
ِ اجتماعیِ اَعمالِ گفتمانی و یا تاثیرات اجتماعی آن توجه نداشته و صرفاً به بررسیِ توصیفیِ ساختار و کارکردِ اَعمالِ گفتمانی بسنده میکند. اما تحلیل انتقادی گفتمان در بررسی پدیدههای زبانی و اَعمالِ گفتمانی به فرآیندهای ایدئولوژیک در گفتمان، روابط بین زبان، قدرت و ایدئولوژی، سلطه و قدرت و پیشفرضهای دارای بارِ ایدئولوژیک در گفتمان که موجد تولید و بازتولیدِ قدرت و سلطه و نابرابری میگردد توجه میکند و عناصر زبانی و غیرِ زبانی را به همراه دانش زمینهای کنشگران هدف و موضوع قرار میدهد. چرا که رویکرد انتقادی مدعی است که گزارههای تلویحیِ طبیعی شده که مَنشی ایدئولوژیک دارند در گفتمان فراوان یافت میشوند و این گزارهها و قضایا در تعیین جایگاهِ مردم به عنوان فاعلان اجتماعی نقش ایفا میکنند این گزارهها هم شامل جنبههایی از معنای اندیشگانیاند و هم متضمنِ مفروضاتی درباره روابط اجتماعی ( بینا فردی ) هستند که شالوده اعمال تعاملیاند، و مردم عموماً از این مفروضات و گزارههای طبیعی شده بیخبرند و نمیدانند که چگونه آنها را در موردِ ایشان به کار میبرند و خود چگونه آنها را در مورد دیگران به کار میبندند. رویکرد انتقادی به بیان کلیتر به معنی آن است که تعینها و تاثیرات اجتماعیِ گفتمان را که از دید مشارکین آن مخفی میماند آشکار میسازد. (همان)
2-1-5- رویکرد گفتمانی لاکلا و موف
“ارنستو لاکلا” و “شانتال موف” به توسعه مفهومی از گفتمان همت گماشته اند، که به طور مشخص با فرایندهاي سیاسی سروکار دارند. آنها در نوشته هاي گوناگون خود تلاش کرده اند تا با استفاده از نظریه و فلسفه ي پست مدرنیستی ، به مفهوم ایدئولوژي در مارکسیسم عمق بیشتري ببخشند.”لاکلاو” و “موف ” ، معتقد به گفتمانی (استدلالی) بودن تمام موضوعات (ابژه ها) و رفتارها هستند. (ضیمران، 272،1379)
به عبارتی دیگر ، براي اینکه اشیاء و فعالیت ها معنی دار باشند ، باید جزئی از یک گفتمان عملی باشند. این بدین معنا نیست که همه چیز گفتمانی و زبانی است. بلکه بدین معناست که اشیاء براي این که قابل فهم باشند ، باید به عنوان جزئی از یک چهارچوب گسترده تر معانی وجود داشته باشند. بنابراین مفهو مسازي “لاکلا” و “موف” از گفتمان، ویژگی ربطی هویت را تأیید میکند. معناي اجتماعی کلمات ، کلامها، کنش ها و نمادها همگی در ارتباط با زمینه کلی اي که آنها جزئی از آن هستند ، درك میشود. هر معنا در ارتباط با رفتار کلی اي که درحال وقوع است و هر رفتار در ارتباط با یک گفتمان خاص فهمیده می شود. (فرقانی، 1382،73)
نظریه و تحلیل گفتمانی که توسط “لاکلا” و “موف” گسترش یافته، بدین معناست؛ که گفتمان ها صرفاً منعکس کننده فرایندهایی نیستند که در دیگر بخش هاي جامعه مانند اقتصاد در حال اتفاق افتادن میباشد. بلکه گفتمانها در درون خود عناصر و رفتارهایی از تمام بخش هاي جامعه دارند. این امر ما را متوجه فرایندهایی می سازد که طی آن گفتمان ها ساخته میشوند. در این جا آنها مفهوم مفصلبندي را معرفی میکنند. ( فرکلا ف ،97،1379)
این مفهوم به هر کنشی که رابطه اي را میان عناصر گوناگون ایجاد کند، به گونه اي که هویت آنان و « گفتار » در اثر این کنش تغییر کند ، اشاره دارد.
1- گفتمان صرفاً به ترکیبی از «گفتار» و «نوشتار» اطلاق نمیگردد. بلکه این دو خود اجزای درونی جامعیّت ( کلیّت) گفتمانی فرض میشوند. به بیان دیگر، گفتمان «مجموعهای معنیدار از علائم و نشانههای زبانشناختی و فرا زبانشناختی تعریف میشود».
2- «گفتمان» در این مفهوم، تأکیدی است بر این «واقعیت» که هر صورتبندی اجتماعی دارای معنی است.
3- «گفتمان» در این بیان نه تنها جای «ایدئولوژی» بلکه جای «اجتماع» نشسته، آن را به مثابهی یک متن (ساختاری مبتنی بر قواعد گفتمان که تأکید بر ویژگیهای نمادین روابط اجتماعی دارد) تصویر و تحلیل میکند.
4- برخلاف “سوسور”، گفتمان هرگز به منزلهی سیستمی بسته از تمایزات فهم نمیشود.به همین دلیل، گفتمانها قادر به اتمام و انسداد مفاهیم نیستند.
5- در این رویکرد، با مفاهیمی نظیر: «هژمونی»، «ضدیت»، «مفصلبندی»، «نقطهی تلاقی یا نقطهی انشعاب»، «زنجیرهی تمایزها» و «زنجیرهی هم ارزی»، و مرکزیت دادن به «امر سیاسی» به تعمق و مداقه دربارهی پدیدههای سیاسی- اجتماعی مینشیند.
6- دراین نگرش، هویتهای اجتماعی و سیاسی محصول گفتمانها فرض شدهاند. بدین وسیله در تقاطع بین مرزهای اندیشه/ واقعیت و ایدهآلیسم/ رئالیسم معبری گشوده میشود. (همان)
2-1-6- ژاك دریدا
ژاك دریدا، بنیانگذار مکتب پساساختارگرایی، معتقد است که گفتمان ها زبانی ناتمام اند که بوسیله بازي تمایزات ایجاد می شوند و به عنوان واسطه فهم انسان از جهان، نقشآفرینی می کنند و در عین حال با وجود محدودیت هاي مختلف، تجربه انسان ها را تنظیم و تثبیت می نمایند. از نظر دریدا سازمان زبان فاقد توان تثبیت هویت نشانه ها و روابط میان کلمات، اشیا، دیدگاهها و نظریه ها می باشد، در نتیجه تثبیت معنا بصورت کامل میسر نیست و دستیابی به یک سازواره گفتمانی بسته، امري امکان ناپذیر است. دریدا همواره بر ضرورت وجود یک عنصر بیرونی به منظور ایجاد هویت تاکید دارد. غیریت از نظر دریدا هم شرط امکان و هم شرط عدم امکان گفتمان ها محسوب میشود و اگرچه در شکلگیرى ساختار گفتمانى نقش اصلى را ایفا مى کند، اما عامل تحول بخش آن نیز هست. بنابراین هم انسجام و هم فروپاشى ناشى از این مهم است. ( ضمیران، 1379،273)
2-1-7- تحلیل گفتمان انتقادی: رویکرد نورمن فرکلاف
“فرکلاف” در مطالعات اولیه خود، رویکرد خود را در حوزه زبان و گفتمان ” مطالعه زبان انتقادی” نام نهاد. وی هدف این رویکرد را کمک به ایجاد آگاهی در مورد روابط اجتماعی استثماری از طریق ایجاد تمرکز بر روی زبان این روابط، تعریف می کند. این هدف در مطالعه اخیر وی مشاهده می شود، که بیشتر از بیش رویکرد وی را توسعه می دهند. بنابراین این رویکرد اکنون یکی از جامع ترین چهارچوب های تحلیل گفتمان انتقادی است. (یورگنسن و فیلیپس، 1389،67-66)
کاربرد مفاهیم گفتمان، قدرت و ایدئولوژی در اثار فرکلاف، اگر چه هم سو با جهت گیریهای کلی تحلیل انتقادی گفتمان است، ولی در مقایسه با رویکردهای دیگر، دارای تفاوتهای خاص خود است.فرکلاف اصطلاح گفتمان را به سه گونه به کار میبرد. (همان)
یکی در انتزاعیترین شکلش، گفتمان به کاربرد زبان به مثابه کردار اجتماعی اشاره دارد.مثلأ وقتی به طور کلی گفته میشود که گفتمان هم سازنده است و هم برخاسته. دو، گفتمان به نحوی به زبان بهکاررفته در حوزهای خاص اشاره دارد ، گفتمان سیاسی یا گفتمان علمی ، و در حالت سوم که ملموسترین شکل کاربرد این اصطلاح در آثار فرکلاف است، گفتمان به صورت یک اسم قابل شمارش به کار میرود و به شیوهای گفتاری باز میگردد که از زاویهی دیدی خاص به تجربیات ما معنا میدهد، مانند: گفتمان مارکسیستی و گفتمان مصرفگرایی. (فرکلاف، 1995،14)
فرکلاف اگرچه بیشتر از دیگر تحلیلگران انتقادی گفتمان تحت تأثیر فوکو بوده و مفهوم نظم گفتمان را از او، وام گرفته است، ولی قدرت را آنگونه که او تعریف میکند، نمیپذیرد.از نظر فرکلاف، قدرت به مثابه نیروی فراگیر و روابط متقارنی که هم، سطوح اجتماعی را در سیطرهی خود میگیرد و همزمان هم بر فرماندار و هم فرمان بردار مسلط است و به اجتماع ساخت ونظم میبخشد، غیر قابل تصور است.او روابط قدرت را نامتقارن، نابرابر و سلطهآور میداند.از این روست که برای توجیه این نابرابری و نامتقارن بودگی به ایدئولوژی روی میآورد، زیرا ایدئولوژی در تولید، بازتولید و تغییر روابط نابرابر قدرت نقش دارد.در نتیجه، معنا در فهم ایدئولوژی اهمیت بسیار دارد زیرا(معنا در خدمت قدرت است). (فرکلاف، 1379، 14)
بدین ترتیب ایدئولوژی به واسطهی معنا با گفتمان و زبان که ابزار تولید معنا هستند، پیوند میخورد،گفتمانها بار ایدئولوژیک پیدا میکنند، و گفتمانهای ایدئولوژیک ، در حفظ و تغییر روابط نابرابر قدرت سهیم میشوند. (همان)
فرکلاف گفتمان را مجموعهای به هم تافتهای از سه عنصر عمل اجتماعی، عمل گفتمانی(تولید، توزیع و مصرف متن)و متن میداند، و تحلیل یک گفتمان خاص را تحلیل هر یک از این سه بعد و روابط میان آنها میداند. فرضیه او این است که پیوندی معنادار میان ویژگیهای خاص متون،شیوههایی که متون با هم پیوند مییابند و تعبیر میشوند و ماهیت عمل اجتماعی وجود دارد. (همان، 1379،98-97)
تحلیل انتقادی گفتمان بر آن است که تحلیل دقیقِ متون باید به جزیی مهم از تحلیلهای علمی و اجتماعیِ کلِ اَعمال و فرایندهای اجتماعی و فرهنگی تبدیل شود تحلیل متن بهتر از هر روش دیگری میتواند فرایندهای اجتماعی را به هر شکلی که پدیدار میشوند با همه پیچیدگیشان، تناقضشان، ناکاملیشان و سرشت اغلب به هم ریختهشان توضیح دهد البته نباید فراموش شود که تحلیل گفتمانِ متنهای گفتاری و نوشتاری باید بر تحلیلهای نظاممندِ بافتِ اجتماعیشان منطبق باشد. فرکلاف با این بینش به چهار دلیل معتقد است که باید به تحلیل متن، در چارچوب تحلیل گفتمان به عنوان بخشی از مجموعههای روششناختیِ علوم اجتماعی توجه بیشتری شود :
دلیل نظری : این است که ساختارهای اجتماعی که در مرکزِ توجه بسیاری از دانشمندان علوم اجتماعی قرار دارد با عمل اجتماعی ( که مورد توجه خاصِ تحلیل اجتماعیِ “خُرد” است ) رابطهای دیالکتیکی دارد به گونهای که ساختارهای اجتماعی هم شرط و منشا عمل اجتماعیاند و هم ساخته آن؛ لذا باید یادآوری کرد که متنها یکی از شکلهای مهم عملِ اجتماعیاند. نکته مهم دیگر آنکه غالباً و به غلط، زبان به مثابه واسطهای شفاف و خنثی فرض میشود بنابراین “کارِ” اجتماعی و ایدئولوژیکی که زبان در تولید و بازتولید و انتقالِ ساختارها، روابط و هویتهای اجتماعی انجام میدهد معمولاً “مغفول” میماند.
دلیل روش شناختی : هم این است که متنها منابع اصلیِ شواهدی هستند که ادعای ما درباره ساختارها، روابط و فرآیندهای اجتماعی بر مبنای آن گذاشته میشود. شواهدی که ما برای این مفاهیم و ساختها در دست داریم از اَشکال گوناگونِ عمل اجتماعی و از جمله متنها به دست میآیند.
دلیل تاریخی : این است که متنها نمودارهای حساسِ فرآیندها، حرکتها و گوناگونیهای اجتماعیاند و تحلیل متن میتواند شاخصهای کاملاً مناسبی برای تغییرات اجتماعی به دست دهند. متنها برای فرایندهای جاری همچون تعریفِ مجددِ روابط اجتماعی، بازسازی هویتهای اجتماعی و انواع اَشکالِ خود، یا بازسازی دانش و ایدئولوژی، شواهدی فراهم میآورند.
دلیل سیاسی : خصوصاً به آن دسته از علوم اجتماعی که اهداف انتقادی دارند مربوط میشود. سلطه و کنترلِ اجتماعی بیش از پیش از طریق متنها اعمال میشود بنابراین، تحلیلهای متنی، به عنوان بخشی از تحلیل انتقادی گفتمان، منبع سیاسی مهمی است. ( فرکلاف، ۱۳۷۹،۱۵۶-۱۵۴)
در دید فرکلاف، تحلیل متون در چارچوب تحلیل انتقادی گفتمان باید از تحلیلهای زبانشناختی و بینامتنی استفاده میشود. دوگونه تحلیل که مکمل یکدیگرند چرا که نمیتوانیم محتوی را کاملاً تحلیل کنیم مگر آنکه همزمان به تحلیل صورت نیز بپردازیم. تحلیل زبانشناختی دامنه بسیار گسترده ای دارد که علاوه بر سطوح متعارف آن ( نظیر واجشناسی، دستور زبان تا حد تحلیل جمله و واژگان و معناشناسی ) مسائل فراتر از حد جمله در متن را نیز تحلیل میکند و تحلیل بینامتنی نشان میدهد که متون چگونه از نظمهای گفتمانی به نحوی گزینشگرایانه استفاده میکنند یعنی ترکیب خاصی از روشهای قراردادی شده ( نظیر ژانرهای ادبی یا هنری، گفتمانها، روایتها و غیره ) که در شرایط خاصِ اجتماعی در دسترس تولیدکنندگان و مفسران متون قرار دارد. تحلیل بینامتنی ما را متوجه این نکته میسازد که متنها وابسته تاریخ و جامعهاند. تحلیل بینامتنی مرکز توجه خود را به عملِ گفتمانیِ
