
:79)
عقلانیت در یک تقسیمبندی اولیه به عقلانیت نظری و عقلانیت عملی تقسیم میشود. عقلانیت نظری ناظر به عقاید و جهانبینیها است و عقلانیت عملی ناظر به اعمال و رفتارهاست. برخی آن دو را به این نحو تعریف کردهاند: عقلانیت نظری عبارت است از تسلط هر چه دقیقتر بر و اقعیت، توسط مفاهیم انتزاعی و عقلانیت عملی هم یعنی محاسبه هر چه دقیقتر و سایل برای نیل به اهداف.
چنانچه گفتیم در تعریف عقلانیت نظری با توجه به نوع استدلال سخنان متفاوتی گفته شده است. برخی چون استدلال صحیح را استفاده از بدیهیات یا سیر استدلالی منطقی از نظریات به بدیهیات میدانند عقیده و نظری را عقلانی میدانند که مبتنی بر بدیهیات یا نظریات به دست آمده از بدیهیات باشد.
تفسیر دیگری که از عقلانیت نظری شده است این است که یک نظر یا ایده زمانی عقلانی است که با سایر نظرها و عقاید آن فرد یا جامعه سازگاری داشته باشد. این دو تفسیر از عقلانیت دو گرایش مهم در مساله معرفتشناسی میباشد. فلاسفه در مساله معرفت و ارزش آن به دو گروه عمده یعنی: مبناگرایان و انسجامگرایان تقسیم میشوند. در دیدگاه مبناگروی نظر و ایدهای عقلانی بوده و به تعبیر خودشان ارزش معرفتی دارد که مبتنی بر بدیهیات بوده یا از نظریات مبتنی بر بدیهی به دست آمده باشد. اما از نظر انسجامگرایان لزومی به ابتناء معارف بر قضایای بدیهی نیست. همین که یک معرفت در منظومه معرفتی مورد قبول شخص، به صورتی و اقع شود که انسجام درونی نظام را همچنان حفظ نماید چنین نظری را میتوان عقلانی و با ارزش تلقی کرد. البته خود این انسجام تفاسیر متعددی یافته و دیدگاههای مختلفی در این که ملاک انسجام چیست ارائه شده است که بررسی همه آنها در این مقال نمیگنجد.(همان)
عقلانیت عملی نیز به دونوع خودمحور و مصلحتاندیش و به عبارت دیگر اقتصادی و اخلاقی تقسیم میشود. عقلانیت عملی اقتصادی میگوید هر انسانی باید به دنبال تأمین منفعت خود باشد و مصلحت فردی او بر هر چیزی مقدم است و در معاشرت با دیگران در صورت لزوم میتواند مصلحت دیگران را فدای مصلحت خود کند. چنین کسی تا جایی پایبند اخلاق است که منافعش اجازه دهد. دزدی و دروغ ترک میشوند چون آنها را به زیان خود میبیند، اما اگر به نفعش باشند ترک آنها را احمقانه میداند.( هابرماس ، 1384: 78)
امّا عقلانیت اخلاقی آدمی را به عدالت و انصاف فرا میخواند و به او میگوید در تعقیب منافع شخصی خود، به دیگران ظلم ننماید و حقوق آنان را فدای خود نکند. خلاصه آنکه این عقلانیت برای تعقیب منافع شخصی، چهارچوب معین میکند که همان محدوده ارزشهای اخلاقی است.
مفهوم عقلانیت و هنجاری بودن
در تعریف عقلانیت دست به تعریفی هنجاری زده میشود. عقلانیت مفهومی انتزاعی و مجرد است که از صفت “عقلانی” مشتق میشود. برای تعریف عقلانیت، ناگزیر به بررسی این صفت هستیم.
بر این اساس گفته میشود که انجام فلان کار عقلانی است. همانطور که در این عبارت دیده میشود، ما نوعی عبارت هنجاری را به کار میبریم و این عبارت، به نوعی عبارت دستوری است که نوعی خاص از رفتار و اقدام را تجویز میکند.لذا فرد “باید” آن کار را انجام بدهد تا رفتاری عقلانی از او سر زده باشد. در این معنا بررسی ادعاهای مربوط به عقلانی بودن و عقلانیت، مستلزم بررسی ادعاهای مربوط به هنجاری بودن و دستوری بودن نوعی کنش خاص است.
به طور معمول چهار نوع عقلانیت قابل توجه است؛ یکی عقلانیت ابزاری، دوم عقلانیت اخلاقی، سوم عقلانیت انتقادی و چهارم عقلانیت ارتباطی. بر اساس اینکه کدام یک از این انواع عقلانیت مبنای محاسبه باشد، کاری می تواند عقلانی باشد یا نباشد.برای نمونه بر اساس عقلانیت ابزاری ممکن است کاری عقلانی باشد، ولی همان عمل بر اساس عقلانیت اخلاقی عملی غیرعقلانی به شمار رود39
عقلانیت ابزاری
تفکر غالب در چهارچوب خردگرایی مبتنی بر نظریة انتخاب عقلانی، بر عقلانیت ابزاری و منطق نتیجه، تأکید و تمرکز میکند. بر پایة این رویکرد، بازیگران به نتیجة انتخاب خود میاندیشند و با تحلیل هزینه و فایده به تصمیمگیری میپردازند.عقل ابزاری حکم میکند که بهترین و کمهزینهترین ابزار برای تأمین پرمنفعتترین اهداف به کار گرفته شود. اگر انتخاب گزینة بهینه به معنای عقلانیت مطلق امکانپذیر نباشد، گزینش گزینه کمهزینهتر به مثابه عقلانیت محدود اجتنابناپذیر است.
ملاک عقلانیت، میزان موفقیت در کسب منافع و ایجاد نتایج مطلوب است. این نوع عقلانیت را عقلانیت ابزاری مینامند.
عقلانیت اخلاقی
نوع دیگر عقلانیت، عقلانیت اخلاقی به شمار میرود. عقلانیت اخلاقی با منطق تناسب ملازمت دارد و معطوف به تشخیص و تعیین تکلیف و اتخاذ تصمیم و اقدام متناسب با آن است.
عقلانیت اخلاقی به معنای ادای بهینة تکلیف از طریق تصمیمات مقتضی و بهکارگیری ابزارهای مناسب است. اگرچه عمل به تکلیف در قالب عقلانیت اخلاقی لزوماً با عقلانیت ابزاری و منطق نتیجه، تنافی و تعارض ندارد و در بسیاری از مواقع، این دو بر هم منطبق و سازگار هستند، ولی با این حال در برخی مواقع بین رفتارها و کنشهای مبتنی بر عقلانیت اخلاقی و عقلانیت ابزاری، تزاحم پیش میآید.
در این شرایط بر پایة عقلانیت اخلاقی، عمل به تکلیف بر کنش معطوف به نتیجه، ارجحیت و اولویت مییابد.
عقلانیت انتقادی
شکل دیگری از عقلانیت، عقلانیت انتقادی نام دارد. عقلانیت انتقادی به معنای تأمل و تفکر انتقادی جهت ایجاد تغییر و تحول و رسیدن به رهایی است. این نوع عقلانیت از علاقة انسان به رهایی نشأت میگیرد که خود از تمایلِ او به تفکر و تأمل دربارة مسلمات و مفروضات ذهنی ناشی میشود.این نوع علاقه، انسان را بر آن میدارد تا خود را از محدودیتها، قید و بندها و فشارهای ناشی از عوامل انسانی و محیط اجتماعی رها سازد.لازمة رهایی هم بهکارگیری عقل انتقادی یا عقلانیت استعلایی است؛ عقلانیتی که برای تعریف در طبیعت و حتا تفاهم نیست، بلکه به منظور نقد و تغییر وضع و نظم موجود جهت رسیدن به نظم و شرایط مطلوب به کار میرود؛ وضعیتی که در آن انسان با تامل و تفکر به خودآگاهی، خود فهمی، تعالی، سعادت و شرایط اخلاقی متعالی و رهایی دست مییابد.علایق رهایی رابطة تنگاتنگی با مفهوم تأمل و تفکر دارند؛ زیرا رهایی مستلزم تفکر انسان دربارة چهگونهگی شکلگیری غلطها و ابهاماتی است که در طول تاریخ بشری شکل گرفتهاند و سپس غلبه بر آنها از طریق تغییر رفتار و عمل است.
رهایی مرکز ثقل نظریة انتقادی و دال متعالی است که کلیة دالهای دیگر بر اساس آن معنا مییابند و مفصلبندی میشوند.در اندیشة هابرماس، رهایی به معنای دستیابی به استقلال عقلانی کنش است. لینکلیتر، رهایی را به صورت آزاد بودن به معنای حاکمیت بر سرنوشت و توانایی ابتکار عمل تعریف میکند.
کن بوث نیز بر همین اساس، رهایی را متضمن آزادسازی انسانها و ملتها از محدودیتها و قید و بندهایی میداند که آزادی انتخاب و اقدام آنها را محدود و متوقف میسازد.
ریچارد اشلی هم رهایی را به عنوان تأمین آزادی از محدودیتهای تأیید نشده، مناسبات سلطه و سرکوب و وضعیت ارتباطی و تفاهم تحریف شدهیی تعریف میکند که قابلیت و توانایی انسانها و ملتها برای ساختن آیندة خود از طریق اراده و آگاهیِ آزاد را نادیده میانگارد.
عقلانیت ارتباطی
نوع دیگری از عقلانیت، موسوم به عقلانیت ارتباطی است.عقلانیت ارتباطی به معنای درک و فهم چهگونهگی برقراری ارتباط با دیگران و ایجاد تفاهم است. این نوع عقلانیت از علایق ناشی از علایق ارتباطیِ انسان و بازیگران اجتماعی، معطوف به تفاهم، مفاهمه و مبادلة بیناذهنی بوده و برای فهمیدن است، نه کنترل و تسلط بر دیگران.اینگونه علایق در زبان به صورت کنش کلامی متقابل یا کنش ارتباطی تجلی مییابند؛ هدف آنهم تحقق و توسعة فهم متقابل یا بیناذهنی است که کنش ارتباطی بر پایة آن شکل میگیرد. از اینرو عقلانیت ارتباطی، معلول و محصولِ مناسبات اجتماعی و تعامل بیناذهنی است.(همان85:)
ريشه هاي عقلانيت ارتباطي هابرماس
هابرماس در تلاش براي تبيين سير تکامل حيات آدمي به بازسازي مفهوم عقلاني شدن مي پردازد که ماکس وبر آن را به شکل نظام مندي به مثابه يکي از مهم ترين مولفه هاي دوران مدرن تدوين کرد . عقلانيت هدفمند وبر به نظر هابرماس فقط بخشي از جريان تکاملي انسان ، به ويژه عصرمدرن را تبيين مي کند . در حاليکه مدرنيته پروژه ناتمامي است که با توجه به بعدديگر آن يعني عقلانيت ارتباطي تکميل خواهد شد .
يکي از مهم ترين مسايلي که دغدغه اصلي هابرماس به شمار مي رود ، گسترش و نفوذ عقل ابزاري در بسياري از حوزه هاي حيات اجتماعي مي باشد . پروژه ناتمام مدرنيته حاکي از گسترش و سيطره يک نوع عقلانيت ابزاري است که بر همه مناسبات و روابط انساني مسلط شده است . وي در دو سطح زير بنايي به تجزيه و تحليل در باره روند ظهور آگاهي فن سالارانه و تکنوکراتيک و تاثيرات مخرب آن بر حوزه عمومي پرداخته است : نخست در سطح نظريه اجتماعي ، در اين سطح به عقيده هابرماس تمايل فزاينده براي تبيين و معرفي معضلات عملي به عنوان مسايل فني تهديدي جدي براي وجه مهمي از حيات انساني به شمار مي رود . زيرا آگاهي فن سالارانه نه تنها به توجيه و دفاع از منافع طبقاتي خاصي مي پردازد که سلطه را در اختيار دارد ، بلکه برساختارمنافع و علايق انساني نيز تاثير مي گذارد . در نتيجه ، تأمل درباره اين وضعيت بايد فراتر از سطح منافع طبقاتي تاريخي خاص رفته و منافع بنيادين نوع بشر را آشکارسازد . دوم در سطح نظريه شناخت ، دراين سطح هابرماس به بررسي نحوه سلطه عقل ابزاري بر انديشه مدرن مي پردازد . وي با بررسي نحوه افول تدريجي اهميت سوژه معرفتي يا سوژه شناساگر و افول صلاحيت سوژه براي تأمل در باره فعاليت خود مي پردازد . به اين معني ميان عقل ابزاري و سلطه و از دست رفتن آزادي و رهايي در سطح معرفت شناختي رابطه وجود دارد. (خشايار ديهمي ، 1385: 409)
به اعتقاد هابرماس اگر قرار است در عصر حاضر ، رهايي از سلطه به صورت يک پروژه انساني درآيد قبل از هرچيز بايد به مقابله با گرايش يا روند فوق و تاکيد مجدد بر ضرورت خود انديشي براي نيل به درک خود برخاست .
مطالعه روند بازسازي و الگو پردازي انديشه هاي وبر توسط هابرماس درخصوص فرايند ” عقلاني شدن ” حصول عقلانيت ” و افسون زدايي ، در قالب يک هرم سه وجهي ساده تر صورت مي گيرد ، ” هرمي که قاعده آن بر پيوند هاي بازسازي شده بين سه مفهوم بنيادين وبري : الف) کنش اجتماعي ، ب) عقلانيت ، ج) حصول عقلانيت ، استوار است . اين الگو پردازي به منظور بازسازي دقيق رابطه پيچيده و نامنظم ميان کنش و عقلانيت در مدل وبر طراحي شده است . هدف نهايي عبارت است از ايجاد سه مبنا به طوري که از مفهوم محوري ” عقلانيت ارتباطي ” هابرماس که در راس هرم واقع شده است ، حمايت نمايند . طرح هابرماس بيانگر آن است که ” عقلانيت ارتباطي ” در واقع معيار هنجاري نهفته درپس انتقادات وبر از ” قفس آهنين ” سرمايه داري نوين است. (حسن چاوشيان ، 1385: 31 )
“به نظر هابرماس عقلاني شدن در طي دو فرايند قابل بحث است .عقلاني شدن اخلاق و فرهنک و ديگري عقلاني شدن ساختارهاي قدرت است. وبردرآغاز هردوفرايند را مدنظر داشته است ولي در نهايت بحثي که درخصوص عقلاني شدن بوروکراتيک انجام مي دهد معطوف به عقلاني شدن ساختارهاست وازتأمل درعقلاني شدن اخلاق و فرهنگ در مي ماند .
هابرماس عقلانيت ابزاري را وجه منفي عقلانيت مي داند و وجه مثبت آن را عقلانيت ارتباطي مي داند که به امکان وفاق اجتماعي راه مي برد . هابرماس بر نظريه وبر ايراد مي گيرد که در مفهوم بندي او از سير عقلانيت ، گويي نيروي محرک اخلاقي و فرهنگي که جامعه جديد را به حرکت درآورده اند ناگهان از کار مي افتند . اما هابرماس اين را نمي پذيرد و معتقد است که عقلاني شدن د رحوزه کنش ارتباطي نه تنها به قفس آهنين و شي گونگي نمي انجامد بلکه در راه رهايي از عقلانيت ابزاري ره مي سپارد (محمد تقي دلفروز ، 1382 : 269 )
. هدف هابرماس از بازسازي عقلانيت وبري عبارتست از مواجه با گرايش وبري مبني بر قايل شدن نوعي نيروي ” شبه
