
به خواستههايش پاسخ دهد، و قدرت از مبادلهاي بدون مراعات قرينه زاده ميشود: شخص داراي منابع بيشتري است پس قادر است به ديگران “پاداش” دهد و از آنان آن چه را مايل است به دست آورد. ديگر زور ملزم کننده هويدا نميشود: همه چيز ناشي از اراده صحنهگردانان است (همان: 79). اما طرح بلاو به هيچ وجه به منشا نابرابر بودن منابع نميپردازد.
ج) الگوي “نظاممند”: به زعم تالکوت پاسونز، کل جامعه يک نظام به حساب ميآيد، يعني مجموعهاي منسجم و فاقد تضاد. اين نظام به خرده نظامهايي تقسيم شده است که هر يک داراي نقش ويژهاند، هم چون دنياي اقتصادي (با نقش سازگار کردن)، جهان سياسي(که نقش آن تحقق اهداف سياسي است)، نظام هنجاري يا فرمايشي (که نقش آن ادغام کردن است)، مدار ارزشها (که بايد الگوي اساسي جامعه را حفظ کند). پول (مدار اقتصادي) هم ارز خودرا در مدار سياسي (قدرت) و هنجاري (نفوذ) مييابد. قدرت ابزاري کارکردي است زيرا که به اهداف جمعي تحقق ميبخشد، اهدافي که توسط مجموعه نظام تدوين شدهاست. پس قدرت نيازي ندارد که به خشونت دست يازد، همگان اقتدارش را تکريم ميکنند. قدرت همواره مشروع است، زيرا به اهداف تحقيق ميبخشد. اين مشروعيت عبارت از حقي است که براي اعمال دارد و براي حفظ و صيانت قدرت کافي است تا کارايي آن نشان داده شود، يعني قابليت آن جهت تحقق مستمر اهداف. نميتوان اين قابليت را به اثبات رساند مگر با ارائه نشانهها و نمادها؛ قدرت مانند پول داراي ماهيت نمادين است (همان: 80).
2-1- 3- نظريه تفکيک نقشها
تئوري ديگري که در اين باره مطرح مي شود تئوري تفکيک نقشهاست. اين نظريه بر اساس اصل سازش ناپذير بودن نقشهاي رهبري و عاطفي است که پارسونز آن دو را از يکديگر جدا ميداند. شوهر با داشتن شغل و درآمد يک دسته از وظايف را بر عهده دارد و بر اين اساس، نظام جامعه او را رهبر اصلي و وظيفه مادر را حفظ وحدت و انسجام خانواده ميداند. اگر کارکردها و جهتگيري زنان و مردان در خانواده بسيار شبيه هم شود رقابت ميان آنها زندگي خانوادگي را مختل خواهد کرد و نقش تعيينکننده خانواده از لحاظ استواري اجتماعي ضعيف خواهد شد. اين نظريه بين خانواده و نقشهاي اجتماعي ارتباط برقرار ميسازد، پدر نقش “ابزاري” را ايفا ميکند و مسئول برقراري تماس با جهان خارج و تامينکننده نياز اقتصادي خانواده است، نقش مادر “بيانگر” است، زيرا اوست که مسئوليت تمام آن چيزهايي را برعهده گرفته که جنبه عاطفي و احساسي دارند براساس تئوري پارسونز، حوزه و قلمروهاي قدرت در خانواده بين زن و شوهر براساس تقسيم كار و تفكيك نقشها متفاوتاست. فردي(پدر) كه در خانواده نقش ابزاري دارد رهبر و مدير اجرايي است و حوزه قدرتش به اين قلمرو بازميگردد، و فردي(مادر)كه نقش بيانگري و عاطفي را دارا است به نوعي رهبركاريزمايي است و حوزه و قلمرو قدرتش، به درون خانواده باز ميگردد. به زعم اين دسته از صاحبنظران تفاوتهاي جنسيتي و تقسيم جنسيتي کار موجب ثبات و يکپارچگي اجتماعي شده و اعطاي فرصت برابر به هر دو جنس با انسجام مثبت خانواده ناسازگار است (مينويي فر،1389: 58).
اما ژانت چافتز با بررسي ارتباط ميان قشر بندي جنسيتي با تقسيم کار موجود در سطح کلان جامعه معتقد است که از طريق تقسيم کار جنسيتي است که مردان به منابع بيشتري دسترسي پيدا ميکنند و همين تفاوت در منابع مادي است که موجب ميشود که مردان قدرت و تسلط بيشتري بر زنانشان داشته باشند. چافتز دو نوع پذيرش در نابرابريهاي جنسيتي را مطرح ميکند، نوع اول که داوطلبانه است، مربوط به زنان خانهدار که فاقد شغل و درآمد هستند، و ديگري پذيرش از نوع اجباري است که زنان شاغل در سازمانها را در برميگيرد و به اشکال مختلف بر آنها تحميل ميشود(همان: 235-236).
2-1-4- ديدگاه فمينيستها
ديدگاه فمينيسم يکي از ديدگاههاي مهمي است که در مقابل نظريات کارکردگراياني همچون پارسونز قرار گرفتهاست اساس نظريهي فمينيستها در نابرابري جنسي بر اين اصل استوار است که معتقدند زنان در جامعه در موقعيت نابرابري نسبت به مردان قرار دارند. زنان به نسبت مردان دسترسي کمتري به منابع مالي، پايگاه اجتماعي، قدرت و فرصت براي خويشتنيابي در اجتماع دارند و اين نابرابري نتيجهي سازماندهي جامعه است، نه اين که منشا آن بيولوژيکي يا تفاوتهاي شخصيتي بين زنان و مردان باشد. محور ديدگاه فمينيسم نيز تشخيص نابرابريهاي جنسيتي است. براساس اين ديدگاه زنان در موقعيتهاي نابرابري نسبت به مردان قرار دارند اگر چه ممکن است زنان از استعداد و ويژگيهاي خاص برخوردار باشند اما اين دليل تمايز دو جنس نيست و نابرابريهاي موجود از سازمان جامعه سرچشمه ميگيرد به همين دليل ميتوان دگرگونيهاي اساسي در موقعيت زنان ايجاد کرد(ريتزر،1374: 473-474).
در حوزهي خانواده نيز فمينيستها معتقدند که اساسا خانواده به سوي برابري و تقارن نرفته است و بر اين باور هستند که خانواده مکان نابرابري است، جايي که زنان مطيعاند و نقشهايشان از پيش تعيين شده است آنان براين باورند که دو ساختار بسته از تابعيت و فرمانبرداري زنان در خانواده وجود دارد(آبوت و والاس، 1383: 300).
1- موقعيت زنان به عنوان همسران و مادران
2- فرآيند جامعهپذيري در خانواده
اين دو ساختار گرايش جنسيت زن و مرد را در خانواده دروني کرده، آن را به فرزندان انتقال ميدهد و باعث دائميشدن سلطهي مرد و مطيع بودن زن ميشود.
شماري ديگر از انديشمندان فمينيست، به نقش عناصر فرهنگي در تحكيم پايههاي پدرسالاري توجه كردهاند. سيمون دوبوار، اسطورههاي ساخته شده توسط مردان را از عوامل برجسته سلطه آنان بر زنان دانسته و حتي تعاليم اديان را در شكلگيري اين اسطورهها دخيل ميداند. به نظر او، قانون گذاران، كشيشان، فيلسوفان، نويسندگان و دانشمندان، مدتهاي زيادي است كه تلاش كردهاند تا نشان دهند موقعيت پايينتر زنان در عالم ملكوت ريشه دارد و در زمين نيز سودمند است. اديان ابداع شده توسط مردان، اين آرزوي سلطه را منعكس ميسازد(همان: 305).
كيت ميلت، ريشه قدرت مردان را در ايدئولوژي پدرسالارانه جستجو ميكند و باور دارد كه آن از راه نهادهايي چون مدارس عالي، كليسا و خانواده، تابعيت زنان را نسبت به مردان توجيه و تقويت ميكند و در نتيجه بسياري از زنان، احساس پست بودن و جنس دوم بودن نسبت به مردان را دروني ميكنند(همان).
توزيع نامساوي قدرت بين زن و شوهر را از محورهاي اصلي نابرابري جنسي در خانواده دانستهاند. در فضاي اجتماعي خانواده، چه کسي صاحب قدرت است و چه کسي اطاعت ميکند، چه کسي رهبر است و چه کسي پيرو. نفوذ اجتماعي و قدرت، زيربناي اطاعت و پيروي را بر ديگران تعريف ميکند، هر چند که افراد ديگر در برابر خواست اعمال قدرت، از خود مقاومت نشان دهند(بستان،1383: 74).
اين تعريف و برخي تعريف هاي مشابه، بر جنبههاي آشكار قدرت تكيه ميكنند و مولفه مهم آن، تصميمگيري نهايي در مورد اختلاف است. صاحب نظران اخير، بر جنبههاي پنهان قدرت تاكيد كردهاند، جائي كه منافع افراد صاحب قدرت و افراد تحت قدرت، دستخوش تضاد و تعارض ميشود. هنگامي كه فرد تحت سلطه، اميال و خواستههاي خود را ابراز ميدارد، جنبه پنهان قدرت ميشود. هنگامي كه موازنه قدرت در خانواده، به نفع مردان رقم خورده باشد، مفهوم پدرسالاري اهميت ويژه اي مييابد.
پدرسالاري مفهومي است كه از سلطه مردان، به ويژه در محيط خانوادگي حكايت دارد. رادكليف براون يكي از نظريهپردازان علوماجتماعي، اجزا و عناصري را در شكلگيري و تعريف مفهومي پدرسالاري با عناوين زير مشخص كردهاست: ويژگيهاي پدرنسبي، پدرمكاني(مراد عزيمت زن پس از ازدواج به خانه شوهر است)، اختصاص ارث (بيشتر) به افراد مذكر، جانشيني فرزند پسر به جاي پدر، تعلق قدرت به پدر در فضاي اجتماعي خانواده (همان).
در نگاه ماكس وبر، پدر سالاري نظامي از قدرت است كه وجه مشترك جوامع سنتي را تشكيل ميدهد. در اين جوامع، خانوار بر پايه اقتصادي و خويشاوندي سازماندهي ميشود. اقتدار از سوي فردي كه اصل مسلم وراثت او را تعيين كردهاست، اعمال ميشود. پدر، به ارباب در جامعه فئودالي اشاره دارد و ميتواند قدرت خود را بر زنان و مردان اعمال كند و به عنوان رئيس خانوار، كنترل كامل فعاليتهاي اقتصادي و رفتار اعضاي ديگر را در دست دارد. در معناي اخير، پدرسالاري مختص به روابط بين دو جنس نخواهد بود، بلكه ميراث مناسبات توليدي عصر فئوداليسم است.
از اوايل دهه 1970، مفهوم پدرسالاري را به معناي نفوذ و اعمال قدرت مردان بر زنان به كار بردند. از آن پس، امواج گرايشهاي برابرطلبي و مساواتخواهي و روندهاي دموكراتيك و انسانگرايانه، كشورهاي صنعتي را فراگرفت و مدلهاي نوين حقوق شهروندي، الگوهاي سنتي توزيع قدرت در خانواده را فروپاشيد. ديگر زن مطيع و منقاد و عضو بلادفاع، در محيط خانواده نبود و حقوق برابر خود را ميطلبيد. حتي در برابر ناهنجاريهاي رفتاري و شخصيتي شوهر،”نميسوخت” و “نميساخت”.
زن و شوهر در اين خانوادههاي جديد، از قدرت كمابيش يكسان در زمينههاي گوناگون حيات خانوادگي و زناشوئي برخوردار شدند. در تصميمگيريها، كنترل بر مصرف درآمدهاي خانواده، مشاركت در منابع زن و شوهر، هر دو، كمابيش سهيم و شريك شدند. دو زوج به منظور تقسيم برابر قدرت، از دو يا سه شيوه زير استفاده ميكردند: 1- تقسيم كردن حوزههاي مسئوليت به شيوهاي كمابيش برابر؛ 2- مشاركت كمابيش برابر در كليه حوزهها و تصميمگيريها؛ 3- تلفيقي از دو شيوه قبل(همان: 75)
مهريه همانند چكي بدون تاريخ است كه در ابتداي ازدواج مرد به زن ميدهد تا در هر تاريخي كه خواست به اجرا بگذارد. معمولا زن اين چك8 را زماني به اجرا ميگذارد كه مشكلي پيش بيايد. مهريه در ابتداي ازدواج يك سهم اقتصادي است كه مرد به زن ميدهد. مبلغ اين سهام گاهي زياد است و گاهي اندك. هرچه قدرت چانهزني زن در ابتداي ازدواج بيشتر باشد، مبلغ اين سهام ميتواند بيشتر باشد. زماني كه تكليف اموال خانواده روشن نيست و زن نميداند كه چقدر از اين اموال متعلق به او خواهد بود، در حالي كه خود را در بهدست آوردن آن سهيم ميداند، طبيعي است كه از همان ابتدا تلاش كند كه سهم جديتر و بيشتري بگيرد. زني که بعد از ??سال زندگي مشترك و يا به عبارت ديگر ?? سال شراكت اقتصادي به ارادهي مرد از زندگي مشترك خارج ميشود و هيچ سهمي از اين شراكت به جز مهريه و مبلغ اجرتالمثل دريافت نميكند، طبيعي است كه اين زن اگر براي ازدواج خودش هم به فكر نبوده براي ازدواج دخترش به فكر است كه مهريهي بيشتري براي دخترش در نظر بگيرد تا در صورتي كه سرنوشت او همانند سرنوشت خودش شد، سهم عادلانهتري را از اين شراكت اقتصادي ببرد.
زماني كه براي مالكيت آيندهي اموال خانواده كه در يك شراكت اقتصادي بهدست آمدهاست هيچ تعريف روشني وجود ندارد، طبيعي است كه فردي كه قدرت بيشتري در خانواده دارد، سهم بيشتري را به نام خود كند و ديگري كوتاه بيايد، چون قدرت كمتري دارد. در اين شرايط به احتمال زياد همان طور كه در واقعيت جامعهي ما وجوددارد، خانوادهها حتما متوسل به همان ضمانتنامه يا چك بدون تاريخ خواهند شد تا با استفاده از آن بتوانند در آينده اگر لازم شد استيفاي حق اقتصادي و مالي دختر خود را كنند. در اين شرايط طبيعي است كه افراد با حساسيت زياد به مهريه توجه و سعي كنند تا آنجا كه ممكن است ضمانتنامه قويتري را از فرد مقابل دريافت كنند. البته همه بيان ميكنند كه مهريه را چه كسي گرفته و چه كسي داده؟ اما در عين حال ميدانند كه اين چك بدون تاريخ براي همان زماني است كه به هرحال در هر زندگي مشترك امكان آن هست، اما اميدوارند كه هيچگاه پيش نيايد.
مردان از قدرت بيشتري در ازدواج برخوردارند، چون علاوه بر عوامل فرهنگي، وابستگي اقتصادي زن به مرد بههمراه عوامل ديگر از قبيل وجود فرزندان، ترس از طلاق و
