را در حيطه كنترل و قدرت خويش قرار دهد. فوكو با شناختن خويش بر مبناي دانش مخالف است و معتقد است كه وظيفه فرد به جاي كشف گوهر خود، آفرينش خود است. به نظر فوكو، اين ادعا كه انسان داراي طبيعتي جنسي است و اين طبيعت را ميتوان به كمك متخصصان شناخت، ريشه در فرهنگ مسيحي دارد …. اين فكر كه انسان داراي ذات يا طبيعتي جنسي است، خود محصول آن شيوههاي دانش است كه نتيجهاش تبديل كردن ما به موضوع نظارت است. پذيرفتن اين ايده كه ما داراي طبيعت جنسي هستيم، خواه ناخواه ما را به موضوع نظارت تبديل ميكند. زيرا به محض اينكه پذيرفتيم نياز جنسي تعيينكننده طبيعت ما است، ميخواهيم اين طبيعت را بشناسيم و خودمان را با آن هماهنگ كنيم و پيدا است كه ما براي شناختن طبيعت خود و هماهنگ كردن زندگي با آن طبيعت، به كمك خبرگان و اهل فن نيازمنديم و يك مرجع يا حجت (اتوريته) بايد راه و رسم اين نكات اصلي زندگي را به ما بياموزد. مهم نيست كه اين مرجع يا حجت، كشيش سنتي است يا روانكاو و يا مددكار اجتماعي مدرن. به هر حال نتيجه ارتباط با مرجع يا حجت، اين است كه همه تجربههاي دروني و بيروني و حتي خصوصيترين تجربههاي شخصي خود را با او در ميان ميگذاريم و اين به نظارت زندگي ما از جانب ديگري منجر ميشود (حقيقي، 1378 الف: 198ـ 197).
فوكو در بررسي نظارت بر جنسيت، جايگاه خاصي را به علم پزشكي ميدهد. از نظر فوكو داوريهاي پزشكان در مورد مسائل جنسي بيشتر اخلاقي هستند تا علمي. اين همان مسألهاي است كه درمورد روانپزشكان و شيوههاي نظارت آنان بر بيماران رواني نيز به چشم ميخورد. او مطرح ميكند كه پيش از سدة هجدهم، جامعه در پي نظارت بر مرگ بود، اما با آغاز سدة نوزدهم، جامعه دست از تأكيد پيشين خود برداشت و به بررسي ابعاد مختلف زندگي نظير جنسيت و ديوانگي پرداخت (ريتزر، 1379: 565ـ 564).
فوكو در درون گفتمانهايي كه دربارة جنسيت توليد و تكثير شدهاند، چهار وحدت استراتژيك بزرگ را تميز ميدهد كه در آنها قدرت و دانش در درون سازوكارهاي خاصي درآميختند كه حول جنسيت ساخته شد …. نخستين استراتژي هيجانپذير شمردن بدن زنان است. بدن زنان به عنوان بدني كاملاً اشباع شده از جنسيت مورد تحليل قرار گرفت و در نتيجه اين پيشرفت پزشكي، بدن زن به واسطه آسيبشناسي دروني خودش تميز و تشخص مييافت و در ارتباطي انداموار با پيكر جامعه قرار داده ميشد، پيكري كه بدن زن، ضامن بارآوري منظم آن بود… جنسيتي رمزآميز و سراسري و واجد اهميت بسيار در سراسر بدن خانه كرده است، همين حضور رمزآميز جنسيت چيزي است كه بدن زن را وارد گفتمانهاي تحليلي علم پزشكي كرد. دومين استراتژي، آموزشپذير شمردن زندگي جنسي كودكان بود … سومين استراتژي قراردادن زاد و ولد در كانون توجه جامعه و دولت بود. در اين استراتژي زن و شوهر مسئوليتهاي طبي و اجتماعي پيدا كردند. آنها اينك از ديدگاه دولت وظيفهاي نسبت به اجتماع داشتند، به اين معني كه ميبايست جامعه را از تأثير عوامل بيماريزايي كه ممكن است به واسطه جنسيت بيبندوبار افزايش يابند، مصون بدارند …. آخرين استراتژي، تلقي لذات ناشي از انحرافات جنسي به عنوان بيماري رواني بود … در هر چهار استراتژي؛ بدن، علم جنسي جديد و خواست تنظيم و مراقبت با هم پيوند داشتند و به موجب برداشتي از جنسيت عميق و سراسري و معنيداري كه هرچيزي را كه با آن تماس داشت فرا ميگرفت و خود تقريباً همه چيز بود، در مجموعهاي همبسته گرد ميآمدند (دريفوس و رابينو، 1378: 295 ـ 293).
يكي از ديگر متفكراني كه به نظر ميرسد انديشه خود در باب رابطه بدن و قانون را با الهام از فوكو به رشته تحرير درآورده باشد، ميشل دوسرتو است. به نظر وي؛ قانوني وجود ندارد كه داراي تأثيراتي بر بدنها نباشد. هر قانوني به نحوي بر بدن سلطه پيدا ميكند. تنها ايده وجود فرد است كه ميتواند از بدن وي كه با تنبيه مشخص ميشود، مجزا شود … از تولد تا مرگ، قانون بر بدنها حكم فرمايي ميكند تا آنها را به متن خود تبديل كند. در تمام موارد (در شعائر، قوانين مدرسه و …) قانون، بدن را به محمل خويش بدل كرده و از بدن جايگاهي براي قواعد و رسوم، يا بازيگراني در تئاتر سازمان يافته به وسيله نظم اجتماعي ميسازد … قانون افراد را در كتابها جاي ميدهد. اين كتب به دو طريق مكمل عمل ميكنند: از سويي بودن در زندگي را در دل متن جاي ميدهند (به همان شكلي كه محصولات و قوطيهاي كنسرو بستهبندي ميشوند) و اين بودن را به دال قانون بدل ميكنند (نوعي درون متني ايجاد ميكنند) و از سويي ديگر به قانون يا منطق جامعه بعد انساني و جسمانيت عطا ميكنند (دوسرتو، 1997: 140- 139).
همچنين دوسرتو در زمينه قدرت داشتن دانش با فوكو موافق است. دوسرتو مينويسد: هر قدرتي، از جمله قدرت قانون، در ابتدا خود را بر كالبد سوژه خويش حكاكي ميكند. دانش نيز به همين طريق عمل ميكند. دانش قومشناختي غربي در فضايي ايجاد شده است كه بدنهاي ديگران براي آن فراهم كردهاند … كتابها تنها استعارههاي بدن هستند (دوسرتو، 1997: 140).
قانون متن خود را با خشونت و با داغ گذاردن بر بدن سوژههايش حك ميكند. براي اين كه قانون بتواند بر بدنها نقش بندد، نيازمند آن است كه بتواند رابطهاي بين گذشتگان و آيندگان ايجاد كند. ابزارهاي اين كار از ايجاد خراش در بدن، تاتو كردن، استفاده از احساسات غريزي درباره عدالت تنبيهي و … همه ابزارهايي هستند كه
