
جنبههای نظری و فکری مدرنیته و غرب توجه شد. جز چند اقدام جدی که در باب آشنایی با فلسفه غرب صورت پذیرفت. داوری درباره نیت ضعیف تجددخواهان با آثار کلاسیک غربی میگوید: “ما تقریباٌ از صد سال پیش با غرب تماس گرفتیم و از آن زمان در حوادث تاریخ غرب شریک شدیم و چنان که گفتیم در ابتدا توجه مختصری هم به فلسفه شد. اما این توجه دیری نپایید و کسی درصدد برنیامد که به آثار کلاسیک غربی رجوع کند. متجددان ما چندان به فلسفه دلبته نبودند، زیرا نمیدانستند و نمیتوانستند بدانند که بنای عظیم تمدن غرب بر فلسفه نهاده شده است” (داوری اردکانی، 1363: 97).
نادیده انگاشتن چهرهی نخست مدرنیته یعنی دموکراسی، به انحراف از مسیر مشروطیت در ایران کمک نموده است. در عصر مشروطه تمام نیروهای سیاسی شامل نوگرایان، سنتگراها و نوگرایان دینی با پذیرش نوعی از آزادی به” آزادی در” معتقد بودند که کاملاٌ جنبهی اجتماعی دارد و هیچ یک به ” آزادی از” که بر فردیت و خودمختاری فردی بنا شده است توجهی نداشتهاند. در حالی که جبههی متجددین، آزادی در چارچوب قانون عرفی و زمینی را طلب مینمودند؛ جبههی سنتگرایی چنین آزادی را تنها در چارچوب شریعت و قوانین الهی جستوجو میکرد و جبههی نوگرایی نیز با پذیرش برخی جنبههای گروهی فوق درصدد کشف راه حلی بود که میان قوانین عرفی و الهی سازش ایجاد نماید. متفکران عصر مشروطه و به بعد به جای پرداختن به انسان از پایین، از بالا یعنی سیاست و جامعه شروع نمودند. بنابراین انسانی که از درون چنین تعاریفی سربرآورد، انسانی سیاسی و اجتماعی بود؛ در حالی که آنچه به دست فراموشی سپرده شد، خود انسان بوده است. غافل از آنکه ترقی و دموکراسی در درجهی نخست با تعریف از فرد انسانی، حدود آزادیها و اختیارات او، رابطهاش با جامعه، حکومت و حقوق اساسی فرد از پایین و کوچکترین لایهها تحقق مییابد (رهبری، 1385: 408).
سرانجام آنکه شکست جنبش مشروطه ریشه در عوامل عینی و ملموسی نیز دارد که اهداف جنبش را تحتالشعاع خود قرار دادهاند. در انقلاب مشروطه، اهداف مشروطهخواهان بیشتر تحت تأثیر بحرانهای اقتصادی، فقر، نابرابری، ناامنی و به ویژه فاصلهی طبقاتی قرار گرفت و تلاش مشروطهخواهان پس از پیروزی به جای استقرار ساختارهای مدرن در درجهی اول معطوف به رفع این نابسامانیها شد و خود نیز پس از مدتی به منظر رفع بحرانهای فوق، به دولتی مقتدر پناه بردند که همواره در دورههای بعدی نیز تکرار گردید. در نهایت آنکه در کنار عوامل داخلی میبایست به نقش قدرتهای خارجی نیز در شکست جنبش مشروطهخواهی و جبران عقبماندگی اشاره نمود. ایران به علت موقعیت جغرافیایی و منابع غنی زیرزمینی، همواره مورد توجه و طمع کشورهای دیگر بوده است. از سوی دیگر روند نوسازی در ایران از زمانی آغاز شد که ایران به عنوان یک کشور ضعیف بازیچهی دست قدرتهای بزرگ بود و هر گونه اقدامی بنابر منافع آنها قابل اجرا بوده است. سیاست روسیه و انگلیس نیز دیگر عاملی است که بر پیکرهی جامعه ایران فشار آورد و مشروطهای بیحاصل ساخت. انگیزهی اصلی از مداخلات آنها نیات استعماری آنها بود. دولتهای اروپایی میخواستند بر شرق چیره باشند و ثروت آنها را به تاراج برند. برای آنکه چنین امکانی فراهم باشد شرقیان باید دور از سیاست باقی میماندند (کسروی، 1359: 486-485).
برای پیروزی مشروطیت تودهی مردم باید دستهبندیهای داخلی خود را کنار میگذاشتند و متحد میشدند و هماهنگ به سوی آن هدف پیش میرفتند. بنابراین شرط ابتدایی پیروزی مشروطیت آن بود که تودهی مردم آمادگی و شایستگی داشته باشند تا بتوانند سر رشته حکومت را خود در دست گیرند. اما در تودهی ایرانی چنین آمادگی پیدا نشد. اساساٌ مردم مشروطه را به این معنی (یعنی سررشتهداری توده ) نشناختند تا آماده باشند. ناشایستگی و آماده نبودن ایرانیان برای پذیرش مشروطیت، دلیلی است که بسیاری به آن استناد جستهاند . در همان آغاز جنبش، ناصرالملک آماده نبودن ایرانیان را مانع بزرگی در راه تحقق هدف آزادیخواهان شمرده بود. از اینرو میتوان مداخلات مسقیم و غیر بیگانگان، را در تحت تأثیر قرار دادن جنبش مشروطهخواهی از جمله به توپ بستن مجلس اول، اولتیماتوم به مجلس دوم، تعطیلی مجلس سوم به علت اشغال ایران در جریان جنگ جهانی اول، روی کار آوردن حکومت پهلوی؛ اشغال ایران در سالهای 1320-1325، کودتای 28مرداد 1332 و … مشاهده نمود. (رهبری، پیشین: 410- 409).
3-3) جمعبندی
با رقم خوردن حوادثی از قبیل دادن امتیاز به بیگانگان، قضیهی نوز بلژیکی و …، که زمینه را برای حرکت اجتماعی فراهم کرد، کمکم بر آگاهی مردم در مواردی مثل آزادی سیاسی، عدالتطلبی و استقلالخواهی افزوده شد. اما به دلیل عواملی از قبیل ساختار سنتی و استبدادی حکومت قاجار، سیاستهای بیگانگان و عدم انسجام بین رهبران جنبش، آنها نتوانستند اهداف جنبش را در معنای واقعی کلمه که با ویژگیها و هویت ملی- مذهبیشان مطابقت داشت دنبال کنند. و به این ترتیب جنبش مشروطه اگر چه دستاوردهایی به ارمغان آورد اما به نوعی چالش با ساختارهای سنتی جامعهی ایران انجامید و نتوانست پاسخی به سؤال چه باید کرد، باشد.
در واقع جریان روشنفکری که در ایران عمدتاً متأثر از پیشرفتهای دنیای غرب بود و عوامل متعددی نیز در شکلگیری و تداوم آن تأثیر داشت. روشنفکران این عصر غالباً به میزانی که به غرب روی کرده بودند، از فرهنگ خودی و مذهب خویش رویگردان شدند و تحت تأثیر مشروطهخواهی، ناسیونالیسم و سکولاریسم، گذشتهی فرهنگی خود را نفی نمودند. بدین ترتیب الگوی ترقیخواهی در اواخر عصر قاجار بر مشروطیت چیره شد و مبارزه با فرهنگ و هویت بومی ایران را در راستای ترقی در دستور کار خود قرار داد. چنین وضعیتی مشروطه را با مشکلات بسیاری روبرو کرد و سرانجام آن را به شکست کشانید. در نتیجه مشروطه تحت تأثیر الگوی ترقی قرار گرفت و به دلیل نفوذ خارجی و بروز اختلافات گسترده در میان رهبران آن به بیراهه رفت. از دیگر دلایل شکست مشروطه میتوان به تغییر رویکرد انگلستان دربارهی ایران اشاره کرد، چرا که آنان طی معاهدهای با روسها به اهدافی که میخواستند رسیدند و به همینرو دیگر دلیلی برای حمایت از مشروطه نمیدیدند، بلکه حتی نظام مشروطه را مخالف منافع خود دانستند و دولت انگلستان تصمیم گرفت در تمام کشورهای تحت نفوذ خود دولتهای مرکزی و وابسته را حاکم سازد تا بتواند به اهدافش از این طریق دست یابد. برهمین اساس رضاشاه در ایران با طراحی انگلستان به قدرت رسید تا در راستای الگوی ترقیخواهی در ایران اقداماتی انجام دهد.
در فصل آینده اقدامات و اصلاحات رضاشاه در خصوص آبادانی ایران و این که وی اسلام را عامل عقبماندگی میداند را به عنوان پاسخی به سؤال چه باید کرد، بررسی خواهیم کرد.
4-1) مقدمه
بعضی از دولتمردان و روشنفکران ایرانی تحت تأثیر پیشرفتهای سیاسی و اقتصادی و صنعتی در غرب، به این نتیجه رسیدند که ادامه حیات ایران در گرو تبدیل از یک جامعهی سنتی و عقب افتاده به جامعهای مدرن است. عباسمیرزا یکی از نخستین کسانی بود که به این دیدگاه جامهی عمل پوشاند و با فرستادن محصلان ایران به اروپا و استفاده از متخصصان اروپایی سعی در مدرن کردن ارتش ایران کرد. عباسمیرزا و همکارانش میرزا ابوالقاسم قائم مقام به این نتیجه رسیدند که پیشرفتهای علمی و فنی در جنگ و دیگر حیطههای زندگی سبب برتری اروپا از ایران شده و اگر ایران بخواهد به زندگی خود ادامه دهد ناچار باید یک رشته نوسازی در ایران پایهگذاری گردد. بنابراین نوسازی و نوگرایی، بدان معنی بود که امور اداری نو، ارتش نو، یک حکومت مرکزی ، سیستم مالیاتی نو، آموزش و پرورش نو، وسایل حمل و نقل وخلاصه ارزشهای نو به ایران معرفی گردد.
از آن زمان به بعد به تدریج پیشرفتهای غربی در شکلگیری یک حکومت جدید در ایران پدیدار شد و میتوان رضاشاه را اولین دولتمرد ایرانی دانست که به طور جدی و سازمان یافته سعی در ایجاد جامعهای مدرن با توجه به معیارها و ارزشهای فرهنگ اروپایی در ایران کرد. با استقرار حکومت رضاشاه در ایران و در یک دورهی شانزده ساله، در نظامهای اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و آموزشی کشور اصلاحاتی صورت گرفت که به جهت تکیه بر خواست رضاشاه و محوریت وی در انجام این اصلاحات میتوان آن را به پروژهی مدرنیسم رضاشاهی تعبیر کرد. مهمترین شاخصهی این پروژه انجام اصلاحات از بالا یا تجدد آمرانه بود. دیگر شاخصهای این پروژه عبارت بود از تمرکزگرایی، تأکید بر ناسیونالیسم و تلاش برای زدودن اعتقادات دینی، که در این فصل مورد بحث و بررسی قرار میگیرد. سیاستهای رضاشاه که الهام گرقته از ارزشها و فرهنگ جوامع غربی بود و در عمل در تعارض با سنتها و بافت مذهبی جامعهی ایران قرار گرفت و با مقاومت مردم روبرو شد.
4-2) تجدد گرایی
اندیشهی تجددگرایی در ایران پس از کودتای 1299 بر استقرار یک حکومت مستبد تأکید داشت. ترویج این اندیشه را بیش از هر منبعی باید در روزنامه”مرد آزاد” به محوریت علی اکبر داور جستوجو کرد. داور نیز چون پیشگامان خود معتقد بود که شرط نجات ایران اخذ تمدن غربی است. مملکتی که نخواست اصول زندگانی مادی عالم متمدن را بپذیرد محکوم به انقیاد بود. و تا ایرانی واقعاٌ معتقد نشود که بدون کسب معلومات مغربی آدم نخواهد شد محال است به جایی برسد و بلکه هلاکش قطعی است. وی معتقد است اکثریت مردم ایران چنین عقیدهای ندارند، بنابراین باید تجدد را به زور به مردم ایران تحمیل کرد. ” ایرانی به میل آدم نخواهد شد، سعادت را بر ایران باید تحمیل کرد” (خلیفانی به نقل از روزنامهی مرد آزاد، 1375: 82- 77). در نظر داور، کسب آزادی، برقراری مساوات و استقرار حکومت مشروطه و حکومت ملی مقتدر در ایران در صورتی امکانپذیر است که اصلاحات اقتصادی به عمل آید و راهحل آن نیز پذیرش انقلاب صنعتی اروپا است. داور که از مهرههای سیاسی به قدرت رساندن رضاخان بود چنین تبلیغ میکرد که باید در ایران منتظر ظهور بناپارتی بود که به زور سرنیزه، ایرانی را آدم کند و هر کس که بخواهد در مقابل طرحها و نقشههای وی بایستد، وی را در سیاهچاهش بیندازد (خلیفانی به نقل از روزنامه مرد آزاد، 1375: 1).
پس از کودتای 1299 طیفی از روزنامه و مجلات به مدیریت تجددخواهان در ایران منتشر شدند که هر کدام از زاویهای به مسائل اجتماعی، سیاسی و اقتصادی ایران نگریسته و همگی به تبلیغ این امر پرداختند که راه برونرفت از مشکلات پیچیدهی ایران استقرار یک دیکتاتوری است که با زور سرنیزه زمینههای ترقی و پیشرفت در ایران را به وجود آورد و همه در تلاش بودند که زمینههای استقرار دیکتاتوری رضاخان را فراهم نمایند. به خصوص ناامنیهای گسترده که پس از شکست مشروطه دامنگیر ایران شده بود، بستر را برای اجرای این سیاست هموار کرده بود. مجلههای “رستاخیز” و “سودمند” از جمله مجلاتی بودند که راه ترقی ایران را در تغییر اخلاق فردی و اجتماعی مردم میدانستند و با برخورد گزینشی با تمدن غرب موافق بودند، اما در عین حال راهکار رسیدن به چنین هدفی را نیز روی کار آمدن یک دولت مقتدر و تجدد آمرانه میدانستند که از بالا و با زور سرنیزه، بناهای پوسیدهی ایرانی را ویران نماید (خلیفانی به نقل از روزنامههای رستاخیز و سودمند، 1375: 110- 100).
نویسندگان مجلهی “نامهی فرنگستان” نیز معتقد بودند که گسترش تمدن غربی یک امر جبری است و نه فقط ایران را بلکه کل شرق را خواهد گرفت، اما اگر ایرانیان خود تجدد را بپذیرند و متجدد گردند، ایران مال ایران است ولی اگر به دست دیگران تجدد به ایران راه یابد، ایران به دست بیگانگان میافتد. به نظر گردانندگان این مجله، راه نجات ایران در بیدار شدن روح ملی و تنها راه آن نشر معارف جدید
