
خودكشي
الف) ژنتيك: در خودكشي وجود يك عامل ژنتيك مطرح شده است. در يك مطالعه بر روي 51 زوج دوقلوي يك تخمكي، 9 مورد خودكشي توام مشاهده گرديد در حالي كه در دوقلوهاي دو تخمكي يك مورد نيز گزارش نشد. در يك مطالعه طولي در يك جامعه پيرو مذهب51 26 مورد خودكشي در چهار خانواده روي داده بود كه همه آنها زمينه ژنتيكي قوي براي افسردگي يك قطبي و دو قطبي و ساير اختلالات خلقي داشته اند (زجاجی و یاسمی، 1378).
ب) نوروشيمي: كمبود سروتونين كه با كاهش متابوليسم 5 هيدروكي انيدول استيك اسيد52 اندازهگيري شد، درگروهي از بيماران افسرده كه اقدام به خودكشي كرده بودند مشاهده گرديد (همان منبع). بيماراني كه با شيوههاي خشن اقدام به خودكشي كرده بودند (با استفاده از اسلحه گرم، پريدن از بلندي) در مقايسه با بيماران افسرده اي كه اقدام به خودكشي نكرده يا با شيوههاي ديگر (مثل مسموميت با دارو) اقدام به خودكشي كرده بودند سطح 5 هيدروكي انيدول استيك اسيد پايينتري در مايع مغز نخاعي داشته اند. مطالعات معدودي اتساع بطنهاي مغزي و الكترو آنسفالوگرام غير طبيعي را در بيماران انتحاري نشان دادهاند (همان منبع).
رویکرد شناختي
از ديدگاه ارون تيبك53 و ساير متفكران ديدگاه شناختي، براي خودكشي دو علت در نظر گرفته ميشود. الف) پايان دادن ب) دستكاري كردن. بك و روانشناسان شناختي معتقدند، آنهايي كه آرزوي پايان دادن به زندگي را دارند به آن علت نيست كه از زندگي دست كشيدهاند، بلكه پريشاني هيجاني و درماندگي آنها غير قابل تحمل است و راه حل ديگري نميبينند، نااميدي چنان غالب ميگردد كه پايان زندگي پر مشكل خويش را در مرگ ميبينند (ساراسون و ساراسون54، 1382).
بنابه عقيده بك، علت ديگر براي خودكشي ميل به دستكاري كردن ديگران از راه اقدام به خودكشي است. برخي از افراد دوست دارند با مردن خويش دنيايي را كه باقي ميماند دستكاري كنند. براي اين كه حرف آخر را در يك مشاجره زده باشند، از دلباختهاي طرد كننده انتقام گرفته باشند و يا اينكه زندگي فرد ديگري را به نابودي بكشند. آن دسته از خودكشيهايي كه دستكارآنهاند، آشكارا فريادهايي براي كمك هستند. اما هميشه خودكشيها از اين نوع نيستند گاهي اوقات فردي آرزو دارد بگريزد چون زندگي ارزش زيستن ندارد، تقاضاي كمك نميكند بلكه براي پايان دادن به مشكلاتش دست به خودكشي ميزند (ساراسون و ساراسون، 1382). آلبرت آليس55 ريشه بسياري از رفتارهاي ناسازگار و بيماريها را ناشي از باورهاي فرد ميداند و معتقد است كه باورهاي غير منطقي نسبت به عوامل بيروني است كه ديد فرد را نسبت به محيط پيرامون تغيير داده و زمينه رفتار نابههنجار را در او مهيا ميكند. به نظر وي وقتي فرد احساس نااميدي ميكند يا مبتلا به افسردگي ميشود، داراي اين احساس است كه فرد يا شئ مهمي را از دست داده است. فرد با خود به اين نتيجه رسيده است كه در زندگي چيز مهمي را از دست داده و معتقد است كه نبايد اين فقدان اتفاق ميافتاد و حال كه اتفاق افتاده است بسيار مصيبتبار و مايوسكننده است. تحت همين شرايط است كه فرد منزوي و گوشهگير شده و زندگي را تمام شده تلقي ميكند به صورتي كه ممكن است اقدام به خودكشي را تنها به عنوان راهي براي رهايي از چنين وضعي برگزيند (مهديزادگان و آتشپور، 1381).
2-1-2-3- علت شناسی خودکشی
با توجه به تاثير مولفههاي مختلف در پديده خودكشي ديدگاههاي متفاوتي نيز در علتشناسي آن مطرح ميباشد كه اهم آنها عبارت است از:
عوامل مستعدكننده56:
عواملي كه بسياري از آنها از دوران ابتداي زندگي وارد عمل ميشوند و موجب آسيبپذيري فرد در مقابله با عواملي كه در زمان بيماري اثر ميگذارد ميشوند، اين عمل شامل زمينه ژنتيكي، عوامل فيزيكي، روانشناختي، اجتماعي، شيرخوارگي و كودكي ميشوند. اين عوامل تحت نام وضعيت سرشتي غالباً براي توصيف زمينههاي فيزيكي و رواني فرد، در هر دوره اي از زندگي به كار ميروند و شامل عواملی از جمله عوامل روانپزشكي، فراواني تعداد دفعات بستري شدن قبلي، زمينههاي فرهنگي و اعتقادي، جو نامساعد خانوادگي، سابقه خودكشي در بستگان فرد، سابقه بيماري رواني در بستگان فرد و سابقه مشكلات قانوني (زندان يا بازداشت) میباشد (محمديفرد، 1384).
عوامل آشكارساز57:
وقايعي هستند كه در مدت كوتاهي قبل از وقوع يك اختلال يا بيماري رخ ميدهند و به عنوان عامل تسريعكنندهی آن ظاهر ميشوند. اين عوامل ممكن است فيزيكي، روانشناختي يا اجتماعي باشند. در مورد اين كه اين عوامل چه اثري بگذارند يا اين كه موجب اختلالي بشوند يا خير تا حدي به عوامل زمينهاي و سرشتي در فرد بستگي دارد. عوامل آشكارساز روانشناختي يا اجتماعي، از جمله مشكل مسايل شخصي، مثل از دست دادن شغل و تغييرات روزمره زندگي، مثل تغيير محل زندگي ميباشند. از جمله عوامل آشكارساز خودكشي ميتوان به عمل استرسزاي زندگي اشاره كرد. عواملي نظير: تغيير در سلامتي، تغيير در ميزان تفريحات، تغيير در عادات خواب، تغيير در عادات غذايي، صدمه شديد، تغيير عمده در فعاليتهاي اجتماعي، تغيير عمده در وضع حال، مرگ نزديكان، تغيير در ارتباطات خانوادگي، ازدواج و …
عوامل تداوم بخش58:
اين عوامل دوره اختلال يا بيماري را پس از وقوع آن طولاني ميسازد. در پيشگيري و درمان لازم است به اين عوامل توجه شود. ممكن است در هنگام ارزيابي فرد، عوامل مستعدكننده و عوامل آشكارساز رفع شده باشند اما عوامل تداوم بخش فعال باشد و نياز به كنترل داشته باشد. در صورتي كه عوامل مستعدكننده و آشكارساز، در طول زمان ادامه يابند و به صورت يك مشكل غيرقابل حل باقي بمانند، به عنوان تداوم بخش عمل ميكنند. از جمله اين عوامل ميتوان به تداوم بيكاري، وضع اقتصادي ناهمسان، بيماريهاي مزمن، افسردگي، وابستگي دارويي و اعتياد، طلاق والدين، درگيري و مشاجرات دائمی خانواده پدري، مشكلات دايمي زناشويي و … اشاره نمود (محمديفرد، 1384).
دستهاي ديگر از صاحبنظران اين عوامل را عامل خطرزا ميگويند و مواردي نظير سن، جنسيت، وجود اختلالات رواني، نگهداري وسايلي براي خودكشي، عزت نفس پايين، درماندگي، تنهايي يا احساس تنهايي، احساس گناه و … را در اين طبقه قرار ميدهند (كاپلان و سادوك، 1382).
2-1-2-4- انواع خودکشی
از دیدگاه اميل دوركيم59 خودكشي معمولاً به سه شکل مشاهده میشود.
الف) خودكشي انجام يافته:
شامل همهي مواردي است كه شخص با انجام يك عمل انهدامي و تخريبي صدمهاي به خود وارد ميكند كه منجر به مرگ ميشود.
ب) اقدام به خودكشي:
شامل آن دسته اقداماتي است كه شخص به منظور از بين بردن خود انجام ميدهد و ليكن منجر به مرگ نميشود.
ج) افكار خودكشي:
اين نوع خودكشي تحت عناوين مختلف مانند خودكشي ناقص، خودكشي ناموفق، عقيم، ژست خودكشي و … ناميده ميشود. افكار خودكشي شامل اشتغالات ذهني راجع به نيستي و تمايل به مردن ميباشد كه هنوز جنبهي عملي به خود نگرفته است (اسلامينسب، 1371).
در جایی دیگر دوركيم، خودكشي را به چهارگروه تقسيم كرده است:
الف ) خودكشي دگرخواهانه60:
در خودكشي دگرخواهانه فرد وظيفه اخلاقي عميقي را در خود احساس ميكند و علاقهمند ميشود تا خود را فدايي ديگران كند. وقتي فردي به احساس همبستگي و انسجام قوي به يك گروه فوقالعاده يكپارچه و متحد مقيد باشد، ارزشها و هنجارهاي گروه را از آن خود ميداند و بين منافع خود و گروه فرقي نميگذارد. در چنين شرايطي فرد در آرزوي فدا كردن زندگي خود به خاطر هدفهاي گروه خواهد بود. به عنوان مثال ميتوان خلبآنهاي از جان گذشته ژاپني در جنگ جهاني دوم را نام برد. در خودكشي دگرخواهانه «من» فرد به جاي اين كه قوي باشد، آن قدر ضعيف است كه نسبت به خواستههاي جامعه نميتواند مقاومت كند و در نتيجه مرتكب خودكشي ميشود، در چنين مواردي هويت فردي درگروه اجتماعي حل ميگردد. در اين نوع خودكشي، فرد از هنجاريهاي اجتماعي منحرف نيست، بلكه همساز با آنها است.
ب )خودكشي خودخواهانه:
اين نوع خودكشي وقتي رخ ميدهد كه شخص رابطهاي قوي با هيچ گروه اجتماعي ندارد. فقدان وابستگي خانوادگي توضيحي است براي آسيبپذيري افراد مجرد نسبت به افراد متاهل و آسيبناپذيري نسبي زوجهاي صاحب فرزند در مقابل خودكشي. در مناطق روستايي وابستگي اجتماعي بيشتر از شهر است و به همين جهت ميزان خودكشي در آنها پايينتر است.
ج) خودكشي ناشي از بيهنجاري:
هرگاه نظارتي كه جامعه بر رفتارها و هنجارها دارد ضعيف يا حذف شود، حالت بيهنجاري يا نابساماني در جامعه به وجود ميآيد. بيهنجاري از تضعيف وجدان اخلاقي ناشي ميشود و عموماً با بحرآنهاي بزرگ اجتماعي، اقتصادي يا سياسي همراه است. خودكشي ناشي از بيهنجاري را كساني مرتكب ميشوند كه وابستگي آنها با جامعه دچار آشفتگي است و در نتيجه از معيارهاي رفتاري مرسوم محروم گرديدهاند. اين نوع خودكشي توضيحي است براي عيار بالاتر اين رفتار در بين افراد طلاق گرفته در مقايسه با افراد متاهل، و آسيبپذيري بيشتر كساني كه وضع اقتصادي آنها تغيير ناگهاني و شديد پيدا كرده است. اين نوع خودكشي به بيثباتي اجتماعي همراه با گسيختگي معيارها و ارزشهاي اجتماعي نيز اطلاق ميشود. خودكشي ناشي از بيهنجاري درست در برابر خودكشيهاي سنتي كه از نوع خودخواهانه است، قرار ميگيرد. در اين نوع خودكشي، فرد به حياتش نه از آن رو پايان ميدهد كه هنجاري را شكسته يا به قانون مورد پذيرش گردن ننهاده، بلكه بدين سبب دست به خودكشي ميزند كه بعد از تلاش بسيار، زندگي را سراب، پيروزيها را بيفرجام و حيات ناشي از تقدير را پوچ يافته است.
د)خودكشي ناشي از تقدير:
دوركيم خودكشي ناشی از تقدير را به عنوان چهارمين نوع خودكشي معرفي كرده است. اين نوع خودكشي افرادي را شامل ميشود كه داراي محدوديتهاي سنگين و هميشگي هستند و زندگي بيثمري دارند، همانند افراد زنداني كه ديگر تحمل ماندن در زندان را ندارد.
رز61 علل اقدام به خودكشي را در سه حيطه بيماري رواني، مسايل اجتماعي و مسايل ارگانيك و جسمي مورد بررسي قرار ميدهد:
اختلالات روانپزشكي: شامل افسردگي، الكليسم، اعتياد دارويي، اسكيزوفرني و اختلالات شخصيتي از علل عمده در اين حيطه هستند.
مسايل اجتماعي: همانند انزوا، از دست دادن عزيز، فقدان فرد مهم در زندگي، محدوديت، جدايي و نداشتن شغل يا كار ميتواند از عوامل مهم ايجاد ايده و اقدام به خودكشي باشد.
ابعاد فيزيكي يا فيزيولوژي: بيماريهاي جسمي، تومور بدخيم، اختلالات عصبي، كاهش فعاليت سروتين مغزي.
2-1-2-5- عوامل مرتبط با خودكشي
خودكشي و عوامل روانشناختي
اخيراً بعضي محققان بين نمايش خودكشي و اقدام از روي دو دلي و اقدام به خودكشي عمدي تفاوت قائل شدهاند (حسيني، 1378).
اشنايدرمن اقدام به خودكشي را بر اساس بيان فرد دربارهي قصد او براي گرفتن جان خود به چهار دسته تقسيم ميكند.
آنهايي كه مصمماند خودكشي كنند.
آنهايي كه ترديد دارند خودكشي كنند.
آنهايي كه قصد خودكشي ندارند.
آنهايي كه فقط تظاهر ميكنند و مطمئن هستند كه نجات مييابند.
بر اساس نظر ژيرارد، حوادث زندگي هويت و خود مفهومي فرد را تهديد ميكنند و باعث ميشوند كه حمايتهاي هويتي وي ريشهكن شود. آن دسته از تغييرات زندگي كه مبتني بر برنامه و قابل انتظارند، مانند بازنشستگي يا مرگ طبيعي قوم و خويش، تاثير كمتري در رفتار خودكشي دارند تا تغييرات نامنتظر مانند ناكاميهاي شغلي و حرفه اي (ژيرارد62، 1993).
مباحث روانشناختي ابعاد متفاوتي از خودكشي را در بر ميگيرد كه متاسفانه در نظريهي جامعهشناسي كلاسيك اثري از آن نيست و در همان گام نخست به دست فراموشي سپرده شده است. بدين ترتيب، همانطور كه در اين مختصر آمد، محيط اجتماعي و خانوادگي، با ايجاد تاثيرات رواني مثبت يا منفي، ممكن است حداقل زمينهي ارتكاب خودكشي را مستعد كند يا نامناسب سازد
